bato-adv
bato-adv
کد خبر: ۴۶۳۴۹۱
عدم پذیرش از سوی جامعه به دلیل فقدان اطلاع‌رسانی درست؛

رنج پیدا و پنهان ترنس‌ها

رنج پیدا و پنهان ترنس‌ها
«لیلا» می‌گوید: «از کودکی احساس می‌کردم با پسربچه‌های دیگه فرق دارم. عاشق دامن کوتاه بودم و کفش تق‌تقی. از پوشیدن تی‌شرت و شلوارک نفرت داشتم. پنهون از چشم بقیه، کفش‌ها و لباس‌های مادر و خواهرم و می‌پوشیدم و چه کیفی می‌داد.»، اما همیشه آدم‌هایی بوده‌اند که با واژگانی غم‌افزا، تحقیرش کنند و هی بگویند: «چرا این‌جوری راه میری؟»، «این ادا و اطوارا چیه؟» «پسر که نباید اواخواهر باشه» و هزار و یک حرف‌وحدیث دیگر که گاهی آن‌قدر دهان‌به‌دهان می‌چرخید که مثل خوره، روح و روانش را آزار می‌داد.
تاریخ انتشار: ۱۴:۴۲ - ۰۴ آذر ۱۳۹۹

این سوژه، ملال‌آور است، از آن‌ها که رنج و مرارت را تاب می‌آوری و واژه‌ها در مغزت به جان هم می‌افتند و از دالان تاریک ذهنت عبور می‌کنند. هر طور هست شروع می‌کنی به نوشتن و کلامت درست ازاینجا آغاز می‌شود، که «پرداختن به «ترنس‌ها» شهامت می‌خواهد و خیلی حرف‌ها، بیگانه با ماهیت واقعی آنان به جامعه خورانده شده»، «لیلا» همین را می‌گوید و این که قاطبه روایت‌ها در مورد آن‌ها با نطفه اغراق بسته‌شده...

رسالت در ادامه نوشت: صدای «لیلا» از پشت تلفن آن‌قدر گرفته و غمگین است که می‌شود حدس زد از بابت این چیزها، ماتش برده و سایه اندوهی بزرگ روی صورتش افتاده، می‌شود حدس زد، دلش ذره‌ای، تنگ گذشته نیست... پرسش‌هایم، او را می‌برد به سال‌های دور و خاطرش را مکدر می‌کند. سال‌هایی که در پیله تنهایی سپری‌شده و حالا با یادآوری آن روزها، از نگرانی نیمه‌جان می‌شود و ابدا احساس سبک بالی نمی‌کند.. تقصیر او نبود که در کالبدی اشتباه زاده شد.

قصور، متوجه یک نقص ژنتیکی بود و تنها راهی که می‌توانست علاج آلامش باشد، تن سپردن به جراحی و «تطبیق جنسیت» بود، تا هویتی تازه را در شناسنامه‌ای نو تجربه کند. هرچند بر این تألم و درد، نمی‌توان نقطه پایانی متصور بود. از «لیلا» می‌شنوم که معمولا به رسمیت شناخته نمی‌شوند و انگ آدم‌های اشتباهی را به آنان می‌چسبانند.

چند لحظه‌ای میانمان سکوت برقرار می‌شود و بعد از وقفه‌ای کوتاه، سؤال‌هایی که توی ذهنم پرسه می‌زند را یکی‌یکی می‌پرسم، همین‌که لفظ «تغییر جنسیت» بر زبانم می‌آید، کلامم را با ملاطفت و مهربانی تصحیح می‌کند و واژه «تطبیق جنسیت» را به کار می‌برد.

کلافه است از بلاتکلیفی و خسته از کشمکش‌های درونی و قضاوت‌های یک‌سویه و نبود آگاهی که سبب شده جامعه، آنان را به باد تمسخر و استهزا بگیرد. می‌گوید: «ترنس‌ها زندگی پرماجرایی دارن، یه جا خوندم، دختری به اسم هاجر رو از روستا برای کمک به کار‌های خونه آورده بودن. توی کوچه چادر کُدری کرم‌رنگی سرش مینداخته و داخل خونه با پیژامه و پیراهن بالاتنه کوتاه راه می‌رفته. آروم بوده و همیشه می‌خندیده. بزرگ‌تر‌ها اغلب درگوشی به هم می‌گفتن: «هاجر پسره. زیاد باهاش هره‌وکره نکنید.» یا مرد بلندقد و لاغری که خرت‌وپرت می‌فروخته و به خاطر صدای نازکش و چشم‌های سرمه‌کشیده، مهری خانوم صداش می‌کردن، تا سر کوچه پیداش می‌شده، بچه‌ها پشت سرش راه می‌افتادن و دم می‌گرفتن: «مهری خانوم گلدسته، تو گلخونه نشسته.» «لیلا» به اینجا که می‌رسد، بغض گلوگیرش می‌شود، اما هر طور هست گلوله بغض را قورت می‌دهد.

