bato-adv
کد خبر: ۴۵۸۱۰۲
فلسفه میان فرهنگی در گفتگو با استاد ایرانی دانشگاه پُتسدام آلمان

عواقب مخرب اجاره‌نشینی فکری

عواقب مخرب اجاره‌نشینی فکری
حمیدرضا یوسفی، استاد تاریخ تفکر گفت: اجاره‌نشینی فکری نه تنها باعث بی‌خانمانی فلسفی در کشور شده است بلکه باعث نوعی خودفریبی در طیف‌های مختلف جامعه شده و آن‌ها را به این باور کاذب کشانده است که ایران جای اندیشه‌ورزی نیست. در صورتی که این طور نیست. این‌گونه افراد، ایران را هتل تلقی می‌کنند. اگر سرویس آن خوب نبود به کشور‌های غربی می‌روند و پناهنده می‌شوند. این بزرگ‌ترین خیانتی است که یک ملت یا یک طیف می‌تواند به خود و دیگران تزریق کند.
تاریخ انتشار: ۱۴:۲۶ - ۲۲ مهر ۱۳۹۹

پروفسور دکتر حمیدرضا یوسفی، استاد تاریخ تفکر و روانشناسی تعامل در دانشگاه پُتسدام آلمان و از صاحب‌نظران حوزه‌های مختلف روانشناسی و آسیب‌شناسی اجتماعی است که آثار متعددی ازجمله مبانی علم روان‌درمانی، نقش فرهنگ در روان‌درمانی، افسردگی در غربت، نبرد اندیشه‌ها و مبانی اندیشه‌ورزی و گفت‌وگوی میان فرهنگی به زبان آلمانی منتشر کرده‎ که برخی از آن‌ها به زبان فارسی هم ترجمه شده‌اند.

اعتماد در ادامه نوشت: در گفت‌وگویی با او به بررسی فلسفه میان فرهنگی، علل اجاره‌نشینی فکری و خودباختگی فرهنگی و علمی و راه‌های بهبود و علاج آن پرداختیم که اکنون متن آن پیش روی شماست.

آقای پروفسور یوسفی! در جهانی زندگی می‌کنیم که آبستن حوادث است و به گونه‌ای همه دنبال گفتگو و راهکار برای بهتر کردن شرایط هستند. شما در حوزه‌های مختلف علمی فعالیت دارید. یکی از حوزه‌های کاری شما را فلسفه میان فرهنگی تشکیل می‌دهد. ما در حال حاضر در ایران شاهد گفتمانی هر چند محدود و پراکنده درخصوص فلسفه میان فرهنگی هستیم. شما در این حوزه کتاب و مقالات زیادی به زبان آلمانی نگاشته‌اید. قبل از اینکه به صحبت پیرامون این حوزه با شما بپردازم، بفرمایید که شما وضعیت فلسفه در ایران را چطور ارزیابی می‌کنید؟

همین‌طور است. دنیای امروز دستخوش حوادث بسیار ناگوار است. عدم علاقه به گفتگو رو به رشد است، در حالی که همه به گونه‌ای از گفتگو صحبت می‌کنند. ویروس کرونا نیز جان انسان‌های بسیار زیادی را در دنیا گرفته و جهان را با چالشی عظیم روبه‌رو کرده است. این فاجعه قطعا روی رفتار و نوع نگاه انسان‌ها تاثیر مستقیم و غیرمستقیم می‌گذارد. فضای سیاسی و تاحدودی ضد گفت‌وگویی حاکم بر عرصه بین‌الملل نشانگر این است که ما با نوعی نگاه جدید یا متفاوت درگذشته روبه‌رو هستیم. بدیهی است که همه دنبال راهکاری کارا برای ایجاد فضایی گفت‌وگویی بین ملت‌ها هستند. فلسفه میان فرهنگی هم که من از نمایندگان آن هستم، دنبال ایجاد زمینه‌ای برای صلح و گفت‌وگوی همه‌جانبه است.

همه از گفتگو صحبت می‌کنند، ولی عملا شاهد یک گفت‌وگوی واقعی و مبتنی بر استدلال متقابل در بسیاری از حوزه‌های علمی و غیرعلمی نیستیم. از گفتگو، صحبت کردن و دنبال گفتگو نبودن بحثی مفصل دارد که به دنیای ذهنیت بشر و خودشیفتگی‌های پنهان و آشکار آن برمی‌گردد. مادامی که شما یا من دنبال گفت‌وگوی واقعی نباشیم، گفت‌وگویی صورت نخواهد گرفت.

