bato-adv
کد خبر: ۳۵۰۷۳
راديكال صنعت فرهنگ از ديدگاه تئوري انتقادي

حذف امر جديد

سياوش جمادي
تاریخ انتشار: ۱۱:۳۳ - ۲۵ آبان ۱۳۸۸


تفسير تلخ آدورنو و هوركهايمر از صنعت فرهنگ و به ويژه سينما ممكن است به‌طور كلي بيش از حد افراطي بنمايد اما شواهد و نمونه‌هاي بسياري گواه بر آنند كه اين تفسير خالي از حقيقت نيز نيست.

تئوري انتقادي عنوان طرح بينارشته‌اي همه پژوهش‌هاي پژوهشگران مكتب فرانكفورت است. به ديگر سخن نخستين بار مرامي كه پژوهشگران مكتب فرانكفورت در پيش گرفتند، تئوري انتقادي ناميده شد اما امروزه اين اصطلاح معنايي عام‌تر پيدا كرده است. 

به اين معناي عام تئوري انتقادي با نقد وضعيت موجودي كه خود منتقد نيز در آن است، به افشاي نظام‌هاي سلطه، نسبت قدرت و معرفت و فريب‌زدايي از ايدئولوژي‌هاي غالب مي‌پردازد هر چند راه رهايي را دسترس‌پذير نداند. تئودور آدورنو، ماكس هوركهايمر، هربرت ماركوزه، اريش فروم، والتر بنيامين، نوربرت الياس و يورگن هابرماس از جمله نمايندگان معروف تئوري انتقادي و عضو مكتب فرانكفورت هستند ليكن به معناي عام‌تر از انديشه‌هاي اسلاوي ژيژك، ادوارد سعيد و آلن بديو نيز به عنوان تئوري انتقادي ياد مي‌كنند. 

تعلق خاطر به ماركس از جمله مشتركات انديشمندان نامبرده است. مكتب فرانكفورت در سال 1923 در زمان جمهوري وايمار توسط ماركسيست جواني به نام فليكس وايل تاسيس شد و با به قدرت رسيدن هيتلر منحل شد، ليكن اعضاي آن دور از آلمان به‌كار خود ادامه دادند. نظريه صنعت فرهنگ فصلي از كتاب «ديالكتيك روشنگري» بود كه پس از جنگ منتشر شد.اين نظريه چون هر نظريه ديگري بدون زمينه‌هاي قبلي نبود. 

گرايش ماركسيستي خاصي به بخش چهارم از فصل اول «سرمايه» ماركس تحت عنوان «بت‌وارگي (فتيشيسم) كالا»، توجه ويژه به مبحث شي شدگي در تاريخ و آگاهي طبقاتي لوكاچ و مضمون اثر نويافته‌اي از ماركس تحت‌عنوان «دست نوشته‌هاي اقتصادي- فلسفي» از جمله زمينه‌هاي اوليه اين نظريه بودند.
 
ليكن شايد بتوان گفت كه موثرترين انگيزه رهيافت به اين نظريه تعمق دردمندانه آدورنو و دوستش در قوم‌كشي نازي‌ها به روش صنعتي در آشويتس بود. 

مضمون يكدست‌سازي به وضوح يادآور كشتار صنعتي در اتاق‌هاي گاز است. يكي از اوصاف آدورنو از نظريه انتقادي چنين است: «تفكري كه خود را نفي ‌نكند، تفكري كه عليه خودش نباشد همان موسيقي اس.اس‌هاست كه براي نشنيدن ناله قربانيان همراه با ناله‌ها پخش مي‌شد.»
 
آدورنو در كتاب «ديالكتيك منفي» نسل‌كشي و هولوكاست را نتيجه همسان‌سازي مطلق انسان‌ها مي‌داند. قبلا اشاره شد كه فرهنگ در اصطلاح «صنعت فرهنگ» مدلولي دارد كه با اغلب تعاريف جامعه‌شناختي و انسان‌شناختي فرهنگ منافات دارد. در اينجا فرهنگ خصلت فرادادگي ندارد، از نياكان به نسل‌هاي بعدي منتقل نشده و اساسا انگيخته فكر و كاري كه در آغاز از آزادي و گشودگي انسان در برابر امكانات برخاسته باشد، نيست. 