«ترنسکشوال»، پدیده‌‏ای مادرزادی که جنسیت مغز با جنسیت فیزیکی مغایر است

وقتی از خودش حرف می‌زند، انگار مردد و آشفته است و با تداعی خاطرات گذشته، کامش تلخ می‌شود. می‌گذارم هرچه می‌خواهد بگوید. می‌شنوم که قبل از تن سپردن به تیغ جراحی، صبح‌ها اغلب خسته و افسرده بوده است، سرش را می‌کرده زیر بالش و می‌خوابیده. ظهر‌ها هم جلوی آینه می‌ایستاده، لب‌هایش را سرخ می‌کرده. ناخن‌هایش را لاک می‌زده و گاهی از شدت خشم و انزجار، پیراهن و شلوار‌های مردانه‌اش را از پنجره توی کوچه می‌انداخته.

«لیلا» می‌گوید: «از کودکی احساس می‌کردم با پسربچه‌های دیگه فرق دارم. عاشق دامن کوتاه بودم و کفش تق‌تقی. از پوشیدن تی‌شرت و شلوارک نفرت داشتم. پنهون از چشم بقیه، کفش‌ها و لباس‌های مادر و خواهرم و می‌پوشیدم و چه کیفی می‌داد.»، اما همیشه آدم‌هایی بوده‌اند که با واژگانی غم‌افزا، تحقیرش کنند و هی بگویند: «چرا این‌جوری راه میری؟»، «این ادا و اطوارا چیه؟» «پسر که نباید اواخواهر باشه» و هزار و یک حرف‌وحدیث دیگر که گاهی آن‌قدر دهان‌به‌دهان می‌چرخید که مثل خوره، روح و روانش را آزار می‌داد.

۱۴ سالگی فهمید، «ترنسکشوال» است، پدیده‌‏ای مادرزادی و کاملا طبیعی که جنسیت مغز با جنسیت فیزیکی مغایر است. برای اطمینان از وجود تضاد بین جسم و روان، با مراجعه به روان‌پزشک معتبر تأییدیه‌ای دریافت کرد و سپس راهی دادگاه و اعلام درخواست برای تطبیق جنسیت شد و بعد از رجوع به پزشکی قانونی و تأیید پزشکان معتمد مسلم شد، تنها راه مداوایش آن است که خود را به لغزش تیغ جراح بسپارد.

خانواده‌اش تا سال‌ها با او همراهی نکردند. ناچار بود با پوشش پسرانه به مدرسه برود و باید خیلی حواسش را جمع می‌کرد تا این راز، سربه‌مهر بماند، اگر کسی شستش خبردار می‌شد، به مدیر اطلاع می‌داد و آن‌وقت باید از سر جبر و استیصال به شبانه‌روزی می‌رفت. برای همین حفظ ظاهر می‌کرد و در مدرسه، شلوار پارچه‌ای راسته می‌پوشید و پیراهن مردانه آبی تنش می‌کرد. اما در خانه، دور از چشم خواهرش، به سراغ لباس‌ها و لوازمش می‌رفت، رژ لب صورتی ملایم می‌زد که با گل‌های شلوار زمینه سرمه‌ای همرنگ باشد و مانتوی سرمه‌ای کوتاه تنش می‌کرد و همیشه با القاب مذمومی از سوی خانواده و در سطح کلان از سوی جامعه، به حاشیه رانده می‌شد.

فتوای شرعی برای عمل تطبیق جنسیت

او و تمام کسانی که این گونه‌اند، بار‌ها انگشت نمای خلق‌شده و مورد تهمت و افترا قرارگرفته‌اند، درحالی‌که خطایی مرتکب نشده‌اند، فقط از بدو شناخت خود پی برده‌اند که جنسیت حقیقی‌شان با آنچه هستند در تعارض است و از منظر حقوقی و فقهی هم این موضوع پذیرفته‌شده، از مریم خاتون پور ملک آرا در مقام نخستین تراجنسی شناخته‌شده ایرانی یاد می‌کنند که توانست مجوز تطبیق جنسیت را از امام خمینی (ره) بگیرد و سال ۱۳۶۰ فتوایی از سوی ایشان مبنی بر شرعی بودن این عمل صادر شد.

