شهریار مندنیپور چند سالی میشود که ساکن آمریکاست. او برای استفاده از بورسیه تحصیلی در آنجاست.
مندنیپور یکی از چهرههای مطرح نسل سوم داستاننویسی ایران است که آثار برجستهای نظیر مجموعه داستانهای «شرق بنفشه»، «ماه نیمروز» و «مومیا و عسل» از او منتشر شده است.
اما چند ماه پیش، مندنیپور اولین اثرش را به زبان انگلیسی منتشر کرد. سارا خلیلی این رمان را از فارسی به انگلیسی ترجمه کرده و این کتاب در تیراژ ۳۰۰ هزار نسخه در آمریکا چاپ شده است. با او درباره این کتاب گفتوگو کردم.
-موقعی که این کتاب را مینوشتید به فکر ترجمهاش به انگلیسی افتادید؟
مندنیپور: ظاهرا کتاب برای خواننده غربی نوشته شده. شاید مخاطب فارسی این رمان «نسل آینده ایران» هم باشد؛ نسلی که کمتر اطلاعی خواهد داشت از زمانهای که بر ادبیات ایران گذشته است. علاوه بر این، اما و اما مهمتر این است که حتی اگر گزارش و مقاله تحقیقی و آماری هم از این دوران ادبیات معاصر در دست باشد یا بماند، در اینباره کمتر رمان یا داستان نوشته شده است. تلاش من و هدف اصلیام این بوده که به داستان بیاورم این زمانه را، یا به قول نثر قدیمیها قصه بر دست بالا برم (فراز کنم) از این روزگار... از نوشتن در ایران و وضعیت یک نویسنده ایرانی و عشق در ایران.
-به عبارتی میشود همان چیزی را گفت که رضا براهنی اسم کتابش را گذاشته بود؛ «گزارشی به نسل بیسن فردا».
مندنیپور: متاسفانه آن کتاب به دستم نرسیده است در ادامه سوال قبلی میخواهم اضافه کنم که ما نویسندگان ایرانی باید به این نکته کمی بیشتر توجه کنیم که توان مخاطب ما فقط خواننده ایرانی نباشد. میدانم که امثال من هرچه داریم از همین خوانندگان کشورمان است و هیچ وقت این دین را پشت سر نمیگذارم؛ ولی چه ایرادی دارد که رو به جهان هم داشته باشیم. منظورم این است که با وجود تمام محدودیتها، خواننده ایرانی و خودمان را در یک گوشه پرت افتاده دنیا نبینیم. چنین نیستیم. مردم ایران و هنرمندانشان را جزوی از دنیای امروز ببینیم. گمان كنم با این زاویهدید دیگر این سوال که برای خواننده ایرانی نوشتهای یا غربی پیش نخواهد آمد. دیگر دوران ناله کردن و آی به دادمان برسید و ببینید چه وزاریاتی داریم، گذشته است. اگر ادبیاتی در خور جهان داریم، باید مغرور در چله کمان بگذاریمش.
-معمولا وقتی نویسنده سراغ چنین موضوعاتی میرود، آن هم کتابی که در خارج از ایران منتشر میشود این خطر وجود دارد که این کتاب تقلیل پیدا کند به یک اثر سیاسی یا یک اثر تبلیغاتی، حالا به مثبت یا منفی، یا درست و غلطش کاری ندارم. شما در زمان نوشتن این کتاب آیا این خطر را احساس کردید؟
مندنیپور: در غرب درباره ایران معاصر خاطرات چندی نوشته شدهاند که ارزشمندند. اما من خاطرات ننوشتم گرچه بخشی از کتاب تجربههای من است. تجربههای چاپ کتابهایم است. اما اینها خاطرات نیستند، این رمان است. من به تجربههایم داستانی نگاه کردهام و حتی هر جا هم که شده خودم را به طنز کشاندهام. برای مطمئن شدن در اینباره میتوانید نقد جیمز وود منتقد مجله نیویورکر یا مرورها (ریویوهای) گاردین، نیویورکتایمز، لسآنجلس تایمز، و... تا مرورهای چاپ شده در دیگر جاهای اروپا و آمریکای لاتین و حتی هند و نیوزیلند را بخوانید.
