bato-adv
کد خبر: ۸۹۵۰۸

سينما به عنوان قاره‌اي ناشناخته

گفت‌وگو با جواد مجابي
تاریخ انتشار: ۱۷:۱۴ - ۲۷ شهريور ۱۳۹۰


سينما در همين 111 سالی كه در ايران حضور داشته، با جادوي خود توانسته بسياري را دلبسته خود كند و خاطرات روشن و شيريني را رقم بزند. 

در گفت‌وگو با جواد مجابي، روزنامه‌نگار برجسته، شاعر و نويسنده به سراغ همين نوستالژياي سينما رفته‌ايم و خاطرات او را از دهه 20 تا دهه 50 گردگيري كرده‌ايم. او كه در دهه 20 با سينما آشنا شده مي‌گويد به نقاشي يا موسيقي ايراني هم علاقه داشتم، ولي عاشق فيلم بودم و فيلم هم روي قصه‌نويسي و شعر من، بسيار تاثير گذاشته و به گمان من، هنر كاملي است كه نگاه ما را به دنيا عوض كرد. روايت او از سينمايي كه دوست مي‌دارد و خاطراتي كه از آن روزها دارد را در ادامه بخوانيد.

كي با سينما آشنا شديد؟ 

چندسال آخر دهه 20 را كه به دبستان مي‌رفتم، غرق عوالم قبل از سينما بودم، داستان‌هاي عاميانه مي‌خواندم از امير ارسلان، حسين‌كرد و اسكندرنامه بگير تا زردپري و سرخ‌پري و خاورنامه وجودي و اين نوع قصه‌هاي ادبيات مردمي. نمايش روحوضي و سياه‌بازي را در عروسي و جشن‌ها مي‌ديدم و معركه درويشان و نقالي را دوست داشتم و اداي تئاتر را هم كه خودمان با بچه‌هاي همسايه درمي‌آورديم و نهايت استعدادمان در فروش بليت به غريب و آشنا بود. از مهر 1330 كه به دبيرستان پهلوي رفتم، با فيلم آشنا شدم که در سينما ايران در جوار گراند هتل خيابان پيغمبريه بود. 

گراند هتل و سينما صاحبي مشترك داشت كه زرتشتي بود. البته قبل از اين با بچه‌ها تك فريم فيلم خريد و فروش مي‌كرديم و من هم مجموعه‌اي از تك‌فيلم ستاره‌هاي مشهور خارجي را به عنوان سرمايه‌اي افتخارآميز داشتم. اولين فيلم‌هايي كه در سينما ايران ديدم، فيلم‌هاي زورو بود با نقاب سياه و شمشيربازي عالي‌اش بعد فيلم‌هاي بكش‌بكش سرخ‌پوستي بود كه آرتيسته سرخ‌پوستان بي‌پناه را مثل برگ خزان به زمين هلاك مي‌ريخت و ما با غرش‌هاي كابوي دست مي‌زديم و از دور حمايت معنوي مي‌كرديم. 

كينگ كونگ اوليه را هم در اين سينما ديدم. يك فيلم عجيب هم ديدم كه فكر مي‌كنم ايتاليايي بود. از آن فيلم‌هاي قديمي شمشيربازي و عشق و ناكامي كه به فارسي برگردانده شده بود، حتي اسم قهرمان فيلم را ترجمه كرده بودند و گذاشته بودند فريدون بينوا. البته فيلم‌هاي فارسي را هم كم‌كم مي‌ديديم مثل فيلم‌هاي خانم دلكش كه در فيلم آواز مي‌خواند و فيلم‌هاي دهاتي مجيد محسني و فيلم‌هاي بزن‌بزن ملك‌مطيعي يا خرناس كشيدن ملوكانه نصرت‌الله محتشم در فيلم نادرشاه. 

