bato-adv
کد خبر: ۳۴۴۳۴

كاركردهاي خانواده در جامعه بزرگ

استيون هورووتيز
تاریخ انتشار: ۱۱:۵۲ - ۱۳ آبان ۱۳۸۸


در اين نوشته، به انتقادات مطرح‌شده توسط هاجسون و ديگران،‌ مبني بر آنكه هايك و ديگر اقتصاددانان مكتب اتريشي نمي‌توانند تئوري ای در رابطه با خانواده ارائه دهند، با تحليل كاركردهاي خانواده در جامعه مبتني‌بر بازار، پاسخ داده مي‌شود. خانواده را مي‌توان به صورت پلي ميان آنچه كه هايك، «سازمان‌ها» يا نهادهاي اجتماعي رودررو و «نظم‌ها» يا نهادهاي اجتماعي معمول در جامعه ای بزرگ مي‌نامد، در نظر گرفت. از اين رو، نقش اساسي خانواده به مضامين آشنايي هايكي دانش و انگيزه‌ها بازمي‌گردد. خانواده، به ما كمك مي‌كند تا نقش‌هاي اجتماعي آشكار و ضمني لازم براي عملكرد در جهان بيرون را بياموزيم. 

خانواده، امكان آموزش اين نقش‌ها به ما را دارد، چراكه نزديك‌ترين افراد به ما كه از دانش و انگيزه لازم براي آموزش اين نقش‌ها برخوردار هستند، خانواده ما مي‌باشند. 

مقدمه:
طي دهه گذشته، شاهد آن بوده‌ايم كه افرادي كه تحت‌تاثير كارهاي فردريش آگوست فن‌ هايك قرار داشته‌اند، به طور روزافزوني، به نهادهاي «جامعه مدني» توجه كرده‌اند. موضوعي كه طي ساليان دراز، مباحثات اصلي و عمده را به خود اختصاص مي‌داد، به پرسش مربوط به جايگاه بازار در مقابل دولت، مربوط مي‌شد. به نظر مي‌رسد كه با ارتقاي نقد ميزس و هايك بر سوسياليسم و سقوط عملي تمام اقتصادهاي ظاهرا سوسياليست در دنيا، بازار، به عنوان برنده اين تقابل شناخته شده است. با اين حال، همان‌طور كه هم منتقدين هايك و هم تا حد كمتري، خود هايكي‌ها خاطرنشان ساخته‌اند، تمامي نهادهاي ممكن اجتماعي، از بازار و دولت نشات نمي‌گيرند. براي اقتصاددان‌ها بسيار واضح و مبرهن است كه نهاد شركت، به طور مشخص در هيچ يك از ين دو دسته نمي‌گنجد! با اين وجود، علاوه‌بر شركت‌ها، نهادهاي ديگري نيز از قبيل سازمان‌های مذهبي، جوامع كمك های متقابل، سازمان‌هاي غيرانتفاعي و خانواده‌ها (موضوع اين مقاله) وجود دارند كه نكته فوق، در رابطه با آنها هم صادق است. 

هاجسون (هاجسون، 1999، ص 84)، به اين نكته اشاره كرده است كه هايك و ديگر متفكرين مكتب اتريش، به طرز ناخوشایندی از مباحث مربوط به خانواده طفره رفته‌اند. وي در اين ادعاي خود كه مبتني‌بر مشاهده است، تا حدود زيادي درست مي‌گويد، زيرا اگر كسي بخواهد در ميان هزاران صفحه از آثار هايك، به دنبال هر گونه اشاره‌اي به خانواده باشد، كاري بيهوده را انجام داده است. همچنين اقتصاددان كنوني مكتب اتريش نيز تقريبا هيچ گاه، خانواده را از ديد اقتصادي تحليل نكرده‌اند! با اين وجود،‌ هاجسون (Hodgson)، از اين هم فراتر رفته و براساس تعلق ظاهري هايكي‌ها به «فردگرايي مبتني‌بر بازار» ادعا مي‌كند كه در چارچوب نظري آنها، هيچ جايي براي نهادهايي مثل خانواده وجود ندارد. وي مي‌گويد: به طور كلي اگر انعقاد قرارداد و دادوستد، بهترين روش براي سازمان‌دهي مسائل باشد، آن گاه بسياري از كاركردهايي كه معمولا به شيوه‌اي ديگر سازمان‌دهي مي‌شوند، بايد تجاري گردند... فردگرايي مبتني‌بر بازار، تا حدودي بيانگر تجاري‌سازي جنسيت و الفباي نهاد خانواده است.
 
كسي كه با فردگرايي مبتني‌بر بازار همخواني داشته باشد، نمي‌تواند به «ارزش‌هاي خانواده» پايبند بماند... آنها نمي‌توانند به طور همزمان، هم به اين امر اعتقاد داشته باشند كه بازار بهترين وسيله براي سامان بخشيدن به تمامي فعاليت‌هاي اجتماعي – اقتصادي است، و هم در رابطه با امري ديگر، آن را انكار كنند. در صورتي كه اين گروه از اقتصاددان‌ها، به ارزش‌هاي خانواده احترام بگذارند، آن گاه بايد به محدوديت‌هاي عملي و اخلاقي ضرورت‌هاي بازار و مبادله مادي، اذعان كنند. (هاجسون، 1999، ص 84) از ديد هاجسون، هايكي‌های راسخ و واقعي كساني هستند كه خانواده را از ذهن خود دور مي‌كنند. 

كاري كه قرار است اين مقاله انجام دهد، آن است كه با ارائه تئوري (هايكي) (Hayekian) درباره خانواده، خطاهاي تحليل‌ هاجسون را نشان دهد. 

نكته اساسي در اين ميان آن است كه ادعاي هاجسون، مبني‌بر آنكه هايكي ها معتقدند كه «بازار، بهترين شيوه براي سامان بخشيدن به تمامي فعاليت‌هاي اجتماعي – اقتصادي است، كاملا غلط است.» 

وي به راحتي تمايزي كه هايك، ميان نظم‌ها (orders) و سازمان‌ها (organization) قائل مي‌شود و نيز گفته‌هاي وي در «نخوت ويران‌گر» (The Fatal Conceit) كه ميان نظم‌هاي خرد (micro) و كلان (macro) تمييز مي‌دهد، را ناديده مي‌گيرد. هيچ نكته‌اي در تئوري اجتماعي هايك وجود ندارد كه حاكي از آن باشد كه نهادهايي مثل خانواده يا شركت‌ها يا ديگر اجزاي جامعه مدني، با توجه به روند ظاهرا بي‌رحم و كشنده «فردگرايي بازار» ضروري نيستند. بلكه اين قبيل نهادهاي غيربازاري، مطابق همان ديدگاهي كه خود هاجسون در كتاب فوق‌الذكرش مطرح مي‌سازد، در هر نظم مطلوبي از جامعه نقشي اساسي و غيرقابل جايگزين ايفا مي‌كنند. در ادامه، سعي مي‌كنم طرحي از كاركردهاي خانواده در مفهوم هايكي جامعه بزرگ
(The Great Society) ارائه كنم. 

در بخش اول مقاله، تمايز ميان نظم‌هاي خرد و كلان يا ميان سازمان‌ها و نظم‌ها از ديد هايك بيان مي‌شود. در اين بخش، در رابطه با اين نكته بحث مي‌گردد كه ميزان ناشناختگي در روابط متقابل اجتماعي، نقشي اساسي در تعيين اين كه کدام یک از انواع فرآيندهاي هماهنگ‌كننده اجتماعي، (كه بازار، يكي از آنها است)، در يك شرايط خاص، بهترين عملكرد را خواهند داشت، ايفا مي‌كند. سپس به بررسي تئوري‌هاي موجود در رابطه با كاركردهاي خانواده پرداخته و نگاهي به ارتباط آنها در تئوري اجتماعي هايكي مي‌اندازيم. 

