bato-adv
کد خبر: ۸۱۳۸۳

عقل دربرابر نابردباري‌هاي جزمي

داریوش شایگان

تاریخ انتشار: ۱۲:۲۱ - ۳۰ خرداد ۱۳۹۰


دكتر داريوش شايگان فيلسوف معاصر ايراني و ساكن فرانسه است. اگرچه اغلب آثار شايگان به فرانسوي تحرير شده‌اند، اما در هر حال تاثير وي را بر برخي جريان‌هاي فارسي‌زبان فلسفه نمي‌توان ناديده گرفت. مي‌توان از آثار مهم او به «آسيا در برابر غرب»، «اديان و مكتب‌هاي فلسفي هند»، «زير آسمان‌هاي جهان»، «بت‌هاي ذهني و خاطره‌هاي ازلي» و رمان «سرزمين سراب‌ها» اشاره كرد. 

شايگان به‌عنوان يك متفكر ايراني در بسياري از آثار خود سعي كرده است واكنش‌ها و شرايط كشورهاي شرقي را در برابر مدرنيته توضيح بدهد. وي حتي در تنها رمان خود، سرزمين سراب‌ها، با انتخاب يك مرد ايراني و يك زن فرانسوي، به مساله مورد علاقه خودش، يعني تقابل و تعامل فرهنگ‌ها و تمدن‌ها در دنياي مدرن مي‌پردازد. مقاله پيش‌رو نيز در همين بستر نوشته شده است. 

شايگان اصرار دارد كه مدرنيته تنها نسخه‌يي غربي و مخصوص به اربابان خودخوانده جهان نيست. مدرنيته براي شايگان مفهومي كلي و جهان‌شمول است كه مي‌تواند از پس تفاوت‌هاي قومي و نژادي و فرهنگي برآيد (و حتي پيش‌تر برآمده است) و در نتيجه، سرتاسر جهان را درنوردد. 

شايگان چندين سال پيش در نشست بين‌المللي «هويت، تنوع فرهنگي و حقوق بشر» نيز گفته بود: «تا جايي كه ما اطلاع داريم فرهنگ‌ها و تمدن‌ها همواره با يكديگر ارتباط داشتند. اين ارتباط‌ها از طريق جنگ، ترجمه متون، تجارت و... صورت مي‌گرفت. در دوران جديد همگي فرهنگ‌ها و تمدن‌ها با تمام تفاوت‌هايي كه با يكديگر دارند، در يك منظومه فكري قرار دارند.» 

شايگان همين دغدغه را در مقاله پيش رو توضيح و بسط مي‌دهد. او از سال‌ها پيش معتقد بوده كه «كشورهاي شرقي در وضعيت «نه هنوز» و «ديگر هرگز» هستند؛ يعني در وضعيتي بينابين قرار دارند. آنها بين «نه هنوز» و «ديگر هرگز»، يعني بين مدرنيته‌يي كه در حال استقرار است ولي كاملا جذب و پذيرفته نشده و سنتي كه در حال فروپاشي است و ديگر هرگز در شكل نخستين خود تجديد نخواهد شد به سر مي‌برند» و حالا در اين مقال( كه تلخيصي از اصل مقاله است)، در سويه‌يي ديگر از پروژه خود سعي دارد با بسط ايده عقل مدرن به‌مثابه عقلي كلي كشورهاي بقول خود در وضعيت تعليق را نيز تحت همين جهان‌شمولي عقل مدرن بگنجاند. 

ذكر اين نكته ضروريست كه انتشار اين نوع مقالات به‌هيچ وجه به معناي تأييد تمام يا بخشي از آن از طرف روزنامه نيست بلكه بيانگر نگاه متفاوت متفكران و انديشمندان در حوزه مباحث انديشه‌يي است.
در جهاني زندگي مي‌كنيم كه نسبي‌گرايي فرهنگي بر آن حاكم است، و هر فرهنگي ظاهرا مطالبات ويژه خود را دارد: شيوه نگريستنش به جهان، شيوه ارزيابي‌اش از حقوق انسان، شيوه حاكميتش بر مردم و حقوق شهروندان. برخي طالب ارزش‌هاي آسيايي?اند، برخي ديگر نگرشي خودبسنده به مناسبات انساني دارند، برخي هم قدرت سياسي‌ را در هر صورتي كه باشد آزاد از امر الوهي مي‌خواهند. 

در ميانه اين گفتمان‌ها، چالشي در غرب و مدرنيته درافتاده است كه تمام اين گفتمان‌ها را متاثر مي‌كند؛ شما تنها قضاوت‌كنندگاني صرف نيستيد، كسي به شما اجازه نخواهد داد ارزش‌هاي خود را بر ما تحميل كنيد. و البته تمام اين حرف‌ها به اينجا ختم نمي‌شود، طرفداران نظامي اصل چندفرهنگي هم صداي خود را با اين اعتراضات هماهنگ مي‌كنند؛ آنها از «ترور سفيد» سخن مي‌گويند، از خطاكاري‌هاي مهلك اروپامحوري كه با تقابل‌هاي دوتايي عمل مي‌كند؛ سياه/سفيد، خير/شر، نرمال/منحرف. 

