bato-adv
کد خبر: ۴۰۸۵۳۸

(تصاویر) سیما دختر ۲۵ ساله: من مادر عروس‌های ایران هستم!

«به عنوان كسي كه در جواني، عنوان مادر عروس ايران را به او داده اند، آرزو دارم يك روز بتوانم ايران را به عنوان كشور عروس معرفي كنم. اميدوارم روزي بتوانيم لباس عروس را به تعداد فراواني از دختران كشورم هديه كنيم و ركورد برگزاري همزمان بيشترين تعداد مراسم ازدواج را به نام ايران ثبت كنيم. دلم مي خواهد بتوانيم در يك روز و يك ساعت در شهرهاي مختلف كشور، تعداد زيادي مراسم ازدواج برگزار كنيم تا دنيا ما را با نام عروس و با شادي بشناسد.»
تاریخ انتشار: ۰۰:۳۵ - ۲۰ مرداد ۱۳۹۸

(تصاویر) سیما دختر ۲۵ ساله: من مادر عروس‌های ایران هستم!

معجزه ها هم تكثير مي شوند. مي دانستي؟ اگر پاي صحبت «سيما عليپور» بنشيني، برايت مي گويد چطور از وقتي معجزه زندگي دختراني شد كه حتي روياهايشان هم با لباس عروس، سپيد نشده بود، معجزه ها به زندگي خودش هم روي خوش نشان دادند. در روز ازدواج، پاي روايت هاي جذاب و غافلگيركننده دختر جواني نشسته ايم كه از قعر چاه نااميدي به روشناي زندگي برگشت و شد اتفاق خوب دختران غمگين و نااميد اين شهر.

به گزارش فارس، «سيما عليپور» 25 ساله، جوان ترين خيّر برگزاركننده مراسم ازدواج در ايران و معروف به «مادر عروس ايران»، برايمان از تجربه عروس كردن 325 دختر با دست خالي و فقط با راهكار طلايي «اهداي تخصص» مي گويد.

... و من مادر عروس هاي بزرگ تر از خودم شدم!

وقتي عنوان «مادر عروس ايران» را شنيدم، تصور مي كردم قرار است با يك بانوي جاافتاده و سرد و گرم چشيده كه عمري را در سروسامان دادن به زندگي دختران دم بخت سپري كرده، روبه رو شوم. مهمان ويژه مان كه از راه مي رسد اما همه چيز تغيير مي كند. مواجهه با يك خانم جوان، ماجرا را جذاب تر و مرا كنجكاوتر مي كند. «سيما عليپور» انگار به اين نگاه هاي پرسشگر عادت دارد كه لبخندبرلب در جواب مي گويد: «اولين بار اين واژه را از يك عروس خانم معلول شنيدم، وقتي كه در سالن زيبايي داشتند براي مراسم عروسي آماده اش مي كردند و من در تكاپوي رتق وفتق كارهايش بودم. او آن روز، بي هيچ مقدمه اي، مرا «مامان» خطاب كرد. جالب است بدانيد من به لحاظ سني از آن عروس، كوچك تر بودم. خب، مسلماً مادر بودن، قشنگ ترين حس دنياست. اما خوب يادم است كه تا اين كلمه را شنيدم، بغض كردم و تا چند ثانيه، فقط سكوت بود و سكوت. انتظارش را نداشتم. شنيدن لفظ «مامان» خيلي برايم غريب بود. در آن لحظات، نگاهِ قشنگ افراد حاضر در آنجا به كمكم آمد. گفتند: راست مي گويد. چون تو داري نقش مادر عروس را ايفا مي كني. حس آن لحظات را با هيچ واژه اي نمي توانم توصيف كنم. آن بغضي كه راه هر كلمه اي را بسته بود، شايد ناشي از ذوق بيش از اندازه اي بود كه از قرار گرفتن در چنين موقعيتي به من دست داده بود.