سپس به بيان يكي از كاركردهاي كاملا هايكي خانواده پرداخته خواهد شد كه عبارت است از توانايي اين نهاد براي آنكه به عنوان پلي ميان نظم‌هاي خردوكلان عمل كند. خانواده اين كار را با فراهم آوردن فضاي حفاظت‌شده‌اي انجام مي‌دهد كه افراد مي‌توانند در آن فضا، قواعد هر يك از اين نظم‌ها و تفاوت‌هاي ميان آنها را ياد گرفته و دروني كنند. در پايان، در رابطه با جايگاهي كه تئوري هايكي خانواده‌‌ مي‌تواند كسب كند،‌ نظراتي ارائه مي‌شود. 

نظم‌هاي «خرد» و «كلان»، از ديد هايك
هاجسون، به عنوان بخشي از انتقاداتش به «فردگراهاي بازاري» كه در ابتداي مقاله آمده ادعا مي‌كند كه «هايك و فريدمن... از هر گونه اظهارنظر كلي در رابطه با محدوديت‌هاي ترتيبات بازار خودداري مي‌كنند. بازار، براي اين دو، الهه‌اي ناب است...» (1999، صص 5-84). 

چنين ادعايي در رابطه با كارهاي هايك، دقيق نيست. در واقع، هايك، هم به طور صريح و هم به طور ضمني، در رابطه با محدوديت‌هاي بازار تئوري را ارائه مي‌كند كه مي‌توان از آن،‌ ديدگاه‌هايي را در رابطه با نهادهاي غيربازاري، مثل شركت و خانواده استخراج كرد. دو تمايزي كه هايك، در آثار مربوط به دهه‌هاي 1960 و 1970 خود ارائه مي‌كند، تمايز ميان «سازمان‌ها» و «نظم‌ها» يا ميان «cosmos» و «taxis» است. (هايك، 1973) 

نظم خود انگيخته جامعه بزرگ («جهان»)، «سازمان‌هاي» بي‌شماري را در بر مي‌گيرد كه همه آنها، ويژگي‌هاي گوناگون مشتركي دارند كه مساوي همان ويژگي‌هاي نظم خود انگيخته، در شكل كامل خود نيستند. (اين ويژگي‌ها عبارتند از استفاده از سلسله مراتب يا انتخاب جمعي، به جاي استفاده از قواعد، وحدت هدف‌ها به جاي تنوع آنها، رابطه متقابل رو در رو به جاي ناشناختگي». اين ويژگي‌ها، ما را به سمت نظريه‌اي در باب محدوديت‌هاي بازار يا در تطابق بيشتر با فهم هايك از مساله، به سمت نظريه‌اي درباره محدوديت‌هاي سازمان‌ها سوق مي‌دهند.
 
گسترده‌ترين بررسي ‌هايك از نياز به نهادهاي اجتماعي غيربازاري، در سه جلد «قانون، ‌قانوگذاري و آزادي» (LLL) (1973، 1977 و 1979) آمده است. وي در جلد اول، (1973،‌ صص 36 به بعد)، مي‌گويد كه نظم در جامعه، دو منبع دارد كه عبارتند از: سازمان‌ها (يا آن چه در زبان يوناني، «Taxis» يا «نظم‌هاي ساخته شده» ناميده مي‌شوند) و نظم‌هاي خودانگيخته (يا «cosmos» يا «نظم‌هاي رشد يافته») اگر چه هايك مي‌پذيرد كه برخي نهادهاي اجتماعي، عناصري از هر دو نوع نظم را در خود دارند، اما يك معيار اساسي و عمده‌ براي تميز اين دو از يكديگر، درجه سادگي يا پيچيدگي آنهاست. 

سازمان، ساختار‌هاي نسبتا ساده‌اي هستند و درجه پيچيدگي آنها، به اندازه‌اي است كه سازنده نظم، امكان بقا دارد،‌ علاوه بر آن سازمان‌ها را معمولا مي‌توان از طريق وارسي و كنترل، درك كرد و هدف (اهداف) خاص‌ آنهايي را برآورده مي‌سازند كه اين سازمان‌ها را به وجود آورده‌اند. (همان،‌ ص38)، در مقابل نظم‌ها، قاعده محور بوده و ساختارهاي آنها، ممكن است چندان آشكار و مشخص نباشد، به علاوه اين نظم‌ها هيچ هدف مشخصي ندارند، بلكه اهداف بي‌شمار آن‌هايي كه در اين نظم‌ها شركت مي‌كنند را برآورده مي‌سازند. بنابراين هايك، با شروع از اين نقطه، درمي‌يابد كه بازارها يا ديگر فرآينده‌هاي نظم‌دهي خود انگيخته، تنها در صورتي مناسب و مطلوب خواهند بود كه معيارهاي خاصي برآورده شود. 

در ديگر موارد كه اين شرايط برقرار نباشد، ديگر اشكال سازمان يا انواع ديگر نهادهاي اجتماعي،‌ مناسب‌تر خواهند بود. هايك، در جاي ديگر در LLL، رابطه ميان دو نوع مختلف نظم را در بخشي با اين عنوان، توضيح مي‌دهد كه «نظم خود انگيخته جامعه، متشكل از افراد و سازمان‌هاست». برخلاف كاريكاتوري كه از هايك وجود دارد و مبني بر آن است كه وي اعتقاد دارد «فردگرايي بازاري» تمامي روابط متقابل اجتماعي انسان را تعيين كرده و جهت‌دهي مي‌كند، اين بخش با توضيح اين نكته آغاز مي‌شود كه چرا برخي كاركردها براي فرآيندهاي نظم‌دهي خود انگيخته‌ مناسب نيستند. 

او معتقد است كه در هر گروهي از انسان‌ها كه خيلي كوچك نباشد، همكاري هميشه هم بر مبناي نظم خود انگيخته و هم بر پايه سازمان‌دهي تعمدي خواهد بود. شكي نيست كه سازمان‌دهي، پرقدرت‌ترين روش براي هماهنگي موثر برخي كارهاست، زيرا اين امر، ما را قادر مي‌سازد كه نظم حاصل را با دقت بسيار بيشتري، با خواسته‌هايمان وفق دهيم...(1973،ص46) 

سازمان‌هاي بر ساخته شده، براي كارهاي محدود و مشخصي كه بيشتر اوقات روز ما را به خود اختصاص مي‌دهند، نسبت به نظم‌هاي خود انگيخته‌ ترجيح داده مي‌شوند. علت اين امر، دقيقا آن است كه در چنين شرايطي، مي‌توانيم اين قبيل سازمان‌ها را به شيوه مطلوب خودمان، شكل دهيم. با اين حال، وقتي كه هماهنگي فعاليت‌هاي اين سازمان های گوناگون، كه هر يك اهداف مشخص خودشان را دارند، ضروري مي‌شود، نيروهاي نظم‌دهي خود انگيخته در جامعه، به ايفاي نقش مي‌پردازند. 