من فکر می‌کنم که بسیاری از کنشگر‌ها و واکنشگر‌ها خودشان را بیشتر به گفتگو می‌زنند، مثل فردی که بیدار است و خودش را به خواب می‌زند. وضعیت فلسفه در ایران نیز چنین است. معدود کسانی را می‌توان مثل علامه طباطبایی، دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی یا دکتر غلامرضا اعوانی در ایران پیدا کرد که اهل تفکر فلسفی خودجوش باشند و خود را با جهان مستقیم درگیر کنند، طرح سوال نمایند و به پاسخ آن بپردازند.

وضع کنونی فلسفه یا به بیانی فارسی اندیشه‌ورزی خودجوش، هدفمند و مبتنی بر روش، بسیار بد و ناامیدکننده است. فلسفه به مسائلی، چون معنای تفکر، عدالت، عشق، آزادی، زبان، زندگی، مرگ، جاودانگی و هستی می‌پردازد که با زندگی بشر و کیفیت وجودی او به‌طور مستقیم سروکار دارند. این موضوعات در همه بستر‌های فرهنگی ریشه‌های عمیق دارند. ما هنوز به‌طور گسترده و روشمند به این پرسش‌ها نپرداخته‌ایم، بلکه خودمان را مثل فریدون آدمیت به «نداشتن فکر بِکر» متهم کرده‌ایم و گفتمان‌های مربوط به این موضوعات کلیدی و حساس را از غرب وارد ایران کرده‌ایم. تردید نداشته باشید که بسیاری از «روشنفکران» را که شما در مراکز علمی کشور می‌بینید، کسانی هستند که خود را به فلسفیدن می‌زنند.

این خود را به فلسفیدن زدن، آسیب‌های زیادی به ریشه‌های فرهنگی و تمدنی کشور و استعداد‌های آینده آن وارد کرده است. یکی از دلایل شکاف شدید اجتماعی و یارگیری سیاسی مخرب همین اجاره‌نشینی فکری مبتنی بر ترجمه و واردات گفتمان‌های کشور‌های غربی به ایران است که باید مورد آسیب‌شناسی سیستمی قرار گیرد.

در سال‌های گذشته مقالات، یادداشت و کتاب‌های متعددی از شما در ایران ترجمه و منتشر شده‌اند. این کمک می‌کند که با دیدگاه‌های شما درخصوص این موضوعات کلیدی بیشتر و بهتر آشنا شویم. با توجه به کتاب «مبانی و ساختار فلسفه میان فرهنگی» شما که در سال ۱۳۹۶ در ایران ترجمه شده است، مایلم این سوال را مطرح کنم که شما به عنوان یک ایرانی‌الاصل که ۲۱ سال در ایران و ۳۳ سال در آلمان زندگی کرده‌اید و یکی از بنیانگذاران و نظریه‌پردازان برجسته این بحث هستید، فلسفه میان فرهنگی را چگونه تعریف می‌کنید و چه اهدافی را برای آن اصولی و ضروری می‌دانید؟

همان طور که اشاره کردم، فلسفه یعنی اندیشه‌ورزی هدفمند و مبتنی بر روش، لذا باید در اولین گام بپذیریم «تفکر» که در ذات و نهاد بشر نهاده شده است، مادر فلسفه و فلسفیدن می‌باشد. این نوع نگاه ما به تفکر و اندیشه‌ورزی است که تعیین می‌کند، فلسفه چیست و چه چیز نیست. عین این در مورد فلسفه میان فرهنگی مصداق دارد. وقتی که می‌گوییم فلسفه، به‌گونه‌ای یونانی صحبت می‌کنیم و تعریفی خاص را به عنوان پیش‌فرض می‌پذیریم.

