سامان موحدیراد؛ در دقیقه ۱۲ دربی مرسیساید همه تماشاگران آبی و قرمز حاضر در ورزشگاه برخاستند و به تشویق «اوا وایت» پرداختند. اوا وایت یک نوجوان ۱۲ساله بود که هفته قبلش در لیورپول به قتل رسیده بود. رسانهها این قتل را قتلی دردناک توصیف کردند و اخبار و حواشی آن را با دقت زیادی پوشش دادند. «اوا وایت» یک فوتبالدوست حرفهای هم بود و از طرفداران اورتون به شمار میرفت. اما این مسئله اهمیتی نداشت وقتی یک شهر از این قتل شوکه شده بودند.
تصویر معروف ترنت آلکساندر آرنولد، وینگر لیورپولیها که روی پیراهنش عبارتی برای اوا وایت نوشته بود، در شبکههای اجتماعی با واکنشها و تحسینهای فراوانی همراه شده بود. برای اینکه اهمیت این تشویق یکدقیقهای در گودیسونپارک را بیشتر درک کنید، باید بدانید که سه سال پیش وقتی اورتون برابر منچسترسیتی شکست خورد تماشاگرانش سر از پا نمیشناختند. آنها از این خوشحال بودند که با این شکست و سهامتیازی که سیتی دریافت کرده، شانس لیورپول برای قهرمانی کم شده است.
از دل چنین فرهنگ هواداری عجیبی البته چنین برخوردهایی هم بیرون میآید. چون تماشاگران به اندازه کافی آموزش دیدهاند که این یک رقابت برای لذتبردن است. جایی که روزهای یکشنبه و تعطیلات آخر هفته با خانواده و فرزندانت به ورزشگاه بروی، خوشحال بشوی، فریاد بزنی، از شکست تیمت نارحت شوی و حتی اشک بریزی. صدالبته که در چنین موقعیتی هم کنار مردم شهرت قرار بگیری. چون تو اهل این شهر هستی و با همه اجزایی که این شهر را میسازند در ارتباطی. برای همین هم طرفدار یکی از چند تیم شهرت هستی.
یک بار دیگر باید یادآوری کنیم که درباره انگلستان و فوتبالش حرف میزنیم. جایی که تماشاگرانش به هولیگانیسم مشهورند و واقعا برخی از آنها چنان رفتارهای وحشیانهای دارند که در تصور هم نمیگنجد.
این حرفها را البته برای دوگانهسازی نمیزنم که حالا ببینید غربیها چه کردند و ما چه میکنیم. بیشتر از این جهت این مسئله برایم جالب توجه آمد که حالا که یک نماینده مجلسی داریم که در کار مردمنگاری از تماشاگران فوتبال اروپایی است بد نیست مردمنگاری تماشاگران لیورپول و اورتون را در برابر قتل اوا وایت انجام دهد و اقدام مشابهی هم در ایران صورت دهد. مثلا واکنش فوتبالیستها، باشگاهها و تماشاگران فوتبال ایرانی را به چند قتل شوکهکننده در چند سال اخیر بررسی کند. مرگ تأثیرگذار آتنا دائمی. مرگ ناراحتکننده بیتا، کودکی که در خودروی پراید سرقتشده درگذشت.
قتل ناراحتکننده ستایش دختر افغانستانی در ورامین و هزاران قتل دیگر که روزهای زیادی توجه رسانهها را به خود جلب کرد. اصلا این همه قتل را کنار بگذاریم. مرگ تأثیرگذار سحر خدایاری که یک هوادار دوآتشه استقلال بود و برای رسیدن به ورزشگاه روزگار سیاهی را پیشروی خودش دید، چقدر در رفتار تماشاگران ایرانی مؤثر بوده؟ اصلا قابل تصور است که روزی میان تماشاگران دو تیم پرطرفدار تهرانی اتحادی در جهت رساندن یک پیام مهم اجتماعی شکل بگیرد؟ پاسخ به این سؤالها البته که واضح است، ولی بد نیست که نماینده مردمنگار عزیزمان کمی هم دوربینش را از سانتیاگوبرنابئو به آزادی بچرخاند.
چرا دو تیم مهم پایتخت نماد تهران نیستند؟ همه چیز که در زمین بازی و نتایج یک دربی تعریف نمیشود. این دو تیم چقدر المان شهری در تهران دارند؟ مثل لندن که هر محلهاش برای یک تیم فوتبالی است آیا محلهای در تهران هم هست که بتوان آن را نماد استقلال یا پرسپولیس دانست؟ همین حذف همهجانبه از عرصه شهری آنها را از بروز و ظهور اجتماعی هم محروم نگه داشته است.
سالها پیش در موزه سینمایی که در سینمافرهنگ دایر بود، دستنوشتهای از بهرام بیضایی دیدم که رویش نوشته بود من با موزه سینمای ایران مخالفم، چون ایران اساسا سینمایی ندارد (نقل به مضمون). این حکایت فوتبال ما هم هست.
اگرچه همه تیمها پسوند فرهنگی ورزشی دارند، اما در واقع کمپانیهای کوچک دولتی هستند که بیتوجه به رویدادهای اطرافشان فعالیت میکنند. ورزشگاه اختصاصی و تأسیسات شهری و المانهای اجتماعی در سطح شهر ندارند. خودشان را برای شهر نمیدانند و همین مسئله هم موجب شده آنها از جامعه ایرانی جدا باشند. سلبریتیهای دنیای مجازی هستند، اما بخشی از خاطره یک شهر و مردم یک شهر نیستند. نمایشی از چیزی هستند به اسم فوتبال و باشگاه فوتبال در ایران. محصولی در ویترین متنوع زندگی ایرانی برای نمایش جهانی و بدون محتوای واقعی.