به هر صورت، اين ماجرا در مراسم عروسي دو عروس معلول ديگر هم تكرار شد و دخترها به دليل كارهايي كه من به عنوان وظيفه برايشان انجام مي دادم اما آن ها آن را لطف مي دانستند، با اين واژه به من ابراز محبت كردند و از آن موقع گفتند: ما مي خواهيم اسم شما را «مادر عروس ايران» بگذاريم. بنابراين، اين لقب را عروس هاي معلول به من دادند و شايد قشنگ ترين صفتي بود كه مي توانستند به من بدهند. بعدها هم به مرور تكرار شد تا جايي كه الان ديگر تمام افرادي كه در اين كار خير با ما همكاري مي كنند، مرا با اين عنوان مي شناسند. و خب، حس قشنگ و غريبي است كه در 24،25 سالگي ات، تو را مادر عروس ايران خطاب كنند.

اما از من بپرسيد، چيزي فراتر از اين هم وجود دارد؛ ديدن لباس عروس بر تن دختراني كه حتي در آرزوهايشان هم شبي به نام شب عروسي براي خودشان تصور نمي كردند، حسي دارد كه حتي از احساس نابِ شنيدن واژه «مامان» هم بالاتر است. واقعاً حسي كه من و دوستانم در آن لحظات داريم را كمتر كسي در دنيا تجربه كرده است.»

با همان لباس عروسي كه از دست دادم، به زندگي برگشتم

و همه چيز از همين لباس اسرارآميز شروع شد؛ لباس عروس. لباسي كه كابوسِ ازدست دادنش، قهرمان داستان ما را تا لبه پرتگاه نااميدي كشانده بود: «خيلي قبل تر از اينكه وارد اين عرصه شوم، فعال اجتماعي بودم. اما ورود به عرصه فعاليت هاي حوزه ازدواج، ريشه در زندگي شخصي ام داشت. ماجرا از آنجا شروع شد كه عشقم و نامزدم را به دليل بيماري سرطان از دست دادم و آن لباس عروسي كه براي مراسم ازدواجم انتخاب كرده بودم، برايم تبديل شد به يك رؤيا، يك عقده كه انگار هيچ وقت قرار نبود به آن برسم. ناخودآگاه خيلي اوقات به آن مزون مي رفتم و خيره مي شدم به آن لباس عروس. كار به جايي رسيد كه كاملاً نااميد و شكست خورده به اين نتيجه رسيدم بايد به اين زندگي خاتمه بدهم. درست در شبي كه در اوج افسردگي، قرص ها در مشتم بود و تصميمم را گرفته بودم، يك دفعه در ناخودآگاهم چيزي جرقه زد و با خودم گفتم: خب، تو لباس عروست را از دست دادي. عوضش بيا براي چند دختر كه نمي توانند لباس عروس داشته باشند، لباس عروس فراهم كن.»

سيما عليپور مكثي مي كند و برمي گردد به آن لحظات خاكستري. دوباره در نقطه شروع آن مسير ناشناخته مي ايستد و در ادامه مي گويد: «براي خودم، زمان هم تعيين كرده بودم كه؛ 6 ماه فرصت داري با تهيه لباس عروس، 10 الي 15 دختر را عروس كني، بعد از آن مجاز هستي به زندگي ات خاتمه بدهي!

