بیشتر افراد در محل کارشان دست کم یک همکار دارند که بیش از حد تواناییهایش به خود اطمینان دارد. کار کردن با این افراد شاید سخت باشد، اما این ویژگی آنها جنبههای مثبت هم دارد.
به گزارش بی بی سی، تقریبا همه ما در محل کار خود با آدمهایی از این دست برخورد کردهایم. کسانی که بیش از تواناییهایشان به خود اطمینان دارند، همکارانشان را دستکم میگیرند و، چون فکر میکنند خاص و بینظیرند، وقتی استعدادهایشان از سوی دیگران نادیده گرفته میشود، به شدت عصبانی میشوند.
ریشه واژه خودشیفته (Narcissist) به اسطورههای یونانی باز میگردد؛ به یک شکارچی به نام "نارسیسوس" (Narcissus) که تصویرش را در آب برکه دید و عاشق خودش شد. متأسفانه در دفاتر کار امروزی خودشیفتهها دیگر جنبه اسطورهای ندارند و هر چه سریعتر آنها را از روی رفتارشان تشخیص دهید، زودتر جلوی ضرر و زیان را گرفتهاید.
نارسیسوس - نخستین خودشیفته، اثر میکلآنجلو مریسی دا کاراواجو در سال ۱۵۹۶
کارلین بوریسنکو، نویسنده کتاب " ذن در محل کار" (Zen Your Work) در یکی از مشاغل قبلیاش، با یک رئیس خودشیفته روبرو بود. او میگوید: "واقعا عاشقش بودم، فکر میکردم باجذبه و باهوش است. خیلی هیجان داشتم که برایش کار کنم. بعد از ۳ ماه کار و دیدن هر روز او تازه فهمیدم یک جای کار میلنگد. آن موقع بود که متوجه شدم دارم برای یک فرد خودشیفته کار میکنم. "
بوریسنکو میگوید کم کم متوجه شد خوشحال کردن رئیس به مهمترین بخش کار او تبدیل شده. تمام مدت تلاشش بر این بود که او حس خوبی داشته باشد و همیشه در محل کار از او تعریف میکرد: " اگر آن کارها را نمیکردی، مجازات بزرگی انتظارت را میکشید. "
به عقیده او وقتی این اتفاق به طور مداوم بیفتد، ممکن است فکر کنی داری عقلت را از دست میدهی: " این آدمها چه چیزی میبینند که من نمیبینم؟ چه چیزی میفهمند که من توان درکش را ندارم؟ باید این واقعیت را بپذیری که مشکل بیشتر از نوع نگاه آنها به دنیاست تا کارهای تو. "
همکاران بوریسنکو هم درست مثل او از خشم و غضب رئیس خودشیفته در امان نبودند. این تجربه مشترک، اما به جای اینکه آنها را متحد کند، بینشان دشمنی بوجود آورد و دلیلش هم اضطرابی بود که از احساس ناتوانی در تغییر دادن اوضاع نشأت میگرفت: "برای این که رضایتش را جلب کنیم، بینمان رقابت ایجاد شده بود. "
"خودشیفتهها قادرند واقعیت را آنطور که خودشان میخواهند در اطرافشان بوجود بیاورند، بدون توجه به واقعیتهای عینی و شواهد و مدارک. همه چیز باید در خدمت حفظ تصویری باشد که آنها از خودشان ساختهاند. "
خبر بد این که هر چند کار کردن با خودشیفتهها به وضوح کار بسیار سختی است، مطالعات زیادی نشان دادهاند که آنها میتوانند در حرفه خود موفق عمل کنند و وجودشان حتی ممکن است به نفع شرکتها و ادارات باشد. نداشتن حس همدلی، سرسختی در دستیابی به موفقیت، توانایی دروغ گفتن و تقلب از جمله ویژگیهای رایج افرادی است که تشنه رسیدن به قدرت هستند.
ویژگیهای شخصیتی یادگرفتنی هستند - گاهی اوقات خود والدین باعث ایجاد اعتماد به نفس بیش از حد در فرزندان میشوند.
دکتر تیم جاج، استاد دانشگاه ایالتی اوهایو روی تأثیر خودشیفتهها بر کسب و کار تحقیق میکند. او میگوید این دسته از افراد اغلب ویژگیهایی دارند که باعث میشود برای پستهای مدیریتی مناسبتر باشند: " خودشیفتهها معمولا جذبه بیشتری دارند و احتمال این که مسئولیت کاری را برعهده بگیرند بیشتر است ... آنها اشتیاق و توانایی بیشتری هم برای خطر کردن دارند و سازمانها در هنگام بحران به افرادی با این خصوصیات نیازمند هستند. "
خودشیفگی هم مثل همه خصایص دیگر آدمی، این سوال قدیمی را در ذهنها شکل میدهد: آیا انسان با خودشیفتگی به دنیا میآید یا در طول زمان آن را میآموزد؟
دکتر جاج در پاسخ به این سوال میگوید هر دو. در حالی که برخی مطالعات خودشیفتگی را یک خصلت درونی تلقی میکنند، برخی دیگر تربیت خانوادگی، سطح درآمد و اتفاقات محل کار را در شکلگیری آن بیتأثیر نمیدانند.
