رابرت دنیرو در هفدهم آگوست سال ۱۹۴۳ در نیویورک به دنیا آمد. وي بازیگر، کارگردان و تهیهکننده ایتالیایی-آمریکایی است. دنيرو تاکنون دوبار جایزه اسکار را برای فیلم های «گاو خشمگین» و قسمت دوم فیلم «پدرخوانده» بهدست آورده است. رابرت دنیرو بهعنوان یکی از بزرگترین و استثناییترین بازیگران تاریخ سینما شناخته میشود.او تا کنون شش بار نامزد جایزه اسکار شده است.
1 -رضا كيانيان، چند سال قبل مقالهاي درباره فيلم «مخمصه» (1995) نوشته بود باعنوان «شيوه دنيرو/شيوه پاچينو». در بررسي نحوه بازي اين دو غول زنده بازيگري سينماي جهان، كيانيان به اين نكته اشاره كرده بود كه پاچينو و دنيرو بهترين نمونه براي دو شيوه بازيگري متفاوتند: شيوه برونگرا (پاچينو) و شيوه درونگرا (دنيرو). با توجه به اينكه دنيرو و پاچينو، سردمداران بازيگران «دهه هفتادي» بهشمار ميآيند، توجه به اين تفاوت مهم شيوه بازيگري اين دو، بهترين فرصت براي بررسي سيماي بازيگري هر كدام از اين دو است.
2 - مارلون براندو و جيمز دين، در دهه 50، هر كدام سردمدار شيوهاي از متد اكتينگ بودند. براندو به شيوه درونگرايانه (كه البته به هيچ وجه نافي استفاده از كنشهاي بيروني براي انتقال نقش نيست) و دين به سبك برونگرايانه.
دنيرو و پاچينو هم در دهه 70، هر كدام متاثر از يكي از اين بازيگران بودند. دنيرو از براندو و پاچينو از جيمز دين. بنابراين انتخاب دنيرو بهعنوان جايگرين براندو در «پدرخوانده 2»، منطقيترين و هوشمندانهترين انتخاب ممكن بود. بهخصوص اينكه حضور درخشان دنيرو در «خيابانهاي پايين شهر»، بهشدت يادآور مارلون براندوي دوران «در بارانداز» و «وحشي» بود.
با اين وجود دنيرو در «پدرخوانده 2» آگاهانه از بازآفريني صرف بازي براندو خودداري كرد و شمايلي جديد از دون ويتوي تودار و آرام و خطرناك آفريد كه تضادش با مايكل پر شر و شور و برونگرا و اهل عمل مستقيم، كاملا به چشم ميخورد. راز موفقيت دنيرو در اين فيلم، در بازآفريني و در عين حال به چالش كشيدن حضور براندو در «پدرخوانده» بود.
3 -اما اين مارتين اسكورسيزي بود كه بعد ديگري از بازي دنيرو را استخراج و پرسوناي سينمايي او را كامل كرد. اگر «خيابانهاي پايين شهر» را بهعنوان يك سياه مشق (نه از نظر كيفيت فيلم و بازي دنيرو كه اتفاقا هر دو در سطح خيلي خوبي هم قرار دارند، كه از لحاظ قالب و نوع كاراكتري كه دنيرو در فيلمهاي اسكورسيزي ايفا ميكند) كنار بگذاريم، «راننده تاكسي» اولين تجربه جدي دنيرو در قالبي جديد به حساب ميآيد.
در «پدرخوانده 2»، دنيرو آدمي تودار و مرموز بود. كسي كه به هيچ وجه با نگاه به ظاهرش، نميشد سر از درونيات او درآورد، مگر در لحظاتي خاص (مثلا در سكانس بعد از كشتن دون فانوچي كه دون ويتو، مايكل را بغل ميكند و به او ميگويد چقدر دوستش دارد). يك بار ديگر به بحث شيوه درونگرا و برونگرا مراجعه كنيد تا متوجه شويد با اين خصوصياتي كه از دون ويتو گفتم، رابرت دنيرو با اين شيوه بازياش چه انتخاب دقيقي بوده است.) اما اسكورسيزي در همكاري هايش با دنيرو، تمام خصوصيات شخصيتي كاراكتر مورد نظر را به سطح ميآورد.
تاكيدشده ترين نمونهاش، شخصيت رابرت پاپكين در «سلطان كمدي» است . به همين علت، تودار بودن و رمز و راز دروني شخصيتهاي رابرت دنيرو، در فيلمهاي اسكورسيزي به سرگشتگي و عصياني دروني بدل ميشود كه در نهايت جلوهاي بيروني مييابد.