درست از فردا صبح شروع كردم. به مزون هاي لباس عروس مي رفتم و بدون آشنايي قبلي، صحبت هايم با مسئول مزون را با يك جمله شروع مي كردم: «خانم! در ماه حاضر هستيد به چند دختر كه نمي توانند هزينه خريد يا كرايه لباس عروس را پرداخت كنند، اهداي تخصص كنيد؟» اوايل براساس آن قول و قرار اوليه با خودم، فقط به فكر لباس عروس بودم اما در ادامه، به سالن هاي آرايش هم سر زدم و تلاش كردم براي همكاري راضي شان كنم. به آن ها هم مي گفتم: «اين تخصصي كه داريد را در ماه حاضريد به چند دختر كه نمي توانند هزينه هاي سالن زيبايي را پرداخت كنند، هديه كنيد؟» و جالب اينجاست كه از ميان 100 مزون عروس و 100 سالن زيبايي كه در ابتداي كار به آن ها مراجعه كرديم، هيچ كس جواب رد به ما نداد! اين براي خود ما هم عجيب بود كه اين افراد اصلاً چرا به ما اعتماد مي كنند؟! همه در جواب مي گفتند: «ما هستيم. كمك مي كنيم. فقط اين عروس ها را به ما معرفي كنيد.» و آنچه اهميت اين همكاري داوطلبانه را دوچندان مي كند، اين است كه تقريباً تمام اين مزون ها و سالن هاي زيبايي، جزو برندهاي تهران محسوب مي شوند و واقعاً تمام خدماتي كه با هزينه هاي بالا براي عروس هاي ديگر انجام مي دهند را در همان سطح و حتي بالاتر براي عروس هاي ما به صورت رايگان انجام مي دهند.»

(تصاویر) سیما دختر ۲۵ ساله: من مادر عروس‌های ایران هستم!

با انرژي يك عروس مبتلابه سرطان، دوباره متولد شدم

حكايت غريبي دارد روزگار. گاه دستت را مي گيرد و درست در لحظه اي كه فكر نمي كني، تو را با آنچه از آن فرار مي كرده اي، روبه رو مي كند. سيما هم سنگيني مواجهه با چنين موقعيتي و حس پرواز بعد از پشت سرگذاشتنش را تجربه كرده است: «دومين عروسي كه سر راهم قرار گرفت، مبتلا به سرطان بود و پزشكان از او قطع اميد كرده و فقط 3 ماه مهلت براي زندگي او تعيين كرده بودند. با اين حال، داماد اصرار داشت كه بايد مراسم عروسي شان را برگزار كنند. اصلاً در توان خودم نمي ديدم اين كار را انجام دهم. باتوجه به خاطره تلخي كه در زندگي ام از اين بيماري داشتم، فكر مي كردم در مواجهه با او كم مي آورم. اما اينطور نشد. ما در همان بيمارستان برايشان مراسم عقد برگزار كرديم و انرژي مثبتي كه از آن عروس و شادي اش گرفتم، انگار سكوي پرتاب من در اين مسير شد.

خلاصه در آن 6 ماهي كه با خودم وعده كرده بودم، با همكاري دوستان مهربان در مزون، سالن زيبايي و گلفروشي، توانستم مراسم عروسي را براي 7 دختر از يك روياي نشدني، به يك تجربه شيرين تبديل كنم. اما به حدي به اين كار علاقه مند شده بودم و آنقدر انسان هاي خوب پيدا كرده بودم كه اصلاً موضوع خاتمه دادن به زندگي را فراموش كردم و از نو متولد شدم.»

سيما عليپور كه خودش هم شيرينيِ پيدا كردن يكي از اين زوج ها را چشيده، با لبخند ادامه مي دهد: «يك روز با همكارم در مترو نشسته بوديم و داشتيم كارهاي يك مراسم را هماهنگ مي كرديم. يك خانم جوان كه مشغول دستفروشي در واگن بود، با شنيدن حرف هايم گفت: شما عروس هستي؟ اگر عروسي، از من خريد كن. در جوابش با خنده گفتم: نه. من مادر عروس هستم. سر صحبت همينطور باز شد و گفت: مگه چند سالته كه مادر عروس شدي؟ اصلاً بهت نمياد و... ماجرا را كه برايش توضيح داديم، يك دفعه همه وجودش غم شد و گفت: من خيلي دوست داشتم لباس عروس بپوشم اما در تمام طول عمرم شايد حتي يك دقيقه هم به صورت جدي به اين موضوع فكر نكرده ام چون مي دانم كه نمي شود! از علت ماجرا پرسيديم و شروع كرد به گفتن. خوب يادم است كه ايستگاه امام خميني پياده شديم و حدود 45 دقيقه برايمان حرف زد و از شرايطش گفت. شماره اش را گرفتم و بعد از تحقيقاتي كه بچه هاي گروه انجام دادند، صحت حرف هايش برايمان اثبات شد. هم او و هم نامزدش، پدر نداشتند و به لحاظ مالي هم، زير خط فقر بودند؛ آنقدر كه به دليل نگراني از هزينه ها، جرات نمي كردند زندگي مشتركشان را شروع كنند. اينطور بود كه حمايتشان كرديم و برايشان مراسم عروسي گرفتيم.