وقتی که فلسفه را اندیشه‌ورزی هدفمند و مبتنی بر روش قلمداد می‌کنیم، گستره معنایی آن متفاوت می‌شود. فلسفه میان فرهنگی به تنوع معانی و مبانی اندیشه‌ورزی اشاره دارد. طرز تفکر، نوع استفاده از تفکر که اغلب منجر به دستاورد‌های مختلف می‌شود، در افراد یکسان نیست، زیرا آن را می‌توان در همه شاکله‌ها بدون پیش‌داوری مورد تحلیل قرار داد. مشارکت و احترام متقابل قرائت‌های مختلف اندیشه‌ورزی که در بستر‌های گوناگون فرهنگی درون و میان ماکرو-فرهنگ‌ها ظهور می‌کنند، می‌تواند زمینه‌ای مناسب برای ایجاد گفت‌وگوی چندمنظوره و همه‌جانبه باشد.

توجه به این پتانسیل یکی از دستاورد‌های اندیشه‌ورزی میان فرهنگی است، البته فرهنگ در اینجا به معنای گسل‌های گذرناپذیر ادراک نمی‌شود، بلکه به عنوان بستر‌هایی است که بین‌شان همپوشانی با اختلاف و اشتراک وجود دارد.

فکر نمی‌کنید که این یک امر بدیهی است؟

کاملا موافقم. فلسفه میان فرهنگی به بدیهیات فراموش شده می‌پردازد که در کانون تفکر فلسفی به آن‌ها به علت فساد قدرت، انحصارگرایی تاریخی و استعمار ملت‌ها جفا شده است. تفکیک فرهنگ‌ها به مدرن و سنتی، دینی و غیردینی و طبقه‌بندی ملت‌ها به جهان اول، دوم سوم و چهارم هیچ کمکی به تقریب دیدگاه‌ها نکرده است. برعکس، باعث جنگ‌های پرهزینه و فرسایشی شده است که به این راحتی نمی‌توان از چنگال‌شان رهایی پیدا کرد.

من بیست و شش سال پیش در آخرین حضورم در نشست بزرگ فلسفه میان فرهنگی آلمان گفتم که فلسفه میان فرهنگی برای بازگرداندن کرامت فلسفه و اندیشه‌ورزی مبتنی بر بشردوستی و بازبینی و کالبدشکافی تاریخ نگاری تفکر نیاز به یک مبانی معرفتی و مبتنی بر روش دارد. حرف دیروز من مثل امروز این بود که ملت‌ها باید در کانون فلسفه میان فرهنگی بتوانند و این حق را داشته باشند که با مفهوم‌شناسی خود و نگاه‌شان به تاریخ و نقش‌شان در آن وارد گفتمان‌ها شوند.

فساد قدرت و انحصارگرایی که اوج آن در جهان‌بینی مغرب زمین آشیانه دارد، فلسفه را به اسارت خود درآورده است و الفبای آن را نیز به جهان دیکته می‌کند. آن‌ها گل‌های آن باغ را چیدند و تنها گل‌های خودشان را آبیاری کردند.

تاریخ یک‌طرفه نوشته شده علوم فلسفی و تجربی باید یا از نو نوشته شود یا تصحیح و تکمیل شوند. غرب خود را مرکز جهان و پایتخت اندیشه‌ورزی قلمداد می‌کند و با تحریم، جنگ و فشار‌های حداکثری روی ملت‌ها اجازه استقلال به آن‌ها را نمی‌دهد. بازگشت به اندیشه‌ورزی می‌تواند یکی از بهترین رویکرد‌های ممکن برای عبور از گفت‌وگوی سلبی و آغاز دوران تاریخ ساز گفت‌وگوی ایجابی باشد.

من دنبال نفی هیچ بینشی نیستم، زیرا به همگرایی و اصل اعتدال تفکر اعتقاد دارم. ولی تفکر، ساز و کار‌هایی دارد که همه رشته‌ها از آن برمی‌خیزند. ابن‌سینا بدون دلیل نگفته است که خداوند ابتدا تفکر را خلق کرده است. من هم حرفم حرف ابن‌سینا است؛ لذا همیشه و همه‌جا از تفکر شروع می‌کنم. تفکر یعنی فلسفیدن، فلسفه به خودی خود به وجود نمی‌آید. خودتان به‌خوبی می‌دانید که در کشور ما یک توفان گفتمان‌های وارداتی در جریان است؛ گفتمان پشت گفتمان.

جامعه و مخصوصا طبقه «روشنفکری» که به اندیشه‌ورزی خودجوش نرسیده است و تلاش جدی نیز در این مسیر نمی‌کند و با نگاهی خودشیفته و حماقت برانگیز از فلسفه میان فرهنگی در ایران صحبت می‌کند، تبدیل به تیشه ریشه‌هایی خواهد شد که صیانت از آن‌ها جزو مقدسات مدنی یک کشور است؛ آینده جوانان کشور.