چندفرهنگ‌گرايي در حدود غايي‌اش حامل گرايشي براي بدل شدن به سياستي هويتي است كه در آن، مفهوم فرهنگ ناگزير با هويتي قومي و كاملا فروكاسته خلط مي‌شود. ذاتي كردن ايده فرهنگ و ناسوتي كردن تمايزهاي آن در نسبتش با فرهنگ‌هاي ديگر، آن‌هم به ‌شيوه برشمردن عوامل و علل، مخاطرات خود را دارد. مثلا طرفداران محوريت آفريقا به‌شدت بر اين تمايزها تاكيد مي‌كنند. 

آنها فضايل اقليت را به بت‌هاي ظاهرا مقدسي بدل مي‌كنند كه، در درازمدت، نه تنها به‌لحاظ فكري دست‌نخورده نخواهند ماند بلكه به‌لحاظ سياسي مخرب هم خواهند بود. اين امر موجب پديد آمدن نوعي تنگ‌نظري خواهد شد كه در نتيجه آن هركسي صرفا خواستار بيان تفاوتش خواهد بود و علاقه‌يي به ملاحظه مجموعه كلي چشم‌اندازها ندارد. 

اين درست است كه فرهنگ‌ها متفاوتند و انديشه‌ها برحسب تاريخ، زبان و تجربه ديني متغيرند. در ميانه فلسفه و روان‌شناسي است كه زبان‌شناسي جديد از اهميت ويژه‌يي برخوردار مي‌شود، و در اينجا اختصاصا ژرژ استينر را مدنظر داريم. در واقع، او نسبت‌هاي متعددي را ميان انديشه، زبان و واقعيت برقرار مي‌كند؛ بنيامين لي‌وورف نيز مي‌افزايد: «صور فكري شخص، تابع قوانين صلب يك تركيب غيرآگاهانه است (الگو). و هر زباني، به‌خودي خود، نظام وسيعي از اين تركيب‌هاست، كه هريك هم با ديگري تفاوت دارد. 

به‌علاوه، در هر تركيب، صورت‌ها و مقولات به ‌نظمي فرهنگي درآمده?اند، آن‌هم به‌واسطه تركيب‌ها و مقولاتي كه نقش هويت‌ در آنها، صرفا برقراري ارتباط نيست؛ هويت طبيعت را نيز تحليل مي‌كند، استدلال‌هايش را كاناليزه مي‌كند، و خانه آگاهي خويش را مي‌سازد.»
ما مي‌توانيم عوامل ديگري نيز به همين عوامل تعيين‌كننده بيفزاييم: مفاهيم مادري يك فرهنگ مشخص، كلمات ترجمه‌ناپذير يك زبان كه روح آن زبان را مي‌سازند يا همانگونه كه ژك ماريتن بخوبي اشاره مي‌كند، «عناوين متافيزيكي نجابت» يك نگرش مشخص به جهان. ما مي‌دانيم مردمي كه خيلي دير به اتحاد و يكپارچگي سياسي دست‌ يافته?اند، در پي آنند كه به سبب همين تاخير، تفاوت‌ها يا ويژگي‌هاي فرهنگي خود را مقدم كنند. 

تفاوت‌هاي فرهنگي وجود دارند و ما نمي‌توانيم به آساني خود را از آن خلاص كنيم، بيشتر به اين سبب كه فاصله‌هاي تاريخي ميان تمدن‌ها حركت به‌سوي تفاهمي دوطرفه را كند مي‌كنند، و از سوي ديگر، جهاني‌سازي، بدون آنكه جذب و ادغامي صورت دهد، بيشتر موجب شكل‌گيري نواحي مقاومت در فرهنگ‌هاي سنتي مي‌شود. 

افزون بر اين، مي‌دانيم كه تمام فرهنگ‌هاي اين كره خاكي قوم‌مدارند، [به عنوان مثال] امپراتوري سرزمين‌هاي چين حاشيه‌نشينانش را بربرهايي مي‌داند كه حتي انسان هم محسوب نمي‌شوند؛ تنها پس از آن بود كه با زايش مدرنيته، نگرش جديدي به جهان پديد آمد. معادله‌يي انحصاري كه پيش از اين، فضيلت و خصايل والا را در قوم خود در يك چشم بهم زدن همسان مي‌كرد كم‌كم مظنون مي‌شود، آن معادله‌يي كه با حذف جزئي‌باوري‌ها و نياكان‌باوري‌هاي سنتي، به سود آنچه در دسترس همگان خواهد بود گرايش مي‌يافت. 