روزي كه قرار بود لباس عروسش را انتخاب كند، يادم نمي رود. وارد مزون كه شديم، گفت: لباسي كه من بايد بپوشم، كجاست؟ گفتم: همين جا. از ميان همين لباس ها، هركدام را دوست داري، انتخاب كن. باورش نمي شد؛ يك نگاه به من مي كرد، يك نگاه به لباس ها. و مدام آهسته زير گوش من مي گفت: اين ها كه خيلي گران است. واقعاً اجازه مي دهند من از اين لباس ها بپوشم؟ خلاصه، وقتي باور كرد و لباس موردعلاقه اش را پوشيد و خودش را در آينه ديد، فقط تا يك ربع داشت براي مزون دار دعا مي كرد... من هنوز گهگاه اين خانم را در مترو مي بينم. هر وقت چشم درچشم مي شويم، لبخندي به من مي زند كه با هيچ واژه اي نمي توانم حسي كه در آن لبخند است را توصيف كنم.»

(تصاویر) سیما دختر ۲۵ ساله: من مادر عروس‌های ایران هستم!

بهترين خاطره من؛ وقتي مادر، دخترش را نشناخت!

«بناي ما هميشه اين است كه وقتي عروس را به سالن زيبايي مي بريم، هيچ كدام از اعضاي خانواده همراهش نيايند. دلمان مي خواهد آن ها و به ويژه مادر عروس، عروس را بعد از آماده شدن و يك دفعه ببينند. و آن لحظه اي كه آن ها بعد از گذشتن از يك دوره نااميدي، دخترشان را در لباس عروس و در نهايت زيبايي و كمالات مي بينند، لبخندهايشان خيلي براي ما مهم است. من هميشه گفته ام؛ اين لبخند است كه مي ماند. مي دانيد، آن ها با اتفاقي روبه رو مي شوند كه از دست خودشان برنمي آمده و ما را به عبارتي، وسيله تحقق اين اتفاق مي دانند؛ به قول خودشان، وسيله اي از طرف خدا. به همين دليل، حس وحال خانواده عروس در آن لحظات، خيلي خاص است و من به شخصه وقتي خنده هاي پدر و مادر عروس را مي بينم، ياد پدر و مادر خودم مي افتم و انرژي ام دو برابر مي شود.»

مادر عروس ايران مكثي مي كند و انگار خاطره قشنگي در ذهنش جرقه زده باشد، صورتش به خنده باز مي شود و در ادامه مي گويد: «يك بار مادر عروس صبح همراهش به سالن زيبايي آمده بود و ديگر نمي شد ايشان را برگرداند. به همكارانم گفتم مادر را به اتاق كناري ببريد و از ايشان پذيرايي كنيد. عروس كه آماده شد، خبرشان مي كنيم. خلاصه زمان گذشت و عروس آماده شد. به مادر گفتيم تشريف بياوريد. ايشان از اتاق بيرون آمد و وارد سالن اصلي شد اما بي تفاوت از كنار دخترش گذشت و به گوشه اي ديگر رفت. همه هاج و واج مانده بوديم كه چه اتفاقي افتاده؟! چرا واكنشي نشان نداد؟! عروس هم از بي تفاوتي مادرش ناراحت شد. من صدايش كردم و گفتم: مادر جان! نمي آييد عروس را ببينيد؟ گفت: عروس كه اينجا نيست. دخترم كجاست؟ گفتم: خب عروس، همين خانمي است كه از كنارش گذشتيد ديگر... ماجرا اين بود كه دخترش را نشناخته بود. خدا شاهد است كه تايم گرفتيم؛ 17 دقيقه بدون اينكه پلك بزند، به صورت دخترش خيره مانده بود. و بعد از اين مكث هم، فقط گريه مي كرد، گريه هايي كه قشنگ ترين اشك هاي دنيا بود. و اميدوارم هميشه هر جايي در كشورم كه گريه اي هست، از روي چنين ذوق و شوق هايي باشد.

