ايرانيها خشن شدهاند. مدت زماني است كه اين جملات ترجيعبند اغلب اظهار نظرها در رابطه با جامعه ايران و تحولات اخيرش است. اما آيا اين توصيفات واقعیت دارد؟ آيا به واقع جامعه ايران دچار خشونت افسارگسيختهاي شده است يا خيرو ما با جامعه آزارديدهاي مواجهيم كه كنترل خود را از دست داده و تعقل كمتري را در برابر مشكلات به كار ميبرد. در مقابل اين دو ديدگاه البته نگاه ديگري ميگويد كه جامعه و مردمش نه خشن شدهاند و نه خارج از كنترل، بلكه بر عكس، در حال ارايه نشانههايي از يك تحول بزرگتر و منطقيتر است.
به اعتقاد طرفداران اين نظر، در حال مشاهده پوست اندازي جامعهاي هستيم كه بسيار رنج كشيده، محدوديتهاي بيشماري را از سرگذرانيده و ميگذراند اما همچنان سرزنده و پوياست. نواقصي دارد اما تلاش ميكند كه به سمت و سوي مثبتي حركت كند. سعيد مدني پژوهشگر باسابقه و نام آشنا، يكي از طرفداران اين نظر است كه در ادامه ميتوانيد دلايلش را بخوانيد.
جامعه ايران رفتارهاي متناقضي را از خود نشان ميدهد كه در فضاي رسانهاي و احساساتي پس از واقعه، تحليلهاي كاملا متضادي را به دنبال ميآورد، از خشن شدن جامعه گرفته تا توسعهيافتگي فرهنگي آن. واقعا جامعه ايران به كدام سمت در حال حركت است؟
براي اينكه توضيح دهيم روند جامعه چگونه است، اتكا به يك يا چند حادثه در يك مقطع خاص، خيلي روش دقيقي نخواهد بود. به هر حال براي اينكه ارزيابي مشخصي از روند تحولات اجتماعي داشته باشيم، ناچاريم كه شاخصهاي تحولات اجتماعي را در يك دوره زماني، حداقل ميانمدت ببينيم. مثلا فرض كنيد در طول 10سال اخير، شاخصهاي اجتماعي چه وضعيتي را نشان ميدهند يا اگر بخواهيم دقيقتر توضيح دهيم بگوييم كه در دوره پس از انقلاب، شاخصهاي اجتماعي به چه صورت بوده است، يعني چه روندي را طي كرده است. آن وقت بر اين مبنا ميتوانيم تصويري روشن از وضعيت داشته باشيم.
دقيقا همينجاست كه سردرگمي ايجاد ميشود، يك مقطعي، جامعه مملو ميشود از رفتارهاي خشونتآميز فردي و در يك مقطعي، جامعه رفتارهاي گروهي مثبت و منطبق با استانداردهاي يك جامعه توسعهيافته و مدني از خود نشان ميدهد. به عبارتي دو جريان در حال حركت موازي هستند كه هر كدام بروزهاي بيروني قابل تاملي نيز داشتهاند، يكي مملو از خشونت بوده و ديگري سرشار از اميد و رفتارهاي مدني؟
نگاه آسيبشناختي به مسايل اجتماعي، نبايد مانع از اين بشود كه در ارزيابي نهايي، آن نگاه را ملاك ارزيابي كل وضعيت اجتماعي قرار دهيم. اين دو، بعضي موقعها حتي در تعارض با هم قرار ميگيرند. مثلا اگر ما شاخصهاي وضعيت قتل را در ايران بررسي كنيم پس از انقلاب هم تعداد موارد وقوع قتل افزايش پيدا كرده و هم، تعداد قتل به نسبت جمعيت رشد يافته. اين نكته نشان ميدهد كه در جامعه ايران موارد وقوع خشونت زيادتر شده است يا اگر پروندههاي ضربوشتم را نگاه كنيم به همين شكل است يا خودكشي بهعنوان نوعي خشونت درونريز كه فرد، خودش را مورد خشونت قرار ميدهد. باز ميبينيم كه خودكشي هم به نسبت جمعيت، افزايش پيدا كرده و سرعت رشد خودكشي بيشتر از رشد جمعيت بوده است. اين امر يك وجه و توصيف از ماجرا و وضعيت جامعه ايران است اما در عين حال، اگر بخواهيم وضعيت كل جامعه ايران را بررسي كنيم تنها با اتكا به اين شاخصهاي آسيبشناختي نميتوانيم وضع را توضيح بدهيم. در واقع درست مثل اين است كه شما در مقاطعي، رفتار خشونتآميزي از يك فرد را ببينيد و بعد بخواهيد نتيجه بگيريد كه او فرد خشني است.
