bato-adv
کد خبر: ۳۴۸۱۹

نامه محمد نوری زاد به مقام معظم رهبری

تاریخ انتشار: ۱۹:۳۳ - ۲۰ آبان ۱۳۸۸


محمد نوری زاد دروبلاگ شخصی خود طی نامه ای به مقام معظم رهبری در خصوص برخی رفتارهای نا درست تعدادی از چهره های سرشناس طرفدار دولت و نیز حمایت از خاتمی و موسوی چنین نوشته است:

به نام خالق زیبایی ها
سلام به محضر رهبر گرامی جمهوری اسلامی ایران

پدرعزیز ، برای اولین بار در تاریخ سی ساله عمر انقلاب ، و در مراسم روز قدس و سیزده آبان امسال ، نه اسراییل از ما ترسید و نه آمریکا، و البته کشوری که بسیار ترسید، کشور خود ما بود. با آنهمه تسلیحات رسمی و غیر رسمی که برای مقابله احتمالی مردم معترض به خیابانها آورده بودیم. این هشداری است برای همه ما که خواهان فردایی بهتر و شایسته تر برای این نظامیم.

در این میان، یک رخداد حتمی، پای مارا به مخاطراتی گشوده است که برون رفت از آنها، تنها و تنها به تدبیر مدبرانه شما بستگی دارد. این تنها شمایید که می توانید کشور را از این بن بست ویرانگر بدرآورید و همه را که در نابجای خود قرار گرفته اند ، سرجای خود بنشانید. من راز این تنگناها را از باب دوستی که درگوشه ای از مواضع فرهنگی کشور به کار مشغول است با شما می گویم و امید این دارم که با عنایت به شجاعت شورانگیزتان و دوراندیشی نافذتان، سرگشتگی مردم را به حلاوت حضوری مجدد و یکپارچه بدل فرمایید .

کلید راز اشاره شده را، من در جابجایی دوست و دشمن می دانم. و می گویم: از مدتها پیش به این طرف، دو مولفه دوست و دشمن، نه در خارج از کشور، که در همین داخل نظام، جابجا شده اند. و شما و ما را همین معمای پیچ در پیچ، به خطای محاسباتی در انداخته است. تلاش من در این نوشته مشفقانه، چیزی نیست الا واگشایی این سر سربسته.

تعریف دوست را باهم مرور می کنیم: دوست ما کسی ست که معتقد به باورهای دینی محکم باشد. سابقه درست و پاکی در برپایی و تداوم انقلاب داشته باشد. فراتر از بند بند قانون اساسی، در عالیترین وجه ممکن، فدایی نظام باشد. متخصص باشد. کاردان و مدیر باشد. و همیشه گوش به زنگ هرماموریتی برای برداشتن سنگی از پیش پای نظام باشد. درستکار باشد. دست کجی نداشته باشد.

برای ما، دوستی این فرد باهمین مختصات، و یا حتی با بخشی از آنها ثابت می شود.

اما دشمنان ما در داخل کیانند؟ آنان که از توفیق و سربلندی و ظهور یک به یک شایستگی های ما رنج می برند. با اجنبی ها سرو سری دارند. یا اگر ندارند، محصول رفتار و عملکردشان به سود اجانب و دشمنان خارجی ماست. سنگ انداز و تلخ گوی و آب زیرکاهند. از هیچ اقدامی چه آشکارا و چه در خفا برای آسیب زدن به ما و نظام ما دریغ نمی کنند. آرزویشان فروپاشی مقدرات فعلی نظام است و جایگزینی مقدرات دشمن پسند. خیرخواهی شان مزورانه و انتقادشان زهرآلود است.

با احتساب یک چنین رفتارهایی ست که شناسایی دشمنان ما ممکن می شود.

سئوال این که: اگر دوستان و دوستداران ما این بودند، و دشمنان ما این، تشخیصشان به یک مطالعه ممکن بود و تکلیف مارا در مراوده با آنان روشن می ساخت. متاسفانه گرفتاری این سالهای ما، ای عزیز، درهمین است که به همین مختصات ظاهری بسنده کرده ایم و بحساب خود، دوست را در جای خود نشانده ایم و دشمن را درجای خود. و با همین شاخصه های بدیهی، یکی را نواخته ایم و دیگری را رانده ایم.

