طبق گزارشهای رسیده از مسکو، حدود 4000 مهاجر آسیای مرکزی پس از استخدام توسط چچنیها در مسکو عازم سوریه شدهاند.
به گزارش فرادید به نقل از گاردین،
گزارشی اخیرا منتشر شده که نشان میدهد بین 2000 تا 4000 نفر از تاجیکستان
راهی سوریه شدهاند. این در حالی رخ داده که اغلب آنها در ابتدا در مسکو
استخدام شدهاند.
گولرو اویموفا در تاجیکستان و در نزدیکی مرز
افغانستان بزرگ شد. در کودکی علاقه داشت که پزشک یا پرستار شود. اما وقتی
دختری 16 ساله شده بود با مردی به نام لویک رجبوف آشنا شد و طولی نکشید که
با هم ازدواج کردند. این زوج در حومه شهری به نام «کولیاب» زندگی کردند و
صاحب سه فرزند شدند. اما رجبوف نیز مانند بسیاری از تاجیکیهای جوان مجبور
بود زیاد کار کند تا بتواند خرج خانواده خود را دربیاورد. او حتی مرتب به
مسکو میرفت تا در پروژههای ساختمانی کار کند.
مادرزن
او به من گفت که در زمان برگشت از یکی از همین سفرها بود که پرچم داعش در
خانه برافراشته شده بود. رجبوف در پاییز سال 2014 میلادی همسر و سه فرزند
خود را به مسکو برد. چند ماه بعد او با یک شماره ناشناس به مادرزن خود
«مایرامبی اولیموفا» تماس گرفت و به او اطلاع داد که آنها به سوریه
رفتهاند. اولیموفا این تماس را به مقامات مرتبط تاجیکی اطلاع داد، اما کار
خاصی صورت نگرفت.
او میگوید: «از ته دل آرزو دارم که او [رجبوف] را به اینجا بیاورند، بنزین روی سرش بریزند و آتشش بزنند.»
اولیموفا
زمانی به من این داستان را گفت که من برای بررسی صحت ادعای وزیر خارجه
روسیه سرگی لاوروف به آنجا رفته بودم. لاوروف گفته بود که داعش تهدیدی برای
روسیه است. وقتی آنجا بودم به من گفتند که اکثر کسانی که از تاجیکستان به
داعش پیوستهاند، کارگر پروژههای ساختمانی در مسکو بوده و توسط «گروههای
چچنی» به استخدام داعش درآمدهاند. نتیجه تلاش گروههای چچنی این شد که در
حال حاضر نزدیک به 4000 مهاجر آسیای مرکزی در سوریه به سر میبرند.
اولیموفا
میگوید که تاکنون دخترش چندین بار از سوریه با او تماس گرفته است. در
آخرین مکالمه تلفنی دخترش گولرو به او گفته است که داعش برای مسافرت
خانوادگی آنها به «حلب» 30 هزار دلار کمک کرده است. آنها در یک آپارتمان
چهار خوابه زندگی کردهاند که تلویزیون، یخچال و فرش هم دارد. شوهرش نیز
به ندرت وارد درگیریهای نظامی میشود. کار او این است که در ایستگاههای
بازرسی، خودروهای عبوری را بررسی کند تا ببیند الکل و سیگار دارند یا خیر،
زیرا داعش این دو مورد را ممنوع کرده است.
داعش
همچنین به ازای هر فرزند 35 دلار در ماه به آنها کمک میکند. گولرو به
مادرش گفت: «خلیفه روزی به تاجیکستان خواهد آمد تا مسلمانان آنجا بتوانند
با "خدا" زندگی کنند.»
من از مایرامبی خواستم تا عکس دخترش را نشانم دهد، اما او تنها عکس سر دختر را نشانم داد. رجبوف تمام آنها را آتش زده بود.
طاعون قرن
«امامعلی
رحمان» رئیس جمهوری تاجیکستان در ماه دسامبر لفظ «طاعون قرن و تهدیدی برای
کشور» را برای داعش به کار برد. ماه گذشته میلادی نیز لاوروف صحبتهای او
را تایید کرد.
او میگوید که داعش در افغانستان نیرو جذب کرده و
آنها را روانه تاجیکستان میکند. روسیه نیز قول همکاری داده تا 890 میلیون
دلار برای خرید سلاح به تاجیکستان کمک کند تا تاجیکستان بتواند مرز این
کشور با افغانستان را امن کند. این دو کشور حدود 1350 کیلومتر مرز مشترک
دارند. سمت دیگر مرز نیز در اختیار طالبان است و همین مسئله شرایط را
دشوارتر میکند.
احمد ابراهیم ویراستار روزنامه پیک نیز موافق
است. این روزنامه در شهر کولیاب در نزدیکی مرز افغانستان فعالیت میکند. او
میگوید: «در افغانستان گروههای داعشی فعالیت دارند. افرادی از تاجیکستان
و ازبکستان در این بین هستند که تحت آموزش این گروهها هستند. این افراد
آموزش میبینند تا بتوانند در کشورهای خودشان مردم را به عضویت در داعش
دعوت کنند. آنها میتوانند در دو روز تاجیکستان را بگیرند.»
داعش در تاجیکستان
«نصرت
نظروف» حالا یکی از مبارزان اصلی داعش است. او تلاش دارد تا افراد بیشتری
از تاجیکستان را جذب داعش کند. او آماده شده تا از مرز افغانستان به
تاجیکستان حمله کند. در یک پیام تصویری که اخیرا ضبط شده، او میگوید:
«پیام بعدی از تاجیکستان یا کرملین فرستاده خواهد شد. ما جهاد را به
تاجیکستان میآوریم تا قوانین خدا را در آنجا پیاده کنیم.»