-اتفاقا در نقدی که کریستین ساینس مانیتور منتشر شده، نویسندهاش به نکته جالبی اشاره کرد، گفته اگر دنبال یک رومئو و ژولیت ایرانی هستید بروید سراغ یک نویسنده دیگر اما اگر طالب فراداستانهایی مثل آثار جین کوئتزی یا پل استر هستید این کتاب را تهیه کنید و بخوانید. خودتان چه شباهتهایی بین این کتاب و کارهای بهطور اخص پل استر میبینید؟
مندنیپور: شباهتی بینشان نمیبینم. پل استر نویسندهای است که بیشتر در اروپا مطرح است تا آمریکا. در آنجا مشهورتر است تا آمریکا و خوانندگانش بیشتر است. حتی من اکراه دارم که انگ پستمدرن روی کتابم بخورد. چون باور دارم ما باید فراتر یا جلوتر از مکتبها حرکت کنیم. البته بازیهای ادبی، بازی با وقایع، بازی با اشخاص در این کتاب هست. از طرف دیگر کتاب گریز دارد به هزار و یکشب و کاراکترهای آن. فکر میکنم اثر کاملا ایرانی است و پایههایش روی فرهنگ ایران سوار است و حالا دارد به گوشه و کنار دنیا سرک میکشد.
-نویسنده در نیویورکتایمز دقیقا اشاره کرده که بازیهای ادبی مندنیپور کارهای او را به فیلمنامههای چارلی کافمن شبیه میکند. پس در این مورد هم شما همچنان اعتقاد دارید که شباهتی وجود ندارد؟
مندنیپور: خوشبختانه یا متاسفانه با فیلمهای او آشنا نیستم.
-شاید یکی از دلایلی که این کار را در چند تا از نشریاتی که من میخواندم پستمدرن خطاب کردهاند، عمدتا اشاره کردند به این مساله که شخصیت اول داستان خود شهریار مندنیپور است. این چقدر تاثیر داشته که این اثر پستمدرن قلمداد شود؟
مندنیپور: فکر نمیکنم که حضور نویسنده در داستان باعث شود آن اثر پستمدرن شود. به هر حال ناگفته نماند که مکتب پستمدرنیسم روی همه ما تاثیر گذاشته و میتوانیم از تکنیکها و تئوریهای آن استفاده کنیم. اما در کل من ترجیح میدهم اثرم انگ یک مکتب خاص را بر خودش نداشته باشد، امیدوارم. راوی این رمان سایه یا پرسونایی از من است، اما کاملا من نیست. این راوی میتواند امکان یا احتمال یک نویسنده ایرانی باشد. مثلا آن داستاننویس خوبی که کتابهایش اجازه چاپ نگرفتهاند و از آنها کپی گرفته و با سلیفه و زیبا صحافی کرده و میفرستد به جهان.
-یک جایی از کتاب آمده که البته این نکته قدری هم جالب است: «من یک نویسنده ایرانی هستم. خسته از نوشتن داستانهای تیره و تلخ، داستانهایی سرشار از ارواح و راویان مرده با پایانهای پیشبینیپذیری از مرگ و نابودی.» البته این اصل فارسیاش نیست. من از انگلیسی گرفتهام. یک مقدار به نظر شما عجیب به نظر نمیرسد؟
مندنیپور: نه، عجیب به نظر نمیرسد. راوی خسته شده از نوشتن داستانهای گوتیک، داستانهای تیره و تار، خونآلود و مرگآلود و نکته مهم این است که این جزو پلات رمان و تعلیق و چرایی روایت است. دقت کنید رمان به این دلیل شروع میشود: میخواهم یک داستان عاشقانه بنویسم؛ نه اینکه بخواهم پایانی خوش مثل فیلمهای هالیوود یا پایانی خوش مثل داستانهای عامهپسند داشته باشد، میخواهم بتوانم در آن روزنهای از نور بسازم به هر حال. حتی اگر شخصیت اصلیاش به خاک سیاه هم بنشیند، ولی روزنهای از نور عشق در دلش باشد.
دلیل اینکه راوی این رمان همه من نیست، این میتواند باشد که میدانم از نوشتن داستانهای سیاه گریزی ندارم. این همه تاریکی در دنیا دارد پخش میشود. در زندگیام این شانس را داشتهام که زیباییها، مهرها، دوستیها و انسانیتهای باشکوهی از انسانها ببینم. اما روزهای انقلاب را شاهد بودهام، در جنگ بودهام، هر جا زلزله وحشتناکی بوده، رفتهام. گورهای دستهجمعی را دیدهام...