براي قضاوت در مورد رفتار و شخصيت افراد، بايد كل رفتارهاي آنها را شناخت و ارزيابي كرد. اجازه دهيد دقيقتر توضيح بدهم. در عين حال كه روند شاخصهاي اجتماعي، بهويژه شاخصهايي كه نمودهاي نامطلوبي از وضعيت اجتماعي را نشان ميدهند، رو به افزايش است، اما در عين حال هم در جامعه ايران، اتفاقات ديگري هم جريان دارد. مثلا نرخ باسوادي افزايش پيدا كرده، جمعيت با تحصيلات بالا بيشتر شده، تغييرات مهمي در رفتار، نگرش و دانش مردم ايجاد شده، مثلا نگرش نسبت به نهادها، قدرت، دولت و... همه دستخوش تغيير شده، حالا اينكه چرا تغيير كرده بحث ديگري است، بحث ما توصيف جامعه است. ما اگر بخواهيم كه جامعه ايران را توصيف كنيم بايد همه اين موارد را كنار هم قرار دهيم تا بعد بتوانيم وضعيت موجود را ترسيم كنيم.
اتفاق بدي كه ميافتد، اين است كه با توجه به پرسروصدا بودن موارد خشونتآميز، رسانهها موارد خاص خشونت را منتشر ميكنند و بالطبع افراد تصور ميكنند كه كل فرآيندهاي جامعه را ميشود با اين توضيح داد و كاملا تحت تاثير آن قرار ميگيرند و تحليلها به سمت خشن شدن جامعه پيش ميرود. حال آنكه خودتان ملاحظه كرديد كه با انتشار اخبار تجاوزات گروهي، چه ميزان تحليل مبني بر خشن شدن جامعه منتشر شد، حال آنكه ما همزمان شاهد مثلا تلاش يك عده جوان براي اعتراض به وضعيت كودكان خياباني نيز بوديم ولي كمتر به آن پرداخته شد.
نگاه علمي به ما تكليف ميكند كه تمام اين ابعاد با هم ديده شود، در عين حال براي ترسيم و توصيف اين وضعيت كلي، رويكردهاي مختلفي وجود دارد. مهمترين رويكردي كه به نظر من ميتواند تا حد زيادي وضعيت جامعه ايران را توضيح دهد، رويكرد مبتني بر تغييرات اجتماعي است. به اين معنا كه در طول 30سال گذشته، جامعه ايران از جهات مختلف دستخوش تغييرات مهمي شده است. اين تغييرات هم، نمودهاي مثبت و هم نمودهاي منفي دارد مثلا اطلاعات زنان درباره حقوقشان افزايش پيدا كرده، نگرششان هم نسبت به زندگي و حضور اجتماعي تغيير كرده، اين نكته معنايش اين است كه سوادشان بيشتر شده، دانششان افزايش پيدا كرده، انگيزهشان براي كسب حقوق بيشتر افزايش يافته و درنهايت به اين نتيجه منجر شده آن گزاره قديمي كه دختر بايد با لباس سفيد رفته به خانه شوهر و با كفن سفيد هم بيرون بيايد زيرسوال رفته است.