بله همین‌طور است. جوانان آینده کشور هستند و باید از آن‌ها صیانت کرد. باید برای آن‌ها زمینه بستر فرهنگی ایجاد کرد تا به‌طور خودجوش شکوفا شوند. رابطه فرهنگ و اندیشه‌ورزی را چگونه می‌بینید؟

دقیقا همین‌طور است. جوانان کشور نور چشمان ما هستند و کوتاهی در صیانت از چرخه روح و روان آن‌ها یک گناه اجتماعی محسوب می‌شود، ضمن اینکه رابطه فرهنگ و فلسفه در هر قوم، ملت و جامعه‌ای با نوع اندیشه‌ورزی افراد آن نسبتی مستقیم دارد.

هر چه افراد یک جامعه به دنبال اندیشه‌ورزی فعالانه و جرح و تعدیل کنشگرانه داشته‌های خود باشند، به همان میزان فرهنگ و فلسفه آن‌ها نیز کمتر از در جا زدن و بازتولید افکار تقلیدی و عاریه گرفته شده از این و آن برخوردار خواهد بود.

هرچه افراد یک جامعه معانی فرهنگی و نوع اندیشه‌ورزی خود را بیشتر درونی کنند و با نگاهی بیدار و کنجکاو به این واقعیت پی ببرند که چگونه می‌توان آن‌ها را هدفمند و مبتنی بر روش به کار گرفت و با شرایط منطبق ساخت، بهتر خواهند توانست، به فرهنگ و اندیشه‌ورزی خود روح و جان حرکت‌دهنده و کاوشگرانه ببخشند.

اینجاست که این فرهنگ و اندیشه‌ورزی در هم می‌تنند و موجب تنظیم احساسات و رفتار‌ها خواهند شد، لذا باید به این شناخت رسید که فرهنگ و اندیشه‌ورزی می‌توانند مکمل یکدیگر باشند. هیچ کدام از آن‌ها خود به خود ایجاد، اجرا و بارور نخواهند شد، بلکه این تک‌تک افراد جامعه هستند که با توانایی‌های مسئولیت‌پذیر خود، خودیاری فکری را اندیشمندانه تبدیل به یک فرهنگ قوی، انعطاف‌پذیر و رو به رشد خواهند کرد.

چرا ما متفکر در سطح جهانی نداریم؟ آیا اندیشمندان ما در خارج از کشور هستند؟ چرا در عرصه جهانی، تاثیرگذار نیستیم و جهان غرب گوی سبقت را از جهان اسلام ربوده است؟ ما را چه شده است؟!

یکی از دلایل ریشه‌ای این فقدان این است که ما به نوباوگان خود اندیشه‌ورزی را نیاموزانده‌ایم. نظام آموزش ما ناکارآمد است و باید دگرگونی‌های اساسی در آن صورت بگیرد. دروس مدارس باید طوری طراحی شوند که نوباوگان در مراحل تحصیلی با خودیاری فکری آشنا شوند و بیاموزند که می‌توانند بیندیشند و با اندیشه خود مرز‌های دانش و اکتشاف را درنوردند. بسیاری از والدین دهان فرزندان خود را با تصمیم‌های زودرس برای آن‌ها گچ می‌گیرند و عملا مغز آن‌ها را تعطیل می‌کنند.

والدینی که در دوران کودکی آرزوی دکتر شدن و مهندس شدن فرزند خود را دارند، برای او همسر هم نیز تعیین می‌کنند، وظیفه خود را درست انجام نمی‌دهند. اینجاست که نیت پاک آن‌ها تبدیل به ضد خود می‌شود. اگر خوب بنگرید، حس خودحقیرپنداری در ما ایرانیان جدای از نگاه ناسیونالیستی کور و کاذب بالاست. یکی از دلایل آن همین تربیت نادرست و مخرب می‌تواند باشد. نتیجه آن را در میدان زندگی و کف خیابان نیز می‌بینیم.