اينك اضافه مي‌كنيم كه فرهنگ در اين اصطلاح هاله مقدسي ندارد. دين كه از عناصر والا و كليدي فرهنگ است در اينجا نقشي ندارد. فرهنگ يكدست‌ساز در صنعت فرهنگ از ديدگاه آدورنو اساسا چيزي والا نيست بلكه ويرانگر فلسفه، هنر، معارف و هر چيز والايي است. آدورنو اين انحطاط فرهنگي را نشانه نوعي فاشيسم مي‌داند و كمابيش چنين تفكري بر نمايندگان ديگر مكتب فرانكفورت از جمله والتر بنيامين، هربرت ماركوزه و لئو لونتال نيز غالب است. ليكن هيچ كس به قدر آدورنو در اين‌باره پافشار نبوده است. 

وي در «ديالكتيك منفي» مي‌نويسد:
آشوويتس به نحو انكارناپذيري اثبات كرد كه فرهنگ از دست رفته است. اينكه چنين چيزي توانست در قلب سنت‌هاي فلسفه، هنر و معارف روشنگرانه رخ بدهد، گوياي چيزي فراتر از اين امر است كه اين سنت‌ها و روح اين سنن فاقد نيرويي براي تحول انسان‌هاهستند. ناحقيقت در خود اين حوزه‌هاي معارف بود، ناحقيقت در آن خود بسندگي‌اي بود كه اين معارف موكدا مدعي آن بودند. تمامي فرهنگ بعد از آشوويتس از جمله نقد ضروري همين فرهنگ آشغال است. 

به اين اعتبار همين حكم را مي‌توان به فرهنگ ايالات متحده آمريكا كه پژوهش‌ مايه اصلي بخش چهارم از كتاب «ديالكتيك روشنگري» بود نيز صادق دانست. اينكه صنعت فرهنگ در ايالت متحده آمريكا با توده همان كاري را مي‌كند كه رژيم نازي با اسيران اردوگاه آشوويتس مي‌كرد بي‌ترديد يكي از مقاصد نهفته در تئوري صنعت فرهنگ است كه البته از ديدگاه بسياري از منتقدان نكته مبالغه‌آميز و افراطي آن نيز هست، ليكن مسلم است كه در اينجا مقصود آدورنو وجه فيزيكي ماجرا نيست، همان طور كه از نقل قول بالا مي‌توان دريافت آدورنو صنعت فرهنگ و آدم‌سوزان نازي‌ها را هر دو از ثمرات شيوه تفكري مي‌داند كه روشنگري آن را به تمام معنا متجلي مي‌سازد. از همين رو درك نظريه صنعت فرهنگ در گروه فهم تفسير آدورنو و هوركهايمر از تاريخ روشنگري است. 

روشنگري جنبش فرهنگي قرن هيجدهم است كه مرجعيت كليسا، سنت و دولت را تابع مرجعيت عقل قرار مي‌دهد. لوسين گلدمن كتاب «فلسفه روشنگري» خود را بدين سان مي‌آغازد:
فرانسه قرن هيجدهم به وسيع‌ترين و كامل‌ترين شكلش، كشور روشنگري است و Encyclopedie كه دالامبر و ديدرو رهنماي آن بودند هم نوعي نماد و هم برنامه‌اي براي كل اين جنبش است. 

Encyclopedie اگر به دانشنامه ترجمه شود آن وجه نماديني كه گلدمن به آن اشاره مي‌كند رسانده نمي‌شود. پايديا در يوناني به معناي دانش و آموزش و Encycle به معناي احاطه كردن است. معناي اين واژه براي پيشگامان روشنگري از جمله ولتر، روسو، هلوسيوس، هولباخ و بالاخره ديدرو و دالامبر همان احاطه بر دانش بود و پروژه نوشتن دايره‌‌المعارف ادامه پروژه ناتمام مانده فرانسيس بيكن در كتاب «احياي كبير» (Instauration Magna) بود. 

هدف بيكن از نوشتن اين كتاب به قول خودش «آغاز بازسازي جامع علوم، هنرها و كل معرفت بشري بر اساس مباني خاصي به منظور احيا و پرورش نوعي خويشاوندي عادلانه و موجه ميان اشيا و ذهن بود. مقصود از پرورش در عين حال پيشروي به سوي هر چه قدرتمندتر شدن انسان در سلطه و احاطه بر اشيا طبيعت و انسان‌ها بود. بنابراين دلالت نمادين Encyclopedie از نگاه پيشگامان روشنگري آن نبود كه خرد و ذهن آنها بر تمام معارف احاطه دارد. بلكه آن بود كه خرد انسان قادر است بر همه چيز محيط شود، بي‌آنكه نيازي به مراجع اساطيري يا ماورا ‌الطبيعي داشته باشد. 