در واقع، زن ايراني حالا يك تصور ديگري از زندگي دارد و ميگويد هيچ دليلي ندارد اين اتفاق بيفتد، بنابراين اگر احساس كند كه حقوقش در خانه پايمال ميشود، مورد خشونت واقع ميشود، برخلاف گذشته كه سعي ميكرد با شرايط، هرچقدر هم ظالمانه، كنار بيايد اما امروز واكنش نشان ميدهد. بنابراين درخواستش براي طلاق افزايش پيدا ميكند. ببينيد پس اينكه آگاهي زنان نسبت به حقوقشان افزايش پيدا كند، امر كاملا مثبتي است كه آثار و نمود منفي دارد. حالا اينكه چرا اين اتفاق ميافتد، بحث ديگري است، اما اگر بخواهيم جامعه ايران را فقط با اشاره به روند طلاق توضيح دهيم ميگوييم يك فروپاشي، اما اگر بخواهيم با اين آگاهي تعريف كنيم بايد بر تغيير نگرش در زنان و تلاششان براي كسب حقوقشان تاكيد شود. بنابراين بايد اين مجموعه را در كنار همديگر ببينيم.
در يك ارزيابي كلي، جامعه ايران دچار تغييرات اجتماعي شده. اين تغييرات از يك سو، منجر به يك خواست عمومي براي تغيير شده كه مبناي جنبش اجتماعي ايران است و از يك طرف هم، چون پاسخ مناسبي به اين خواست براي تغيير داده نميشود، پيامدهاي منفي اجتنابناپذيري در جامعه خواهد داشت. در واقع اگر سياستهاي اجتماعي مناسبي براي مواجهه با اين تغيير و برخورد با آن وجود داشته باشد، نبايد آن آثار منفي هم ديده شود و جامعه روند رو به توسعهاي خواهد داشت.
وقتي در مورد سياستهاي اجتماعي حرف ميزنيم، در واقع داريم از يكسري خطوط اساسي براي هرگونه مداخله، چه در سطح قوانين و چه در سطح مداخلات اجتماعي، صحبت ميكنيم.
درست است. اما در وهله اول بايد تاكيد كنم اساسا سياستهاي اجتماعي پايداري نداريم يا به صورت دقيقتر، ميتوان گفت اصلا سياست اجتماعي نداريم. بر همين اساس، مداخلاتي كه براي بهبود وضعيت اجتماعي انجام ميشود، متناقض هستند مثلا از يكطرف گرايش جرمانگارانه افراطي در رابطه با موادمخدر مصوب ميشد و از طرف ديگر تصميم گرفته ميشود شربت ترياك وارد بازار شود. اين اقدامات متناقض، وضعيت آنوميك را ايجاد ميكند. كسي نميداند چه خوب و چه بد است. افراد فكر ميكنند كه آنچه امروز بد بود ممكن است فردا خوب باشد و برعكس. از همه بدتر آنكه چون برنامهها و اقدامات، مبتني بر سياست از پيش مطالعهشده نيستند به همين جهت، گاه اثرات كاملا منفي بر وضعيت اجتماعي دارند. مثلا در اول انقلاب، در مورد موادمخدر مجازاتها تشديد شدند. اما مسوولان امر بيشتر ترياك را بهعنوان موادمخدر ميشناختند كه در زمان مصرف، بوي آن اطراف مصرفكننده پخش ميشد و هر كجا بوي ترياك ميآمد، ماموران سرك ميكشيدند. معتادان بهتدريج مصرف ترياك را كنار گذاشتند و گرايش به هروئين و حشيش پيدا كردند كه بيسروصدا و بدون نگراني از بو، ميشد آن را مصرف كرد. اين يعني تشويق كردن مصرفكنندگان به مصرف هروئين و حشيش به جاي ترياك كه اثرات مخرب كمتري داشت، بعد هم گرايش به مصرف موادمخدر صنعتي بيشتر شد و تا مدتها فراموش ميكنيم كه مخدر صنعتي وجود دارد، اينها آثار بيسياستي است.