نظروف
در 1993 هجده ساله شد. او به خدمت سربازی رفت، اما پنج روز بعد به مسکو
فرار کرد. در آنجا او راننده تاکسی بود. سپس در سال 1999 به تاجیکستان
برگشت و در بازار حشیش میفروخت. در سال 2005، نظروف به زندان افتاد. در آن
زمان او هروئین میفروخت. سال بعد آزاد شد و دوباره به مسکو رفت. در دهه
اول قرن بیست و یکم، او پنج بار به مسکو سفر کرد.
برادرش میگوید:
«رفته رفته او مذهبیتر شد. سال 2013، او برگشت و اطرافیان خود کافر خطاب
میکرد. او گفت که در مسجدی در مسکو با چند چچنی آشنا شد. او گفت که
تاجیکستان باید تغییر کند. حالا هر کسی که از مسکو برمیگردد میگوید که
چچنیها در مساجد و سر پروژههای ساختمانی حاضر میشوند و میگویند که
مهاجران باید به سوریه بروند تا در کنار خلیفه زندگی کنند. هر کس به سوریه
میرود از شرایطی که در روسیه داشته متنفر میشود. زیرا زندگی در سوریه از
نظر درآمد و آزادی بهتر است.»
نظروف در حال حاضر در رقه سوریه است
و «امیر خراسان» است. هدفش نیز گسترش «خلافت داعش» به مرزهای قدیمی خراسان
در افغانستان، پاکستان، ترکمنستان، تاجیکستان و ازبکستان است.
هارولو نظروف میگوید که برادرش در مسکو با داعش آشنا شده است
استخدام در داعش
گروههای
سه یا چهار نفره چچنی بعد از ساعت 8 شب به محل استراحت کارگران میروند.
آنها میدانند که کارگران کجا زندگی میکنند. آنها خطاب به کارگران
میگویند: «شما نباید مانند برده زندگی کنید. در داعش حتما نیازی نیست در
درگیریها شرکت داشته باشید. شما در آنجا زندگی راحتی خواهید داشت.» آنها
اشارهای به جنگ علیه تاجیکستان یا نیاز به فعالیتهای تروریستی نمیکنند.
در
دسامبر 2013، سفیر سوریه در روسیه اعلام کرد که بیش از 1700 چچنی به عضویت
داعش درآمدهاند. در تاجیکستان اما شرایط کمی متفاوت است. به نظر میرسد
فقر دلیل اصلی پیوستن جوانان تاجیکی به گروههای تندرو است.
پس از فروپاشی شوروی، میلیونها نفر برای پیدا کردن کار به شهرهای بزرگ روسیه سرازیر شدهاند
داعش
در اعلامیههای خود میگوید که فقط به مبارز نیاز ندارد، بلکه پرستار،
مهندس و معلم هم میخواهد. برخی فریب همین شعارها را میخورند. از طرفی،
مهاجران در روسیه به شدت تحت فشار هستند. همچنین پیشبینی شده که با اتحاد
جنبش اسلامی ازبکستان با داعش، اوضاع وخیمتر هم شود.
روز 26
سپتامبر بود که اتحاد این جنبش با داعش رسما توسط رهبر جنبش اعلام شد.
«عثمان گوذی» گفت: «از طرف تک تک اعضای جنبش اسلامی ما، من به تمام مردم
جهان اعلام میکنم که با خلیفه داعش متحد شدهایم. در جنگ اسلام و کفار،
این وظیفه تمام ما است.»
دستگاههای اطلاعاتی ازبکستان نیز این
خبر را تایید کردند. اردوگاههای نظامی این جنبش نیروهای زیادی را در مناطق
مرزی افغانستان و پاکستان آموزش داده است.»
تبریک میگویم، برادرت شهید شد! ابراهیم
در روستایی در نزدیکی مرز افغانستان با تاجیکستان زندگی میکند. او پدر
بوبوجون قربانوف است. بوبوجون در نبردی در رقه سوریه در اکتبر 2013 کشته
شد.
ابراهیم
با عصا راه میرود و موهایش سفید شده است. او دوست ندارد در مورد پسرش
صحبت کند. ابراهیم میگوید: «چه بگویم؟ چرا میگویند برادر؟ من او را از
ارث محروم کرده بود. او اصلا به حرفهایم گوش نمیکرد. هر کاری را بدون
اجازه من انجام میداد. سال 2013 به مسکو رفت. اصلا چرا به آنجا رفت؟ من چه
میدانستم که او در آنجا چه کاری انجام میدهد. بعد از اینکه برگشت دیگر
با او حرفی نزدم. ما همدیگر را ندیدم و او دوباره رفت. نمیدانم که چگونه
او را قانع کردند که به سوریه برود. او خانواده خود را ترک کرد؛ من و
بچههایش را. او مایه ننگ تمام ماست.»
ابراهیم میگوید که بعد از
کشته شدن پسرش، یک غریبه با پسر دیگرش تماس گرفت و گفت: «تبریک میگویم،
برادرت شهید شد!» ابراهیم میگوید: «من چنین چیزی را از او انتظار داشتم.
نمیتوانستم خودم او را خفه کنم، من را دور از او نگه میداشتند و حالا به
همین دلیل رنج میکشم. بهتر بود که خودم او را خفه میکردم.»
با این حال عشق است داش پوتین