ولابد با عملی کردن این فرمول متداول، کارها باید سامان می یافت. چرا که در محاسبات ما، دست دوست گشاده بود و دست دشمن بسته. دوستان را برمقدرات کشور تفوق بخشوده بودیم و دشمنان را به هزارتوی هول وهراس در انداخته بودیم. پس چه فتنه ای در اختفای جامعه ما به تولید و باز پروری اینهمه آسیب و خطا مشغول بوده است که این همه کاستی و نابخردی و پس رفت ما را احاطه کرده است؟ از اعتیاد فراگیر تا مصرف بی واهمه، تا بی کاری آزار دهنده، تا هدر دادن ثروتها، تا سرگردانی مدیریتی، تاظهور نهضتی به اسم ریاکاری، تا یاس و دلمردگی؟ غفلت ما به کجا مربوط بوده است؟ از کدامین روزنه ناغافل، و از دیرزمان، برما زخم می باریده است؟ ما که به صورت ظاهر همه تمهیدات و هوشمندی ها را بکار بسته بودیم و آیین دوست نوازی و دشمن ستیزی را نیک می دانسته ایم؟ پس چرا، و از کجا این آسیب های بناگاه بر ما باریده اند و چهره ما و نظام مارا خراشیده اند؟ خواهم گفت:

پدرگرامی:
یک اشتباه عملیاتی، و یک خطای معرفتی، از همان روزهای نخستین به جان ما در افتاد و ما را فریفت و روز به روز بنیان ما سست کرد و بنیان خود استحکام بخشید. اشتباه ما آن بود که به خیال خود منافقین تابلودار را از کشور راندیم و با راندن آنها، نگرانی مان از نفاق داخلی برطرف شد. اما به این نیندیشیدیم که فروبردن آحاد جامعه به آغوش اسلامی که در ظاهر متوقف است، ما را به ذات دین خدا راه نمی برد. به ریش و تسبیح فردی نمره دادیم و از کراوات و ادکلن دیگری نمره کاستیم. و با همین قیاس، جامعه را به اندرون بلوایی از ریاکاری ترغیب کردیم.

اشتباه ممتد ما این بود که به چاپلوسی دوستان ریاکار خود، بیش از نقد مشفقانه دوستان دیگر خود بها دادیم. و دراین داد و ستد، دوستان چاپلوس، فرصت بیشتری برای همنشینی با ما یافتند و دوستان منتقد، بخاطر همان تلخی ناخواسته سخنشان، از گردونه رفاقت ما دور افتادند. و حال آنکه خود می دانستیم: جامعه ای که نقد منصفانه را از خود دریغ کند، حکمت رشد را از خویش دریغ کرده است. و این بود که: آثار انشقاق در میان دوستان ما رخ داد.

و اینگونه شد که: آدمهای زیرک، رگ خواب ما را کشف کردند و با نفوذ در باورهای ظاهرپسند ما، به موقعیت هایی دست یافتند که هرگز در اندازه و لیاقتشان نبود. من برای این که از کلی گویی پرهیز کرده باشم  ناگزیر از بیان مصداق و مثالم. و از آنجا که خود ما در این سی سال عمر انقلاب بسیاری از آبروها را برده ایم و بر بسیاری از چهره های خدوم خود تیغ کشیده ایم، گمان نمی کنم اسم بردن این چند نفری که عملکردشان در منظر همه ما بوده است، ارکان استوار الهی را به تزلزل اندازد. کدام چند نفر؟

امروز افرادی چون آقایان حداد عادل، سعید مرتضوی، حسین شریعتمداری، صادق محصولی، محمد جواد لاریجانی، و محمد حسین صفار هرندی، با عنایت به همان تعریفی که ما از دوست برای خود آراسته ایم، دوستان مایند و برای خود ارج و قربی دارند و برو بیایی  که اولی، تمثیلی از وفاق عالمانه حوزه و دانشگاه، دومی: جوانی و عدل، سومی: ذکاوت و تیزبینی، چهارمی: شمیت اقتصادی، پنجمی: کیاست و سیاست، و ششمی: نمونه ای از یک فرد نظامی معتقد و فرهنگی است. که با کمی صرف وقت، می توان خصوصیات مشترک فراوانی نیز براین خصیصه ها افزود. من نخواستم برای اثبات نکته ای که خواهم گفت، فهرست مطولی از نام این قبیل دوستان را فراهم آورم. که اگر اینگونه بود، بایستی نام برخی از روحانیان، بخصوص امامان جمعه ای را که در نامه نخست بدانها اشاره کرده ام نیز می آوردم.