ببينيد اينكه در اين جامعه، برخي ارزشها مورد تهديد قرار گرفتهاند و اصولا يك روند پاتولوژيك را از يك جهاتي طي كرده، مشهود است، حتي با آمار و ارقام و بهصورت كمي هم ميشود اين را نشان داد. اين يك روي سكه است و يك روي ديگر سكه همين است كه جامعه سواد و آگاهياش بيشتر شده، دانشش افزايش يافته و خواست عمومياش براي تغيير بيشتر شده است. حالا بحث اين است كه كدام اينها وزن بيشتري دارد، يعني اگر جريان غالب در ايران را بخواهيم توضيح بدهيم با كدام بايد توضيح دهيم؟
معتقدم كه جريان غالب در ايران، همان ميل به جنبش اجتماعي است كه محصول تغييرات اجتماعي و خواستش تغيير است. اين جامعه ميخواهد وضعيت مطلوبي به دست آورد، اما در برابر اين خواستش براي تغيير با موانعي مواجه ميشود و چنانچه دچار ناكامي شود، پرخاشگر ميشود، بعد اين پرخاشگري در رفتارهاي ضداجتماعي يا به رفتار عليه خودش منجر ميشود مثل خودكشي، مصرف مواد و قتل. اما همه افراد دچار اين ناكامي نميشوند و تلاش براي تغيير را ادامه ميدهند و باوجود موانعي كه وجود دارد، باز تمايل اين است كه ادامه دهند و جلو بروند و موانع را پس بزنند. اين جريان غالب است كه به هر شكلي ميخواهد فرآيند تغيير را پيش ببرد.
باز هم با اين حال انگار يك پارادايمي براي مردم شكل نگرفته كه جهت را به يك سمتي ببرد و هر روز نوك اين پيكان به سمتي است كه خودش حكايت از بيثباتي، قضاوت و تمايل مردم دارد. يك روز خواست اعتراضياشان را در خودسوزي، قتل و اعتياد دنبال ميكنند و روز ديگر در يك رفتار قابل ستايش و مدني.
دقيقا همينطور است. براي همين معتقدم جامعه ايران، جامعه زندهاي است كه دايما در حال تلاش براي بقا و تغيير است. اگر جامعه دچار فروپاشي شده بود كه شما اين موجهاي جنبش اجتماعي را نميديديد. در عين حال اين مبارزه براي بقا و تغيير خسارات و ريزشي هم دارد اما همه اين شواهد كه ما به شكل آسيبهاي اجتماعي آن را ميبينيم نبايد منجر به آن شود كه حركت اصلي را از ياد ببريم.
اگر اين تطور و تغيير شكل تاريخي جرايم را ببينيم، اصولا ما بعد از هر دوره بازشدن فضاي سياسي يا اجتماعي، شاهد پيچيده شدن قتلها، خشونتها و تغيير شكلشان هستيم. در اين شرايط برخي معتقدند كه هر چه فضا بستهتر باشد، خشونتهاي كمتري داريم و شكلش انسانيتر است و فضا كه باز ميشود اين شكلي ميشود. برخي ميگويند اين چه كاري است كه فضا باز شود؟ اگر بسته بماند، خشونت هم به همان شكل باقي ميماند.
انسداد اجتماعي، به طور كلي مانع رشد مشكلات اجتماعي و جرايم نميشود بلكه آنها را در لايههاي پنهانتر و پيچيدهتري ميبرد كه نيروي اجتماعي مخربي ايجاد ميكند و به محض اينكه فضايي ايجاد شود، بروز بيروني پيدا ميكند، مثلا در سالهاي اول پيروزي انقلاب و پس از آن در دوران جنگ، برخورد با معتادان و قاچاقچيان موادمخدر خيلي تند بود و در نتيجه، اعتياد تا مدتي به لايههاي پنهانتري رفت اما بلافاصله پس از پايان جنگ، همه آنچه پنهان بود علني شد و ما با انفجار مصرف مواد روبهرو شديم. اينكه وقتي فضا عوض ميشود، نمود جرايم بيشتر ميشود، علتش اين است كه آن فضاي گذشته باعث شده يك انرژي مخربي شكل بگيرد و پيچيده شود و بعد كه امكان آشكار شدن، پيدا ميكند يك دفعه آن مشكل را با ابعاد بزرگتر و ماهيت پيچيدهتري ميبينيم كه برخورد با آن هم بسيار سخت و دشوار ميشود اما معنايش اين نيست كه در دوره قبل از بين رفته، معنياش اين است كه به صورت پنهانيتري رشد كرده و پيچيدهتر شده است.