بهترين بازيهاي دنيرو در فيلمهاي اسكورسيزي هم در قالب همين كاراكتر هستند (تراويس بيكل «راننده تاكسي»، جيك لاموتاي «گاو خشمگين»، رابرت پاپكين «سلطان كمدي» و مكس كيدي «تنگه وحشت»). به همين علت است كه وقتي اسكورسيزي در «نيويورك، نيويورك» از رابرت دنيرو در قالبي آرام تر و دروني تر (و نه درونگرايانه تر، به تفاوت ظريف اين دو واژه دقت كنيد) استفاده ميكند، نتيجه چندان چشمگير نيست يا زماني كه دنيرو در «رفقاي خوب»، كاراكتري آرام تر را بازي ميكند و عصيان و فروپاشي را به ري ليوتا و جو پشي واگذار ميكند، جدا از كيفيت فيلم، بازي دنيرو چندان مورد توجه قرار نگرفته و در مقابل بازي ري ليوتا و به خصوص جو پشي، به حاشيه ميرود.
4 -دنيرو در بهترين همكاري هايش با اسكورسيزي، تصوير نويني از نوعي مردانگي در حال سقوط را به تصوير ميكشد. چه در «راننده تاكسي» و چه آن جايي كه در « گاو خشمگين»، در رينگ بوكس ميايستد و عمدا اجازه ميدهد مشتها از چپ و راست به او برخورد كنند و صورتش را از ريخت بيندازند.
بارزترين جلوه اين مردانگي را هم در «كازينو» ميبينيم. جايي كه سام (با بازي دنيرو) با كت و كراوات پشت ميزش نشسته و وقتي از جا بلند ميشود، با كمال تعجب ميبينيم كه شلوار به پا ندارد. (اگر به ياد بياوريد، سكانس مشابهي را در «خيابانهاي پايين شهر» هم ديده ايم). اين مردانگي از بين رفته در مثمرثمرترين همكاريهاي دنيرو و اسكورسيزي، به خودويرانگري محض منجر ميشود. در «راننده تاكسي»، تراويس اسلحه را به سمت تصوير خودش در آينه ميگيرد و در انتهاي فيلم هم ماشه را در دهان خود ميچكاند و جيك لاموتا هم كه در رينگ اجازه ميدهد صورتش ناكار شود.
5 -پس صحبت از شيوه بازي درونگرايانه دنيرو نبايد باعث شود دچار اين اشتباه شويم كه دنيرو در دوران بازيگرياش در قالب شخصيتهايي آرام ايفاي نقش كرده است. مايكل چيمينو هوشمندانه در شاهكارش، «شكارچي گوزن»، با استفاده از برخي مولفههاي فيلمهاي اسكورسيزي، به طغيان دروني دنيرو رنگ و بويي تقديري و جبري ميزند. هر چند در بعضي از دقايق فيلمهاي اسكورسيزي به نظر ميرسد او هم سعي ميكند كمي جلوه جبرگرايانه به اين عصيان ببخشد، اما در فيلم چيمينو، اين جنبه از فيلم و بازي دنيرو كاملا برجسته تر است.
تمام اجزاي فيلم به نوعي چيده شدهاند كه رابرت دنيرو را به آن فرياد نهايي بر سر جنازه دوستش، نيكي، برسانند و نه هيچ پايان ديگري. در دنياي فيلم راه ديگري براي مايكل وجود ندارد اما اين بغض بيرونزده، تنها شباهت «شكارچي گوزن» با فيلمهاي اسكورسيزي نيست. در اين فيلم هم به همان قضيه مردانگي در حال سقوط اشاره ميشود. همان جا كه بعد از جشن و شادي عروسي اوايل فيلم، مايكل به ميان خيابان ميدود. اين، پرسوناي تثبيت شده دنيرو در آن دوران بود.
6 -هر چه دنيرو به سمت ميانسالي پيش رفت، كاراكترهاي جان گرفته توسط او، حالتهاي قديم را از دست دادند و شكل و شمايلي ديگر به خود گرفتند. ديگر خبري از عصيان قديم در آنها نبود. حالا شخصيتهايي كه دنيرو ايفا ميكرد، گاهي به آدمهايي معمولي در دل جامعه بدل ميشدند، بهطوري كه گاهي متمايز ساختن آنها از محيط اطراف، به سختي صورت ميگرفت.
در «قلب آنجل»، شخصيت لوسيفر چنان عادي و بيفراز و فرود توسط دنيرو بازي ميشود كه وقتي در انتها، به وجوه شيطاني او پي ميبريم، نه از اين بابت كه او چنان شخصيت شيطان صفتي بوده بلكه در درجه اول از اين مسئله كه اصولا جنبههايي غيرعادي در وجود او قرار داشته، به حيرت ميافتيم. در «رفقاي خوب»، جيمي كانوي، آرام و ساكن است و بار اصلي تحرك بر دوش دو شخصيت اصلي ديگر است اما هيچكدام از فيلمهاي اين دوره دنيرو، از لحاظ بازيگري (و نه كيفيت فيلم)، اعتباري براي او محسوب نميشدند، مگر يك فيلم: «روزي روزگاري در آمريكا».