اگر صریح و صمیمی، آنسوی چهره این دوستان را ورق بزنیم، می بینیم آقای حداد عادل، تمثیلی از علم متوقف است. دوستی که با همه دارایی های علمی اش، کمتر به ذات علم مراجعه می کند. تمایل بیشترش به این است که همچنان چهره ای خواستنی باقی بماند. ورود ایشان به مجلس، این تمایل را با ضرورتی دیگر آمیخت.
 
این که می شود با ابطال صندوقهای رای به مجلس راه یافت و بعدها، در مقام نماینده مردم ، هرگز نگران ابطال صندوقی، حتی یک صندوق، نشد، و همچنان چهره ای خواستنی باقی ماند. آقای حداد عادل، از نردبان علم بالا رفته است اما از آنجا نه به ذات علم که به بام تاویل در آمده است. مردم در نگاه وی، که نماینده همه مردم ایران است، به بازتعریف موکدی نیازمند است. به زعم ایشان می شود از میان ازدحام مردمان، انگشت بدرآورد و به یکی درآن میان اشاره کرد که: تو بیا جلو! مابقی بروند سرکار خودشان. و این به خیال ایشان یعنی مردم. توقف علم مگر تعریف دیگری نیز می تواند داشته باشد؟

آقای سعید مرتضوی، درعین جوانی، نشان داد: خوف بزرگان دینی ما از ورود به عرصه قضاوت، خوف بیجایی بوده است. این جوان، بخوبی نشان داد که اگر بازی سیاست برای خود قواعدی دارد، بازی با عدل به قاعده خاصی متمایل نیست. وی با عدلی که به صحنه آورد، نشان داد که می توان تعریف متفاوتی برای آبرو خلق کرد، و لباس حق را درآورد و برتن ناحق کرد و بالعکس. ایشان با همین جوانی، نشان داد که بدل عدالت علوی را می توان بگونه ای که نیازهای ما را اجابت کند به صحنه آورد، و اصل آن را به همان دوره خود حضرت علی احاله داد. در این خصوص، بد نیست شمه ای از رویه های عدالت گستری آقای مرتضوی را از آقای ذاکانی ، دوست دیگر ما در مجلس شورای اسلامی بپرسید تا مسیر ضربه های ناغافلی که نظام می خورده است برشما عیان شود. ضربه هایی که هیچ رد پایی از آمریکا و اسراییل درآنها مشاهده نمی شود.

هیچ احدالناسی در دوستی آقای شریعتمداری و علاقه وافرش به نظام و شخص حضرتعالی تردید ندارد. آقای شریعتمداری، تمثیل دوستی است که با اطمینان می گویم: به اشتباه، به عرصه مطبوعات راه یافته است. تخصص و علقه محوری او حوزه غلیظ مسائل امنیتی است. ما در جهاد سازندگی همکاری داشتیم که مدعی بود همه بیماری ها را می شود با عسل مداوا کرد. کارش کندو داری و تولید عسل بود. از آیات قرآن و فرازهای نهج البلاغه مستنداتی برآورده بود و هرسخن محفلی را که در آن بود، به عسل و به فواید ناشناخته عسل بند می کرد. بی معطلی برای زخم پا و درد حاملگی و آپاندیس حاضرین، عسل تجویز می کرد و عجبا که کمترین تردیدی را در درستی تشخیص خود تحمل نمی کرد و مخالفان خود را به کج فهمی از قرآن و نهج البلاغه اشارت می داد.
 
