مطلب زیر، اثری است از مرحوم احمد بورقانی که در تاریخ بیست و ششم آذر ماه امسال در روزنامه ی اعتمادملی به چاپ رسید.
در لحظه ی انتشار این مطلب، پیکر بورقانی عزیز همچنان میهمان سردخانه است و ما هنوز باور نمی کنیم رفتن او را، چنان که باور نمی کنیم رفتن خود را!
فرارو ضمن آرزوی غفران و لطف بی کران الهی برای احمد آقا و عرض تسلیت به حضور خانواده ی او و تمامی دوستان و همکارانش، این مطلب را به یاد او که هیچ گاه از خاطره ها نخواهد رفت، منتشر می کند. روحش شاد
--------------
هنوز پاي سفره صبحانه خوب جاگير نشده بودم كه سهامالدين، فرزند ارشد، از جوار رايانه هميشه روشناش گفت: حضرت پدر مسئوليت جديد رياست كميته تخريب شخصيتهاي اصولگرا بر جنابعالي مبارك. تا خواستم دهان باز كنم زهرا خانم، صبيه مكرمه، از آن سوي اتاق با كنايه تمام غريد: از كي تا حالا پنهان از ما مقاله مينويسي؟ و بعد صفحه اول روزنامه وزين اعتماد ملي را گرفت جلوي چشمانم كه ديدم به قول آقاي كروبي سمت چپ روزنامه گوشواره شدهام.
دست بردم سمت استكان چاي كه فاطمه بانو، عيال محترمه، از منتهياليه جنوبي سفره قرص و محكم فرمود: حضرت آقا مگر عطاي نمايندگي را به لقايش نبخشيده بوديد؟ از كي قرار شده سرفهرست اصلاحطلبان در استان مركزي شويد؟ و بلافاصله نسخه چاپي خبر خبرگزاري مهر را كنار سنگك پركنجد شاطراصغر مستقر كرد. حيران مانده بودم كه دگر بار سهامالدين در حالي كه با كمالالدين، پسر دومم، به گفت و شنيد اينترنتي مشغول بود، از پاي رايانه مظلوم ندا داد: بابا! راستي براي امضاي بيانيه اخير در اعتراض به اقدامات برخي دستگاهها در قبال قوميتها با شما هماهنگي شده است يا نه؟ اينجا ديگر چاي بخت برگشته طاقت نياورد و با شرمندگي و رقت تمام در گلويم شكست زيرا به نظر نميآيد سابقه داشته باشد كسي روزي از خواب برخيزد و ناشتايي نخورده يكباره بنگرد كه بدون اطلاع قبلي سرفهرست انتخاباتي در يكي از استانها شده، نامه اعتراضيه امضا كرده، مقالهاي را به دست چاپ سپردهو به مسئوليت كميتهاي به نام كميته تخريب شخصيتها منصوب گرديده است. اگرچه به قول مرحوم حافظ "بس كه در خرقه آلوده زدم لاف صلاح/ شرمسار از رخ ساقي و مي رنگينم" اما از خود پرسيدم مشابه اين اوضاع را دركجا ميتوان سراغ گرفت؟
عقل ناقصم جايي قد نداد. اجازه دهيد قصه را براي شما نقل كنم شايد چيزي به عقل شما برسد. اول، در پايان نشست افتتاحيه سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي در اواخر تابستان گذشته به هنگام گپ و گفتهاي سرپايي، كسي از من پرسيد آيا شما مسووليت كميته تخريب شخصيتهاي اصولگرا و دولتي را بر عهده گرفتهايد؟ طبيعي بود كه بخندم و بگويم مسلماً <خسن و خسين دختران مغاويه نيستند.> اتفاقاً يا غيراتفاقا در پايان نشست افتتاحيه كنگره جبهه مشاركت ايران اسلامي در دو ماه پيش نيز يكي از همكاران خبرنگار همين پرسش را مطرح كرد. توضيح دادم اولاً بنده تا امروز درباره تشكيل كميتهاي به اين نام و مأموريت مشابه چيزي نشنيدهام، ثانياً هيچ عاقلي اين نام را براي انجام كاري برنميگزيند و يادآور شدم كه در ايام ماضي اين كميته و امثالهم را كميته تبليغات و عمليات رواني ميخواندند كه آن هم از اساس، بنيادش بر باد و آب بود.
ثالثاً اصولا شخصيتهاي محترم دولتي و اصولگرا و غيراصولگرا به تخريب نيازي ندارند، خود ميدروند آنچه را كاشتهاند. چند روز پيش دگربار اين زمزمه جايي تكرار شد، درصدد برآمدم منشاء شايعه را بشناسم، دريافتم يكي از اعضاي محترم كميته هماهنگي جبهه متحد اصولگرايان مجدانه اين شايعه را پيگيري ميكند و البته از نظر ايشان، اين خبر است نه شايعه. سهامالدين ميگفت ديروز برخي از من در اين باب پرسوجو ميكردند.