اخذ مجوز بیش از ۲۷۰ نفر در سال از سازمان پزشکی قانونی

هرچند نمی‌توان کتمان کرد که به لحاظ فرهنگی و عرفی، جامعه پذیرای آنان نیست و همچنان در گروه خط قرمز‌ها و تابو‌ها جای می‌گیرند، شاید به این خاطر که در اقلیت‌اند و گاهی در اقلیت بودن خود تنها بودن است. آمارمتقنی در کار نیست و صرفا برخی آمارها، تعداد این افراد را در کشور حدود ۱۰ تا ۱۲ هزار نفر عنوان کرده است و سالانه بیش از ۲۷۰ نفر با اخذ مجوز از سازمان پزشکی قانونی، عمل تطبیق جنسیت را انجام می‌دهند، «آیدین» در شمار همین ۲۷۰ نفر است که بعد از اخذ مجوز از خوشحالی بال درآورده و یک‌مرتبه تمامی دلهره‌هایش پر کشیده و حس کرده، سرشار از نیرو و میل به تحرک است. به قول «گلی ترقی» زندگی‌اش معنا یافته و نگاهش به‌سوی آینده دویده، آینده‌ای که آن‌سوی دیوار‌های خانه گسترده بوده است.

دلم می‌خواست عاشق شوم

صدای «آیدین» از پشت امواج تلفن، گاهی ذوق دارد و گاهی غم. صدایش آنجایی غمگین می‌شود که می‌گوید: نمی‌خواسته این‌طور بشود و به باور غلط جامعه، کار به‌جای باریک بکشد، دوست داشته مثل آدم‌های عادی زندگی کند. دست خودش نبوده، دلش می‌خواسته صبح و شب با پسر‌ها بگردد و پیراهن و شلوار‌های اتوکشیده مردانه بپوشد، دلش می‌خواسته ته‌ریش داشته باشد. دلش می‌خواسته عاشقی کند، ابراز عشق به دختری که دوستش داشته، پای زندگی، بدون عشق می‌لنگد.

۱۲-۱۱ سالگی، چند روانشناس به او انگ می‌زنند انگ «اختلال» و «بیمار جنسی»، رنجی که او برده، به چشم برخی روانکاو‌ها عجیب‌وغریب و غیرقابل‌هضم بوده است. به بهزیستی می‌رود، آنجا دوزاری‌اش می‌افتد که «ترنس» است، با این کلمه چهارحرفی تا آن روز بیگانه بوده، اما پرده واقعیت که از جلوی چشمش کنار می‌رود، از خوشی نمی‌تواند روی پابند شود، آنجا فهمیده که تنها نیست و دیگرانی هم هستند که این درد را متحمل شده‌اند.

وقتی مصمم و بااراده تصمیم می‌گیرد عمل تطبیق جنسیت را انجام دهد، پدرش او را از خانه بیرون می‌کند. فقط ۱۴ سال داشته، پسری با جسم دخترانه، برای همیشه می‌رود و پشت سرش را هم نگاه نمی‌کند، با همان یک‌دست لباسی که تنش بوده، با جیب خالی و بدون تکیه‌گاه. خیلی زود به‌جای سقف خانه، سقف کارگاه خیاطی، پناهگاه روز‌ها و شب‌های تنهایی‌اش می‌شود.

هنوز این صدا توی گوشش هست: «بابام گفت، تو بچم نیستی، انگار می‌کنم که از اول نداشتمت.» حس غربت به دل «آیدین» چنگ می‌اندازد. به صاحب کارگاه می‌گوید: «پدر و مادرم و توی تصادف از دست دادم، بی‌کسم و جایی برای زندگی ندارم، می‌زارید شبا همین‌جا بخوابم؟. مستأصل بودم و غریب پولی توی جیبم نبود. مجبور بودم جون بکنم. با هزار بدبختی، توی سن ۲۲ سالگی، پولم جور شد.

بعد از عمل تطبیق جنسیت، دیگه به اون کارگاه برنگشتم. با چه رویی برمی‌گشتم؟ مگه جامعه، ما رو می‌پذیره؟ تمام سال‌هایی که توی کارگاه خیاطی بودم، مدل مرد‌ها لباس می‌پوشیدم، رفتار‌ها و مدل اون‌ها رو تقلید می‌کردم، نمی‌تونستم با همون فیزیک دخترونه بین آدمایی باشم که درکی از ترنس ندارن نباید می‌ذاشتم توجه کارگر‌ها جلب بشه، نه، نباید می‌ذاشتم. رفته بودم توی نقش، نقشی که خودم، هم بازیگرش بودم و هم کارگردانش.