دوست ما آقای شریعتمداری نیز چنین است. تا به حدی که من بعید می دانم وقتی او به یک شاخه گل نگاه می کند، آن گل را نروییده از گور یک منافق مزدور، و یا از غبار یک پیامبرسلف نداند. آقای شریعتمداری به برکت همین روحیه نافذش، بسیاری از منتقدان صادق نظام و شما را یا از هستی ساقط کرده یا آبرویشان برده یا مردمانی را که می توانسته اند هنوز دوست و دوستدار نظام باشند، به دشمنی قسم خورده بدل کرده است. وی از رنجاندن مردم، و به زعم خود: آنانی که دشمنان نظامند، به لذت ژرفی مبتلا می شود. آنچنان دو دست خود از هم واگشوده وسینه سپر کرده و از شما دفاع می کند که همه بیندیشند تنها مجاهد ناب و خالص ولایت هموست و لاغیر. و حال آنکه به زعم من، او به تناول همان لذت مورد اشاره مشغول است و اسمش را دفاع از ولایت نام نهاده است.

دوست دیگر نظام ما، آقای صادق محصولی، تمثیلی از همان کسانی است که در لباس دوست، بی آنکه نفاق آشکاری در کارشان باشد، و بی آنکه آیات قرآن از کلامشان فاصله بگیرد، و بی آنکه حفظ نظام از واجباتشان حذف شود، با زیرکی به بدنه رفاقت های مدیریتی راه یافته و اکنون به برکت همان رفاقتی که مردم ما از آن بی نصیب اند، به ثروت هنگفتی دست یافته اند.
 
بطوری که این کسب ثروت، بهیچوجه به شم اقتصادی آنان مربوط و مدیون نیست، بلکه هرچه باد برای ایشان آورده، از ناحیه همان رفاقت های همجواری است. رفاقتی که فردی ضعیف را در بزنگاهی ضروری از اختفای مورد علاقه اش بدر بیاورد و وزیر کشورش کند و بعد از پایان آن ضرورت، به همان اختفای مالوفش باز فرستد. امثال آقای محصولی، در فهرست دوستان نظام ما فراوانند. اینان در هر منصبی که قرار گیرند، بدلیل همان برکات همجواری، دست و دندان به ریشه اقتصاد کشور می برند و بنیان اعتماد مردم به نظام را ترمیم می کنند و برای شما و ما و نظام، آبرو و رشد و توسعه کشور را بنحوی که خود مشتاقند تعریف می کنند.

آقای محمد جواد اردشیر لاریجانی، نمونه ای از کسانی است که از موضع یک دوستدار خالص نظام، فقر نظام را در حوزه فهم سیاسی می دانند. و به هر مناسبت، سخنان درشت می گویند تا درشتی آن سخن، به تقویت فهم سیاسی نظام انجامد. و حال آنکه اینان با ابراز همان سخنان درشت و بی مغز، هوش و خرد ترک خورده خود را پوشش می دهند. تمثیل کسانی که به جای سیاستمداری، سیاست ورزی می کنند. اینان با اعتنا به پشتوانه خانوادگی، و نه دانش و تخصصی که بایست می داشته اند، برمنصب های کلیدی کشور می نشینند و در حاشیه های همان مناصب، و در فربه کردن کارهای مورد تعلق خود، برای نظام مجاهده می کنند. حفظ نظام برای اینان از آن روی واجب است که اگر ورق برگردد، جایی برای ابراز آن سخنان درشت اما بی مخاطب خود سراغ ندارند. این دوستان، استاد هدر دادن فرصت های بی بازگشت کشورند. استاد دشمن تراشی های بین المللی و استاد تحلیل هایی که در آنها ریزش دوستان بین المللی، مطلوبتر از کاستن دشمنی های بین المللی است. داستان دوستان و دشمنان داخلی برای اینان جای خود دارد .

