bato-adv
bato-adv
کد خبر: ۳۹۸۰۲۲

گندیدنِ نمک؛ یادداشتی در ستایشِ معلم

تاریخ انتشار: ۲۲:۰۵ - ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۸

مجتبی مرادی؛ اردیبهشت بهشتی‌ترین ماهِ تقویم است و این ماه به دو پدیدۀ زیبای انسانی مزین گشته: یکی بزرگداشت مقام معلم و دیگری نمایشگاه بین المللی کتاب، پیوندی مبارک و دو سویه.

در روزگاری نه چندان دور، حدود دو دهه پیش معلمان از ویژه‌ترین مردمان بودند، ایشان نه تنها معلم مدرسه که محل مراجعه و اعتماد و اطمینان مردم بودند. دانش‌آموزانِ آن روزگار به یاد نمی‌آورند که معلمان از فقر و فاقه و بدبختی و رنجوری خود گفته باشند، ایشان درد خود می‌پوشاندند تا روشن‌گر راه باشند و دردی از جامعۀ خویش دوا کنند. لبریز بودند از دلسوزی حتی آنگاه که دانش‌آموزی را به باد کتک می‌گرفتند که بیچاره! به پدر و مادر فقیرت رحم کن، درست را بخوان که بتوانی دستگیر خانواده‌ات باشی و فایده‌ای به شهر و دیار و سرزمینت برسانی.

کلاس‌های فوق‌برنامه می‌گذاشتند برای دانش‌آموزان ضعیف‌تر، ساعتی چند؟! بی مزد و منت، رایگان عمر گرانمایۀ خویش را صرف آیندۀ فرزندان سرزمینشان می‌کردند. عاشق بودند به تمام معنا و این عشق را در سربلندی شاگردانشان جستجو می‌کردند. هیچ معلمی بنگاه‌دار نبود، کاسب و بساز بفروش نبودند، مشغول تجارت دیگری جز پروراندن فرزندانِ وطن نبودند. حالا دانش‌آموزان آن روزگار نه تنها نامِ معلمشان را به خاطر دارند بلکه سرشارند از خاطره‌هایی شیرین با هر کدام از ایشان. معلم‌ها برای همۀ اقشار جامعه الگو بودند و برای دانش‌آموزان مرشد و راهنما، چه بسیار فرزندان لاقیدی که تحت تأثیر دین‌داری معلم انسان‌هایی دین‌دار و پاکیزه و سودمند شدند، وقتی دلسوزی و مهربانی و فداکاری معلم را می‌دیدند با همۀ وجود پای جای پای او گذاشتند و خود تبدیل شدند به الگو‌های فداکاری و اخلاص. همۀ معلم‌های آن روزگار معلم پرورشی هم بودند، سلام و احترام و انسانیت را درس می‌دادند.

در سال‌های اخیر یگانه صدایی که از معلمان شنیده شده آه و ناله و فغان از کم بودن حقوق و مزایای خودشان بوده، حتی یک بار با صدای آرام از حقوق هزاران و بلکه میلیون‌ها جوان بیکار چیزی نگفتند، از فقر و فلاکت هزاران و بلکه میلیون‌ها کارگر بیچاره که روز و شب را به هم می‌دوزند برای لقمه‌ای نان حلال و همواره شرمندۀ زن و فرزند هستند سخنی به میان نیاوردند. آن‌ها در مدرسه و با کمک کتاب‌های آموزشی پوچ و شاگرد و معلم تباه‌کن ساعاتِ کاری را پر کردند و راهی بازار شدند، خرید و فروش، بساز و بفروش، بگیر و بدوش و... هر روز مدارس تکیده‌تر و نزارتر و نحیف‌تر شدند، معلم‌ها الگوی زندگیشان را در بازار یافته بودند و شاگردان حیرت‌زده و خیره به در و دیوار مدرسه آرام آرام فرار از مدرسه را آغاز کردند، بی الگو، بی چراغ، بی مرشد و راهنما، کورمال کورمال در بلبشوی حیات یا از آغوش مام میهن گریختند یا در دامِ اعتیاد افتادند یا افسرده و پژمرده شدند یا به این گروهک و آن گروهک پیوستند و ما همه تماشاچی این سیاهی و تباهی بودیم.

چه بسیار جوانان مشتاق دانایی که معلمی را شغل انبیا می‌دانستند و حاضر بودند از جان مایه بگذارند برای رشد و آگاهی فرزندان وطن، اما جایشان را موجوداتی گرفتند که معلمی را فقط پله‌ای دیدند برای بالا رفتن از نردبان اقتصاد و سیاست و آب‌باریکه‌ای که پس از آن به نهر و بحر مایه و سرمایه برسند.

معلمی وقتی حرمت و احترام داشت که معلم فقط معلم بود، حالا معلم فقط گاهی معلم است آن هم برای رفعِ تکلیف.

گرچه محال است و امیدی نیست، اما‌ای کاش! کسانی که خود بهتر از هر کس می‌دانند شایستۀ به تن کردنِ جامۀ فاخر معلمی نیستند سرِ خویش می‌گرفتند و به حجره و دکانشان مشغول می‌شدند تا شاید جوانی عاشق و دردمند این لباس را عاشقانه و پر از شوق خدمت می‌پوشید.

معلمی حتما به دانش و تخصص نیاز دارد، اما بیش و پیش از هر چیز نیازمند ایمان است، و نه لزوماً ایمان به مرام و مکتب و مذهب خاصی بلکه ایمان به دانایی و سربلندی از مسیر دانایی و اشتیاقِ سوزان برای روشنایی و آگاهی‌بخشی.

حتماً هنوز کسانی هستند که لباس معلمی برازندۀ ایشان باشد پس: روز و هفتۀ معلم گرامی باد!

bato-adv
مجله خواندنی ها
مجله فرارو