تعريف مشهور كانت از روشنگري «برون شد آدمي از نابالغي خودخواسته خويش» و شعار آن sapere aude يا «جرات فكر كردن داشته باش» است بنابراين يك وجه روشنگري اعتماد به خرد انساني و سوژه انديشنده‌اي است كه براي فهم امور و شناخت ناشناخته‌ها خود بسنده و بي‌نياز از قيمومت مراجعي چون اساطير، خدايان و مانند آنهاست. 

هر چند كساني چون ميشل فوكو و يورگن هابرماس روشنگري را پروژه مدرنيته ناميده‌اند، اما مدرنيته بيش از آنكه پروژه‌اي مبتني بر تصميم چند فيلسوف و دانشمند باشد حاصل تحولاتي تاريخي چون زوال فئوداليسم، توسعه صنعت چاپ و قدرت گرفتن روزافزون طبقات بورژوا يا شهري بود. 

چنين نبود كه عقل خودبنياد صرفا سرچشمه دانشي بي‌غرض يا به بياني ديگر دانش براي دانش و دانش از سرعشق به دانايي تلقي شده باشد. بيكن دانش را همان قدرت مي‌داند و نيچه در قرن نوزدهم با قاطعيت ادعاي دانش براي دانش را دروغي دو‌هزار‌ساله اعلام مي‌كند. نيچه اين ادعا را كه «رانه شناخت» و «عشق به حقيقت» پدر فلسفه بوده است دروغي براي كتمان رانه قدرت مي‌خواند. كارل ماركس از نگاهي ديگر دانش و معرفت نظري را كه مدعي حقيقت مطلب است در بوته نقدي موسع قرار مي‌دهد. 

چنين دانشي به زعم ماركس خادم ستمگران بوده است. افزون بر اين بنا به فلسفه اقتصادي وي هيچ امر مطلق و فراتاريخي وجود ندارد. اين ابزار توليد و نظام طبقاتي است كه فرهنگ و دانش را رقم مي‌زند. پس از جنگ جهاني دوم كه منشا گسترده‌ترين شرارت‌ها بود، روشنفكران انديشه‌هاي نيچه و ماركس را بيشتر مورد توجه قرار دادند. بي‌غرضي عقل مدرن آماج انتقاد قرار گرفت. آدورنو و هوركهايمر با نوشتن «ديالكتيك روشنگري» به اين انتقادات ژرفا بخشيدند. به‌عقيده آنها «روشنگري آهنگ آن كرد كه اكاذيب و اساطير را ويران كند و به پيروزي حقيقت و آزادي ياري رساند، اما پس از آن كه ويرانكاري‌اش به سرآمد، ناگزير از تشخيص اين [واقعيت] شد كه آن آزادي و حقيقت خود جزئي از همان اساطير بوده است.» 

اين وجه اساطيري در اينجا در ابزاربيني عقل مدرن، در شيوه شي‌گرداني و همسان‌سازي احاطه‌طلب آن، در ايده‌آليسم مفهوم بنيادي و كلي‌‌نگر آن و در كوري آن به حيطه تكثرها و ناهمساني‌ها و امور جزيي است. اين نقش اساطيري در پروژه احاطه طلبي است كه هم از آغاز سوژه تازه به تخت نشسته را در راه قدرت و سلطه‌اي بر طبيعت بيرون و درون نازل مي‌كند و نام اين نزول را پيشرفت مي‌گذارد. به بياني ساده‌تر اين عقل ابزاري براي آنكه در جهت احاطه خود همه چيز را در قالب دلخواهي بريزد، آنچه را كه در اين قالب نمي‌گنجد يا به ديگر سخن امور ناهمسان و نااينهمان را بايد حذف كند و با آنها همان كاري كند كه خدايان اساطيري و مانا و قدرت‌هاي فوق طبيعي با قربانيان خود مي‌كرده‌اند. 

