ایران تنها کشوری است که فروش کلیه در آن قانونی است. اهداکنندگان به ازای
اهدای کلیه خود از خریدار یا بخش دولتی مبلغی را دریافت میکنند. در این
سیستم لیست انتظار کنار گذاشته میشود اما مخالفان این طرح میگویند که این
کار به ضرر قشر ضعیف و آسیبپذیر است.
به گزارش فرادید به نقل از گاردین،
باد بسیار گرمی در حال وزیدن است و آتش از لوله دودکش پالایشگاههای نفت
به بیرون زبانه میکشد. اینجا اهواز است. در خیابان گروههای زیادی از مردم
را میبینیم که دسته دسته حرکت میکنند. گرد و خاک در هوا بسیار زیاد است.
امروز روز عاشورا است و مردم با صدای طبل و دهل مشغول عزاداری هستند. غفار
به کنار پنجره اتاق خود میرود تا آنها را تماشا کند. او نیز دوست داشت
تا در کنار آنها باشد، اما حالا در بیمارستان است تا عمل پیوند کلیهاش
انجام شود.
بازی انتظار: غفار، 24 ساله، قبل از عمل؛ او سالها در لیست انتظار بوده است
در
واحد پیوند زنان، سه بیمار جوان با خوشحالی در مورد صدای تبل و دهل با هم
صحبت میکنند. «تندیس» و «چمن» زخم و بخیه روی پهلوی خود را به «نارین»
نشان میدهند. آنها کلیه دریافت کردهاند و حالا حالشان رو به بهبودی است.
نارین نیز تا چند ساعت دیگر صاحب یکی از همین زخمها میشود. او یکی از
کلیههای خود را به غفار فروخته است.
ایران تنها کشوری است که
فروش کلیه در آن قانونی است. بر اساس طرحی که سال 1376 در ایران به تصویب
رسید، دولت موظف میشود که به ازای هر کلیه مبلغی را به اهداکننده بدهد و
تا یک سال او را بیمه کند. اما در حال حاضر بیشتر پیوندها به شکل خصوصی
انجام میشود.
خانواده غفار چند روز قبل از عمل به دیدار خانواده نارین میرود
با
ماژیک در دیوارهای اطراف بیمارستان تبلیغاتی به چشم میخورد: «آ مثبت، 25
ساله، کلیه فروشی» یا «ب منفی، 33 ساله، با تخفیف.» اطلاعات مهم گروه خونی،
شماره تلفن و سن است. در ایران حداکثر سن اهدای کلیه 35 سال است و فرد هر
چه به این سن نزدیکتر باشد، قیمت کمتری باید درخواست کند.
غفار
میگوید: «من میخواستم معلم شوم. اما به خاطر بیماری مجبور شدم تحصیلاتم
را ادامه ندهم. در این سالها فقط یک هدف در زندگی داشتم، اینکه یک
اهداکننده پیدا کنم.» غفار تاکنون با صدها نفر تماس گرفته و 72 کاندیدای
مناسب با گروه خونی یکسان پیدا کرده است، اما پزشکان تمام این موارد را به
دلیل ناسازگاری بدن یا وضعیت ضعیف جسمانی آنها رد کردند.
غفار با
ناامیدی میگوید: «سال گذشته موفق شدم که یک اهداکننده پیدا کنم. نام او
اشکان بود. او تمام آزمایشها را انجام داد و همه چیز خوب پیش میرفت.
اشکان پول را گرفت ولی سه روز قبل از عمل غیبش زد. چند ماه بعد تبلیغ نارین
را دیدم. با او تماس گرفتم. او 20 میلیون تومان درخواست کرد، اما من فقط
13 میلیون تومان پول داشتم. در نهایت روی 15 میلیون تومان توافق کردیم.»
غفار به بیمارستان میرود تا عمل پیوند صورت گیرد
تجربهای
که غفار کسب کرد کمی دور از انتظار بود. تنها افراد ثروتمند میتوانند به
راحتی کلیه بخرند. قیمت پیشنهادی نارین معادل دو سال حقوق او است. نام پدر
غفار غلامرضا است. او میگوید: «ما هر چه زمین داشتیم فروختیم تا برای غفار
یک کلیه بخریم. ما سر دو راهی قرار گرفتیم، یا باید آینده خانواده را در
نظر میگرفتیم یا پسرمان را نجات میدادیم. انتخاب ما غفار بود، اما خب
حالا چگونه باید زندگی کنیم؟»
اوضاع مالی خانواده نارین نیز مانند
خانواده غفار است. او به تازگی ازدواج کرده است. او و شوهرش بیکار هستند و
با خانواده نارین زندگی میکنند. آنها مانند بسیاری از جوانان ایرانی
شغلی ندارند. هر چه اصرار کردم که نارین دلیل فروش کلیه خود را بگوید، او
حرفی نزد و فقط گفت: «این حس نوعدوستی است.»