هدفم تطبیق جنسیت بود، باید مقاومت به خرج می‌دادم نباید اجازه می‌دادم بعد از بابام، از روزگار هم سیلی بخورم.. رفتم توی دل ماجرا، جراحی کردم و خلاص شدم و دیگه به کارگاه خیاطی برنگشتم حتی دوستام رو هم گذاشتم کنار، انگار دوباره به این دنیا اومده باشم، یه همچین حسیه. اولش نمی‌تونستم سراغ خیلی از مشاغل مردونه برم، چون مهارتش رو نداشتم، حتی تا مدت‌ها درست نمی‌دونستم به‌عنوان یه مرد، چطوری باید رفتار کنم.»

«آیدین»، ترنس بودنش را از محل کار جدیدش و از همه آدم‌هایی که با او مراوده دارند پنهان کرده، از گفتنش کراهت دارد و مهم‌تر از همه این‌که می‌ترسد، کارش و همه آن‌هایی که دوستشان دارد را یکجا از دست بدهد. او این راز را فقط با یک نفر در میان گذاشته، با همسرش که اتفاقا ترنس نیست و آیدین را همان‌طور که هست، می‌خواهد، اما خانواده همسرش این را نمی‌دانند و حالا اصرار دارند که آن‌ها صاحب فرزند شوند، ترنس‌ها چنین امکانی ندارند، مگر این‌که کودکی را به فرزندخواندگی بپذیرند و یا از طریق روش‌های نوین درمان ناباروری صاحب فرزند شوند که هزینه‌هایش کم نیست. بااین‌حال، بازهم «آیدین» خوشبخت است و حس می‌کند از چاه تنهایی بیرون آمده است. مثل «لادن» که حس خوشبختی برایش غریب نیست.

سهم خودش را از زندگی می‌خواهد، برشی بزرگ از آینده را... «لادن» با اعتمادبه‌نفس است، وقتی از گذشته حرف می‌زند، نه بغض می‌کند، نه گریه. خوشحال است که به‌حق طبیعی‌اش، با عشق و سماجت رسیده، از صدایش می‌شود فهمید به خودش افتخار می‌کند.

«لادن» چهارم-پنجم ابتدایی تفاوت خودش را با پسر‌های دیگر لمس کرده و تمسخر همکلاسی‌هایش را از سر ناآگاهی و جهل تاب آورده. او می‌گوید: «مغزم دخترونه و جنسیتم پسرونه بود، اما جامعه و مدرسه توقع داشت که مثل جسم و فیزیکم رفتار کنم یعنی مدل پسرونه باشم و این باعث پرخاشگری و افسردگیم شده بود.»

ادامه زندگی با جسم اشتباهی ممکن نیست

«لادن» میان گذشته و آینده می‌چرخد و از روز‌های اول دبیرستانش می‌گوید، از خشم‌ها و بی‌قراری‌هایش از این‌که دلش می‌خواسته هرچه در اطرافش بوده بزند بشکند، از آزار همکلاسی‌هایش که سوهان روحش بوده‌اند و سرانجام وقتی اندوهی آمیخته با قهر قلبش را فشرده، به سراغ معلم پرورشی رفته و دست‌وپاشکسته توضیح داده که چه زجری می‌کشد. گفته بار‌ها احساساتش سرکوب‌شده، گفته، دختر درونش آن‌قدر قوی و عصیانگر است که نمی‌تواند کنترلی بر خودش و رفتارهایش داشته باشد.

این معلم پاسخی برای حرف‌های «لادن» نداشته و او تا مدت‌ها تصور می‌کرده، بیمار است، بیماری روانی و حتی به روانشناس مراجعه کرده و او هم نفهمیده درد «لادن» چیست، تا این‌که روانپزشک، پس از پرسیدن چند سؤال، بدون توجه به‌ظاهر و جسم پسرانه‌اش، با کلمه دخترم، او را مورد خطاب قرار داده و گفته که باید عمل تطبیق جنسیت انجام دهد: «اونجا بود که فهمیدم، ترنسکشوالم.

مشکل ترنس‌ها مثل کسی نیست که دماغ یا اجزای صورتش مشکل داشته باشه و بگه با همین ظاهر کنار میام و خودم و می‌پذیرم، ادامه زندگی با جسم اشتباهی ممکن نیست و هر روز و هر لحظه اش، مثل عذاب و رنجه، موندن تو همچین کالبدی، مرگ تدریجیه و ترنس‌ها از سن بلوغ، مدام خودشون و به درودیوار می‌کوبن تا این اشتباه رو در وجودشون تصحیح کنن. ما سال‌ها تو یه کالبد اشتباهی اسیر شدیم هیپوتالاموس مرکزی مغز، مرد یا زن بودن رو تعیین می‌کنه نه ظاهر و جسم.