يعني شكل خشونتها يا افزايش خشونتها در دورههاي باز شدن فضا، محصول شرايطي است كه قبل از آن بوده و الان بروز پيدا كرده است؟
كاملا درست است. اما نكته ديگري كه وجود دارد اين است كه هر كنش و رفتار اجتماعي، در واقع محصول مواجهه با يكسري موانع است و افراد يك خواست و تمايلي براي يك زندگي مطلوب دارند. از سويي بين وضعيت موجود و وضعيت مطلوب شكاف وجود دارد. افراد سعي ميكنند كه از طريق مكانيسمهاي معمول اجتماعي، يعني قانون و مقررات به وضعيت مطلوب برسند و وقتي امكان آن نيست دچار ناكامي ميشوند و به دنبال آن پرخاشگر ميشوند. اين پرخاشگري دو راه بروز دارد، يك راه بروز مدني و ديگري غيرمدني و غيرقانوني است. اگر فردي كه اعمال خشونت ميكند شخصيت برون گرا داشته باشد، ديگران را عامل ناكامي خود ميداند و در نتيجه خشونت را متوجه جامعه ميكند. مثلا اگر احساس كرد كه در اداره، مديرش بيعدالتي ميكند كار نميكند، رشوه ميگيرد يا حتي خسارت وارد ميكند، اما اگر درونگرا باشد، ميرود خودكشي ميكند يا مواد مخدر مصرف ميكند.
معتقديد اگر سياستهاي اجتماعي اجازه بروز رفتار مدني را بدهد و نهادهاي اجتماعي وجود داشته باشد كه بتوانم خودم را تخليه كنم، اين وضعيت مطلوب است و منجر به رشد جامعه ميشود اما اگر آن بسته شود ميروم به سمت خشونت. اينجاست كه مشكلات اجتماعي بروز پيدا ميكند. اما ناقض اين نظر اينجاست كه وقتي فضاي به نسبت باز براي فعاليتهاي مدني هم داشته باشيم، شاهد رشد خشونتها بودهايم. اين را چطور توضيح ميدهيد؟
مشكلات اجتماعي در جامعهاي وجود دارد كه فاصله بين وضعيت موجود و وضعيت مطلوب زياد است. در كشورهاي توسعه يافته هم وقتي اين شكاف زياد ميشود، مشكلات اجتماعي رشد ميكنند. اما اين موضوع نبايد چنانكه برخي دولتمردها ميگويند عادي محسوب شود چون همهجا وجود دارد. عادي به اين دليل است كه فاصله بين وضع موجود و مطلوب وجود دارد كه اگر اين فاصله را كم كنيد مشكلات يا از بين ميرود يا كم ميشود. در شرايطي كه جامعه باز شود، يعني امكان حركتهاي اجتماعي وجود داشته باشد و امكان سرريز شدن انرژي - كه پشتش خشونت است - در حوزههاي مدني باشد، وضع بهبود پيدا ميكند مثلا سالهاي ابتداي انقلاب، اعتياد كم و يك جنبش اجتماعي براي مبارزه با مصرف مواد، ايجاد شد. كافه شكوفهنو به يك مركز درماني ترك اعتياد غيردولتي تبديل شد كه به صورت رايگان و با كمك گروهي از افراد خير خدمات ترك اعتياد ميدادند. به اين صورت تمايل به مصرف مواد كاهش يافت كه تا دو، سه سال اول جنگ هم ادامه داشت. وقتي يك جنبش اجتماعي وجود دارد، چون آن جنبش، بخش عمدهاي از انرژي را صرف كاهش شكاف بين وضع موجود و وضع مطلوب ميكند، بنابراين جامعه به سمت روند سالمتري ميرود و اتفاقا به همين دليل است كه در كشورهاي پيشرفته از وجود جنبشهاي اجتماعي استقبال ميشود.