بنابراين در اولين قدم لازم ميدانم خيال آن عضو محترم و دولتيها و اصولگرايان ارجمند را آسوده كنم كه نه امروز كميتهاي براي تخريب شخصيتهاي دولتي و اصولگرا و محافظهكار تشكيل شده و نه ديروز كميتهاي به نام عمليات رواني برپا گرديده بود. تمام، حدس و گمان و توهم بوده و هست. اصلاحطلبان همواره حداكثر تلاش خود را بهخرج دادهاند تا جوانمردانه، رودررو و بيپشتهماندازي در ميدان فعاليتهاي سياسي حاضر شوند كه انتخابات نيز يكي از آنهاست. به علاوه اين كمترين نيز هرگاه فضا را پرسوءظن، پرسوءتفاهم و توأم با بياخلاقي ديدهام، ملامت كشيدن و گوشهنشستن را برگزيدهام كه البته همچنان ادامه دارد؛ بنابراين بدانيد كه <خسن و خسين دختران مغاويه هستند> و لاغير.
من و همصحبتي اهل ريا دورم باد
از گرانان جهان رطل گران ما را بس
دوم، ديدم خبرگزاري مهر به نقل از جناب آقاي سروش فرهاديان اعلام كرده است محسن صفاييفراهاني و احمد بورقانيفراهاني سرفهرست اصلاحطلبان در استان مركزي هستند. در اين باب نيز هيچ گفتوگو و رايزنياي با اين كمترين نشده بود و چون بيخبر از همهجا ناشتانخورده چشمم به خبر افتاد ناچار شدم دست به دامن برادر عزيز محسنآقاي محمدي از مسوولان گرامي خبرگزاري مهر شوم و خواهش كنم كه در خبرگزاري اعلان فرمايد اين كمترين نامزد انتخابات مجلس هشتم نيست نه در استان مركزي، نه در استان تهران و نه در ساير مناطق محترم كشور. و البته لطف و مهر خبرگزاري مهر شامل حال اين كمترين شد و خبر تكذيب گرديد و خيال بانوي خانه راحت كه معتقد است تجربه مجلس ششم براي هفت پشتش كافي است.
از در خويش خدا را به بهشتم مفرست
كه سر كوي تو از كون و مكان ما را بس
سوم، زهرا خانم معمولا اولين خواننده نوشتجات اين كمترين است. بنا براين طبيعي بود زماني كه روزنامه اعتماد ملي را مقابلم نهاد و گفت: ناقلا پنهان از ما مقاله مينويسي، نتوانم استكان چاي را به خندق بلا نزديك كنم.
با حيرت ديدم بله درست است گوشوارهام. مقاله درباره تصفيه اساتيد دانشگاه بود. يادم آمد چند ماه پيش در جلسه تحريريه يكي از نشريات حاضر بودم كه اخراج اساتيد دانشگاهها مورد بحث قرار گرفت. در پايان بحث، دنبال كسي ميگشتند كه برآيند نظرات جمع حاضر را قلمي كند، چون غالب اعضاي جلسه گرفتار بودند و من نيز ناچار بودم در جلسه ديگري همانجا شركت كنم ، قبول كردم تا شروع جلسه بعدي مطالب را جمعبندي كنم. فوري، فوتي كار را انجام و همانجا تحويل مسوول مربوطه دادم. ظاهراً دو هفته بعد نيز بدون ذكر نام كسي به چاپ رسيد يعني مقاله نظر نشريه است. اما يكباره، روز شنبه 2 آذرماه بعد از چندماه مطلب به نام اينجانب در سايت اينترنتي نوروز درج شد و روز بعد (يكشنبه 25 آذر) روزنامه اعتمادملي همان مقاله را به نقل از اين سايت به دست چاپ سپرده ست.
ظاهراً كسي كه اطلاع داشته جمعبندي را فدوي انجام دادهام تشخيص داده كه لازم است امروز مقاله كه حاوي اغلاطي نيز هست به نام اين كمترين چاپ شود و خوب با اين احساس مسووليت دستور انتشار آن را داده است. بماند كه طبيعي است كساني كه مقاله را در زمان خود خواندهاند تصور كنند امروز اين بنده آن را به نام خود زدهام.
حافظ از مشرب قسمت گله بيانصافي است
طبع چون آب و غزلهاي روان ما را بس
چهارم، و اما در باب پرسش سهامالدين درباره هماهنگي براي امضاي بيانيه حمايت از برخي اقليتها و اعتراض به بعضي رفتارها، گفتم: نه، خبر ندارم و كسي هم با من تماس نگرفته است. گفت پس من و شما آن را غيبي امضا كردهايم زيرا نه من ديدهام و نه شما. به دوست گرانمايه و دانشمندم جناب آقاي كامبيز نوروزي كه نام او هم پاي بيانيه بود زنگ زدم. صدايش قبراق و سر حال بود و معلوم گرديد در روزگار تنگگيري بر سيگاريها، نخ اول را دشت كرده است.
قصه را كه شنيد گفت ظاهرا برخي فتوا از پير مغان دارند كه به فراخور موضوع امضاي جمعي را كه خود صلاح ميدانند پاي بيانيهها بياورند. ايشان هم از آمدن نامش در پاي بيانيه بيخبر بود. باري كاري از دستمان برنميآمد چون نه ميدانستيم چه كسي بيانيه را تهيه كرده و نه آگاه بوديم كدام فتوادار نام ما را انداخته پاي بيانيه. مانديم حيران و سفيل و سرگردان.
حالا شما اي خواننده مكرم و محترم بفرماييد اين ملامتي خانهنشين چه كند؟ انصافا با اين حال و اوضاع ميشد ناشتايي خورد؟
قصر فردوس به پاداش عمل ميبخشند
ما كه رنديم و گدا دير مغان ما را بس