بنابراين تاريخ روشنگري قرن‌ها پيش از دكارت و بيكن آغاز مي‌شود. اين تاريخ از وقتي آغاز مي‌شود كه مرجع قدرتي تمامت‌خواه چون خدايان اساطيري هر آنچه را كه با آنها سازگار نيست، مرعوب و قرباني مي‌كند. قربانيان تنها به دست خدايان قرباني نمي‌شوند. خدايان و نمايندگان آنها از ساحران و جادوگران گرفته تا كل جماعتي كه خود را با آنها وفق داده‌اند ابزار سركوب هر كسي مي‌گردند كه سوداي آزادي از نيروهاي سركوب و سلطه داشته باشد. 

توده مردم در جامعه مدرن آمريكا به باور آدورنو و هوركهايمر خود را با قدرت صنعت فرهنگ وفق داده‌اند. صنعت فرهنگ همان روشنگري در مقام فريب توده‌اي است اما به كمك ديكتاتوري پنهان رسانه‌اي كه امتياز تكثيرپذيري قدرت قالب‌سازي آن را بي‌رقيب ساخته است. صنعت فرهنگ همه چيز را در انقياد قدرت نظام سرمايه‌داري يكدست مي‌سازد. اين صنعت از نظام توليد انبوه و تكثيرپذير و مصرف انبوه و همساني تبعيت مي‌كند كه مغزها، نيازها و حيات نااينهمان فرد را در قالب برنامه‌هاي از پيش تعيين شده و قابل پيش‌بيني همانند مي‌سازد. وحدت سلطه و جماعت با وحدت صنعت و فرهنگ چفت و بست پيدا مي‌كند. چنين نيست كه كارتل‌هاي رسانه‌اي در خدمت نيازهاي خودانگيخته شنوندگان و بينندگان باشند.
 
آنها همه مهره‌هاي دستگاهي واحدند كه كاركردشان از پيش تعيين شده است. كسي كه از قواعد بازي در اين سيستم سرباز زند مظلومانه از دايره طرد مي‌‌شود. در اين شبكه كه راديو و تلويزيون به صنعت برق و صنعت فيلمسازي به بانك‌ها وابسته‌اند و همه چيز آويزه همه چيز است، تنوعات از جمله درجات فيلم‌ها، كتابها و صفحات موسيقي صرفا تنوعاتي كمي هستند كه به كيفيت و محتواي آنها ربطي ندارند. 

به بياني ديگر، تمايزات نه در ارزش مصرف (use value) كه در ارزش مبادله(exchange value) است. چيزي كه تكثر دموكراتيك ناميده مي‌شود از نگاه آدورنو و هوركهايمر يكدست‌سازي و مغزشويي است. اين گوناگوني‌ها صرفا كليشه‌هاي رنگارنگ و از پيش تعيين شده توليد‌كنندگان هنر توده‌اي است كه خودكاري را به‌جاي تخيل و خودانگيختگي مي‌نشاند. 

سبك هنري كه بايد از درون اثر منفرد هنري بجوشد، كليشه‌اي از پيش تطبيق يافته با قواعد كلي است كه از بيرون مهر و نشان آن به خيل آثار هنري مي‌خورد. موانعي كه ميلياردرهاي آمريكا بر سر راه نمايش فيلم «همشهري كين» اورسن ولز ايجاد مي‌كنند يا مثال‌هايي از دوران مك‌كارتيسم به عقيده آدورنو و هوركهايمر براي تاييد سلطه صنعت فرهنگ هنر كافي نيست. 

حتي ترفندهاي بديع اورسون ولز چندان از قواعد تحول و تغييرات ناگهاني دور نمي‌شود كه اعتبار كل نظام را مخدوش كند. فاشيسم نهفته در ليبراليسم سرمايه‌گذاري در كتاب «ديالكتيك روشنگري» به نقل از كتاب «دموكراسي در آمريكا» اثر الكسي دوتوكويل بدينسان خلاصه مي‌شود: «استبداد تن را به حال خود رها مي‌كند و روح را آماج حمله قرار مي‌دهد.» 

