یزدان سلحشور در خبرآنلاین نوشت:
از آنجایی که مشخص شده هرچه مشکل این مملکت دارد از ساپورت است و مجلس هم خیلی به دنبال رفع مشکل در این زمینه است، به نظرم رسید که اشارهای بکنم به انواع ساپورتها که خیلی ما را کلافه کرده و البته تقاضا کنم که آن قانون ضد ِ وازکتومی را از این ساپورتها حذف کنند تا مشکلات کشور، یکشبه و خیلی عمیق و یک شب ِ جمعهای حل شود.
الف. لطفاً فکری به حال ساپورت گروههای فشار بشود چون خیلی به چشم میآید در کوچه و خیابان و معابر عمومی و باعث رنجش مردم در برخی اعضا و جوارحشان میشود. این یک اصل است: فشار کمتر، رضایت بیشتر. دیگر از خون، نزدیکتر و عزیزتر نداریم که! وقتی فشارش زیاد میشود خوب آدم دردش میآید.
ب. فکری هم اگر بشود در مورد ساپورت بیمههای تکمیلی و غیر ِ تکمیلی و دولتی و غیر ِ دولتی، خیلی خوب است اولش این قدر چسب و بدننما میپوشند که مردم فکر میکنند عجب چیزی! اما بعد که موقع انجام قول و قرارها میرسد، متوجه میشوند به سبیل ِ طرف توجه نکردهاند!
ج.ساپورت ِ همراه اول هم که هی شماره تلفن مشترکان را جهت آگهی اساماسی، به شیرینیپز سر کوچه و میزانپلی ته خیابان و تتو در نیم ساعت و ایمپلنت 400 هزار تومن در الهیه، میفروشد و دهن ملتی را اتوبان تهران-کرج کرده، خیلی شبیه شلوار لیهای خمرهایست و اصلاً حال ِ بصری نمیدهد، جان مادرتان اقدام شود ما توی مبال هم امنیت نداریم.
د.ساپورت نفس ما هم خیلی تنگ است.ساپورت گشادتری در اختیار ما بگذارید تا اعصاب ما تحریک نشود یکدفعه، خدای نکرده پای ما، به گلیم ما تجاوز نکند.روزنامهها مینویسند بدآموزی دارد.
ه. بد روزگاری شده! «قلم» نمیتواند پایش را بگذارد به خیابان؛ اگر چیزی پایش نباشد رسماً گشت ارشاد وارد عمل میشود! اگر ساپورت پوشیده باشد، گشت ارشاد، معرفیش میکند به وزارت ارشاد، جهت ممیزی! اگر شلوار لی پایش باشد، حتماً غربزده است اگر شلوار پارچهای پایش باشد، حتماً اهل فتنه است! اگر توی خانه بنشیند و سال به سال از خانه در نیاید، میگویند دارد با بیبیسی کار میکند؛ با ایمیل میفرستد! خلاصه اینکه مسئولان رسیدگی کنند؛ یا اساساً وازکتومی کنند یا اگر این قلم سال به سال یک کاکل زری به جمعیت کشور اضافه کرد، ما مجبور نباشیم بابت اینکه زمین فوتبال شخصی نداریم و بچه زده با توپ پلاستیکی، شیشه همسایه را شکسته، برویم دادگاه و پاسگاه.
از همهی اینها گذشته، من به این نتیجه رسیدم که اگر زبان نثر قرار بود کاری از پیش ببرد، آقای سعدی، شعر را هم قاطی کارش نمیکرد و این قدر عرق نمیریخت و مثل شهردارهایی که میخواهند رییس جمهور بشوند، بوستان و گلستان افتتاح نمیکرد. در نتیجه این چند بیت را هم گفتم جهت شادی اموات خودم!
ای که مشکل، برای تو «خوشگل»!
دست شستن ز خوشگلان،مشکل!
به تپشهای قلب خود خو کن
بیست آوردهای؟ ورق رو کن!
مجلس آراستی که «می» نخوری
حرص ِ ما، جام جام، هی نخوری
خُب نخور! نان ما گره خورده
خبر آوردهاند: دل مرده!
درد ما لقمه شد، خیالت نیست
کیف کن! این که وصف ِ حالت نیست!
دهن ِ ما چو سنگ، صاف شده
زندگی، دره بود و قاف شده
پی ِ حور و پری کجا بودیم؟
کوفه بودی و کربلا بودیم!
سفرهمان را بگرد! نانی نیست
به خدا مردهایم جانی نیست
مردهها ابترند مادرزاد
یقهمان را نگیر هی استاد!
ما ز مردی به شرم خود راضی
دلمان خوش که سفرهمان قاضی
حبس داریم اگر پدر نشویم؟
لنگِ یک لقمه در به در نشویم؟
حبس داریم اگر «هوا» نخوریم؟
زیر پای زمانه، پا نخوریم؟
ولمان کن عزیز! لب خوب است
دلبران را، ببین! طلب خوب است
وسع ِ ما هم نمیرسد چه کنیم؟
بیپری، غرق ِ دیو و دد چه کنیم؟
تو ببین و ببر! همین! خوش باش
یا به مجلس نشین،ببین! خوش باش