bato-adv
کد خبر: ۸۹۲۹۱

كلمه و كثرت، كلمه كثرت!

گفت‌وگو با سيد علي صالحي
تاریخ انتشار: ۱۱:۵۵ - ۲۶ شهريور ۱۳۹۰


سيدعلي صالحي را مي‌توان از مطرح‌ترين چهره‌هاي شعر ايران در دهه شصت و دوره پس از آن به شمار آورد. در اين سال‌ها درباره «شعر گفتار» و زبان شعري او به كرات سخن گفته شده است. 

صالحي شاعري است كه به وقايع سياسي و اجتماعي اطرافش حساس است و به آنها واكنش نشان مي‌دهد و تاكيد دارد كه نمي‌تواند شعرش را از تعهد تهي كند. دفتر‌هاي شعر او نيز با استقبال خوبي از طرف مخاطبانش روبرو مي‌شود و به تازگي نيز كتاب «منم كوروش، شهريار روشنايي‌ها»، كه بازسرايي كتيبه‌هاي عصر هخامنشي و گفتار‌هاي كوروش است به چاپ چهارم رسيده است. كتابي كه در دو سال اخير چاپ قبلي‌اش به پايان رسيده بود و هم اينك توسط انتشارات ابتكار نو منتشر شده است.


دفتر «منم كوروش، شهريار روشنايي‌ها» به چاپ چهارم رسيده است. ادامه راه «بازسرايي» شماست كه سي و دو سال پيش آغاز كرديد، با كتاب «اوستا»، چرا به اين زمينه‌هاي ملي و ادبيات ديرينه علاقه داريد؟

بدون گذشته، آينده عين وهم است. چرايي اين علاقه در ذات همين بازسرايي‌ها مشهود است. بدون بازگشت به ريشه‌ها، لااقل براي من، «شطرنج شعر» يك «مهره مهم» كم داشت. علاقه من به فرهنگ ديرينه اين مردم، موضوع امروز يا سه دهه گذشته نيست. از دوران كودكي به همت پدر، با شاهنامه بزرگ شدم. دلبستگي مطلق به داشته‌هاي دوشينه نوعي لجاجت عاشقانه است كه به بيابان كور منجر مي‌شود، انكار مطلق گذشته هم‌شكل ديگري از جهالت مدرن است كه به بن‌بست بيهودگي مي‌رسد. نبايد تاريخ يك ملت را با خط كش‌هاي عقيدتي، دچار گسست كرد. مرزهاي ذهني، تفارق و تعصب را ملاك و سند مي‌آورد كه از اساس، منطق قابل دفاعي ندارد. اين مرزها را مورخين براي ما رقم زده‌اند.
 
مورخين هم وظيفه بگير سلاطين و فاتحان بوده‌اند. اما امروز انسان به حدي از بلوغ و آزادي رسيده است كه خودش ممكنات معناي تاريخ را عينا ثبت مي‌كند، بي‌تازيانه فاتحان. بايد دوباره مرزهاي تاريخ را تعريف كرد. من به قيچي كردن زمان و گسست تاريخي و انقطاع فرهنگي در مسير تكامل خود، باور ندارم. اين زنجيره زرين از عهد كهن آغاز شده و مستمر تا امروز پيش آمده است. علاقه من به داشته ديروز، علاقه من به دستاوردهاي امروز است. معناي تاريخ، طي كردن پي در پي فصل‌ها و سال‌ها و قرن‌ها و هزاره‌ها نيست. تاريخ يك چرخه زنده و پيش رونده است، هم در تكرار، هم در تكثير، هم در تكثر. آيا اساسا تاريخ مي‌تواند مرز داشته باشد؟ اين تقسيم بندي‌هاي موضوعي، مصنوع بشر است! قرارداد ذهن به علاوه زمان است. 