(تصاویر) سیما دختر ۲۵ ساله: من مادر عروس‌های ایران هستم!

چه كسي گفته معلوليت و بيماري، مانع ازدواج است؟ ما ثابت كرديم اينطور نيست

«زماني كه يك فرد دچار يك بيماري مي شود يا اينكه توانياب است، خيلي ها معتقدند او بخشي از زندگي را نبايد داشته باشد، مثل ازدواج. ما در تيم عروس ايراني تلاش كرديم نادرستي اين باور را نشان دهيم و ثابت كنيم كه چنين موضوعي، درست نيست. سعي كرديم ثابت كنيم افراد معلول شايد نتوانند با افراد غيرمعلول ازدواج كنند – كه البته از نظر ما، اين موضوع هم غيرممكن نيست -، اما دختر و پسر معلول مي توانند با هم ازدواج كنند و يك اتفاق قشنگ را رقم بزنند. اينطور بود كه فعاليتمان را با حمايت از عروس خانم هاي معلول شروع كرديم. بچه هاي معلول هم ارتباط خوبي با ما برقرار كردند و در ادامه، با هر زوج واجد شرايطي مواجه مي شدند، آن ها را به ما معرفي مي كردند. حتي با همت و معرفي بچه هاي معلول، ما توانستيم براي زوج هايي كه يكي از زوجين يا هر دو مبتلا به بيماري ام اس بودند هم مراسم عروسي برگزار كنيم.

اين اتفاقات قشنگ در حوزه ازدواج معلولان باعث شد بعضي از اعضاي گروه ما در نقش معرّف ازدواج در ميان معلولان شروع به فعاليت كنند و از ميان افرادي كه به ما معرفي مي شدند يا به ما مراجعه مي كردند، بعد از تحقيقات كافي، دختران و پسران مناسب را براي ازدواج به هم معرفي مي كردند. در ادامه، چند روانشناس بسيار خوب هم به گروه ما ملحق شدند و به اين بچه ها به صورت انفرادي، دو نفره و حتي با حضور خانواده ها مشاوره ازدواج مي دادند. خوشبختانه 2 مورد از اين موارد هم به سرانجام رسيد و ازدواجشان سر گرفت.»

مادر عروس ايران حالا با همكاري يارانش در تدارك يك مراسم بزرگ و باشكوه براي يك عروسي دسته جمعي براي زوج هاي باصفاي معلول هستند: «در مرحله اي از فعاليتمان، تعداد زيادي از زوج هاي توانياب به ما معرفي شدند و برگزاري مراسم براي آن ها را در دستور كار قرار داديم. وقتي با گروهي از اين عزيزان صحبت كرديم، متوجه شديم شرايط برگزاري مراسم عروسي انفرادي ندارند و با برگزاري مراسم ازدواج گروهي و دسته جمعي، راحت تر هستند. در همفكري با همكارانم، به اين نتيجه رسيديم كه يك مراسم خاص براي اين زوج ها برگزار كنيم و يك سري اشخاص و تخصص هاي جديد را هم به مشاركت در طرح اهداي تخصص دعوت كنيم. كمي كه پيش تر رفتيم، تصميم گرفتيم از هنرمندان كشور ازجمله خوانندگان مطرح تا بازيگران سينما و تلويزيون شروع كنيم تا به مابقي حرفه ها برسيم. و به اين ترتيب، برنامه ريزي براي برگزاري يك مراسم بزرگ با حدود 2 هزار مهمان را شروع كرديم كه يكي از خوانندگان مطرح به صورت زنده و در قالب اهداي تخصص و كاملاً رايگان در آن براي عروس و دامادهايمان برنامه اجرا كند. خدا را شكر واكنش و استقبال همه از اين طرح، خوب بوده و در تلاش هستيم به زودي تاريخ اين مراسم را كه حدود 80 زوج توانياب همراه با خانواده هايشان، مهمانان ويژه آن خواهند بود، اعلام كنيم.»