اما در همين كشورها هم نرخ افزايش جرمشان زياد است مثلا در كشورهايي مثل آمريكا، فرانسه يا انگلستان باز هم خشونتها رخ ميدهد و افزايش جرم و جنايت در آن زياد است. اين امر اين موضوع را نقض نميكند؟
اينكه در كشورهاي توسعهيافته و غربي هم مشكلات اجتماعي وجود دارد، شكي نيست. اما بحث اين است كه آيا روند مشكلات اجتماعي هم آنجا در تمامي موارد، يك روند رو به افزايش است؟ نه. مثلا در روند مصرف مواد و اعتياد توانستهاند تا حد زيادي آن را كنترل كنند و كاهش دهند، چون سيستماتيك و نظامدار با مشكلات برخورد ميكنند از طريق مداخلات برنامهريزي شده تلاش ميكنند كه مشكلات را كنترل كنند و در واقع با افزايش اين روندها مقابله كنند و اين تا حدود زيادي محقق شده است اما مثلا وقتي فروپاشي بلوكشرق و مهاجرت از كشورهاي شرقي رخ داد، موج مشكلات اجتماعي ايجاد شد و در كشورهاي اسكانديناوي - كه اساسا مشكل اجتماعي كمي داشتند - به تدريج مشكلات اجتماعي ايجاد شد كه آن هم به دليل سيل مهاجرت شرقيها بود كه ميآمدند و دنبال كار و كسب غيرقانوني بودند. اينها طبيعي است كه رخ ميدهد اما بلافاصله شروع كردند به برنامهريزي و سياستهاي مهاجرتي، اجتماعي و حمايتيشان را به نحوي سامان دادند كه بتوانند اين روند را كنترل كنند اما اتفاقي كه در كشور ما رخ ميدهد اين است كه بسيار منفعليم. ضمن اينكه دايره مشكلات اجتماعي و جرم هم در كشور ما متفاوت است.
آقاي دكتر ما اگر بپذيريم ارتباطي بين افزايش آگاهيهاي اجتماعي زنان و وقوع يكسري آنوميهاي اجتماعي وجود دارد، يعني اگر همزمان كه افزايش جرم را داريم، آگاهيهاي اجتماعي و سياسيمان هم به نسبت از منطقه بالاتر است، در اين شرايط اشكال ما بيشتر از اينكه مربوط به قبل از وقوع خشونت باشد، مربوط به بعد از مشكلات است يعني مداخلات ما بيشتر از پيشگيريهايمان است و اين خودش باعث شود كه بروز بدتري داشته باشد يا نه؟
در سطوح مختلفي خطا داريم. يكي اينكه اقدامات پيشگيرانهمان تا حدود زيادي ضعيف است و تا حدودي غيرعلمي.
وقتي ناخودآگاه دستاورد طبيعي افزايش آگاهي، يكسري آنوميهاست چطور ميتوانيم پيشگيري كنيم؟
دستاورد آگاهي، آنومي نيست. دستاورد ارايه اطلاعات متناقض و رفتارهاي متعارض، آنومي است. ما به برنامهريزي اجتماعي نياز داريم تا بر اساس آن، پيشبيني شود كه چه اتفاقاتي در راه است و در قبالش چه مهارتهايي مورد نياز است. در همه كشورهاي توسعهيافته در زمان بعد از جنگ متوجه شدند اين نيرويي كه در جبههها بوده و جنگيده و اين جامعهاي كه در معرض جنگ بوده، در برابر دوران سختي قرار خواهد داشت و براي عبور از اين دوران، سخت نياز به مهارتهايي دارد. بنابراين، يك برنامهريزي اجتماعي بعد از جنگ داشتند و سعي كردند آثار مخرب جنگ را روي ملتهايشان از طريق اين برنامهريزيهاي اجتماعي كاهش دهند. حالا چه در حوزه اجتماعي و چه حوزه اقتصادي. آنها با اين فرض كه اساسا جنگ، چه بخواهيم، چه نخواهيم آثار سویي دارد، برنامهريزي كردند كه چه خدمات و مهارتهايي بدهيم كه وضعيت بهبود پيدا كند؛ چيزي كه در كشور ما وجود نداشت.
يعني ما برنامهريزي مشخصي براي شرايط پس از جنگ نداشتيم، اساسا بحث اول ما اين است كه تغييراتي در حال رخدادن است و بايد اين تغييرات را فهم و بر اساس آن برنامهريزي كرد اما متاسفانه اصل اين تغييرات نفي ميشود و وقتي هم آن را نپذيرند اقدامي انجام نميدهند. درست مثل همين كه آيا سياستهاي اجتماعي نسبت به روابط دختر و پسر در فضاي عمومي در 30سال پيش را ميشود الان احيا كرد؟ با فرض اينكه شرايط جامعه ايران هيچ تغييري نكرده امكانپذير است اما وقتي شما بپذيريد كه اساس جامعه ايران دچار تغيير شده است، سبك زندگي تغيير كرده، آنوقت بايد برنامهريزي متفاوتي داشته باشيد. در برابر اين تغيير مسوولان موضع انفعالي داشتهاند. منظورم مشخصا مواضع تنبيهي و جرمانگارانه است. اين آمده در صدر سياستهاي اجتماعي قرار گرفته چون كه برخي از اساس نميخواهند تغيير را بپذيرند.