ما دخترایی بودیم که مغزمون رو با جنسیتمون تطبیق دادیم، چون صرفا در اسارت یه جسم بودیم و بعد از جراحی به‌حق طبیعی خودمون رسیدیم.» «لادن» وقتی ترنس بودنش را با خانواده در میان می‌گذارد، تا مدت‌ها شاهد مشاجره و قهر و عتاب خانواده بوده، حتی یک سال از داشتن پول‌توجیبی محروم می‌شود. اما او مصمم بوده جنسیتش را با آنچه هست تطبیق بدهد. مادرش وقتی با چشم‌های خودش دیده که چقدر «لادن» در جامعه مورد تمسخر واقع می‌شود.

در کنارش می‌ماند و حمایتش می‌کند. بعد از تطبیق جنسیت، این حس بر او غلبه یافته که وجودش به یک‌خانه تکانی اساسی نیاز دارد و باید با تلنگری حس‌های گمشده درونش را بیابد و رنجش‌ها و خشم‌های فروخورده‌اش را برای همیشه دور بریزد. گویا نتوانسته، چون خیلی زود فهمیده باید تا همیشه ترنس بودنش را پنهان کند و عطای ازدواج را به لقایش ببخشد. «لادن» می‌گوید: «اگه قرار باشه تصمیم به ازدواج بگیریم، باید صاف‌وپوست‌کنده حقیقت و به‌طرف مقابل بگیم، اون وقت میرن و پشت سرشون رو هم نگاه نمی‌کنن، چون دوست دارن با زنی تشکیل خانواده بدن که از همون اول جسمش زن بوده، فک نکنین اینا توهمات ذهنی منه، این‌طور نیست.

یک‌بار قرار بود با یه آقایی ازدواج کنم، اما نمی‌دونستم چطوری باید اعتراف کنم که یه ترنسم، تا این‌که یه روز دل و به دریا زدم و گفتم اگه سرطان داشته باشم، حاضری باهام ازدواج کنی؟ قبول کرد و گفت تا تهش باهات هستم، اما وقتی واقعیت و در مورد ترنس بودنم گفتم، پسم زد. دو ماه تموم مثل دیوونه‌ها شده بودم.»

«لادن» به اینجا که می‌رسد، بغضش می‌شکند و خیلی زود بر خودش مسلط می‌شود و دنباله حرفش را می‌گیرد: «بدتر از همه این‌که بعضی آدما، حتی بعد از عمل تطبیق جنسیت هم می‌فهمن ما ترنسیم و با انگشت نشونمون میدن. تصور کنین یه ترنسکشوال با قدبلند و اندام درشت و صدای دورگه، تو کالبد واقعیش که زنه، قرارمی گیره، خب معلومه که با سخره دیگران مواجه می‌شه.»

شاید راست باشد که ترنس‌ها ده‌ها حس متفاوتی را در طول روز تجربه می‌کنند، گاهی ذوق و شوق و گاهی دلخوری و قهر و البته دلهره‌هایی که یک سرش معلوم است و سر دیگرش مجهول.

«لادن» جنس دلهره‌هایش را می‌شناسد. وقتی برای مشکلی حقوقی به نیروی انتظامی مراجعه کرده و با چشم‌های خودش دیده بعدازاین همه‌سال، تصویرش در سیستم این مجموعه، همان تصویر سابق است، دلهره‌ای غریب به جانش افتاده، خودش می‌گوید: «گذشته برام بعد از جراحی تموم شد، چرا باید با یه عکس دوباره به سال‌های قبل پرتاب بشم، دلم می‌خواد با جسم جدیدم زندگی کنم. سر این مسئله ۶ ماه تموم افسردگی شدید گرفتم، چون سرباز‌های کلانتری، وقتی عکس و مشخصات قبلیم رو دیدن کلی بهم خندیدن!»

ما را به رسمیت بشناسید

«لادن» ریشه تمامی این اتفاقات را نادانستگی می‌داند. او دوست دارد، قدری جامعه در موردشان آگاهی و مطالعه داشته باشد. این ناآگاهی، خاطر آنان را رنجیده می‌کند. این‌که تمامی شاخه‌های اختلال جنسیتی را به ترنس‌ها نسبت بدهند برای آنان آزاردهنده است و آزاردهنده‌تر این‌که تأیید نمی‌شوند، حال‌آنکه خواهان زندگی رؤیایی نیستند، فقط می‌خواهند به رسمیت شناخته شوند. همین و فقط همین.