7 -«روزي روزگاري در آمريكا» براي دنيرو يك استثنا به شمار ميرود. از اين رو كه از يك جهت يادآور يكي از فيلمهاي دوران اول بازيگري دنيرو، «شكارچي گوزن»، به شمار ميرود. (بدون اينكه قصد مقايسه كلي اين دو فيلم در ميان باشد). در «روزي روزگاري در آمريكا» هم، مثل «شكارچي گوزن»، گذر زمان است كه همه چيز را نابود ميكند اما اگر در انتهاي «شكارچي گوزن»، مايكل لااقل فرصت پيدا ميكند تا با فريادي بر سر جنازه لت و پار شده رفيقش، بخشي از خشم فروخورده خود در طول فيلم را تخليه كند، «روزي روزگاري در آمريكا» با كلوزآپ نودلز در حال خندهاي تلخ به پايان ميرسد. حالا حتي فرصت و تواني براي فرياد كشيدن هم نيست.
8 -هر چه سن و سال دنيرو بالاتر رفت، توان تقسيمبندي كاراكترهايي كه بازي ميكرد هم سخت تر شد. انگار دنيرو ميخواست از دام تكراري شدن بگريزد و در اين راه همه كاري انجام داد. رو به كارگرداني آورد «قصهاي از برانكس»، با گريم سنگين جلوي دوربين ظاهر شد تا آخرين نشانههاي پيدا بودن رابرت دنيرو را هم از خودش پاك كند «فرانكنشتاين مري شلي»، بازي در نقشهاي كمدي را تجربه كرد«اين را تحليل كن»، «آن را تحليل كن» و تلاش كرد با توان خارقالعادهاش به نقشهايي حاشيهاي و نهچندان مهم، جلوهاي به يادماندني ببخشد«خوابگردها»، «اتاق ماروين»، «CAP LAND». اما اوج كاري او در اين دوره، دقيقا زماني بود كه به اصل خودش بازگشت: «مخمصه».
نيل مك كالي بهترين نقش براي آن دوران دنيرو بود. دنيرو به ياد هنرنماييهاي دهه هفتادش، با استفاده از شيوه درونگراي معروفش، چنان كاراكتر چندبعدي و عميقي آفريد كه بياغراق براي تحليل آن، نياز به يك مقاله ديگر است.
دنيرو كه سه، چهار سالي بود نقش درجه يكي بازي نكرده بود، در مقابل آل پاچينويي قرار گرفت كه در آن دو، سه سال، با بازيهاي خيره كنندهاش در فيلمهايي از قبيل «گلن گري گلن راس»، «بوي خوش زن» و «راه كارليتو»، حسابي در اوج بود. بنابراين بهنظر ميرسيد كفه ترازو به نفع آل پاچينو سنگينتر باشد. اما در عمل اين اتفاق نيفتاد و دنيرو و پاچينو در اين فيلم، به هنرمندانه ترين شكل ممكن، در نقش مكمل همديگر عمل كردند و بههمراه مايكلمان، يكي از بهياد ماندني ترين فيلمهاي پليسي تاريخ سينما را بهوجود آوردند.
9 -«سگ را بجنبان» را ميتوان آغاز دورهاي جديد در كارنامه دنيرو دانست. از اين فيلم به بعد، كمكم در بازي رابرت دنيرو نوعي خودآگاهي ديده ميشود. انگار دنيرو تازه به اين نتيجه رسيده كه نفس «حضور» اوست كه به نقش اعتبار ميبخشد. بنابراين بهجاي اينكه از رابرت دنيرو بودن فرار كند، هميشه جلوههايي از خودش را به نقش ميبخشيد.
نتيجه اين شد كه در اين سالهاي اخير، شايد دنيرو در انتخاب فيلم هايش اشتباهات زيادي داشته اما هميشه با عملكرد خوبش، در فيلم تاثير مثبتي گذاشته است.
نمونهاش «حال همه خوب است» كه در آن دنيرو بهطرز قدرتمندانهاي تنهايي و روزمرگي فرانك گود را (كه به طرز كنايهآميزي در تضاد با سفر و حركت او در طول فيلم قرار ميگيرد) به تماشاگر القا ميكند و ثابت ميكند كه هنوز تمام نشده است.
10 -رابرت دنيرو 67 ساله شد. تولدت مبارك استاد.