هيأت دولت روز چهارشنبه با رهبر معظم انقلاب اسلامي در قم ديدار كردند، پايگاه اطلاعرساني دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آيتالله خامنهاي گزارشي از حاشيه اين ديدار با عنوان «مهماني نماز و خورش سيب» منتشر كرده است.
متن كامل اين گزارش به شرح زير است:
صبح چهارشنبه ديدار رهبر با مسؤولين اجرايي استان قم بود. مسؤولين اجرايي هم يعني همه. از استانداري گرفته تا شهرداري و نيروي انتظامي و... و همه آنهايي كه به نحوي با مردم قم سر و كار دارند. اين جلسه يعني سفر قم رهبر دارد تمام ميشود چون مسؤولين تقريبا آخرين گروهي هستند كه به ديدار رهبر ميروند. جلسه هنوز شروع نشده بود كه وزرا يكي يكي داخل شدند.
معلوم است صبح جلسه هيات دولت بوده و آنها بعد از جلسه آمدهاند مثل بقيه در جلسه عمومي. در سفرهاي استاني رهبر رسم بر اين است كه هيأت دولت بدون رييس جمهور بيايد. استاندار و معاون اول رييس جمهور گزارشهايي به رهبر دادند. هر بندي را ميخواندند حضار صلوات ميفرستادند كه يعني بس است و ما ميخواهيم رهبر صحبت كند.
حالا گزارش معاون اول رييسجمهور در ظاهر بايد به كام قميها ميبود: «خانهدار شدن قميها از شهري و روستايي، حل شدن مشكل آب شرب، قطار سريعالسير تهران - قم و... ولي حضار ميخواستند رهبر صحبت كند».
از وسط هاي جلسه ما بيرون آمديم و رفتيم سمت حسينيه امام خميني رهبر در قم؛ نزديك ميدان صفاييه.
اطراف دفتر رهبري در قم مغازه باز بود. تعدادي از مردم نشسته بودند و نامه مينوشتند. صحنه نامه نوشتن مردم براي حل مشكلاتشان هميشه برايم دردآور بوده چون حداقل 2 موضوع براي آدم روشن ميشود.
يكي اينكه مشكلاتي هست و دوم اينكه راهي براي حلشان پيدا نشده كه مردم مجبور ميشوند نامه مستقيم بنويسند. از بين مردم كه گذشتيم، به لطف هماهنگيهاي قبلي داخل شديم. قرار بود جلسه هيأت دولت با رهبر باشد و البته ناهار. فكر نميكنم ديگر جلسهاي باشد چون وزرا صبح جلسه عمومي آمدند و معاون اول هم گزارش داد.
داخل حسينيه كه شديم بعضي رفتيم براي وضو گرفتن. كار احمقانهاي است ولي ليطمئن قلبي آب لولهكشي را مزمزه كردم كه شور باشد! با آب شور وضو گرفتم و وارد حسينيه شدم. كف حسينيه مثل حسينيه تهران زيلو نيست، فرشهاي ماشيني يكدست و درازي است كه عرض يك متر دارند و طولِ طولاني و رويشان نقش سجاده تكرار شده است.
ديوارهاي حسينيه تا بالاي كمر يك آدم با قد متوسط سنگ شده (به سبك قميها) و بقيهاش تا سقف گچ است؛ بدون رنگ. روي ديوار سمت قبله حسينيه هم يك پرده سرمهاي رنگ بلند نصب است.
وزرا ساعت 12 آمدند و مسؤولين اجرايي ما را چند بار جابهجا كردند تا براي آنها جا پيدا كنند. آخر سر هم ما را كه قيافهمان برايشان آشنا بود، بردند پشت پانلها. اولش خورد توي ذوقمان؛ من و دو نفر ديگر، ولي وقتي رهبر از همان جا آمد و رفت براي نماز و با ما سلام عليك كرد، اخممان باز شد.