بعد كه به تهران آمدم فيلم‌هاي مصري و هندي رواج داشت؛ فيلم‌هايي مثل اسماعيل ياسين جني شده و مادر هند و فيلم‌هاي چاخان و در عين حال خنده‌آور كارآگاهي. در دوره‌هاي بعد «فيلم فارسي» هم مي‌ديدم كه اوجش شب‌نشيني در جهنم و گنج قارون بود. 

اين فيلم‌هاي ايراني سرگرم‌كننده كه نشان‌دهنده تمايلات عاميانه مردم بود، پر از صحنه‌هايي از زدوخورد و رقص و آواز كافه‌اي بود و احوالات غيرت مردانه و عشرت‌اندوزي زنان و مردان عاشق خاصه عشق پاك‌مردان فقير و تمايلات ناپاك زنان پولدار و دست آخر التجا به ضريح براي ريختن آب توبه بر سر زن شرمنده و باقي قضايا كه انگار نه انگار پيشينه‌اي در كار بود. 

فيلم‌فارسي كه از سوي روشنفكران طرد و لعن مي‌شد، اين خاصيت را داشت كه بدنه سينماي ملي ما را ساخت و فيلم‌هاي فردين و ملك‌مطيعي و بهروز و ديگران بازار پررونق فيلم‌هاي مصري و هندي را از سكه انداخت و فيلم ايراني چندان هوادار يافت كه اين بدنه ناسالم و عاميانه با فيلم‌هاي اروپايي و آمريكايي كه به وفور در سينماهاي بالاي شهر نشان مي‌دادند، رقابت كند. 

ما منتقدان وضعيت كه نتوانستيم اين بدنه را كه مريض بود و هست، توش و تواني ببخشيم نبايد از ياد ببريم كه فرهنگ سينما روي ما در همين حدود بوده و هست. چيزي بايد در فرهنگ عمومي تغيير كند كه نكرد. در اواخر دهه 30، هفته‌اي يكي، دو فيلم در سينما مي‌ديدم و سينما رفتن با رفقا آغاز عيش شبانه بود و خودش يك تمهيدات و تشريفاتي داشت. مي‌شود گفت كه اولين آگاهي‌هاي عيني از تمدن دنيايي و متجدد شدن را از سينما دريافت كرديم. 

به هنرهاي ديگر هم دلبسته بوديد يا جادوي سينما سحرتان كرده بود؟ 

به نقاشي يا موسيقي ايراني هم علاقه داشتم، ولي عاشق فيلم بودم و فيلم هم روي قصه‌نويسي و شعر من، بسيار تاثير گذاشته و به گمان من، هنر كاملي است كه نگاه ما را به دنيا عوض كرد. من چند تا مصاحبه راجع به فيلم‌هاي مورد علاقه‌ام و به طور كلي سينما داشته‌ام و در آنها به تفصيل گفته‌ام كه چه فيلم‌هايي ديده‌ام و نگاهم به اين هنر چه بوده و چه ژانرهايي را مي‌پسندم ولي، الان چيز خاصي را مي‌خواهم بگويم. 

جشن هنر و جشنواره‌هاي فيلم تهران، واسطه‌اي بود كه ما با هنر روز جهان آشنا شويم با هنري كه در قلب مدرنيته زاده مي‌شد و ما گرماگرم آن را حس مي‌كرديم. اين كوشش براي ارتباط‌گيري، ما را رشد مي‌داد. در شناخت فرهنگ‌ها و فهم روابط اجتماعي نو و از سوي ديگر با هنر بيان موجز و پيشرفته آشنا مي‌شديم و انباشت اين تجربه‌ها به تجدد و فهم جهان جديد كمك مي‌كرد. 