انسان‌هایی که با اندیشه‌ورزی آشنا نیستند، مشکلات خود را اغلب با زور بازو و خشونت حل می‌کنند. این پندار نادرست در جامعه ما ریشه‌ای به قدمت تفکر قاجاری در ایران دارد. برعکس، کسانی که جلای وطن می‌کنند این امکان را برای اولین بار پیدا می‌کنند که دور از یوغ خانواده و فشار‌های اجتماعی مسیر زندگی خود را به تنهایی انتخاب کنند.

ما را این شده است که خود را به خواب زده‌ایم و علاقه‌ای گویا به بیدار شدن نداریم و پیوسته برای توجیه کم‌کاری‌ها و بدکاری‌ها دنبال مقصر می‌گردیم. یک بار اسلام مقصر است و یک بار آخوند‌ها و بار دیگر امریکا. ما باید به بطن اصلیت خود برگردیم و کلیت فرهنگی خود را مورد بازبینی نقادانه و بدون حب و بغض قرار دهیم.

ابزار‌های ممکن در نهاد ما که اندیشه‌ورزی است، نهاده شده است. باید اهل اندیشه‌ورزی شجاعانه شویم تا خلاقیت، امکان شکوفایی در دنیای ذهنیت ما پیدا کند. آشنایی با تفکر و اندیشه‌ورزی یعنی در مسیر خودیاری فکری و رفاه فردی جمعی قرار گرفتن. بقیه راه‌ها و راهکار‌ها ما را به ناکجاآباد دگرپرستی و زندگی در حسرت خواهد برد، دنیایی که بسیاری از جوانان کشورمان در آن زندگی می‌کنند.

قبل از این بحث اصلا شاید لازم باشد به دوران افول تمدن اسلامی بازگردید و علت افول را بررسی کنید؟

یکی از اساسی‌ترین دلایل افول ما خردگریزی و فرار از اندیشه‌ورزی بوده است. راحت‌طلبی اجتماعی و دهن‌کجی به خدا و پیغمبر ما را عاجز کرده است. مرتب به خود تحمیل می‌کنیم که دیگر ابن‌سینا و ملاصدرایی‌زاده نخواهد شد و آن‌ها حرف آخر را زده‌اند درحالی که اصلا این طور نیست. آن‌ها حرف آخر را نزده‌اند. ما باید با اندیشه‌ورزی راه آن‌ها را ادامه دهیم و به مرز‌های جدید برسیم. آنجا که لازم است از آن‌ها تمجید و آنجا که باید از آن‌ها عبور کنیم. این کار عملا صورت نگرفته است. ما از قطار این اندیشه‌ورزی تاریخ‌ساز پیاده و سوار قطار تفکر غرب شده‌ایم و تا فی خالدون خود با عینک غربی می‌نگریم. بدیهی است که این از خودگریزی فرهنگی ما را در باتلاق امتناع تفکر و راحت‌طلبی‌مان فرو ببرد.

اسلام به ما آموخته است که بیندیشیم و اهل اندیشه باشیم. اگر نمی‌خواهیم مسلمان باشیم لااقل اهل اندیشه‌ورزی شویم و از این کلام بزرگ که هزار و چهارصد سال قدمت دارد، استفاده کنیم لذا من باید حرف‌هایم را تکرار کنم. تنها راه رهایی از این زندان‌های مرگباری که با از خود بیزاری برای خود و نسل‌های بعدی ساخته‌ایم، بازگشت به دامن معراج‌ساز تفکر است. ما با اندیشه‌ورزی بسیار بیگانه هستیم.

به نظام دانشگاهی فرتوت و بی‌جانمان نگاه کنید. دانشگاه‌هایی که در کشور به اندیشه‌ورزی و خودیاری فکری رسیده‌اند، پیشرفته‌ترین سیستم‌های راداری و موشک‌های بالستیک را می‌سازند و دانشگاه‌هایی که از خود بیگانگی را ترویج می‌کنند، اساتیدش برای دوره‌های مطالعاتی ابن‌سینا به امریکا می‌روند. مشکل این افول ما هستیم و باید به دودمان خود برگردیم و از دهن‌کجی و خندق‌هایی که برای خود و دیگران درست می‌کنیم، دست برداریم. آن وقت خواهید دید که در‌های دانش به روی کشور باز خواهند شد.