از ديد هايك جامعه بزرگ، نظمي خود انگيخته است كه در نتيجه تعامل دو جانبه اين سازمان‌هاي تعمدي به وجود مي‌آيد. در اين جامعه، هر يك از اين سازمان‌ها برنامه‌هاي خود را در چارچوب قواعد نظم حقوقي پيگيري مي‌كند. مطلبي ديگر از هايك (1973، ص 46) را در اين جا مي‌آورم:‌ 

خانواده، مزرعه، كارخانه، شركت و مجامع ديگر و تمامي نهادهاي عمومي از جمله دولت، سازمان‌هايي هستند كه به نوبه خود در يك نظم خودانگيخته جامع‌تر ادغام شده‌اند. بايد خاطرنشان ساخت كه هايك، خانواده را در صدر فهرست سازمان‌هايي قرار مي‌دهد كه نظم خودانگيخته گسترده‌تر را تشكيل مي‌دهند. 

هايك، بخشي را در يكي از فصول LLL، به «اهميت مجمع‌هاي داوطلبانه» اختصاص مي‌دهد. وي در آنجا، ادعا مي‌كند كه اين اعتقاد كه «اصول بنيادين جوامع آزاد... ارزش چنداني براي فعاليت‌هاي داوطلبانه در ... گروه‌هاي كوچك قائل نيستند»، باوري نادرست است. (1977، ص 150) وي در آن شرايط به دنبال استدلال به نفع انجمن‌ها و مجامع غيردولتي است كه اهدافي عمومي براي خود در نظر گرفته‌اند، (از قبيل بنيادهاي خيريه، سازمان‌هاي مذهبي، مجمع‌هاي كمك متقابل و ...) و درباره خانواده‌ها و شركت‌ها بحث نمي‌كند. با اين حال، اين نكته كه وي درك خود از نهادهاي مطلوب در جامعه آزاد را به فراتر از دركش از بازار و دولت گسترش مي‌دهد، نكته مهمي است. وي معتقد است كه اين نكته كه مي‌توان تعداد و تنوع نهادهاي داوطلبانه را به دلايل مختلفي نسبت داد، تا حدودي به اين امر بازمي‌گردد كه جامعه بزرگ، خود به صورت خودانگيخته نظام پيدا مي‌كند. عاملي كه ما را قادر مي‌سازد اين قبيل مجامع را براي نيل به اهدافي خاص ايجاد كنيم، ثروتي است كه نظم خودانگيخته بازار توليد مي‌كند. 

در جوامعي كه از رفاه كمتري برخوردارند، افراد براي آنكه در سازمان‌هايي گردهم آيند كه به «تجملاتي» «مثل هنر، علم يا علايق مشترك آنها مي‌پردازند، به وقت و ثروت بسيار كمتري نياز دارند.» 

در اين تحليل، تئوري محدوديت‌هاي بازار،‌ نهفته است. از ديد هايك، كارهايي كه پيچيدگي اندكي داشته و هدفي دارند كه به وضوح مشخص شده و بر سر آن،‌ توافق به عمل آمده است، غالبا به بهترين شكلي توسط سازمان‌هاي بر ساخته شده انجام مي‌گيرند. اين قبيل سازمان‌ها، بر پايه اصولي عمل خواهند كرد كه با اصول مربوط به نظم خودانگيخته بازار، تفاوت دارند. «فرهنگ» سازمان‌هاي برساخته كه بر پايه سلسله‌مراتب و دستورات (يا اشكال گوناگوني از تصميم جمعي) قرار دارند و همكاري غيربرنامه‌ريزي شده از طريق پذيرش متقابل قواعد، مبناي كار آنها نيست، با فرهنگ بازار تفاوت خواهد داشت. مهم‌تر از آن، اين است كه هايك در كارهاي بعدي خود، اين نكته را تصديق كرد كه اجازه دادن به بازار براي تصرف فضاهاي خصوصي سازمان‌هاي داوطلبانه، آنها را به راحتي به نابودي خواهد كشاند. 

اين گفته، همانند مطلبي است كه در رابطه با سوسياليسم گفته بود. وي در آن جا ادعا كرده بود كه تلاش براي تبديل نظم خود انگيخته بازار، به يك سازمان بزرگ برساخته، آن را نابود خواهد كرد. اگر قواعد تعديل‌نشده و كنترل نشده سازمان‌هاي كوچك (يعني گروه كوچك موسيقي يا سربازان يا مثلا خانواده‌هايمان) را براي سازمان‌هاي بزرگ (تمدن بزرگ خود) به كار ببريم، يعني اگر همان كاري را انجام دهيم كه غرايز و اميال عاطفي مان، غالبا ما را بر آن مي‌دارند كه به انجام آنها علاقه‌مند باشيم، آن گاه اين سازمان بزرگ را به نابودي خواهيم كشاند. 

با اين حال، در صورتي كه هميشه قواعد نظم گسترده‌تر را در گروه‌هاي خصوصي و كوچك‌ترمان به كار گيريم نیز آنها را براي هميشه سركوب خواهيم نمود. بنابراين بايد ياد بگيريم كه هم‌زمان،‌ در دو نوع دنيا زندگي كنيم. (هايك، 1988، ص 18). 

بنابراين از ديدگاه هايك،‌ بازار، محدوديت‌هاي خاص خود را دارد. گسترش «فردگرايي مبتني‌بر بازار»، به درون شركت، خانواده يا هر گروه داوطلبانه و كوچك و خصوصي ديگری، موجب نابودي تمام عيار آنها خواهد شد. هيچ چيزي در نظريه اجتماعي هايك يا در دفاع گسترده‌‌تر وي از بازار وجود ندارد كه ما را متقاعد سازد كه نهادهايي مثل خانواده را بايد دوباره، طبق اصول «بازار» سازماندهي كرد يا ما را مجاب كند كه پذيرش اعتبار و ارزش اين گونه نهادها، به نوعي تعهد افراد به بازار را تشكيل مي‌دهد. 

دفاعي كه هايك از بازار به عمل مي‌آورد، يك دفاع كلي و همه‌جانبه نيست، بلكه او در دفاع خود، ضرورت وجود بازار را، براي عملي شدن كارهايي كه مناسب آنها است، مورد تاييد قرار مي‌دهد. 

آنچه در ايجاد تمايز ميان نظم خرد و كلان نقشي اساسي دارد، درجه ناشناختگي (anonymity) در ميان كنشگران است. در صورتي كه افراد، تماس رو در روي قابل‌ملاحظه‌اي داشته و از آنچه كه ممكن است هر يك بدانند یا ترجيح دهند، آگاهي داشته باشند، آن گاه خلق سازمان‌هاي «تعمدي» و با قصد قبلي، مثل شركت‌ها يا خانواده‌ها، بسيار راحت‌تر است. يگانگي هدف‌ها و نظارت‌ها يا ساختار همياري تعمدي (در مقابل ساختار قاعده‌محور) كه غالبا از ويژگي‌هاي اين گونه سازمان‌ها است،‌ تنها در صورتي عملي خواهد شد كه ميزان شناخت افراد از يكديگر، بالا باشد. همچنين به همين دليل است كه بسياري از سازمان‌ها، حول سيستم‌هاي اعتقادي يا وجوهي از هويت افراد بنا مي‌شوند كه اهداف مشترك سازمان را آشكارتر ساخته و توافق روي آنها را آسان‌تر مي‌كند. كليساها، يا سازمان‌هاي خدماتی قوميت محور، مثال‌هايي از اين قبيل سازمان‌ها هستند. 