پس از شروع به كارتان در روزنامه اطلاعات هم كه مسلما بيشتر با سينما ارتباط گرفتيد؟ 

آن موقع تمام بليت‌هاي هر جشنواره را براي روزنامه اطلاعات مي‌فرستادند براي سرويس هنري. بنابراين، امكان شركت به راحتي فراهم بود. در فستيوال فيلم تهران روزي چهار، پنج فيلم مي‌ديدم. يعني تمام روز را فيلم مي‌ديدم، تا بروم روزنامه. حجم عظيمي از فيلم‌ها را كه در اين همه سال ديده‌ام، يك نوع ذهنيت تصويري فوق‌العاده براي من به وجود آورد. 

بعدها، وقتي انقلاب شد، باز هم فرصتي پيدا شد كه با دوست صميمي‌ام، «هوشنگ حسامي» كه منتقد فيلم و فيلمساز بود، در خانه او آثار ارزشمند چند دهه را مرور كنيم. روزهايي مي‌شد كه بر اثر ملالت برخاسته از وضع اجتماعي مي‌نشستيم و ساعت‌ها، فيلم مي‌ديديم. مثلا من «فاني و الكساندر» برگمان را سه بار ديدم و فيلمش نزديك شش ساعت است، يعني 18 ساعت من اين فيلم را ديدم. 

غالب فيلم‌هايي كه براي حسامي به طور قاچاقي مي‌آوردند و با نگراني رايج تماشا مي‌كرديم، فيلم‌هاي جديد غرب بود. تقريبا فيلم‌هاي دهه 80 را مجموعا ديديم كه گرايش عمده آنها طرح متافيزيك جديد بود كه يا در طلسم گذشته از جادو، جن و اشباح خيالي برخاسته از خرافه بود يا در مالیخولياي علم‌زده آينده. 

شانسي كه داشتم اين بود كه حسامي، زبان انگليسي را خوب بلد بود و غالب فيلم‌ها را في‌المجلس با تمام جزييات ترجمه مي‌كرد. نكته خاصي كه مي‌خواستم بگويم، اين است كه با عطشي كه به ديدن فيلم‌هاي جشنواره فيلم تهران و جشن هنر و فيلم‌هاي دوبله‌نشده هنري داشتم، نوع برخورد من با سينما به تدريج شكل خاصي پيدا كرد؛ يعني داستان بعضي فيلم‌ها را مي‌دانستم و راجع به آن خوانده بودم پس برايم راحت‌تر بود. 

بعضي از فيلم‌ها را هم از طريق تصاوير حدس مي‌زدم، چه بسا داستاني كه از طريق تصاوير حدس مي‌زدم، آن داستاني نبود كه در فيلم جريان دارد، ديالوگ‌هاي به زبان فرانسوي يا هندي و اروپاي شرقي و اينها را من نمي‌فهميدم و اين باعث شد كه به تدريج وارد دنيايي خاص شوم. من يك فيلم روي پرده مي‌ديدم و يك فيلم هم، در ذهنم مي‌ساختم. 

يك جاهايي اين دو داستان برهم منطبق مي‌شد، گاهي هم نه. مثلا دختر و پسري كه در فيلم هستند، ممكن است معشوقه هم باشند و احتمال دارد برادر و خواهر باشند؛ يك جايي دير يا زود معلوم مي‌شود كه برادر و خواهرند، حالا اگر آدم دقيقا داستان فيلم را نداند، ممكن است فكر كند كه اينها، عاشق و معشوق هستند و طبيعتا وقايع فيلم شكل ديگري پيدا مي‌كند.
 
اين تجربه عجيب و غريبي براي من بود كه خيلي شبيه به تجربه فهم نقاشي آبستره بود؛ يعني من مجموعه تصاوير را مي‌ديدم و عادت كرده بودم كه از طريق تصاوير با فيلم‌ها ارتباط برقرار كنم نه از طريق مضمون و ديالوگ‌هاي آنها. يعني شكل ادبي اينها به تدريج براي من كمتر مي‌شد و شكل ارتباط تصويري و كوشش براي ارتباط دادن تصاوير و نماها با هم كه بتواند به يك معنايي برسد، برايم تبديل به تجربه شگفتي شده بود.
 