از يك طرف ميگوييم نميخواهيم تغيير را بپذيريم و جامعه نميخواهد تغيير را بپذيرد اما از يك طرف شاهديم كه خودش ابزار تغيير را به جامعه تزريق ميكند مثلا تلويزيون و ماهواره را ميآورد و انواع سبكهاي نوين اجتماعي وارد ميشود مثل مبلمان تا انواع كتابهايي كه تا حدودي تغيير سبك زندگي را ايجاد ميكند.
اين پارادوكسي است كه نظام مديريتي سالهاست كه دچارش شده، يا بايد تغيير را بپذيرند يا اينكه سالها با اين پارادوكس سر و كار داشته باشند. وقتي كه رضاشاه دانشگاه تهران را تاسيس كرد به فكرش هم خطور نميكرد كه يك طبقهاي از طريق اين دانشگاه ايجاد ميشود كه خواست دموكراسي و آزادي را ترويج خواهد كرد كه اساس سلطنت را زير سوال ميبرد. او فقط فكر ميكرد يكسري افراد تكنوكراتي ايجاد ميشوند كه مملكت را آنطور كه او ميخواهد اداره ميكنند اما روزگار به او فهماند كه اشتباه ميكرده است.
فكر ميكنيد نميدانستند يا گمان ميكردند كه ميتوانند جلويش را بگيرند؟
آن موقع او نميدانست. مثالي از دوره پس از انقلاب بزنم. داشتن و خريدوفروش دستگاه ويديو بعد از انقلاب جرم و جزو اعمال مجرمانه بود يعني فكر ميكردند ميتوانند جلوي ورود تكنولوژي را بگيرند و يك مدت استفاده از آن را ممنوع كردند ولي بعد از مدتي ديدند امكانپذير نيست. در نتيجه سعي كردند با آن كنار بيايند. مثل داستان ماهواره كه مطابق قانون داشتن ماهواره جرم است اما ارزيابيها اين است كه نزديك 60درصد يا بيشتر جامعه ماهواره دارند و اگر بخواهند آن قانون اعمال شود 60درصد جامعه مجرمند، يعني تصور اين است كه ميشود با اعمال زور مانع تغيير شد. مثال ديگر اينترنت است. مگر ميشود مانع نفوذ اينترنت و فضاي مجازي شد؟ بعد از مدتي ميبينيم كه نميتوانيم جلويش را بگيريم، يكسري واكنشهاي انفعالي نشان داده ميشود و البته به جامعه بابت اين رفتارها خسارات زيادي وارد ميشود.
حتي اين روند در مورد چيزهايي كه مرحله اول مقاومت را ندارند صادق است؟ مثل ورود ابزارآلات لوكس به كشور که خيلي عادي انجام ميشود، بعد از مدتي جلوي اين ورود قانوني گرفته و اعلام ميشود چون باعث ايجاد يك سبك زندگي و طبقه خاصي شده حالا بايد جلويش گرفته شود. آيا فكر نميكردند كه آن ورود ميتوانسته تبعاتي داشته باشد؟ يا نه تصور ميشد، جلوي تبعاتش را ميشود گرفت و كنترل كرد؟
به نظرم، منطق ذهنيشان اساسا اين است كه فكر ميكنند آن تكنولوژي را با سبك زندگي گذشته ميتوان پيوند داد، مثلا سبك زندگي قجري را با تكنولوژي امروز غرب. خب نميشود و اين دو باهم سازگاري ندارند. آنوقت در ارزيابي كلان در مقابل اين وضعيت متعارض، ميآيند سياستهاي جرمانگارانه را اعمال ميكنند و فكر ميكنند حالا اگر بتوانند يك جنبه مجرمانه پيدا كنند، مساله حل ميشود. چون اين يك رويه عمومي ميشود يك دفعه ميبينيد خيلي از رفتارهاي عادي در حكم اعمال مجرمانه تعريف ميشود و باز هم تعارض شكل ميگيرد.