اما غفار اطلاعات
بیشتری از نارین در اختیار دارد. او میگوید: «از چند روز قبل از عمل،
نارین و خانوادهاش مهمان ما بودند. ما توانستیم که بیشتر همدیگر را
بشناسیم. در ایران خیلی زشت است که زوجها هنوز با خانواده زندگی کنند.
آنها قصد دارند با پول کلیه یک خانه برای خودشان اجاره کنند. آنها
امیدوارند که وضعیت کاری بهتر شوند تا بتوانند هر چه زودتر سر کار بروند.»
نارین در راهروی بیمارستان، دو روز بعد از عمل. به غیر از او و همسرش، کسی از تصمیم فروش کلیه او خبر ندارد
سازمان
بهداشت جهانی معتقد است که فروش کلیه باید ممنوع شود. در بیانیه استانبول
این سازمان آمده است: «تجارت پیوند کلیه اهداکنندگان فقیر و آسیبپذیر را
هدف خواهد گرفت. این مسئله نابرابری و بیعدالتی را ترویج خواهد داد.»
صبح
روز عمل، غفار به شدت مضطرب است و حرفی نمیزند. جراح اجازه ورود ما به
داخل اتاق را نمیدهد. او میگوید: «شما حتی نباید داخل این بیمارستان
باشید.» بنابراین ما بیرون اتاق عمل منتظر ماندیم. اول نارین وارد اتاق عمل
شد و بعد از او نیز غفار رفت. چهار ساعت بعد، عمل با موفقیت به پایان
رسید. نارین سه روز بعد مرخص میشود ولی غفار تا سه هفته برای مراقبتهای
بعد از عمل در بیمارستان بستری خواهد شد. غفار الآن بیهوش است، اما زمانی
که چشمانش را باز کند قطعا به آینده فکر خواهد کرد. او میگوید: «از نارین
متشکرم، چون الان میتوانم معلم شوم.» او میگوید که میخواهد یک هفته پس
از مرخصی از بیمارستان از ایران برود.
آنها حالا فقط یک باغچه کوچک دارند
یک
ماه پس از عمل با من تماسی گرفته شد. بدن غفار کلیه را پس زد و او نتوانست
جان سالم بدر ببرد. افراد زیادی به مراسم تدفین او در روستای محل سکونتش
آمده بودند. کلیه نارین نیز با بدن او در خاک دفن خواهد شد.
حال
نارین هم خیلی خوب نیست و هنوز در کلیه دیگر خود درد دارد. او از مرگ غفار
بسیار ناراحت شده است و میگوید: «پزشک به من گفته است که باید رژیم غذایی
خاصی داشته باشم و خیلی بیشتر آب بنوشم. اما من دیگر قرصها را نمیخورم و
به بیمارستان هم نمیروم. من فکر میکردم که غفار پس از این پیوند زندگی
خیلی بهتری داشته باشد. اما اهدای کلیه من کاملا بیفایده بود. من فکر کنم
که خدا اهدای کلیه من را قبول نکرد. خدا از دست من ناراضی است.»
نارین
میگوید: «پدر غفار برای شکایت به بیمارستان رفته است. اما آنها میگویند
که آن کلیه برای غفار خیلی بزرگ بوده و قبلا به او هشدار داده بودند. اما
دروغ میگویند. آنها قبل از عمل، کلی آزمایش گرفتند. غفار به دلیل
سهلانگاری پزشکان جانش را از دست داد.»
اما باید قبول کرد که گاهی بدبختی و بیچارگی راه دیگه ای باقی نمیذاره ای کاش هردو کمی شانس داشتند ای کاش تا این حد یکی نیازمند کلیه و دیگری نیازمند پول نبود
من این خبر رو قبلا از فرارو خونده بودم
این یعنی بیعدالتی