در مقابل، بازار، فرآيندي از تعامل ناشناخته است. شناخت ما از «ديگراني» كه با آنها ارتباط برقرار مي‌كنيم، آن قدر عميق نيست كه هنگامي كه در تلاش هستيم آنها را وادار به انجام كاري كنيم كه شايد مطلوب ما باشد، بتوانيم خواهان احساسات عاطفي شديد آنها نسبت به خود نیز باشيم يا انتظار داشته باشيم كه از ما شناخت داشته باشند. همان طور كه اسميت (1976)1776، (ص 18) مي‌گويد، ما بايد بر «خویشتن دوستي» (self - love) آنها تكيه كرده و آنها را از طريق مبادله، به همكاري واداريم. قواعد بازار و ديگر نهادهايي كه آن را تشكيل مي‌دهند، افراد را قادر مي‌سازند كه بدون نياز به دانستن جزئيات بسيار زياد درباره يكديگر، با هم مبادله كرده و همكاري نمايند. 

بازار، به لحاظ ناشناختگي كه به همراه دارد، بي‌رحم و بي‌گذشت است، چراكه تنها به واسطه سودوزيان قضاوت مي‌كند. بازار، برخلاف خانواده يا بسياري از نهادهاي اجتماعي ديگر (از جمله تا حدودي شركت‌ها) نمي‌تواند برحسب شايستگي‌ها، به هر معنايي، پاداش دهد. اين امر،‌ بازار را به نهادي تبديل مي‌كند كه قواعدي را به وجود مي‌آورد كه اگرچه به طور كلي تمايل آنها به سوي بهبود جامعه است، اما نمي‌توانند به اثراتشان بر افراد خاص، هيچ توجهي مبذول دارند. 

به عنوان مثال، در مجموعه خصوصي‌تر و كوچك‌تر بازار، مي‌توانيم تمركز خود را دقيقا به افراد معطوف كنيم، زيرا تعامل‌هاي ما، خصوصي بوده و بر مبناي همكاري‌هاي ناخواسته اجتماعي كه در اثر مبادلات منفعت محور به وجود مي‌آيند، نيستند، بلكه به طور آرماني، بر پايه رفتار همكاري تعمدي قرار دارند كه به واسطه آن رابطه صميمانه، امكان‌پذير مي‌شود. اين روابط نزديك، خانواده را به محل ايده‌آلي براي تمركز برای بهبود مهارت‌هاي خاص فردی و عادات فكري تبديل مي‌كند، هم به اين خاطر كه كنشگران در خانواده، براي عملي ساختن اين گونه بهبودي دانش لازم را دارا هستند و هم به اين دليل كه سيستم انگيزش و تنبيه مرتبط با اين قبيل يادگيري مي‌تواند به گونه‌اي شخصي شده، توسط خود خانواده ساخته شود. ناشناختگي بازار، از اين گونه ترتيبات براي كل جامعه، ممانعت به عمل مي‌آورد، و همانطور كه در ادامه توضيح خواهم داد، ديگر نهادهاي اجتماعي غيربازاري، نخواهند توانست توانايي‌هاي منحصر به فرد خانواده را بازسازي كنند. 

تئوري‌هاي موجود درباره كاركردهاي خانواده
رشته‌هاي علمي گوناگوني وجود دارند كه در رابطه با اين كه خانواده، چه نوع كاركردهايي را در مقام يك نهاد اجتماعي ايفا مي‌كند، حرف‌هاي زيادي براي گفتن دارند. شايد بتوان گفت که جامعه‌شناس‌ها، روان‌شناس‌ها و اقتصاددان‌ها، بيشترين مطالب را براي گفتن در اين‌باره داشته‌اند. بنابراين مناسب است كه براي ايجاد پايه و بنياني براي آن‌چه كه مي‌تواند نقش منحصر به فرد سيستم هايك باشد، ديدگاه‌هاي وی را بررسي كنيم. مشخص است كه منظور من از استفاده از واژه «كاركردها» اين نيست كه خانواده، به عنوان يك نهاد اجتماعي، محصول طراحي حساب شده انسان بوده است كه مجموعه كاركردهاي خاصي را در ذهن داشته است، بلكه استفاده از اين واژه، در اين‌جا يك استعاره است و درك مناسب از آن، دركي تكاملي است. 

نهاد خانواده، به اين دليل بقا يافته است كه منافع اجتماعي را فراهم آورده است كه از آزمايش‌هاي تكاملي اجتماعي و بيولوژيكي با موفقيت عبور كرده‌اند. خانواده، مثل ديگر نهادهاي اجتماعي، به اين دليل زنده مانده است كه برخي از مشكلاتي كه كنشگران انساني با آن روبه‌رو شده‌اند، را به خوبي حل كرده است. تحليل «كاركردهاي» خانواده در ادامه را بايد در چنين متني درك نمود. به علاوه، منظور از استفاده از كلمه «خانواده» در اين مقاله، آن است كه دامنه وسيعي از اشكال مختلف خانواده، از خانواده‌هاي متشكل از دو والد گرفته تا خانواده‌هاي تك‌والدي، همجنس‌گرا و خانواده‌هاي داراي ناپدري را در بر بگيرد. 

براساس تست‌هاي استاندارد در جامعه‌شناسي، خانواده‌ها حداقل سه كاركرد اساسي را ايفا مي‌كنند: تمايلات جنسي را كنترل مي‌كنند، توليد مثل را امكان‌پذير مي‌سازند و مكاني براي انطباق اوليه با جامعه هستند. روابط خانوادگي، تعيين‌كننده شريك جنسي مجاز افراد هستند. 

مرز خانواده تعيين مي‌كند كه برقراري اين‌گونه روابط، با چه كسي مجاز است. در دوران بدوي، تابوي زنای با محارم، به وضوح كاركردي را در رابطه با جلوگيري از ازدواج‌هاي درون خانوادگي كه از لحاظ ژنتيكي خطرناك هستند، ايفا مي‌كرد، اگرچه اين امر در شرايطي صورت مي‌پذيرفت كه هيچ گونه دانش علمي در اين زمينه وجود نداشت. ممكن است با توجه به علم مدرن پزشكي، چنين مسائلي ديگر مهم نباشند، اما تابوي زناي با محارم، اهداف ديگري را برآورده مي‌سازد. طبيعت روابط خانوادگي، از جمله پيوستگي‌هاي عاطفي و ملاحظات مربوط به قدرت، نسبت به روابط جنسي بسيار متفاوت است، و از ميان رفتن مرزهاي ميان اين دو نوع رابطه، با ايجاد تداخل‌هاي جدي در نقش‌ها، هر دوي اين‌ها، به ويژه خانواده را تضعيف خواهد كرد. صدمات رواني و امكان سوءاستفاده جسمي كه روابط نامشروع با محارم حتي در ميان بزرگسالان را به همراه خواهد داشت، بيان‌كننده آن هستند كه اين كاركرد خانواده، نقشي مداوم خواهد داشت. 

يكي ديگر از كاركردهاي جامعه‌شناختي خانواده، تسهيل فرآيند توليد مثل است. مشخص است براي آن كه يك نوزاد ناتوان بتواند به حيات خود ادامه دهد، به نوعي تضمين حمايت جسمي و عاطفي نياز دارد. همچنين، در برخي موارد، مادر باردار نيز در صورت بروز مشكل، نياز دارد كه ديگران به او كمك كنند. 

اين ناتواني عملي نوزاد انسان، يكي از مواردي است كه توضيح مي‌دهد كه خانواده‌ها چه كاري را انجام مي‌دهند. نهاد ازدواج، از ديدگاه تكاملي، به صورت يك مبادله منفعت‌آور دوجانبه ميان زن و مرد است كه در آن، براي زن اين اطمينان فراهم مي‌آيد كه جنس مذكر، او را همراهي و حمايت خواهد كرد تا فرزندان را به دنيا آورده و آنها را بزرگ كند و براي مرد نيز اين اطمينان فراهم مي‌آيد كه فرزندانش، چه كساني هستند، همچنين مرد در مقابل منحصربه‌فرد بودن جنسي زن، از لحاظ جنسي به وي وفادار خواهند ماند. اين تمهيدات، استراتژي‌ تكاملي موفقيت‌آميزي براي اطمينان از اين نكته است كه از فرزندان، مراقبت به عمل آمده و آنها به حيات خود ادامه خواهند داد. 