اين است كه صنعت فرهنگ با روان‌ها همان مي‌كند كه هيتلر با بدن‌ها كرد. روح از هر آنچه تخطي از تكرار و تقليد توالي خودكار استاندارد شده محسوب مي‌‌‌شود عاجز شده و كم‌كم شيفته ستم و طاعتي شود كه به جاي تقاضاي حقيقي نشسته است. در فرهنگ توده‌اي هيچ ابتكار جديد و نويافته‌اي، هيچ نوع استقلال فكري، هيچ حركت نامكرر و بي‌پيشينه‌اي و خلاصه هيچ وصله ناجور و وفاق ناپذيري مجال بروز پيدا نمي‌كند. 

«در قياس با مرحله ليبرالي پيشين، در مرحله فرهنگ توده‌هاي آنچه جديد مي‌نمايد حذف امر جديد است.» اگر يك كارخانه پوشاك بخواهد جنس خود را به همه مردم بفروشد مقرون به صرفه‌تر آن است كه به جاي پوشش دادن همه سليقه‌ها پيشاپيش سليقه‌ها را همانند سازد و بدينسان به بازگشت سرمايه و كسب سود مطمئن شود. اين است كه در فهم نظريه صنعت فرهنگ توجه به اين نكته لازم است كه عامل يكدست‌سازي بيش از آنكه در ابزار باشد در نظامي است كه بايد كاربرد ابزار را با قواعد مبادله ميزان كند. 

به عقيده آدورنو و هوركهايمر سينماي هاليوود مثال بارز صنعت فرهنگ است. اين سينما «هيچ شرافت و شأني به زندگي انسان نمي‌افزايد. ايده بهره‌گيري از تمام امكانات و منابع تكنيكي دسترس‌پذير براي مصارف زيباشناختي توده‌اي خود بخشي از همان نظام اقتصادي است كه از به‌كارگيري منابع براي رفع گرسنگي سرباز مي‌زند.» 

حجم وسيعي از فيلم‌هاي كليشه‌ساز البته مي‌توانند بر ادعاي بالاگواهي دهند. «جذابيت عام مكررترين عبارتي است كه در مراحل مختلف توليد يك فيلم بر ذهن و زبان مي‌رود تا آنجا كه مردم عادت كرده‌اند سيرت زيبا را با صورت زيبا ملازم بدانند و ‌اي‌بسا كلمات احمقانه و اعمال شرورانه‌اي را تنها از آن رو كه از ستاره‌اي زيبا صادر مي‌شود، جذاب و پسنديده تلقي كنند. انديشه و تجربه چنداني لازم نيست تا كذب بودن اين صورت‌پرستي معلوم شود اما سينما به مدد تصوير اين چشم‌بندي را عملي مي‌كند تا آنجا كه سينما در شمار سرگرمي‌هاي سالم و ناسالمي چون قمار و ورزش درآمده تا آنجا كه مردم بيش از آنكه به قصد ديدن و انكشاف به سينما بروند، به سينما مي‌روند تا فراموش كنند و نبينند.... وقتي پاي اغفال پيش مي‌آيد لازم است كه تمام يا پاره‌اي از هستي مخاطب تخدير، تسليم و شي شود، يعني از حيز ديگري بودن ساقط گردد.» 

ارزش‌هاي نيكي چون نجابت و پاكدامني، دستگيري از ستمديدگان، پيروزي شرافت اخلاقي بر ثروت بايد در قوالبي ريخته شوند كه اين ارزش‌ها را نفي مي‌كنند، به همان منوال كه فيلم‌هاي اين چنيني از جايي صادر مي‌شوند كه «نجابت يك دختر بسيار بي‌اهميت‌تر از نحوه آرايش موهاست. هاليوود جايي است كه براي بوسيدن، هزار دلار به آدم پرداخت مي‌كنند در حالي كه شايد براي روح‌تان 50 سنت هم نپردازند.» 

تفسير تلخ آدورنو و هوركهايمر از صنعت فرهنگ و به ويژه سينما ممكن است به‌طور كلي بيش از حد افراطي بنمايد اما شواهد و نمونه‌هاي بسياري گواه بر آنند كه اين تفسير خالي از حقيقت نيز نيست. حاصل آنكه آدورنو و هوركهايمر صنعت فرهنگ را در سرمايه‌داري ليبرال به منزله آخرين حد احاطه‌طلبي و تمامت‌خواهي خرد ابزار‌انديش روشنگري مي‌دانند.

مجله خواندنی ها
مجله فرارو
bato-adv
bato-adv
bato-adv
پرطرفدارترین عناوین