از ضعفي كه قادر به درك ديالوگ‌ها نبودم، رسيدم به درك ديگري كه غوطه زدن در حدسيات تصويري بود. به تدريج بينش تصويري من قوي شد و توانستم فيلم را از ديدگاه تصويري بررسي كنم و آن تربيتي هم كه در نقاشي داشتم، خيلي به من كمك مي‌كرد كه قصه‌هاي مختلفي را در يك فيلم با طيف احتمالاتش پيش ببرم. اين تجربه شايد در قصه‌پردازي به من خيلي كمك كرده است. 

بعدها در بعضي از قصه‌ها و رمان‌هايي كه نوشتم، تصاوير بريده بريده‌اي هست كه به ظاهر با هم مرتبط نمي‌شوند، ولي مجموع‌شان با همديگر خط و فضاي خاصي را تشكيل مي‌دهد. اين طوري شكل‌هاي پازلي در ذهن من پيدا شد كه بايد اين پازل‌ها را درست مي‌كردم و جاهاي خالي‌اش را هم كه نمي‌فهميدم بايد با فرضياتي پر مي‌كردم تا برسم به نقشه كلي فيلم يا داستانم. عين تجربه داستان پليسي از نوع سيمنون و آگاتا كريستي. 

راستي تا يادم نرفته بپرسم در نوجواني‌تان كه سينما تازه بود، چه فيلم‌هايي مي‌ديديد؟ 

آن موقع، مثلا فيلم‌هاي «زورو» يا «تارزان» خيلي تاثير داشت. قصه‌هاي قهرماني را مي‌خواندم. «زورو» برايم از قهرمان‌هايي بود كه به دليل عدالت عليه ستمگران مبارزه مي‌كنند. 

تارزان چطور؟ 

او هم به نحوي در طبيعت عليه نيروهاي ضدطبيعت مبارزه مي‌كرد و اينها با الگوهاي ذهني من بيشتر سازگار بودند. البته فيلم‌هاي فارسي هم بود. به تهران كه آمدم به فيلم‌هاي چون «بلبل مزرعه» يا سينمايي فرديني و سينماي هندي علاقه‌مند شدم. 

سينماي هند به‌ دليل رمانتيك و اشك‌انگيز بودن و پرداختن به قضاياي و عواطف انساني جذابيت داشت و بازار سينماي ايران را گرفته بود. 

فرصتي كه پيدا كردم تا با سينماي واقعي آشنا شوم در دهه 40 و در كانون فيلم بود. كانون فيلم جايي بود كه وزارت فرهنگ و هنر، درست كرده بود و با كارت اشتراك مي‌شد آنجا رفت، چون فيلم‌هاي بي‌سانسور و نوع ديگر را نشان مي‌دادند. من چون در روزنامه بودم از من دعوت مي‌شد، آقاي خجسته آنجا بود و كارت مي‌فرستاد و می‌توانستم فيلم‌هاي خاصي را كه آن موقع به فيلم‌هاي روشنفكري معروف بود، ببینم. كارهاي برگمان يا فلليني و ويسكونتي و كساني از اين دست. 

سينماي آمريكا چطور؟ 

سينماي آمريكا بود، سينماي فرانسه بود و ايتاليا. در واقع كانون فيلم، مثل اين سينما تك‌ها بود كه فيلم‌هاي هنري نشان مي‌دهند. گاهي هم فيلم‌هاي ايراني مثل «شب‌قوزي» فرخ غفاري را هم در آنجا مي‌ديديم. كانون فيلم يك‌جوري مركز گردهمايي روشنفكران آن دوره بود، آدم‌هاي برگزيده آن روزگار را مي‌شد در اين سالن كوچك ديد. 