الله اكبر و بسم الله و نماز شروع شد. بعد از نماز رهبر نشستند روي صندلي هميشگي و كمي ذكر و بعد با يكي دو نفر در صف اول چيزي گفتند به لبخند، و كلمهي ناهار را توانستم لبخواني كنم. چند لحظه بعد رهبر بلند شدند و بقيه هم به تبع. ايشان از همان جا كه ما بوديم دوباره برگشت و ما هم پشت سرشان و قاطي وزرا رفتيم عقب حسينيه كه سفرهها پهن بود.
نشستم كنار ستوني كه از يك طرف پناه داشته باشم. لاريجاني و معاون اول و استاندار با راهنمايي مسؤولين جلسه نشستند كنار ميز غذاي كوچك رهبر. ما شروع كرديم به ناخنك زدن و خوردن سبزي و نان و ماست و رهبر بدون اينكه چيزي بخورد سر ميگرداند و به تكان سر با جماعت خوش و بش ميكرد.
وزير بهداشت بعد از اينكه صحبتهاي آرام معاون اول تمام شد، با خوشحالي تمام آمد كنار صندلي رهبر و چند جمله گفت و شنيد و برگشت سر جايش. كم كم از پشت پرده بشقابهاي استيل خورش و بعد ديسهاي برنج وارد مجلس شد. اين خورش را به حال نديده بودم.
بغل دستيام به نفر كنارياش گفت: «آقاي فلاني مردم توي جلسه براي مسأله آب چنان صلواتي فرستادند كه وظايف شما سنگينتر شد». بعد تكه ناني را ماستي كرد و گذاشت توي دهانش و ادامه داد: «اگر حل بشه خيلي خوبه».
يكي از مسؤولين اجرايي بيت طلبه جواني را سر سفره جابهجا كرد. طلبه سرگردان بود كجا بنشيند. رهبر پرسيد: «چرا سر پا ايستاديد». طلبه گفت: «مثل اينكه بايد جايم را عوض كنم، ميشه از پشت سر شما رد شوم». رهبر گفت: «برو. هيچ آدابي و ترتيبي مجوي».
طلبه رد شد و رهبر ادامه داد: «هر چه ميخواهد دل تنگت... بخور!»
مشغول خوردن شديم و طبق معمول كنار صندلي رهبر يك نفر نشسته و مشكلاتش را حل و فصل ميكند. يكي از وزرا جلو ميآمد تا با رهبر صحبت كند كه محافظي با ادب خواهش كرد بگذارد براي بعد از ناهار. وزير هم قبول كرد و برگشت. به هر حال وزراي آموزش و پرورش، دفاع، بهداشت، رييس مجلس، معاون اول رييس جمهور و... صحبتهايشان را كردند.
رييس دفتر رييسجمهور با يكي از خانمهاي دولت بحثي طولاني و احتمالا خندهدار را پيگيري ميكرد كه خندهشان قطع نميشد. معاون پارلماني غذايي را داد به رهبر تا تبرك كند، رهبر هم دعايي خواند. چند دقيقه بعد هم چفيهاي گرفت. مديران استان قم غذايشان را سريعتر خورده بودند و هر كدامشان وزير مربوطه را پيدا كرده بودند و تندتند گزارش ميدادند و سعي ميكردند دستورات لازم را بگيرند.
وقتي رهبر از سر سفره بلند شد مطمئن شدم جلسه ديگر تمام است؛ البته اين جور جلسات معمولا تمامي ندارد. مسؤولان نشسته و سر پا گپ ميزدند و پوشههاي زير بغلشان را به هم نشان ميدادند، گاهي امضايي زير نامهاي ميگرفتند يا زير نامهاي را امضا ميكردند.
ديگر تراكم جمعيت كمتر شد. ما هم ديگر بايد ميرفتيم. مزه غذا هنوز زير زبانم بود. از يكي از دوستان پرسيدم: «راستي فلاني خورش ناهار امروز چي بود؟ من تا حالا نديده بودم».
گفت: «واقعا تا حالا خورش سيب نخورده بودي. بين مشهديها خيلي غذاي معروفيه!»
از حسينيه كه بيرون آمديم، از تجمع مردمي كه اميد داخل شدن داشتند، گذشتيم و سنگيني نگاه حسرتآلودشان را حس كرديم. كمي آنطرفتر مردم هنوز داشتند نامه مينوشتند.