در دوره معاصر طیف تجددخواه ایرانی، تفکر را وارداتی دانست و سعی کرد با تقلید به تفکر برسد. چه تفکراتی مانع تفلسف و فلسفه‌ورزی و به شکلی اندیشه‌ورزی می‌شوند؟ راهکار شما چیست؟

یکی از بنیادین‌ترین مشکلات کشور امتناع تفکر و چرخ و فلک گفتمان‌های وارداتی است که روشنفکران ما از دوران قاجار به این طرف ما را در آن می‌گردانند. در واقع، تفکرات وارداتی توسط «روشنفکران» از عصر مشروطه تا به امروز که این مصاحبه صورت می‌گیرد در هر برهه تاریخی مانند یک چرخ و فلک به شهر و دیار ما می‌آیند و ما بدون هیچ آگاهی، تامل و تحلیلی مجذوب رنگ و لعاب این چرخ و فلک ناکارآمد می‌شویم و حتی هزینه می‌کنیم و سوار این چرخ و فلکی می‌شویم که هیچ گونه تناسبی با تاریخ تفکر، فرهنگ، تمدن و دین و آیین‌های ما ندارد.

چرخ و فلکی که ما را در دور باطل هم به عرش و هم به فرش کاذب می‌برد و زمین و زمانی را برای ما ترسیم می‌کند. تنها راه خروج از این چرخ و فلک و دور باطل آن، خروج بیداری و خودباوری مبتنی بر اندیشه‌ورزی خودجوش است.

این گفتمان‌های وارداتی سد بازدارنده این‌گونه اندیشه‌ورزی در ما می‌شوند و این سیکل معیوب همچنان ادامه دارد که در نهایت به از خود بیگانگی و خود حقیر پنداری فکری و فرهنگی منجر می‌شود. به یاد داشته باشیم که اجاره‌نشینی فکری نه تنها باعث بی‌خانمانی فلسفی در کشور شده است بلکه باعث نوعی خودفریبی در طیف‌های مختلف جامعه شده و آن‌ها را به این باور کاذب کشانده است که ایران جای اندیشه‌ورزی نیست. اگر در ایران اندیشه‌ورزی کنید، جانت را می‌گیرند. در صورتی که این طور نیست. این‌گونه افراد، ایران را هتل تلقی می‌کنند. اگر سرویس آن خوب نبود به کشور‌های غربی می‌روند و پناهنده می‌شوند. این بزرگ‌ترین خیانتی است که یک ملت یا یک طیف می‌تواند به خود و دیگران تزریق کند.

تعجب نکنید که بسیاری از جوانان و افراد سنین بالا‌تر به علت بی‌اندیشگی در شبکه‌های مجازی هر گونه خوره و خنازیل را برای یکدیگر فوروارد می‌کنند و باعث انحراف اجتماعی و مدنی می‌شوند یا اینکه به آن دامن می‌زنند. طبیعی است که بی‌فکران جامعه ناخواسته آتش بیار معرکه می‌شوند. جامعه ما نیاز به یک آسیب‌شناسی همه جانبه دارد.

خدمت و خیانت روشنفکری در ایران باید مورد آسیب‌شناسی دقیق قرار بگیرد. بدون لایروبی معضلات و پیش‌داوری‌های تاریخی که به خود تحمیل کرده‌ایم، قادر به حرکت درآوردن ارابه موفقیت در کشور نخواهیم شد. بدیهی است که کشور‌های غربی به تناسب سیاست‌های خارجی خود ما را تاکسی قلمدا می‌کنند و هر جا که دوست داشتند، سوار و پیاده می‌شوند.

عده‌ای امروزه با طرح مفاهیمی مانند تمدن نوین اسلامی و... سعی در احیای تمدن اسلامی دارند. به نظر شما با این وضعیت این امر چگونه امکان‌پذیر است؟

بیایید ابتدا اهل اندیشه‌ورزی شویم و نوجوانان و جوانان کشور را جدی بگیریم که سکان آینده کشور دست آن‌ها خواهد بود. اندیشه‌ورزی کانون عظیمی به روی ما باز خواهد کرد. اندیشه‌ورزی مثل آبی می‌ماند که میان سنگ‌های بزرگ و کوچک رویداد‌ها و چالش‌ها راه خود را پیدا می‌کند. به این نیروی حیرت‌آور اندیشه‌ورزی اعتماد و اعتنا کنیم. بدون تکنولوژی تفکر در بطن جامعه و تحول سیستمی نظام آموزشی کشور این کار میسر نخواهد شد. اسلام توانمندی‌های بی‌بدیلی دارد. خوارزمی و خواجه نصیر طوسی فرزندان همین اسلام هستند. فردوسی و حافظ نیز در جان همین اسلام زاییده شده‌اند و بالیده‌اند.