آقای صفار هرندی شاید به زعم من، بلحاظ فردی از همه اینها پاکتر و ناب تر باشد. اما او تمثیلی از کسانی است که باوجود اصلح، خود را صالح تر می دانند. مسئولیتی را که شایسته اش نیستند فی الفور می پذیرند. و با علم به این که می دانند اداره وزارتخانه ای مثل ارشاد اسلامی به تخصص های ویژه محتاج است، به امید یاوری خدای متعال و ائمه معصومین و توکل به همه خوبان خدا، یک یاعلی ای می گویند و وارد کار می شوند. و هرچه که از ماههای مسئولیت شان می گذرد، آنان را همچنان برخوردار از عنایات آشکار و پنهان الهی می بینید. ضایعات، به دلیل بلد نبودن کاری که انجامش را پذیرفته اند، از پس و پیش مسئولیتشان فوران می کند اما اینان به سمت دیگری صورت برمی گردانند که: اسم اینها ضایعه نیست بلکه خدمت است و اجانب و دگر اندیشان اسمش را ضایعه نهاده اند.
 
شاید یکی از علت های فرار فرهیختگان و هنرمندان از مجامع مربوط به نظام، همین قرار گرفتن آدمهای غیرکارشناس برمصدرهایی باشد که شدیدا کارشناس می طلبند. شما را به نشست اخیرتان با دانشگاهیان ارجاع می دهم. مشاهده فرمودید با هر فراز سخن آن جوان دانشجو - که از شخص شما انتقاد داشت - حاضرین چگونه او را تایید می کردند؟ این یعنی این که: جسم دانشگاهیان را نزد شما آورده بودند اما روحشان در جای دیگر بود. امثال آقای صفار هرندی، جسم پروران این سالهای پس از پیروزی انقلابند .

پدرگرامی :
این دوستان، هرروز صبح، بهنگام خروج از خانه، روبه آسمان می کنند و با خلوص تمام رضایت خدا را از دل می گذرانند و با زمزمه آیه الکرسی اشکی برچشم جاری می کنند. صورت ظاهرشان آنچنان با معارف و معروفات دینی آراسته است که کمترین تردیدی را در دوستی آنان نمی توان باور کرد. و من معترفم اینان در هر مصداقی از مظاهر دینی خود، صمیمی و صادق اند. خیال ویرانی نظام را نه به خود، که به هفت پشت خود نیز ربط نمی دهند. اما متاسفانه هرروز که می گذرد، از پس و پیش رفتار اینان، که بسیار نیز صادقانه صورت می پذیرد، فتنه های درشت و ریز سامان می گیرد و به پروپای نظام می پیچد. این دوستان، نشانه دیگری نیز دارند. و آن این که: مطلقا از تماشای فلاکت مردمان خود، گزشی در خود احساس نمی کنند. مثلا از دقیق ترین آمار میزان اعتیاد جوانان کشورشان مطلع اند اما دانستن این آمار برای اینان با ندانستنش یکی است. و حال آنکه اینان با دانستن این ارقام خوفناک، به دلیل دوستی ریشه داری که با نظام دارند، باید پوست خود می دریده اند.

در این سی سالی که از عمرانقلاب می گذرد، بخشی از نگرانی های ما به این بوده است که: ما از کجا زخم می خوریم؟ از کجا باران بلا برما می بارد؟ ما که منافذ ورود دشمن را بسته ایم و عواملش را به وادی هول وهراس و خروج از کشور در انداخته ایم، همه امکانات مالی و موقعیت های ملی را از آنان دریغ کرده ایم، پس از کجاست که مرتب ضربه می خوریم؟ چرا آمار اعیتاد در کشور ما رتبه اول جهانی را دارد؟ چرا بیشترین مصرفها را داریم؟ و بیشترین ضایعات را؟ و بیشترین هدر دادن ثروت های ملی متعلق به نسلهای نیامده را؟ پس دوستان ما چه می کنند؟ آنان که همه اختیارات کشور با آنان است؟ دوستانی که ذکر اسما و صفات خدا از زبانشان نمی افتد و بوقت نماز به سمت سجده ای ناب و خالص و شورانگیز شتاب می کنند؟

اعتقاد من بعنوان فردی از آحاد این مردم، به این است که: ما و نظام ما و بخصوص حضرت شما، از ناحیه همین دوستان است که ضربه خورده و می خوریم. دوستانی که با تعلقات مخصوص بخود در اطراف شما و نظام ما مجتمع شده اند. شناسایی نتیجه عملکرد اینان بسیار ساده است.
 