-پس اعتقاد دارید جزو پلات داستان است.
مندنیپور: نه، فقط ممیزی نیست. ممیزی زاده شرایط کلی اجتماعی، سیاسی، تاریخی و خصوصیتهای فردی ماست. ما ایرانیها آدمهایی ستمدیده، سوگپرست و تنهایی هستیم. طبیعتا این در اثر هر نویسندهای منعکس میشود، نه فقط من.
علاوه بر این کدام اثر ادبی را میشناسیم که الکی خوش به کلمه درآمده باشد. دیدن تاریکی دلیل و امید دیدن روشنایی است. نویسنده لزوم تلخ نمیبیند. کلماتی که به او به ارث رسیدهاند و در ذهنش حک شدهاند بیشتر تلخند. اما هر کلمه تلخ و تاریکی در مقابلش کلمههای روشن و شیرین هم داشته و به آنها هم دلالت دارد.
-سفیدخوانی و آن کدهایی که [شخصیتهای رمان] در کتابهای کتابخانه میگذارند، بعد از رمزگشایی مرا یاد یکی از داستانهای شما میاندازد.
مندنیپور: شرق بنفشه.
-بله شرق بنفشه. از آن استفاده کردید؟
مندنیپور: تغییرات زیادی در آن دادم. شخصیتها و ماجرا عوض شدهاند.
-یک نکته خیلی جالبی هم که اشاره میکنید به آن سه نقطههایی است که ما مجبور میشدیم بگذاریم. فکر کنم این مساله کار شما را کار خیلی پیشرویی میکند. برای اینکه آن سه نقطههایی که ما با آن دست و پنجه نرم میکنیم، باعث میشود یک نویسنده خلق شود.
مندنیپور: دقیقا. در رمان به این نکته اشاره کردهام که این سه نقطهها گاهی تخیل خواننده را فراتر از تخیل نویسنده میبرد. کاری که روح رولان بارت را در قبر شاد میکند. البته چنین قدرتی با حضور سانسور پدید میآید.
-این موضوع مرا به یاد این مساله هم میاندازد که مدتی در این سالها ملت عادت کرده بودند از فیلم خودشان صحنه بسازند و میگفتند اینکه کات شده، احتمالا سانسور شده نه؟
مندنیپور: بله، دقیقا. به نوعی مرگ مولف در ایران دارد تکرار میشود.
-پس با این اوصاف آقای مندنیپور به شوخی این را میگویم، ممیزی هم چیز بدی نیست؛ کارکردهای مثبتی هم داشته! (با خنده)
مندنیپور: به هیچوجه این حرف را نباید بزنیم. نه، سانسور ویرانکننده است، سانسور نویسنده را مسخ میکند. خیلی از نویسندههای سانسورزده فکر میکنند که دارند خلق میکنند، ولی شاید نمیدانند که از آن طرف هم چلیده میشوند. اینگونه خلاقیت ممکن است خیلی وقتها به بیراهه برود. غیرمستقیم در بحث عدم شفافیت در ادبیات ایران این را مطرح کردهام. یکی از دلایلی که ترجمه بعضی از آثار خوبی که ما در ایران آنها را تحسین میکنیم، اما در غرب مورد استقبال قرار نگرفته همین عدم شفافیت نویسنده و اثر است.
-نام مستعار پترویچ در این رمان اشاره به چه کسی است؟
مندنیپور: پتروویچ در رمان جنایت و مکافات یک بازرس است. اما در این رمان، اسم مستعار مامور ممیزی است.
-بله، میدانم. منظورم این است که وجه استعاریاش چنین چیزی است دیگر، با توجه به چیزی که گفتید؟
مندنیپور: درست است. البته نمادهای کتاب را نباید زیاد باز کنم. ولی این را میتوانم بگویم که در جنایات و مکافات راسکولنیکوف یک پیرزن رباخوار را میکشد. به نظر من ادبیات ایران دارد همین کار را میکند. عجوزه رباخواری از گذشته بر دوش ما سنگینی میکند؛ ادبیات ایران نه که بخواهد او را بکشد که میخواهد دفنش کند. بنابراین پتروویچ حضور پیدا میکند.