ابن‌سینا و ملاصدرا نیز از فرزندان اندیشمند اسلام هستند. علامه طباطبایی، مطهری و عبدالجواد فلاطوری نیز مسلمان هستند. در ایران این پتانسیل وجود دارد که تبدیل به مرکز تمدنی و دانش‌ساز جهان اسلام شود و در جهان حرفی برای گفتن داشته باشد. بگذارید خودمان را بیازماییم و با اندیشه‌ورزی چنین آرمانی را دنبال کنیم. آرمان‌خواهی سالم ذهن به اندیشه‌ورزی سلامت و به عملکرد‌ها بهداشت می‌بخشد. اندیشه‌ورزی هدفمند و مبتنی بر روش می‌توانند بسیاری از غیرممکن‌ها را ممکن کنند.

مسئولان باید امر به معروف و نهی از منکر را از خودشان شروع و به خودشان ختم کنند. این روحیه و روش باعث می‌شود که جامعه تبدیل به یک دانشگاه اندیشه‌ورزی و تولید افکار بلند شود.

آقای دکتر! در خاتمه سوالی در مورد رواداری داشتم! شما در کتاب «مبانی و ساختار فلسفه میان فرهنگی» به اصل رواداری میان‌فرهنگی اشاره دارید؟ مسلما زندگی عاری از جنگ و درگیری و همراه با آرامش جهانی بدون رواداری میان‌فرهنگی امکان‌پذیر نیست. چگونه این اصل می‌تواند بشر را از بسیاری از مشکلات امروز رها کند؟ به نظر شما سیاستمداران که اندیشه تجاوز، استعمار و استثمار را در ذهن دارند، چگونه می‌توانند این اصل را رعایت کنند؟

اول باید مشخص شود که منظور ما از رواداری چیست؟ رواداری از تحمل دیگری، تساهل و آسان‌گیری که جوهر تعاریف معمول از رواداری را تشکیل می‌دهند، فراتر می‌رود. رواداری به معنای واقعی کلمه یعنی مشارکت در بهبودبخشی متقابل روابط، همدردی و همدلی متقابل، نیت بدون حب و بغض طرفین، رعایت مرز‌ها و حریم‌های اخلاقی و نگاه گفت‌وگویی برای فهم و حل چالش‌ها.

رواداری به این معنا نیست که همه چیز خوب و مفید و سالم است. در خصوص باورها، جهان‌بینی‌ها و خصوصیات فردی و جمعی باید با نگاهی راه‌حل محور، صحبت بدون تهدید شود. برای تحقق این‌گونه رواداری باید تکالیف سیاسی، اجتماعی و علمی خود را با مسوولیت‌پذیری بیشتر انجام دهیم. همه چیز باید سر جای خودش باشد.

اگر عملکرد‌ها اختیاری و نوع اندیشه‌ورزی آلونکی و تجزیه‌طلبانه باشد، نمی‌توان از رواداری گفت‌وگویی صحبت کرد. یکی از راه‌های ممکن برای درونی کردن رواداری گفت‌وگویی، تغییر نظام آموزش و پرورش است. تربیت مداوم، اساسنامه رواداری گفت‌وگویی است. این نوع رواداری باید از مهد کودک به نوباوگان تا حضورشان در دانشگاه‌ها و مشاغل دیگر تعلیم و آموزش داده شود. اگر تربیت رواداری گفت‌وگویی صورت نگیرد در سنین بالاتر سخت می‌توان میزان شکیبایی را کنترل کرد.

دلیل درگیری‌های خیابانی و درصد بالای خشونت در ایران می‌تواند همین بی‌اعتنایی به تربیت سیستمی و اساسی باشد. رواداری گفت‌وگویی و تعامل درون‌فرهنگی مبنای هر گونه رواداری میان فرهنگی است. ما باید به مضامین فکری خود و نظام ارزش‌هایمان اشراف کافی و مسلط داشته باشیم تا بتوانیم به گفت‌وگوی پایاپای با دیگران بپردازیم.

برچسب ها: فلسفه تفکر اندیشه
مجله خواندنی ها
مجله فرارو