بیایید و در یک امتحان پنهانی، این دوستان را که گزیده ای از دوستان هم طیف اند، و بعنوان مثال، همین آقای شریعتمداری را در خلوت به نزد خود فرا بخوانید و از آنها بپرسید در این مدت مسئولیتشان، چه تعداد ایرانی و غیر ایرانی بی تفاوت و مدعی و معاند را به دوستی با نظام ترغیب کرده اند؟ و حتی از آنان بخواهید دست یک نفر را بگیرند و نزد شما بیاورند و بگویند: ما این یک نفر را از دور دست ها به جانبداری از نظام آورده ایم. من با اطمینان به شما عرض می کنم که اینان، هرگز به آن یک نفر دست نخواهند یافت. البته من اینها را هوشمند تر از این می دانم که شما و مارا به یک مجلس سینه زنی مذهبی احاله دهند که: اینانند مشتاقان ما. و بعد، از آنها بپرسید به موازات این جذبی که حتما هیچ اندر هیچ است، چه تعداد از دوستان همراه و منتقد و دوستدار نظام را به ضرب تهمت ها و رانش های سخیف غیر اسلامی، به سمت دشمنان رانده، و یا به وادی بی تفاوتی در انداخته اند؟

نامه نخست مرا نمی دانم مطالعه فرمودید یا نه، اگر چه می دانم عده ای از همین دوستان مورد اشاره در اطراف شمایند و چه بسا خواستشان با خواست شما یکی نباشد و آن نامه را از چشم مبارک شما دور داشته باشند. اما باور کنید من گاه شما را در خیال خود نشانده ام در میانه ازدحامی از این دوستان که نمونه ای از آنان را اسم بردم. و شرمنده ام که بگویم: شما را درآن جمع پرهای وهوی تنها می بینم. جمعی که با هر سخن شما سر به تایید تکان می دهند و در دل، حوایج خاص خود را مرور می کنند. و گاه به سخن احساسی شما شورشی می آفرینند و اشک می ریزند و هوار می کشند اما خوب که نگاهشان می کنی می بینی درست همان کاری را می کنند که ما در این سی سال انقلاب آموزششان داده ایم و ریاکاری شان را به نرخی گزاف، قیمت گزاری کرده ایم.

من در اینجای سخن، و در نقطه مقابل، دوستانه و مشفقانه، از دوستان دیگری اسم می برم که برای نظام، و برای شخص شما، و برای شخص شما، وبرای شخص شما، و برای شخص شما، آنهم در بحرانی ترین روزهای عمر انقلاب، یک گشتی در کل کشورمان زدند و میلیونها ایرانی رمیده و پشت کرده به نظام وحتی معاندین داخلی و خارجی را در شورانگیزترین وجه ممکن، به پای رکاب شما باز آوردند: آقایان میر حسین موسوی، سید محمد خاتمی، و مهدی کروبی. صمیمانه می گویم: دوستان واقعی نظام و شما و ما، اینانند!

این سه تن، دوستان واقعی مایند که برای نظام و شخص شما اقتدار خواسته و می خواهند و به آن نیز عمل کرده اند. در عوض، همان دوستان دیرین، بخاطر بخطر افتادن متعلقاتشان، از اینان دیوی ساخته اند که تنها خود از آن می هراسند. داستان غمبار روز قدس و روز سیزده آبان امسا ، که نظام با همه تجهیزات نظامی خود به مراقبت از مردم خود تجهیز شده بود، و حوادث جانبی آن، نتیجه ضربات پنهان کسانی است که مجملی از عملکردشان را به اختصار شرح دادم. تمنای ما این است که: شخصا، این سه تن دوستان واقعی خود را فرابخوانید و با مشورت با آنان، براین زخم سرواکرده مرهم گذارید.

والسلام
فرزند شما : محمد نوری زاد
پانزدهم آبانماه یکهزار و سیصد و هشتاد و هشت

مجله خواندنی ها
مجله فرارو
bato-adv
bato-adv
bato-adv
bato-adv
پرطرفدارترین عناوین