با افتتاح سينماهايي مثل راديوسيتي كه شاهد ساختنش بودم، به تدريج فيلم‌هاي جدي، مثل «كسوف» آنتونيوني را ديديم يا «هشت‌ونيم» و «شب» را. موج سينماي روشنفكرانه كه از حمايت قلمي مشتريان هميشگي كانون فيلم مثل كاووسي، هژير داريوش، پرويز دوايي، بهرام ري‌پور و هوشنگ حسامي كه حالا به‌عنوان منتقد سينمايي در نشريات معتبر عصر يا نشريات سينمايي و عمومي پرتيراژ قلم مي‌زنند از حال انزوا و حالت اقليت در مي‌آمد و گسترش مي‌يافت تا به موازات سينماي تجاري يا بهتر بگويم فيلم فارسي و هندي بازاري، سليقه‌ عام و خاص را رشد دهد و جاي خود را در گستره ذوق عمومي باز كند. سينماهاي نشان‌دهنده فيلم‌هاي برتر كه نمايش‌دهنده اين نوع فيلم هنري و روشنفكرانه بودند جوانان و دانشجويان و كساني را كه مي‌خواستند متفاوت به نظر بيايند، جلب مي‌كردند.
 
همان‌طور كه در پاتوق‌هاي خاص نشستن، دانشگاهي بودن و افكار انقلابي عرضه كردن، فردوسي و انديشه و هنرخواندن، علامت مترقي بودن و شيكي طبقه متوسط بود كه برود به انجمن فيلارمونيك و تالار رودكي براي ديدن كنسرت، رفتن به تالار سنگلج و ديدن نمايشنامه‌هاي اجتماعي و سرزدن به سينماهاي تازه‌تاسيس شمال شهر كه فيلم‌هاي نو نشان مي‌داد، اسنوبيسم طبقه نو باليده را ارضا مي‌كرد. در نقط عطف نيمه دوم 40 كه تهران به سمت پايتختي ثروتمند و آماس‌كرده حركت مي‌كرد، فيلم‌هايي مثل «خشت و آينه»، «موج و مرجان» و «خارا»ي ابراهيم گلستان را تماشا و مستند فاروقي و طياب و ديگران را دنبال مي‌كرديم. 

آنچه به‌طور عمومي به همه كمك كرد كه دريافت درست‌تر و دقيق‌تري از سينماي معاصر دنيا داشته باشند، جشنواره جهاني فيلم تهران بود كه از سال 47 به بعد، در آنها شركت مي‌كردم و با ولع سيري‌ناپذيري اين فيلم‌ها را مي‌ديدم. حجم عظيمي از فيلم‌هاي درجه يك جهان را ما در آنجا ديديم. مخصوصا در باز‌پس‌نگري (رتروسپكتيو) آثار برگمان، فلليني، پازوليني، ويسكونتي، ويليام ايلرو، آنتونيوني، جوزف لوزي، چاپلين، گودار، كورو ساوا و چيت راي و ديگران يكجا با آن همه تلاش هنري عمر هنرمند آشنا مي‌شديم. بسياري از اين آدم‌هاي مشهور از كارگردان و بازيگر و منتقد هنري چون وايلر، پازوليني، گرگوري پك و لوزي را در تهران مي‌ديديم و مجال مي‌يافتيم با آنها صحبت كنيم. 