اگر توجه داشته باشیم که نه تنها کودکان به مراقبت مستقيم اعضاي خانواده خود نياز دارند، بلكه عضو يا اعضاي خانواده كه به مراقبت از اين نوزاد مي‌پردازند به همراه خود آن نوزاد، به منابع حداقلي مثل غذا، پوشاك و مسكن نياز دارند تا بتوانند به زندگي خود ادامه دهند، آن گاه اين نكته واضح‌تر خواهد شد. در اختيار داشتن مقادير قابل‌اتكايي از اين قبيل منابع، بيان‌كننده دليلي ديگر براي نهادينه شدن خانواده است. 

پرورش و بزرگ كردن فرزندان، با تمام اهميت و وزن تكاملي كه در خود دارد، به منبعي از «درآمد» يا منابعي خارج از خانواده نياز دارد كه به اندازه كار درون خانواده، مولد بوده و بهره‌وري داشته باشد. اين امر، كاملا حاكي از آن است كه بهترين مراقبت از كودكان،‌ در ترتيبات و آرايش‌هاي نهادي از قبيل خانواده صورت خواهد گرفت كه چند فرد بزرگسال در آنها وجود داشته باشند.
 
آن گروه‌هاي اجتماعي كه بتوانند تمهيداتي پايدار و مكرر را براي خلق، مراقبت و پرورش كودكان فراهم آورند،‌ مطمئنا نسبت به ديگر گروه‌ها، مزيت‌هاي بيولوژيكي يا اجتماعي خواهند داشت. اين گونه «ترتيبات»، شروع تقسيم كار در خانواده هستند. 

جامعه‌شناس‌ها، همچنين خانواده را به عنوان مكاني براي سازگاري اوليه كودكان با جامعه مي‌دانند. به اين معنا كه خانواده،‌ مكاني است كه كودكان در آن، تعامل با افراد ديگر را آموخته و هنجارهاي رسمي و غيررسمي روابط اجتماعي را ياد مي‌گيرند. تمامي جوامعي كه مي‌خواهند بقا داشته باشند، بايد چنين مكاني را براي بچه‌ها فراهم آورند.
 
همچنين، تحليل قابل‌قبول و معناداري وجود دارد، مبني‌بر آنكه خانواده، با توجه به روابط عاطفي درون آن و طبيعت آن به عنوان يك نهاد جاري و در حال جريان، اين كاركرد را به نحو بسيار خوبي اجرا خواهد كرد. اين كاركرد خاص خانواده، به همراه توانايي آن براي برآورده ساختن نيازهاي فيزيكي فرزندان است كه بايد در طرح‌ريزي ديدگاه‌ هايكي خود، به آن توجه داشته باشيم. 

از ديد روان‌شناسان، كاركردهاي خانواده، ارتباط كمتري با آنچه كه اين نهاد براي كل جامعه ايفا مي‌كند، دارد، بلكه بيشتر با آنچه كه در رابطه با رشد و پيشرفت افراد انجام مي‌دهد، مرتبط است. خانواده‌ها، به‌ويژه رابطه ميان كودكان و مراقبان اصلي آنها، هم كودكان و هم بزرگسال‌ها را قادر مي‌سازند كه مشخصه‌هاي روان‌شناختي لازم براي ايمن‌سازي پيوندها را در خود بهبود بخشند. (هارتاپ، 1989؛ باولبي، 1973) اين اتصال مي‌تواند هم در روابط كودك مراقب بروز يابد و هم مي‌تواند در روابط عاطفي و احساسي كه خانواده‌ها را در بر مي‌گيرد، ظاهر شود. واضح است كه هر دوي اين نوع روابط، براي درك كاركردهايي كه خانواده‌ها عملي مي‌كنند، مناسب هستند. 

نوزادان حيوانات، از جمله انسان، در اوايل دوران زندگي خود به دنبال نزديكی فيزيكي با شيئی مي‌گردند كه ويژگي‌هاي حسي خاصي داشته باشد، و با يافتن اين شيء به سرعت ترجيح قوي خود نسبت به آن را نشان مي‌دهند. (باولبي، 1973، ص42). در رابطه با انسان‌ها، اين ارتباط معمولا با مراقب اصلي كودك و كسي كه از وي نگهداري مي‌كند، برقرار مي‌شود. 

نكته اساسي در سلامت روان شناختي كودك، اين است كه چنين پيوندی برقرار شده و اين پيوند، مطمئن و ايمن باشد. كودكان به «پايه ايمني» كه با اتصال به يك مراقب براي آنها به وجود مي‌آید، نياز دارند. كودكان 12 تا 24ماهه، در صورت ايمن بودن پيوندهاي اتصالي‌شان، رفتاري از خود بروز مي‌دهند كه به عنوان «جست‌وجوي نزديكي» شناخته مي‌شود. 

وقتي كه چنين پيوندهايي با يك فرد كه از كودك مراقبت مي‌كند، برقرار مي‌شود، آنگاه در صورتي كه كودك تحت فشار قرار داشته باشد، به آن فرد نزديك‌تر خواهد شد و اگر تنها بماند، گريه خواهد كرد يا به هر شكل ديگري به طور مشخص، نگران و ناراحت خواهد شد. حتي در صورتي كه كودک با فرد بزرگسال ديگري غير از فرد مراقب تنها بماند، دقيقا همان رفتار و همان راحتي كه در نزديكي با فرد مراقب بروز خواهد داد را تكرار نخواهد كرد. وقتي كه دوباره به فرد مراقب برسد معمولا بلافاصله به دنبال حضور و توجه آن فرد خواهد بود. 

پيوندهاي اتصالي ايمن، دو هدف را برآورده مي‌سازند. اولا شرايطي را براي يادگيري و كاوش به وجود مي‌آورند. كودكاني كه در پيوندهاي اتصالي خود احساس امنيت مي‌كنند، نسبت به آنهايي كه از چنين پيوندهايي برخوردار نيستند، با احتمال بيشتري محيط ناآشناي اطراف خود را بررسي خواهد كرد يا به روش‌هايي بازي خواهند كرد كه خود آگاهي كمتري نسبت به آنها داشته و پايان معلومي براي آنها ندارد. اين كه آنها بدانند كه در صورت لزوم مي‌توانند به فرد مراقب بازگردند، حتي در صورتي كه اين نياز هرگز در عمل بروز نيابد، سبب مي‌شود كه پايه اطميناني براي آنها به وجود آيد كه با استفاده از آن بتوانند به بررسي تازه‌ها و ناشناخته‌ها بپردازند. (باولبي، 1973، صص 45-44) با رشد كودكان، نياز به نزديكي به اين اتصال به شدت انتزاعي‌تر مي‌شود. 