 چه پيش آمد كه حدود چند سال پيش- بعد از سال‌ها سكوت در زمينه بازسرايي- سراغ گفتار‌هاي كوروش رفتيد؟

حتما باورش براي آدم‌هاي سخت پوست دشوار است. واقعا خواب ديدم، ديدم دارم در همين ابواب چيز‌هاي عجيبي مي‌نويسم. صبح روز بعد، خوابم يادم رفت، اما ناخواسته پي همه متوني رفتم كه از عصر هخامنشيان باز مانده است. حيرتم اين بود كه چرا بي دليل راه افتادم پي اسنادي كه به كار تاريخ نويسان و محققان مي‌آيد؟ بعد ميانه راه و گرم جست‌وجو، خوابم را به ياد آوردم. باران خط ميخي، لغزيدن بر صفحه سپيدي كه شبيه لوح بود. مه آلود، مبهم، اما... خروجي خاصي داشت آن خواب عجيب. همين شد كه پيش روي شماست: «شهريار روشنايي‌ها.» نمي‌توانم بدون انگيزه يا بدون ايمان سراغ كاري از اين دست بروم.

در سرايش همه گفتار‌هاي عصر هخامنشي، آن هم از زبان كوروش و خود سخنان بازمانده از كوروش، تا چه حد به اصل متن ترجمه شده وفادار مانده‌ايد؟

تا آنجا كه به مخاطب شعرم دروغ نگفته باشم. روح معنا همان است كه گفته شده است، من آن روح را زبان امروز آموختم و آن معنا را به تعبير ترانه آوردم. براي درك عميق اين امانت، رفتم مقابل تخت جمشيد نشستم، بعد سايه به سايه، سنگ به سنگ، با زمان حرف زدم، فراخواندن فواره خرد كهن از اعماق تاريخ. اينها «دين است و وظيفه است به گردن من». نيايد سر خم مي‌كردم به بيهودگي، مي‌بايست اين «بوده بليغ» باز سروده مي‌شد... تا پاسارگاد، تا پندار جمعي ملتي تاريخي...!

به اصل شعر برگرديم، به زعم شما چرا شعر فارسي خاصه در اين سال‌ها همواره در حاشيه بوده است؟

به چنين قضاوتي باور ندارم.

اما گسستي هست ميان شعر امروز و مخاطبين.

چه كسي، كدام اداره، چه مراكز و مسوولاني به اين دلالت رسيده‌اند؟ عدم فروش چند دفتر شعر تجربي يا سقوط تيراژ، به معناي گسست نيست. اگر شعر را از زندگي ايرانيان جدا كنيد، برنامه‌سازان شبكه‌هاي اجتماعي، از راديو گرفته تا پايگاه‌هاي اينترنتي دستشان خالي خواهد ماند. حتي رسانه‌هاي علمي هم از شعر و انعكاس آن بي بهره نيستند. روزي چند شعر كوتاه يا پاره شعر از طريق پيامك‌هاي تلفن همراه ردو بدل مي‌شود! من از اين پيوست و فراواني مي‌ترسم نه از گسست!

چرا از فراواني و آفرينش كثير شعر مي‌ترسيد؟

در هر جامعه و ميان هر ملتي، هرگاه توليد شعر دچار كثرت و خير و بركت و فراواني مي‌شود، حتما آن جامعه مشكل دارد. مشكل اساسي، به اين معنا كه به طبيب‌هاي كلمات نياز بيشتري دارد. جامعه كم درد به شعر نيازي ندارد. تا آن جا كه در سفر فرهنگي به غرب، پرس و جو كرده‌ام، كل اروپا اندازه يك استان ما شاعر ندارد.

در يك كنش زيباشناختي بايد به ميانجي هنر با سياست مواجه شد تا اثر هنري يا ادبي محدود به زمان يا واقعه‌يي خاص نگردد. آيا مواجهه مستقيم و بلا واسطه اثر ادبي و هنري با سياست، به سويه‌هاي زيباشناختي آن آسيب نمي‌زند؟ عده‌يي نيز از اساس هر نوع پرداختن به امر سياسي را لطمه به شعر مي‌دانند. نظر شما درباره نسبت شعر و سياست چيست؟

تا كدام سياست، كدام شعر و كدام شاعر باشد. در حيرتم چرا عده معدودي آدم بي‌درد يا بي‌خبر مرتب مي‌نالند كه شعر نبايد اجتماعي باشد، نبايد سياسي باشد، نبايد، نبايد، نبايد...، خوب اين عده چرا «وزارت سانسور بخش خصوصي» تاسيس نمي‌كنند؟! چه كسي قادر است «حس مسووليت انساني و اجتماعي» را از حس عشق و تمايل به تغزل، جدا كند؟ اين حرف لق را من نمي‌دانم كدام «بي بته» به بند ناف شعر گره زده است، به گمانم بازمانده از شرايط بعد از كودتاي سال 1332 خورشيدي است.