این‌ها حرف‌های «لادن» است، «لادنی» که از زبان خودش حرف می‌زند و از زبان همه ترنس‌ها با تجاربی مشترک: «ما مجبور بودیم برای تردد با وسایل حمل‌ونقل عمومی، از قسمت مردونه سوار بشیم و روی صندلی کنارشون بشینیم یا وایستیم، بودن در محیط‌های مردونه باعث می‌شه که بعد از عمل جراحی، مطلع نباشیم که به‌عنوان یه خانم باید چطوری رفتار کنیم و چه لباسی رو کجا بپوشیم. اگه خانواده‌ها به‌جای این‌که روبه‌روی ما باشن، در کنارمون قرار بگیرن، باور می‌کنیم که مهمیم و آدم‌های قابل‌ستایش و ارزشمندی هستیم. ریش و قیچی دست خانواده و جامعه است که چطور با ما رفتار کنن، جامعه می‌تونه از ترنس‌ها، آدم‌های پرخاشگر و طغیانگر بسازه یا آدم‌های مؤثر. جامعه می‌تونه درد تنهایی و انزوای ما رو تسکین بده.»

آنچه او و همه «ترنس‌ها»، متفق‌القول بر آن صحه می‌گذارند، عدم پذیرش از سوی جامعه است که به فقدان اطلاع‌رسانی درست بازمی‌گردد. نه فرهنگ‌سازی در کار است و نه آموزشی، اگر اندک شناختی از این امر پدید آمده، به علت محتوایی است که در فضای مجازی دست‌به‌دست می‌شود. این محتوا هم دربردارنده اطلاعات صحیح و ناصحیح است.

ما از «محمدعلی طاهرخانی»، رئیس انجمن «حمایت از بیماران ملال جنسیتی» می‌شنویم که خانواده‌ها به موضوع «ترنس» به چشم تابو می‌نگرند و بیشترین لطمه از سوی خانواده متوجه آنان است. «طاهرخانی» در گفته‌هایش با ما، از لزوم همراهی خانواده‌ها می‌گوید و چنانچه این همراهی باشد، از بارمالی دولت کاسته خواهد شد و بالطبع سیرصعودی آسیب‌های اجتماعی در مسیر سراشیبی قرار می‌گیرد.

رئیس انجمن «حمایت از بیماران ملال جنسیتی» به سه‌گانه فرهنگ‌سازی، اطلاع‌رسانی صحیح و آموزش اشاره دارد و از ترنس‌های طردشده از کانون خانواده می‌گوید که به کارتن‌خوابی روی می‌آورند و گرفتار باند‌ها و افراد سودجو می‌شوند و آن‌ها در قبال اقدامات ناشایست، هزینه عمل جراحی ترنس‌ها را می‌پردازند.

«او» رانده شدن این فرزندان از سوی خانواده و روی آوردن به کارتن‌خوابی و اعتیاد را ازجمله آسیب‌هایی بیان می‌کند که دامن ترنس‌ها را می‌گیرد: «اگر بخواهیم موشکافانه این موضوع را بررسی کنیم، باید بر این مسئله تأکید کنیم که ترنس بودن آسیب‌های فراوانی در پی دارد که از تعداد انگشتان یک‌دست فراتر می‌رود و میزان پذیرش خانواده‌ها به میزان آگاهی آنان بازمی‌گردد، یعنی بر اساس گذر زمان و آنچه در فضای مجازی بازنشر شده، خانواده‌ها نیز به‌گونه‌ای اطلاعاتی کسب کرده‌اند، اما این اطلاعات در اغلب موارد، صحیح و کافی نبوده است.»

ضعف مهارت جنسیتی در ترنس‌ها

«طاهرخانی» مثال می‌زند که چگونه واپس زدن از سوی خانواده می‌تواند به ضعف مهارت جنسیتی در ترنس‌ها بینجامد: «مردان ترنس هنگامی‌که قرار است به پوشش مردانه روی بیاورند، تغییرات ظاهری در صورت و بدنشان اتفاق می‌افتد و از طرفی، چون مهارت‌های لازم را آموزش ندیده‌اند، برای ورود به برخی مشاغل دچار مشکل‌اند. به‌عنوان‌مثال خانمی را تصور کنید که می‌خواهد وارد مجلس عروسی شود، لباس او برای ورود به مراسم عروسی متفاوت از نوع پوشش در اداره و مهمانی است.