و اين، به لطف قوه‌يي مشترك است كه ميان همه انسان‌ها، مستقل از نژاد، زبان و جزئيت‌هاي قومي‌شان تقسيم شده است، آنچه به عقل شهرت دارد. اگر ما عقل روشنگري را سرچشمه ارزش‌هاي «بي‌طرفي» درنظر‌گيريم كه همه موجودات، مي‌توانيم بگوييم همه انسان‌ها قادرند به مجموعه‌يي از ايده‌هاي جهان‌شمول برسند، ايده‌هايي كه براي بكارگيري در هر سطح قومي، سياسي، اقتصادي و اجتماعي مهيا هستند. 

به همين دليل بايد جديت خود را حفظ كنيم! چه ضمانتي بهتر از نظريه تفكيك قوا در مقابل سوءاستفاده از قدرت اجرايي در اختيار داريم، نظريه‌يي كه مونتسكيو در عصر روشنگري مدافعش بود، و چنان‌كه مي‌دانيم، به‌طور جدي ملهم قانون اساسي ايالات متحده شد؟ چه سامانه محافظت فردي بهتري در اختيار داريم، جز اظهارنامه‌يي كه ما را در برابر طغيان وسوسه‌هاي جباران و تماميت‌خواهان محافظت كند؟ و سرانجام، چه سلاحي موثرتر براي مقابله در برابر نابردباري‌هاي جزمي كه در همه‌جاي جهان جاري است در اختيار داريم، جز انديشه انتقادي و خودانديش، كه مي‌تواند همه‌جا باشد، از خودش بيرون آيد، يا ديگري را ببيند، مي‌تواند من‌محوري خفقان‌آور آنهايي را خرد كند كه چيزها را دورتر از كانون عدسي عينك‌شان نمي‌بينند؟ 

هنوز هم مي‌توان دستاوردهاي ديگر مدرنيته را برشمرد اما هرچه درباره‌شان گفته شود، بدين معنا نيست كه اين ضمانت‌ها، چون در غرب متولد شده‌اند، تنها مزيتي براي يك تمدن مشخصند. 

آنها به سبب همين جهاني ‌شدن، به ميراث كل بشريت بدل شده?اند. من در كتاب اخيرم اشاره كردم؛ «درست همان‌طور كه انقلاب نوسنگي كل زمين را فراگرفت و مراكز تمدن را پديد آورد، و به نوعي دستاورد شبه?طبيعي آدم‌ انديشه‌ورز بدل شد، مدرنيته نيز، آن برآمد دگرگوني‌هاي علمي غرب، در كل جهان منتشر مي‌شود، و به‌قول معروف به‌طرزي ناآگاهانه در كد وراثتي انسان امروزين رخنه مي‌كند.» 

اين حقيقت دارد كه برخي فرهنگ‌ها، به‌نام ارزش‌هاي قومي، دربست اين دستاوردها را رد مي‌كنند، و به دنبال راه‌هاي غيرمستقيم و جايگزين مي‌گردند، اما آنها ارزش‌هاي جانشيني كه به‌لحاظ كيفي متفاوت، و درضمن، متعلق به خودشان باشد نمي‌يابند، چراكه خواستن اين دو چيز با هم، معادل ترديد درباره آن‌ چيزي است كه به بخشي جدايي‌ناپذير از انسان‌ مطلوب بدل شده است. همواره با اين معيار است كه مواضع اين انسان‌ را مي‌سنجيم. اين حضور و ضرورت آمرانه وضعيت جديد امور است كه جباران را وامي‌دارد اداي دموكراسي درآورند و به تقليد سخره‌آميز حقوق انساني بپردازند. 

اين ارزش‌هاي كلي و جهان‌شمول، كه از هر رنگ فرقه‌يي مستقلند، در خود هويتي نو را مي‌سازند؛ هويتي حقيقتا جزيي، چراكه اين هويت نه ديگر قومي است، نه واقعا ملي، بلكه به عقلي تعلق دارد كه همه انسان‌ها در آن، دست‌كم آنهايي كه از زندگي در آغاز قرت بيست‌ويكم آگاهند، بناست در آن شريك باشند، فارغ از هر از پيش جا گرفتن و مستقل از تعلق‌ فرهنگي. اگر از امر جهانشمول ارزش‌هايي را مي‌فهميم كه از مرزها، تقسيم‌بندي‌هاي قومي، نياكان‌باوري‌هاي ملي و شكاف‌هاي تاريخي مي‌گذرند، بايد گفت چنين ارزش‌هايي زيبا و به‌راستي كلي‌اند؟

برچسب ها: شایگان
bato-adv
مجله خواندنی ها
پرطرفدارترین عناوین