آنها لزوما به نزديكي و ارتباط فيزيكي نياز ندارند، بلكه تنها نياز دارند كه بدانند فرد مراقب به عنوان مثال، بالاخره از ماموريت باز خواهد گشت. كودك، شروع به درك اين مطلب مي‌كند كه تنها به اين خاطر كه فرد مراقب را نمي‌بيند، به اين معنا نيست كه او براي هميشه رفته است. اين ارتباط امن، به عنوان مبنايي براي انواع پيچيده‌تر آموزش در سال‌هاي پيش از مدرسه عمل مي‌كند، به گونه‌اي كه والدين مي‌توانند به فرزندانشان اجازه دهند كه ميزان فزاينده‌اي از استقلال را در انجام كارهاي پيچيده‌تر خود، تجربه كنند. نقطه پاياني اين فرآيند، شيوه‌اي است كه در آن، حتي افراد بزرگسال نيز حس مي‌كنند كه به امنيت برگشتن به خانه والدين‌شان، مثلا در طول تعطيلات نياز دارند و به سمت اين حس كشيده مي‌شوند. كشش پيوندهاي اتصالي، سبب مي‌شود كه كودكان بتوانند رشد يافته و به افراد بزرگسال مستقلي تبديل شوند كه در هر صورت، به اين شيوه‌ها، همچنان به والدين خود پايبند بمانند. 

پيوندهاي اتصالي ميان والدين و كودكان، همچنين به عنوان مدلی براي خلق روابط اتصالي با همنوعان، در طول زندگي فرد عمل مي‌كنند. (هارتاپ، 1989، ص 123) روابط بعدي ما با بزرگسالان ديگر، به همان شيوه‌اي كه روابط اتصالي‌مان با والدين تكامل يافته، مدل‌سازي مي‌شوند. (باولبي، 1973، ص 43). افراد سالم از لحاظ روان‌شناختي، کسانی هستند كه به طور ايمن با ديگران اتصال بيابند. خانواده، منبعي مهم است كه قابليت برقراري اين گونه روابط را هم براي كودكان و هم در آینده براي بزرگسال‌ها فراهم مي‌آورد. بايد به اين نكته اشاره كرد كه اتصال، يك پديده يك طرفه و غير جهت‌دار نيست. 

اين رابطه، همانند «استقلال» نیست. مشخصه اتصال، رابطه متقابلي است كه با آن، اين ارتباطات را، با افرادي كه چيزي به ما برمي‌گردانند، ايجاد كرده و آنها را حفظ مي‌كنيم. به عنوان مثال، هر دو طرفي كه در يك رابطه عاطفي شريكند، از اين ارتباط اتصالي سود مي‌برند. والدين و كودك هم به همين گونه هستند. 

بسياري از این كاركردهاي مرتبط با اتصال، براي بزرگسالاني كه خانواده تشكيل داده، اما تصميم مي‌گيرند كه فرزند نداشته باشند،‌ نيز صادق است.

تصميم دو فرد بزرگسال (يا بيشتر)، براي در هم تنيدن نامحدود زندگي خود،‌ از طريق ايجاد خانواده، (چه قانوني باشد و چه غيرقانوني) نهادي را براي آنها فراهم مي‌آورد كه از طريق آن مي‌توانند پيوندهاي اتصالي را به همان‌گونه كه والدين با فرزندانشان برقرار مي‌سازند،‌ ايجاد كنند. البته اين گونه پيوندها به اندازه پيوندهاي والديني كه قبلا چنين ارتباطاتی را در دوران كودكي خود برقرار نموده‌اند، منجر به رشد و بهبود آنها نمي‌شود، اما از اين لحاظ كه به عنوان مسيري به سوي تكامل عاطفي و روان‌شناختي در طول دوره بزرگسالي فرد عمل مي‌كنند، به همان اندازه اهميت دارند. 

در ادبيات اقتصادي مربوط به خانواده، بر مفهوم توليد خانوار تمركز مي‌شود. برخي از كالاها و خدمات، به جاي آنكه از بازار خريداري شوند، بايد درون خانواده توليد گردند. كاركرد خانواده آن است كه روش‌ها را براي اين كار بيابد. خانوار، منابع لازم را از بازار دريافت كرده و كالاهايی را مي‌خرد كه سپس براي توليد محصولاتي همچون غذا، مراقبت از فرزندان و تربيت آنها، پاكيزگي (شستن لباس، گردگيري و ...) و محصولاتي از اين دست، با نيروي كار تركيب مي‌شوند. اينكه چه كالاها و خدماتي به جاي بازار، درون خانواده توليد شوند، به سلايق و ترجيحات اعضاي خانوار و هزينه فرصت زماني بستگي دارد كه آنها بايد براي توليد اين محصولات صرف کنند. 

در صورتي كه دستمزد عضو يا اعضاي بزرگسال خانواده زياد بوده‌ و بنابراين هزينه فرصت بيشتري داشته باشند، آن گاه با احتمال بيشتري، اين محصولات را از بازار خريداري خواهند كرد. آنچه اين ادعا را توجيه مي‌كند،‌ افزايش درآمد خانواده‌ها طي قرن گذشته و افزايش متناسب با آن، در خريد كالاهايي از بازار است كه قبلا درون خانوار توليد مي‌شدند. (خوردن غذا در بيرون از خانه، خشكشويي، مهد كودك، مراقبت‌هاي بهداشتي و ...) اين امر، به‌ويژه در ساليان اخير با افزايش سهم زنان در نيروي كار افزايش يافته است، كه نه تنها هزينه فرصت تخصيص زمان آنها به توليد در خانه را بالا برده است، بلكه درآمد لازم براي خريد جايگزين آنها از بازار را نيز فراهم نموده است. 

ميزان مناسبي از اين نيروي كار مونث نيز به سمت ارائه همان كالاهايي روي آورده‌اند كه امروزه، نقش جايگزين توليدات خانواده را فراهم مي‌آورند. بنابراين به نظر مي‌رسد كه با هر شرايطي، خانواده به توليد كالاهايي مي‌پردازد كه افراد، يا نمي‌توانند يا نمي‌خواهند كه آنها را از بازار خريداري نمايند. 

با اين وجود، دلايلي وجود دارد كه ما را متقاعد مي‌سازد كه تمامي كاركردهاي خانواده را نمي‌توان توسط بازار جايگزين نمود. در واقع، مطابق اصول كلي اقتصادي، بايد انتظار داشته باشيم كه وقتي برخي از كاركردهاي خانواده به دوش بازار مي‌افتد،‌ آنگاه نيروي كار آزاد شده در خانواده، براي توليد اشكال ديگر توليدات خانوار،‌ به كار بسته خواهد شد.
 
اينكه اشكال جديد توليد خانگي، تا چه حد جايگزين محصولاتي خواهند شد كه در حال حاضر توسط بازار توليد مي‌شوند،‌ به شدت به اين امر بستگي دارد كه والدين، تا چه حد، زمان تخصيص داده شده به توليد بازار را جايگزين زماني خواهند كرد كه در نتيجه فراغت از توليد خانواده، آزاد شده است. مطمئنا افزايش سهم زنان در نيروي كار، در نيمه دوم قرن بيستم، تا حدودي پاسخي است كه به كاهش ساعات لازم براي توليد خانگي، داده شده است. اين امر، حاكي از آن است كه چنين جايگزيني، قطعا روي مي‌دهد. 

همچنين، اينكه زمان «فراغت» و استراحت بسياري از خانواده‌ها، تا چه حد شلوغ‌تر از هميشه شده باشد، با اين تحليل همخواني دارد.
خانواده‌ها مي‌توانند وقت كمتري را به آشپزي و نظافت اختصاص ‌دهند و زمان بيشتري را صرف همراهي با فرزندانشان، در فعاليت‌هاي جنبي مثل ورزش يا فعاليت‌هاي هنري كنند. اين امر، به يك معنا، جايگزين كردن فعاليت‌هاي مربوط به زمان استراحت خانواده، به جاي فعاليت‌هاي مربوط به زمان كار است. با جابه‌جا شدن برخي از كاركردهاي اقتصادي خانواده به سوي بازار، خانواده خواهد توانست به صورت فزاينده‌اي كاركردهاي غيراقتصادي بيشتري را به دوش بگيرد. 