مادران براي مادر عروس ايران دعا كردند، خداوند عمر دوباره به من داد

سيما عليپور به تازگي از بستر يك بيماري ناگهاني و بسيار سخت برخاسته، بيماري كه چند روز به فلج او منجر شده بود. مي پرسم در ايامي كه به صورت معجزه آسا روند بهبودي تان شروع شد، احساس كرديد با دعاي عروس هايي كه به روياهايشان رنگ واقعيت داديد، به زندگي برگشته ايد؟ مادر عروس ايران در جواب مي گويد: «بله، يك كسالت جسمي بسيار سخت و وحشتناك را پشت سر گذاشتم كه حس مي كنم 10سال مرا پير كرد. علاوه بر محبت عروس خانم هايي كه مرتب پيگير حالم بودند و عكس دسته گل هايي كه برايم فرستاده بودند را بعد از بهبودي ديدم، فكر مي كنم آنچه مرا سرپا كرد، دعاهاي مادران آن ها بود. چون مادران در حق يك مادر دعا كرده بودند.»

دوست دارم ايران را به عنوان «كشور عروس» به دنيا معرفي كنم

سيما عليپور لبخندبرلب صحبت هايش را با يك آرزو براي ايران به پايان مي برد: «به عنوان كسي كه در جواني، عنوان مادر عروس ايران را به او داده اند، آرزو دارم يك روز بتوانم ايران را به عنوان كشور عروس معرفي كنم. اميدوارم روزي بتوانيم لباس عروس را به تعداد فراواني از دختران كشورم هديه كنيم و ركورد برگزاري همزمان بيشترين تعداد مراسم ازدواج را به نام ايران ثبت كنيم. دلم مي خواهد بتوانيم در يك روز و يك ساعت در شهرهاي مختلف كشور، تعداد زيادي مراسم ازدواج برگزار كنيم تا دنيا ما را با نام عروس و با شادي بشناسد.»