او میگوید: "احتمال خودشیفته شدن در افرادی که در خانوادههایی با جایگاه اجتماعی- اقتصادی یا درآمد بالا به دنیا میآیند، معمولا بیشتر است. علاوه بر این روش تربیتی والدینی که فرزندانشان را به داشتن اعتماد به نفس بیش از حد ترغیب میکنند هم ممکن است به خودشیفتگی آنها منجر شود. "
با این تفاسیر جای تعجب نیست که بسیاری از شخصیتهای معروف در دسته افراد خودشیفته طبقهبندی میشوند.
جاج میگوید: "به نظر من خودشیفتگی یک ویژگی رایج در میان رهبران سیاسی است، زمانی که در بحران هستند یا میخواهند تغییر ایجاد کنند. " او به عنوان مثال به جان اف کندی و رونالد ریگان، رئیس جمهورهای پیشین آمریکا اشاره میکند: " به راحتی میتوانیم بسیاری از رئیس جمهورهای با جذبه آمریکا را خودشیفته بدانیم. "
جاج میگوید خودشیفتگی یک ویژگی رایج در میان رهبران سیاسی از جمله جان اف کندی است.
اما چرا خودشیفتهها با این که ممکن است کارشان را خوب انجام ندهند، معمولا در حرفه خود موفق هستند؟ دکتر جاج میگوید دلیلش این است که آنها فقط روی نیازهای خودشان تمرکز دارند و به نیازهای دیگران توجه نمیکنند. او میگوید: "شاید این حرف کمی تند و تیز باشد، اما واقعیت این است که درآمد و اعتبار حرفهای برای خودشیفتهها بیشتر از هر چیزی اهمیت دارد. "
سوال اینجاست که آیا اندکی خودشیفتگی میتواند به موفقیت ما در حرفهمان کمک کند؟ داشتن حس خودباوری برای ترغیب سرمایهگذاران و مشتریها به پول خرج کردن، مسألهای ضروری است. اما مرز بین این خودباوری و توهم کجاست؟
دان مور، استاد مدرسه اقتصاد "هاس" (Haas) در کالیفرنیا میگوید: "بسیاری مواقع در زندگی وقتی تظاهر میکنیم و خودمان را در مورد این که چقدر خوب هستیم گول میزنیم، ممکن است مرتکب اشتباهاتی بزرگ بشویم که قابل پیشبینی بودهاند. "
جالب اینجاست که در محیطهای کاری، گاهی اوقات افراد با اعتماد به نفس بالا در جایگاه بالاتری قرار میگیرند: "وقتی ادعاهای این دست آدمها را میپذیریم، خودمان را در جایگاه پائینتری نسبت به آنها قرار میدهیم و این باعث میشود از یک عده آدم با اعتماد به نفس بیش از حد بالا تعریف کنیم و به آنها رأی بدهیم، افرادی که در واقعیت نمیتوانند کارهایی که میگویند از عهدهشان برمیآید را انجام بدهند. "
"برای این که در یک پست مدیریتی استخدام شوی باید در عین خوب بودن، خوششانس هم باشی. اغلب خوششانسی یک نفر به پای تواناییاش گذاشته میشود و وقتی این اتفاق میافتد، فکر میکنی از چیزی که واقعا هستی، بهتری. "
با همه اینها نباید از جنبه مثبت این ضربالمثلل که میگوید "آنقدر تظاهر کن تا اتفاق بیفتد" (Fake it till you make it) غافل شویم.
مور با اشاره به طرز تفکر برخی افراد که خودشان را برای یک کار مشخص مناسب نمیدانند، میگوید: "مواظب باشید در دام سندرم ایمپاستر (Imposter Syndrome) نیفتید (سندروم ایمپاستر پدیدهای روانی است که در آن افراد قادر به پذیرش موفقیتهایشان نیستند و احساس میکنند در نتیجه اتقاقات و رویدادهای خارج از اختیار به آنها رسیدهاند).
این سندروم یک مشکل واقعا بزرگ است. اعتماد به نفس پائین نتیجه آگاهی از کمبودهایمان است و در شرایطی کاملا قابل پیشبینی، وقتی با یک مسئولیت بزرگ روبرو هستیم پیش میآید؛ بنابراین به نفعمان خواهد بود که شجاع باشیم و با غلبه بر این سندروم، خودمان را باور کنیم تا مهارت انجام آن کار را بدست بیاوریم. "
اعتماد به نفس بالا میتواند افراد را به سمت انجام کارهای بزرگ سوق دهد - مثل دونالد ترامپ که توانست درهای کاخ ریاست جمهوری آمریکا را به روی خود باز کند.
اما واقعیت این است که میتوان از خودباوری انسانهای خودشیفته یک درس بزرگ گرفت.
کارلین بوریسنکو معتقد است توانایی این افراد در ساختن واقعیت به شکلی که خودشان میخواهند، مثل کاتالیزوری است که آنها را زودتر به هدفشان میرساند: "دلیلش این است که آنها طوری رفتار میکنند که انگار واقعیت ساختگیشان حقیقت دارد. اتفاقی که بیشتر اوقات آنها را به سمت موفقیت سوق میدهد. این موضوع در مورد دونالد ترامپ کاملا صدق میکند. او باور داشت میتواند رئیس جمهور باشد و شد. اگر ترامپ این باور را نداشت، این اتفاق هم نمیافتاد. "