آيا ميتوانيم بگوييم در جامعه فعلي ايران شاهد حركت دو نوع جنبش اجتماعي هستيم، يك جنبش مدني و يك جنبش خشن، يا نه اصلا با هم نميتوانند حركت كنند؟
البته در بحث جنبشها، جنبشهاي مترقي و ارتجاعي وجود داشته مثلا فاشيسم يك جنبش اجتماعي بوده كه با ارزشهاي دموكراتيك ناهمخواني داشت. اما من در متن جامعه ايران يك جنبش براي تغيير ميبينم كه آثار و عوارضي دارد. به همين دليل ميشود گفت كه آنچه در متن اصلي جامعه وجود دارد، خواست براي تغيير و حاشيههايش اين عوارض است.
بر چه اساس ميگوييد حاشيه؟ مورد بيرونياش اينطور نشان نميدهد كه برابرند؟
اولا از لحاظ آماري كه اينطور نيست. شما در ميدان انقلاب ميبينيد كه يك نفر خودسوزي ميكند و 50 تا صد نفر هم حضور دارند اما واكنش نشان نميدهند. آيا اين رفتار را ميشود به كل جامعه ايران تعميم داد؟
اما آن طرف كسي دعوت نكرده بود.
مهم چگونگي آن تجمع نيست، مهم اين است كه آن واكنش به خودسوزي را نميشود به كل جامعه تعميم داد. ديگر اينكه اگرچه روند موارد وقوع جرم و مشكلات اجتماعي نامطلوب است و نقد اساسي به برنامهها و سياستها وجود دارد اما هنوز سهم اين موارد از كل جامعه در حدي نيست كه فكر كنيم كل جامعه دچار فروپاشي شده است.
اما معتقديد كه اين روند بيشتر به جنبههاي مثبتش گرايش دارد تا به جنبههاي منفي؟
بيشتر آن تمايل و خواست خودش را در قالب يك جنبش اجتماعي براي تغيير نشان ميدهد اما يك ريزشهايي هم دارد كه به جنبههاي منفي اشاره دارد.
بنابراين فكر نميكنيد كه جامعه ما تا حدودي خشن شده است؟ اما همچنان تمايل به جنبههاي مثبت تغيير دارد؟
دقيقتر بگوييم. جامعه ايران خشنتر شده است و شاخصها و آمارها نشان ميدهد كه موارد وقوع خشونت افزايش پيدا كرده است اما اينكه كسي بخواهد از آن نتيجهگيري كند كه كل جامعه ايران، جامعه خشن و در مرحله فروپاشي است به نظر من جمعبندي نادرستي است. جامعه ايران در معرض فشارهاي جدي است و در شرايط سختي بهسر ميبرد اما وجه مثبت اين شرايط، مبارزهاش براي بقا و تغيير است كه خيلي غنيتر و عميقتر از وجه منفياش است كه آن را به صورت انواع خشونتها و جرايم ميبينيم.
و معتقد هم نيستيد كه اين نگاه خوشبينانه و خودفريبانه است مثل ناسيوناليستها كه همهاش ميگويند ما بر يك فرهنگ غني ايستادهايم؟
همانطور كه گفتم براي فهم كلان از وضعيت اجتماعي، بايد همه رفتارها را ديد. من در طول ماه رمضان در دهها مراسم مربوط به سازمانهاي غيردولتي شركت كردم كه جمعيتي جمع شده بودند تا با مشاركت همديگر، بخشي از افراد نيازمند كمك را تحت پوشش قرار دهند، اما از طرف ديگر روند افزايش جرايم را هم ميبينيم. اين دو را بايد در كنار هم ديد. اين ارزيابي خوشبينانه نيست، واقعبينانه است. نميخواهم بگويم نبايد نگران بود. اما در عين نگراني بايد نسبت به آينده خوشبين بود. ظرفيتهاي جامعه ايران بسيار جدي است