جهان
Iran, Islamic Republic of
۲۱:۳۷ - ۱۳۹۹/۰۹/۰۲
این خانم درغگو و کلاهبردار است
Atrin
Iran, Islamic Republic of
۱۷:۰۵ - ۱۳۹۹/۱۰/۰۵
خجالت بکش که به همین راحتی دروغ میگی ! وقتی این همه کار خیر برای عروس هایی که شرایط فراهم کردن مراسم نداشتن انجام داده و تویی که اصلا از نزدیکم ندیدیش همینجوری پشت سرش صحبت میکنی بهتره لال باشی.
ناشناس
Iran, Islamic Republic of
۲۳:۴۳ - ۱۳۹۹/۰۶/۱۸
اخه این کجاش 25 ساله میخوره فقط یک و نیم کیلو بتونه زده به صورتش، حالمو خراب کرد لعنتی
ناشناس
Iran, Islamic Republic of
۱۰:۲۳ - ۱۳۹۸/۰۵/۲۰
خودتم عروسی
ناشناس
Iran, Islamic Republic of
۰۹:۵۹ - ۱۳۹۸/۰۵/۲۰
احســــــــــــــــــــــــــــــــــــنت
ناشناس
Sweden
۰۹:۵۸ - ۱۳۹۸/۰۵/۲۰
خدا رو شکر که چنین انسان هایی در ایران داریم. خدا این قبیل انسان ها رو در جامعه ما بیشتر و بیشتر کنه.
مجله خواندنی ها
انتشار یافته: ۱۶
ناشناس
Turkey
۰۶:۰۷ - ۱۳۹۸/۰۵/۲۰
عروسی خوبه ولی ازدواج رو نگه داشتن سخته. کاش یکی هم پیدا می شد کلاس برای آقایون و خانم ها می گذاشت و بهشون می فهموند که ازدواج جشن و عروسی یکشبه نیست. تعهد و مسوللیته. یک جشن باشکوه و هزار تا کوفت دیگه که مادرشوهرم که دوست داشت تدارک دید؛ ولی مجبور شدم حق و حقوق و حضانت و هرچی بود رو ببخشم و برم، از همسرم جدا شدم چون رفتارهای زشتش واقعا اصلاح پذیر نبود و من به شدت مریض کرده بود. تا حدی که می خواستم خودکشی کنم. خدایی چرا ازدواج می کتید وقتی نمی تونید با یک نفر باشید؟ چرا ازدواج می کنید با یک فرد تحصیل کرده و اهل مطالعه بعد ازش دوری می کنید و بهش می گید مثل مادرم بشین تو خونه و فقط چشم بگو؟ خدایی چرا وقتی مشکل زناشویی و ایجاد ارتباط دارید دیگری رو مقصر این قضیه می کنید و توهین و تحقیر می کنید؟ چرا وقتی خودمحور و بد اخلاق هستید، اصلا زن می گیرید؟؟؟ چرا پسرهاتون رو درست برای زندگی تربیت نمی کنید؟ به خدا که نه جشن می خواستم و نه لباس عروس؛ نه پول و نه ثروت؛ فقط محبت و عشق.
مهدی
Iran, Islamic Republic of
۰۷:۳۳ - ۱۳۹۸/۰۵/۲۰
آفرین
احمد
Netherlands
۰۸:۵۶ - ۱۳۹۸/۰۵/۲۰
مدیریتمون شده بر حسب دلم میخواد و آرزو دارم ، نه فکری نه ..........
ناشناس
Iran, Islamic Republic of
۰۸:۵۶ - ۱۳۹۸/۰۵/۲۰
اسم عروس به یدک کشیدن فایده ندارد باید پارامترهایش را هم داشت
شهرام
Iran, Islamic Republic of
۰۸:۵۷ - ۱۳۹۸/۰۵/۲۰
خدا حافظ خودت و همکارانت باشد، ان شالله
ایرانی
Iran, Islamic Republic of
۰۹:۱۱ - ۱۳۹۸/۰۵/۲۰
ایدهء بسیار خوب و تحسین برانگیزی است ولی حتما اطلاع دارید که اگر شرایط مناسبی از حیث اشتغال ، اقتصاد و مسکن برای جوانان فراهم نشود (همه جوانان نه نور چشمیها و نه فرزندان نوکیسه ها) این ایده مثل سایر ایده ها مثل ازدیاد نسل و ... به نتیجه ای نخواهد رسید ، این زیربنا هم فقط در سیاستهای کشور و توسط دلسوزان واقعی قابل انجام است ، حرف زننده ها خوشبختانه زیاد هستند
ناشناس
Iran, Islamic Republic of
۰۹:۱۲ - ۱۳۹۸/۰۵/۲۰
درود و دو صد درود بر این خانم خیرخواه و مهربان ، خداوند عمر با عزتش دهد.
محمدجواد
Iran, Islamic Republic of
۰۹:۱۳ - ۱۳۹۸/۰۵/۲۰
واقعا الآن باید بگوییم فتبارک‌الله احسن‌الخالقین. این تحول روحی و تبیل‌شدن از انسانی ناامید به انسانی در این حد خدوم، فقط لطف خداست. در برابرش احساس کوچکی کردم.
متاسفانه یک انسان دیگر هم هست که 80 تا خانه را سرقت کرده!
ناشناس
Iran, Islamic Republic of
۰۹:۱۳ - ۱۳۹۸/۰۵/۲۰
موفق باشيد.
ناشناس
Iran, Islamic Republic of
۰۹:۱۳ - ۱۳۹۸/۰۵/۲۰
موفق باشيد.
مجله فرارو
هم اکنون دیگران میخوانند