در هر سه حالت، آرایش می‌کند و لباس زنانه می‌پوشد، اما مرد ترنسی که جنسیتش را با جنسیت زنانه تطبیق داده، این اطلاعات و مهارت را ندارد و در یک جلسه رسمی، با همان میکاپ و لباسی که خانم‌ها در مجالس عروسی و مهمانی استفاده می‌کنند در جمع حاضر می‌شود که اصطلاحا تابلو شده و جلب‌توجه می‌کند. از سوی دیگر برخی ترنس‌ها به دلیل این‌که از سوی خانواده طرد نشده‌اند، در کنار مادر و خواهر قرارگرفته و نوع پوشش و آرایش را در مکان‌های مختلف یاد گرفته‌اند و حتی می‌دانند در کجا چه رفتاری داشته باشند، اما آنان‌که تارانده شده‌اند، همان رفتاری را مرتکب می‌شوند که از افراد ناباب آموخته‌اند.»

تلقی «طاهرخانی» این است که میزان آگاهی مردم ارتقایافته، اما با توجه به زمانی که از فتوای امام خمینی (ره) می‌گذرد، اطلاعات جامعه نسبت به این موضوع، به آن اندازه نبوده است و اگر اطلاع‌رسانی صورت می‌پذیرفت، در بازه زمانی ۵ تا ۱۰ سال، اغلب افراد می‌دانستند این موضوع چیست و چنانچه در خانواده‌ای، فرزندی با چنین مشکلی دست‌به‌گریبان بود، آن خانواده راحت‌تر با این پدیده کنار می‌آمد و در پروسه درمان با فرزند همراهی می‌کرد.»

«او» این موضوع را به‌خوبی درک می‌کند، نه به این خاطر که رئیس انجمن «حمایت از بیماران ملال جنسیتی» است، به این خاطر که تا سن ۲۷-۲۶ سالگی نمی‌دانسته ترنس است و دیگران هم مدام در گوشش زمزمه می‌کردند، مثل مرد‌ها رفتار می‌کند برای همین خیال می‌کرده، تنها کسی است که درگیر این مسئله بوده و باید تا انتهای عمر، پنهانش کند، اما بعد متوجه شده، این‌طور نیست. خانواده‌اش در ابتدا ابراز مخالفت کرده‌اند، ولی بعد این منطق را داشته‌اند که اگر پزشک تأیید کند و قانون هم اجازه بدهد، پشتش می‌ایستند.

به روایت خودش: «تا پیش از دریافت مجوز قانونی، از سوی خانواده با رفتار‌های مناسبی روبه‌رو نبوده، اما بعد، این سکه پشت‌ورو شده» «او» کمی به عقب‌تر برمی‌گردد به‌روز‌هایی که به دلیل عدم اطلاع‌رسانی در جامعه به خاطر بروز رفتار‌های نامتعارف در مدرسه، اخراج شده و یک‌بار مشاور آموزش‌وپرورش از مادرش خواسته که او را نزد روانشناس ببرد، چون ممکن است دچار اختلال و بیماری باشد و پس‌ازاین‌که محرز شده ترنس است، دیگران این اختلال مادرزادی را قبیح توصیف کرده‌اند.

«طاهرخانی» بدبین نیست، اما در قالب مثال، ناپسند بودن «ترنسکشوال» را نه صرفا نزد عامه، بلکه از سوی ارگان‌ها و دستگاه‌های مختلف، به نبود آمار‌های دقیق در این حوزه ربط می‌دهد. گویا بر اساس آمار جهانی می‌توان رقمی را اعلام کرد که آن‌هم برمبنای درصدی از جمعیت هر کشور است، در حال حاضر اختلال‌های جنسی، حدود ۱۵ تا ۲۰ درصد جمعیت هر کشوری را دربرمی‌گیرد، دراین‌بین سازمان پزشکی قانونی و بهزیستی می‌توانند رقمی را ارائه دهند، اما، چون مسئله‌ای قبیح شناخته می‌شود، آماری درکار نیست. برخی ترنسکشوال را بیماری و برخی حالتی جنسی می‌نامند.