دليل ديگري براي آنكه بازار احتمالا هيچ گاه به طور كامل، جايگزين كاركردهاي خانواده نخواهد شد، آن است كه زندگي در خانواده، برخي منافع اقتصادي خاص خود را دارد. اغلب اين منافع، با اقتصاد مقياس ناشي از زندگي گروهي ارتباط دارد. با افزايش تعداد اعضاي درون‌ خانواده، هزينه متوسط غذا و وسايل خانگي، كاهش مي‌يابد. اگر دو نفر، با يكديگر ازدواج كرده و تشكيل يك خانواده بدهند، به دو ماشين ظرفشويي و دو جاروبرقي نياز نخواهند داشت. همچنين، احتمالا هزينه متوسط پخت غذا براي دو نفر، نسبت به يك نفر (به‌ويژه با در نظر داشتن مقدار نهايي كار اضافي براي آماده كردن شام براي دو نفر در مقابل يك نفر)، كمتر خواهد بود. خانواده‌ها، همچنين فوايد تخصصي شدن را به همراه دارند.
 
در صورتي كه اعضاي خانه، در برخي كارهاي توليدي خاص، متخصص شوند. يا احتمالا در صورتي كه يكي از اعضاي خانواده، در توليد بازار و ديگري در توليد خانه تخصص يابند، آن گاه بهره‌وري و توليد خانواده افزايش خواهد يافت. از ديد اقتصادي، تصميم براي اينكه چه فرد يا افرادي، در بازار كار كنند و چه كسي در خانه كار كند (يا نكند) را نيز مي‌توان بر حسب ترجيحات و هزينه‌هاي فرصت، درك كرد.رابطه ميان خانواده (family) و اهالي خانه (household)،‌ از ديدگاه اقتصادي، نسبتا مشخص و آشكار است. 

خانواده‌ها و اهالي خانه، گرايش به همپوشاني دارند، زيرا پيوندهاي عاطفي درون خانواده‌ها، به خوبي مي‌توانند در برابر طفره رفتن فرآيندهاي توليد مشترك و تعهدات غيرمعتبري كه در توليد اهالي خانه وجود دارد، نقش محافظ را ايفا نمايند. 

انجام بسياري از كارهاي خانگي، به توليد مشترك نياز دارد و در صورتي كه فرد، به ديگراني كه همراه آنها، به امر توليد مي‌پردازد، اهميت بدهد، با احتمال كمتري از زير بار مسووليت‌هايش شانه خالي خواهد كرد. روبه‌رو شدن با خشم و عصبانيت كسي كه فرد، او را دوست دارد، سبب مي‌شود كه هزينه طفره رفتن از انجام مسووليت‌ها بالا رود. همچنين فرد با احتمال بيشتري، به تعهدات خود، وفادار مانده و به آنها عمل خواهد كرد. 

اين نكته، به‌ويژه زماني صادق است كه فرد، در انجام مبادله با كسي كه او را دوست دارد، منفعت متقابل را قبلا دريافت نموده باشد. به طور خلاصه، خانواده‌ها، شيوه مهم و عمده‌اي هستند كه افراد خانه، طبق آن گرد هم مي‌آيند، چراكه پيوند عاطفي درون خانواده، به صورت ابزار نظارتي موثري براي فعاليت‌هاي توليدي مشتركي كه اهالي خانه انجام مي‌دهند، عمل مي‌كند. در ادامه مقاله، اين نكته را با دقت و عمق بيشتري بررسي خواهيم كرد. 

هيچ تحليلي از كاركردهاي خانواده كامل نخواهد بود، مگر آنكه حداقل يكي از توضيحات و دلايل تكاملي مربوط به رفتار خانوادگي را در خود داشته باشد. در كارهاي اخير مرتبط با تئوري تكاملي، تلاش شده است كه انواع رفتارهاي نوع‌دوستانه‌اي كه در جوامع حيواني و نيز انساني بروز مي‌يابند،‌ بررسي شوند. 

وقتي كه زيست‌شناس‌ها، سطح تحليل خود را از ارگانيسم، به ژن انتقال دادند، (داوكينز، 1990)،‌ دريافتند كه رفتار نوع‌دوستانه و ديگرخواهانه، تلاشي است كه فرد، در راستاي فدا كردن خود به خاطر ماده ژنتيكي‌اش انجام مي‌دهد. در صورتي كه فدا كردن شخص، به تعداد زيادي از افراد ديگر كه از لحاظ ژنتيكي، همانند وي هستند، اجازه ادامه حيات دهد، آن گاه چنين كاري، از ديدگاه تكاملي، يك استراتژي پيروزمندانه است. 

عملكردهاي خانواده انساني بايد مشخص و آشكار باشد. انسان‌ها، بنا به دلايل تكاملي، نسبت به اقوام و خويشان خود رفتارهاي ترجيحي بروز مي‌دهند و هرچه اين رابطه خويشاوندي نزديك‌تر باشد، رفتار ترجيحي نيز شديدتر خواهد بود. نهاد خانواده، به عنوان كاركردي تكاملي در تعيين افرادی كه نزديك‌ترين رابطه بيولوژيكي را با فرد دارند، عمل مي‌كند. به گونه‌اي كه اين فرد بتواند در صورت نياز به اتخاذ چنين تصميماتي، تعيين كند كه بيشترين حمايت در رابطه با منابع را بايد از چه كساني به عمل آورد و زندگي خودش را فداي چه كساني كند. همه دلايل ما براي تعيين اعضاي خانواده و ميزان نزديكي آنها به ما، بخشي از همان چيزي هستند كه زيست شناس‌ها، آن را «گزينش اقوام» مي‌نامند. 

ما با داشتن اين آگاهی كه چه كسي و چگونه، با ما ارتباط دارد و با گردآوردن نزديكترين آن‌ها در اطراف خودمان، «نزديكي‌هاي اجتماعي براي محاسبه» را به وجود آورده‌ايم كه براساس آن‌ها، مي‌توانيم تعيين كنيم كه فدا شدن براي چه كسي، موجه و معني‌دار است و به چه ميزان متمايل خواهيم بود كه خود را براي او فدا كنيم. (رايت. 1994، ص 159). البته خانواده كاركردهايي به جز آن‌چه در اين جا مورد بحث قرار گرفت نيز دارد. با اين حال، مواردي كه در اين‌جا تحليل و بررسي شدند، از ديدگاه هايكي بيشترين اهميت را دارند. 

همچنين بايد به اين نكته اشاره كرد كه اين‌گونه نيست كه اين كاركردها، به صورت روبه‌رو، از يكديگر مجزا باشند، بلكه نقش مكمل يكديگر را ايفا مي‌كنند؛ به عنوان مثال، خلق پيوندهاي اتصالي ايمن، سبب مي‌شود كه فرآيند سازگاري با جامعه تسهيل يابد. همچنين، پيوندهاي عاطفي كه منجر به عملكرد مناسب فرآيندهاي توليدي اهالي خانه مي‌شود نيز چنين نقشي دارند. خانواده تمامي كارهاي مورد بحث سه رشته فوق را انجام مي‌دهد و در هرگونه تلاش براي درك خانواده، بايد چند رشته را به بحث وارد نمود. 