بايد اذعان داشت كه برخي از اشعار شما در شمار زيباترين اشعار سياسي و اجتماعي معاصر است. نبايد خطكشي مضموني كرد، اما گاه شنيده مي‌شود كه مي‌گويند برخي از شعر‌هاي صالحي رنگ و بوي مانيفست به خود مي‌گيرند و در آنها ميانجي هنر در پرداخت به امر سياسي از ميان رفته است. نظر خودتان در اين‌باره چيست؟

من حتي مكتوب شده اين معاني مشعشع (!) را نمي‌خوانم، چه رسد به شفاهي بادآورده اين نوع داوري‌ها. اگر مثلا شعر «ميدان هروي» يا «كارتون خواب‌ها» به مانيفست نزديكند، پس زنده باد مانيفست. من مسوول قطعنامه نهايي انسانم. اينكه پرخطرترين وظيفه است. البته كه دانش، شهود و دليري آن را دارم. باز هم تا زنده‌ام ادامه خواهم داد. تا در همين تهران يك نفر بستني نيم ميليون توماني زهر مار مي‌كند، و يكي نان خشكش را در آب مي‌زند كه يعني «شام»، من همچنان درد شناس درماندگان باقي خواهم ماند.

آيا شعر نيز چون موسيقي يا هنرهايي از اين دست، آموختني است؟ مثلا كارگاه‌هاي شعر مي‌توانند چنين نقشي را ايفا كنند و شعر را آموزش دهند؟ شما در كارگاه شعرتان چه درس مي‌دهيد و شيوه شما چگونه است؟

من درس نمي‌دهم. شعر را مي‌شود تدريس كرد، اما شاعر را نمي‌توان آفريد. دوستان جوان من، شاعر پا به كارگاه مي‌گذارند. كارگاه محل توليد شاعر نيست. من زيبايي ضمني زبان در شعر را به دوستانم منتقل مي‌كنم. او كه به اين راز پي ببرد، راهي طولاني و سخت را به سهولت طي كرده است.

معمولا هر مدرس و استادي، نسل‌هاي جوان‌تر را به سوي شيوه و زبان خود هدايت و تشويق مي‌كند، اما شما گفته‌ايد پا گذاشتن به راه شعر گفتار حرام است، مگر آنكه در شما ذاتي باشد اين زبان.

كارگاه شعر، كارخانه سري دوزي و توليد مريد مشابه نيست. ظلم است، فريب زيركانه و حتما احمقانه‌يي است كه مدرسي سعي كند اعضاي كارگاهش را «بنده زبان خود» كند، و نشنيده‌ام كسي اين كار را كرده باشد.

شما در طول چهار دهه‌يي كه به سرودن شعر مي‌پردازيد، دو شيوه متفاوت را در راه و زبان و روش خود ابداع و تجربه كرده‌ايد. هم «موج ناب» در دهه پنجاه، هم شعر گفتار در دهه شصت تا امروز، چه عاملي موجب اين امر بوده است؟

شرايط سرنوشت‌ساز اجتماعي و تحولات عميق تاريخي، موتور اصلي اين نوع كشف‌ها مي‌شود. من دو نظام و دو دوره كاملا متفاوت را تجربه كردم. «موج ناب» مربوط به موقعيت پيش از انقلاب 57 بود و «شعر گفتار» دستاورد اين 28 سال اخير است. يادآور مي‌شوم كه «موج ناب» حركتي گروهي بود كه از جنوب و از خوزستان گرامي برخاست و من يكي از پنج نفر نخست هسته اوليه اين موج بودم.

مجله خواندنی ها
مجله فرارو
bato-adv
bato-adv
bato-adv
پرطرفدارترین عناوین