آنچه مسلم بوده، اختلال ترنس مادرزادی است و به علت ضعف اطلاع‌رسانی، کمتر کسی اطلاعی از این مسئله دارد. حتی انجمنی که به نام آنان است، به‌طور فعال دایر نیست، گرچه پروانه فعالیت از وزارت کشور دارد، اما فاقد منابع مالی است و امکان کمک گرفتن از خیرین هم وجود ندارد به این خاطر که جامعه نمی‌داند ترنس چیست و نمی‌توان برای کمک به انجمن، آن‌ها را متقاعد کرد. منابعی هم از بخش دولتی اختصاص نمی‌یابد. در همان روز‌هایی که انجمن فعالیت مستمر داشت درخواست‌ها و نامه‌های متعددی به مجلس و دولت و دستگاه‌های مختلف ارسال شد، اما هیچ‌یک پاسخ ندادند.

این نشان می‌دهد کمتر شناختی نسبت به ترنس‌ها از سوی مسئولان وجود دارد و این نبود شناخت کافی، سبب شده افراد برای عمل تطبیق جنسیت هزینه‌های هنگفتی بپردازند و به‌رغم این‌که بار‌ها نشست‌هایی با وزارت بهداشت برگزارشده، اما چون قانونی در کار نیست، دولت و مجموعه وزارت بهداشت، مجاب به همکاری نمی‌شوند، درحالی‌که مطابق گفته‌های «طاهرخانی» «هزینه این عمل در سال ۸۶ از ۲۵۰ هزار تومان شروع می‌شد و درحال حاضر هم در بیمارستان‌های دولتی، بسته به نوع و تعداد عمل‌ها، بین ۴ تا ۸ میلیون تومان است، اما در بخش خصوصی، این هزینه‌ها از ۲۵ تا ۳۰ میلیون و‌تا ۸۰ میلیون تومان را هم دربرمی گیرد.

بهزیستی برای عمل جراحی کمک‌هزینه می‌دهد، اما نه آن ۱۸ میلیونی که اعلام می‌کند. ترنس‌هایی که در این سازمان پرونده دارند، ۳ تا ۵ میلیون کمک‌هزینه دریافت می‌کنند. به‌عنوان‌مثال در هر شهرستانی ۱۰۰ نفر متقاضی هستند و این کمک‌هزینه به ۲۰ نفر داده می‌شود و مابقی در سال‌های بعد این پول را می‌گیرند.»

۹۰ درصد ترنس‌ها بیکارند

تمامی مخمصه ترنس‌ها به همین موارد ختم نمی‌شود، آنان پس از جراحی، بیکار می‌مانند. رئیس انجمن «حمایت از بیماران ملال جنسیتی» بازگو می‌کند که تقریبا ۹۰ درصد ترنس‌ها بیکارند و آن‌ها بعد از عمل تطبیق جنسیت این شانس را ندارند که دوباره به محل کار سابق خود بازگردند.

او به نمونه‌های فراوانی به‌عنوان سند حرف‌هایش اشاره می‌کند، مثلا فردی که در اداره ثبت و بیمه کارکرده و ۱۵ سال هم سابقه بیمه دارد، اما بعد از عمل جراحی برکنار شده، درحالی‌که دلیل قانع‌کننده و موجهی برای این موضوع وجود ندارد. حتی فردی با ۳۵ سال سن، بعد از تطبیق جنسیت، سابقه بیمه خود را ازدست‌داده است، چراکه قانون تعریف‌شده‌ای برای این موضوع در کشور وجود ندارد. در پزشکی قانونی هم که مجوز تغییر جنسیت صادر می‌شود.

بر اساس بخشنامه‌های داخلی است، درواقع قانون مدونی وجود ندارد. بدین معنا که اگر رئیس پزشکی قانونی تغییر کند و آن شخص، طریقه مدیریتی‌اش بر این امر قرار نگیرد، به برخی افراد برای جراحی مجوزی نمی‌دهد.

اگر شخصی تغییر جنسیت بدهد و بعد وارد بازار کار شود، این شانس را دارد که مشغول به کار شود، اما مسئله این است که صدور مدارک شناسایی برای این افراد، از هنگامی‌که جراحی کرده و مجوز می‌گیرند تا هنگامی‌که دارای تمام مدارک شناسایی می‌شوند، طول می‌کشد و برخی با موانع بزرگی روبه‌رو خواهند بود، چون قانون مشخصی هم در مورد جزئیات مدارک شناسایی افراد ترنس نداریم و ممکن است ۷ سال طول بکشد تا فرد بتواند تمامی مدارک شناسایی‌اش را با هویت جدیدش دریافت کند و عملا امکان اشتغال ندارد.

bato-adv
نام
Iran (Islamic Republic of)
۱۵:۲۱ - ۱۳۹۹/۰۹/۰۴
محرومان واقعی مملکت اینها هستند.
مجله خواندنی ها
انتشار یافته: ۱
مجله فرارو