-یک نکته خیلی مهمی که در مورد کارهایی از شما که در ایران منتشر کرده بودید، وجود دارد این است که شما روی زبان خیلی تاکید داشتید و خیلی جاها داستانها را در زبان خلق کردهاید و خیلی زبان شما را پیش برده است. وقتی خواستید این کار را به زبان انگلیسی ترجمه كرده یا اولین بار انگلیسی منتشر کنید، به نظرتان نیامد که این کار شاید این توانایی را از شما بگیرد که آن ظرافتهای زبانی را در اختیار نداشته باشید؟
مندنیپور: نه. اگر دقت کنید در هر کتابی از من فقط یک زبان خاص تکرار نشده. اعتقاد ندارم که نویسنده فقط به یک زبان بنویسد. سعی کردهام که تجربه کنم، زبانهای مختلف را؛ از زبان آرکائیک تا زبانهای فاخر، تا زبان کوچه و بازار تا زبان عهد قجر تا زبان معمولی آدمهای معمولی در داستانهای مختلف. باور دارم که هر داستان و هر راوی زبان مخصوص خود را دارد. یکی از کار و بارهای نویسنده کشف یا بازسازی این زبان است. مثلا شما نظریه عصر پنجشنبه را که بخوانید، یک زن ساده خانهدار است که دارد داستان را توصیف میکند. زبان، زبان اوست. خیلی فرق میکند زبانش با مومیا و عسل.
-دقیقا، منظورم من هم همین است. شما روی زبان همیشه خیلی تاکید دارید و زبان در داستانهای شما بسیار اهمیت دارد. نمیگویم یکی است. میگویم با توجه به اینکه زبان در داستانهای شما تا این حد اهمیت دارد، این کار که به انگلیسی ترجمه شد، واهمه نداشتید كه توانمندیهای زبانی اثر از دست برود؟
مندنیپور: نه، من در این کار یکجور زبان طنزآمیز بازیگوش را امتحان کردم. من تا به حال در آثارم به این شدت و به این صورت طنز نداشتم. بنابراین سعی کردم زبانی را بنویسم که طنزآمیز باشد و بازیگوش. اهمیت زبان در داستان اصل گوهرین داستان است. چه در فارسی و چه در زبانهای دیگر. در ترجمه سعی کردهایم بعضی از کلمات فارسی ترجمه نشوند و وارد زبان انگلیسی شوند. اگر متن شفاف کار کند و اطلاعرسانی غیرمستقیم نویسنده هم خوب کار کند، خواننده معنای کلمه ناآشنا را حس خواهد کرد. از طرف دیگر ترجمه داستانهای کوتاهم هم که در آنها نثر پیچیده کار کرده و چاپ شدهاند، حداقل در انگلیسی جواب گرفته است؛ مهم کار مترجم است.
-و این طنزآلودی و ویژگی زبانی که انتخاب کردید در متن انگلیسیاش منتقل شده دیگر، نه؟
مندنیپور: به شدت منتقل شده؛ با ترجمه خیلی خوب خانم خلیلی. بیشتر از دو سال روی این ترجمه کار شده، زحمتی که مترجم روی کار کشیده، قابل تصور نیست. گاهی برای پیدا کردن یک معادل درست یک کلمه یا اصطلاح یا نحو فارسی ساعتها بحث و کار میکردیم. همین متن انگلیسی هم هست که پایه ترجمه به زبانهای دیگر شده.
-این رمان نسبت به رمان «دل و دلدادگی» شما کاملا متفاوت است. یعنی یک نوع دیگری از اثر است. شما به درک جدیدی از رمان رسیدهاید یا این صرفا یک ترجمه متفاوتی است؟
مندنیپور: مدام باید به درک جدید برسیم. همانطور که عرض کردم سعی میکنم خودم را تکرار نکنم. پوست بیندازم. رمان بعدیای که دارم مینویسم، اصلا زمین تا آسمان، زبانش و فرمش با این رمان تفاوت دارد.
-آن رمان را هم اولین بار میخواهید خارج از ایران منتشر کنید؟
مندنیپور: بله.
-در این سالها کارهای نویسندگان ایرانی را دنبال میکنید؟
مندنیپور: کم و بیش. کتابهایی به دستم میرسند، متنهایی با ایمیل. مثلا دارم «پارازیت» اثر فرهاد بابایی را میخوانم. تا اینجا که خواندهام، اثری قوی است. اگر این تماس با آثار فارسی نبود که اینجا زبان انگلیسی خفهام کرده بود.