و جشن هنر هم در همين دوره برگزار مي‌شد، درست است؟ 

بله، در جشن هنر هم كمابيش، فيلم‌هاي خوب جهاني عرضه مي‌شد. البته جشن هنر زياد روي فيلم تاكيد نداشت، ولي به هر حال گاهي فيلم‌هاي خاص مطرح مي‌شد. مثلا از سينماي ايران، فيلم «گاو» اولين بار آنجا مطرح شد و فيلم‌هاي خارجي ديگر. فكر مي‌كنم عرضه سينماي خوب به تدريج روي سينماي ايران تاثير گذاشت و بخشي از سينماي ايران و طبعا سينماروهاي ايران را متحول كرد و در مسير يك وضعيت مترقي قرار داد. با درخشش فيلم‌هاي كانون پرورش فكري كودكان در فستيوال‌هاي جهاني با كارگردان‌هاي پيشتازي چون بيضايي، كيارستمي و كامران شيردل حضور كارگردان يگانه‌اي چون سهراب شهيد ثالث كه با فيلم «يك اتفاق ساده» سينماي ديگري ارايه كرد و در فيلم‌هاي بعدي‌اش مثل «طبيعت بي‌جان» بينش خاص به جهان معاصر را تثبيت كرد، موقعيت خوبي به‌وجود آمد تا كيمياوي با فيلم «مغول‌ها»، مهرجويي با «دايره مينا»، تقوايي با «آرامش در حضور ديگران»، بيضايي با«رگبار»‌ و بهمن فرمان‌آرا با «شازده احتجاب»، گلستان با «اسرار گنج دره جني» و عاقبت كيميايي با فيلم «قيصر» و كارگردان‌هاي نوآور ديگر – در جشنواره‌ها و خارج از آن – بتوانند سينماي پيشرو ايران را از حلقه خواص به بسيط ذوق عمومي راه دهند. 

ذوق عمومي تا چه ميزان پذيراي سينماي پيشرو بود؟ 

وقتي وضع اقتصادي كشور خوب مي‌شود، شهر پويا و مردم فعال مي‌شوند. نيازهاي زندگي‌شان كه تا حدي تامين شد به فكر ذوقيات مي‌افتند و با رونق گرفتن كسب و كار و درآمد بيشتر، مشتري فعاليت‌هاي فرهنگي هم مي‌شوند. از سال 45 روند رو به رشد اقتصادي باعث رشد تدريجي فعاليت فرهنگي شد. شكوفايي فرهنگي در زمينه‌هاي مختلف ادبيات، هنر و مخصوصا سينما و تئاتر تاثير گذاشت، من اين بخت را داشتم كه به علت روزنامه‌نگار بودنم فرصت يافتم در قلب اين جريانات فرهنگي ناظر آن رشد متنوع نسبي باشم. 

يعني يك رابطه زيرساختي بين هنر سينما و ساير هنرها را رصد كرديد، اين مساله در نگاه هنري خود شما چقدر تاثيرگذار بود؟ 

به‌تدريج ياد گرفتم براي تبديل شدن به يك فرد فرهنگي، آدم بايد با تمام حوزه‌هاي جداگانه هنر و ادب آشنا و حتي مسلط باشد. يك شاعر خوب، طبعا فيلم خوب را هم بايد بشناسد، با موسيقي معاصر، باله و اپراي جهاني و موسيقي سنتي و فولكلوريك مملكتش آشنا باشد. زبان خاص نقاشي و مجسمه‌سازي را هم بداند. در كنار اينها، از سياست جاري، ارتباط‌هاي جهاني، قضاياي جامعه‌شناسي و فرهنگ مردم سردرآورد. 

ديدم بسياري از آدم‌هاي نسل ما كه توانستند رشد كنند و تاثير بگذارند و تا پايان كار خود را رو به رشد ادامه دهند، همين نگاه را به فرهنگ داشته‌اند. «گلستان»، «شاملو»، «آل‌احمد»، «ساعدي»، «بهمن محصص»، «بيژن مفيد»، «براهني»، «بيضايي» و افرادي از اين دست، آدم‌هايي بودند كه بر بسياري از رسانه‌هاي هنري و فرهنگي اشراف و در يكي، دو زمينه تخصص عالي داشتند. يك آدم فرهنگي، يك كارگر ذهني همه سويه و يك روشنفكر اجتماعي است كه شايق به تغيير يا دست‌كم تعبير جهان است.

مجله خواندنی ها
مجله فرارو
bato-adv
bato-adv
bato-adv
پرطرفدارترین عناوین