خانواده، به عنوان پلي ميان نظم‌هاي خرد و كلان
ديدگاه هايكي، چه سهم و نقش منحصر به فردي را مي‌تواند در رابطه با كاركردهاي خانواده ايفا كند؟ ايده هايكي «زندگي همزمان در دو جهان»، به عنوان مبنا و پايه‌اي براي درك اين نكته عمل مي‌كند كه خانواده، نهادي است كه انسان‌ها، به ويژه كودكان را قادر مي‌سازد كه هم نظم‌هاي خرد و كلان، و هم كاربرد آن‌ها را در محيطي ياد بگيرند كه خصوصي بودن روابط در آن محيط، امكان رشد و بهبود آن‌ها را از طريق فرآيندهاي جمعي و سيستم‌هاي تشويق و تنبيهي كه تا بيشترين درجه ممكن، مشخص شده‌اند، فراهم مي‌آورد. به طور مشخص‌تر، خانواده مي‌تواند اصل پيروي از قاعده را به خوبي انتقال دهد. اين اصل، در مفهوم هايكي جامعه بزرگ، در رفتار انسان از نقشي اساسي برخوردار است. 

در پايه امن خانواده است كه كودكان مي‌توانند قواعدي را كه رفتار انسان را در دنياي بزرگ‌تر اجتماعي كنترل مي‌كنند يا بايد آن را كنترل كنند، هم به طور صريح (از طريق دستورالعمل) و هم به طور ضمني، (از طريق آزمايش و تجربه) بياموزند. اين نهاد، مدرسه‌اي براي يادگيري هنجارهاي ضمني اجتماعي است. اولين تعامل‌ها و روابط متقابل كودك با انسان‌هاي ديگر، با اعضاي خانواده صورت مي‌گيرد و اين تعامل‌ها و ارتباطاتي كه به همراه آن‌ها ايجاد مي‌شود، به صورت الگويي براي روابط خصوصي ديگر، يا ارتباط‌هاي ناشناخته‌تر درون جامعه بزرگ ايفاي نقش مي‌كنند. 

خانواده‌ها، نقشي آشكار را در انتقال قواعد صريح نظم اجتماعي بازي مي‌كنند. بخش عمده‌اي از كار والدين در تربيت فرزندان، به آموزش مفاهيم عمومي درست و غلط و توضيح رفتار مناسب در موقعيت‌هاي مختلف اجتماعي مربوط مي‌شود. مجموعه الزامات اخلاقي اساسي كه براي عملكرد مناسب در بازار و نيز در نهادهاي جامعه مدني مورد نياز هستند، در محيط خانواده آموزش داده مي‌شوند. احترام همگاني به مالكيت، ممانعت از استفاده از زور، احترام به افراد تنها به دليل انسان بودن آن‌ها، قواعد مربوط به تشريفات، توانايي ارزيابي صداقت ديگران و مواردي از اين قبيل، همگي در عملكرد روزانه افراد در جامعه بزرگ، نقشي حياتي دارند. خانواده، مكاني عالي براي آموزش اين قواعد رفتاري است، اگرچه تنها مكان براي اين كار نمي‌باشد. 

درست است كه اين بينش، با كاركرد مشهور خانواده در فراهم آوردن شرايط براي انطباق با جامعه همپوشاني دارد؛ اما بينش‌هايي وجود دارند كه مشخصا هايكي بوده و مي‌توان آن‌ها را براي درك اين فرآيند مورد استفاده قرار داد. نكته فوق، به ويژه براي درك اين مطلب صادق است كه چرا خانواده، از موقعيتي منحصر به فرد براي ارائه اين كاركردها برخوردار است. برتري خانواده در انتقال قواعد صريح اجتماعي را مي‌توان بر مبناي مفاهيم آشناي هايكي دانش (Knowledge) و انگيزه‌ها (incentives) درك كرد. 

روابط خصوصي درون خانواده، براي والدين دانشي عميق و غالبا ضمني را در رابطه با كودك، فراهم مي‌آورد كه مي‌توان آن را در يافتن موثرترين روش جهت انتقال اين قواعد و هنجارهاي اجتماعي مورد استفاده قرار داد. افزون بر آن، حداقل در خانواده‌هاي سالم، والدين از بهترين انگيزه برخوردارند تا اطمينان حاصل نمايند كه كودك، چنين رفتارهايي را ياد مي‌گيرد؛ چرا كه خانواده، به عنوان مكان اصلي تعامل‌هاي اجتماعي باقي مي‌ماند كه رفتار مناسب، سبب خواهد شد كه اين‌گونه تعامل‌ها، بهتر شوند و نيز به اين خاطر كه شهرت و اعتبار ديگر اعضاي خانواده نیز از اثرات خارجي مربوط به سوءرفتار كودكان صدمه خواهند ديد. كودكاني كه قواعد تعامل اجتماعي را ياد نمي‌گيرند، سبب خواهند شد كه والدينشان هم به طور مستقيم، و هم به صورت غيرمستقيم، آزرده خاطر شوند، بنابراين اين امر، انگيزه‌اي را براي والدين فراهم خواهد آورد تا اطمينان حاصل نمايند كه اين‌گونه قواعد، به كودكانشان آموزش داده مي‌شود.
 
علاوه بر آن، توضيحي تكاملي در رابطه با تمايل والدين به انتقال اين‌گونه قواعد به فرزندانشان نيز وجود دارد. اين توضيح، بدين شرح است كه آن كودكاني كه مي‌توانند در دنياي اجتماعي، مسير خود را بهتر طي كنند، با احتمال بيشتري به حيات خود ادامه خواهند داد و خواص ژنتيكي والدينشان را منتقل خواهند كرد. 

از نقطه نظر هايكي، قواعد صريح تعامل‌هاي اجتماعي، تنها يكي از عناصر فرآيند تطبيق با جامعه هستند. همان‌طور كه هايك بارها مطرح ساخته است، بسياري از قواعد نظم اجتماعي، تلويحي و ضمني هستند؛ به اين معنا كه اغلب، براساس قواعدي عمل مي‌كنيم كه نسبت به آن‌ها آگاه نيستيم. اين قواعد ضمني، حداقل در دو سطح عمل مي‌كنند. آن‌ها در ساختار ذهن كار مي‌كنند؛ چرا كه ذهن، خود مجموعه‌اي از قواعد و تنظيمات همراه آن‌ها است كه خود، قادر به بيان كامل آن‌ها نمي‌باشد قواعد ذهني كه بر رفتار ما حكمراني مي‌كنند، در شكل‌هاي مختلف ارتباطات اجتماعي كه كودكان، در ابتداي زندگي خود با آن‌ها مواجه مي‌گردند، آموزش ديده مي‌شوند.
 
همانطور كه قبلا بيان شد، ادبيات روان‌شناسي، با وضوح كامل نشان مي‌دهد كه تجربيات دوران كودكي افراد، به شيوه‌هاي بسياري بر آن‌ها تاثير مي‌گذارد. همچنين اين آثار، نشان‌دهنده آن هستند كه شكل‌گيري و توسعه پيوندهاي اتصالي، براي آن‌كه مسير رشد، سالم باشد، نقشي حياتي ايفا مي‌كنند. به بيان تئوري ذهن هايك، اين پيوندهاي اتصالي بر «نقشه» ذهني كه افراد، براي جهت‌دهي و هدايت رفتارهايشان مي‌سازند، تاثير مي‌گذارد. اين قواعد رفتاري، ممكن است «اجتماعي» باشند يا نباشند؛ به اين معنا كه ممكن است با رفتار ديگران ارتباط داشته باشند يا خير؛ به عنوان مثال ممكن است اين قواعد، با ارتباطات ما با جهان فيزيكي مرتبط باشند.
 
آن‌چه در رابطه با اهداف ما در اين‌جا، حائز اهميت است، اين نكته است كه يادگيري اين قواعد هدايت‌كننده، به واسطه محيط خانواده تسهيل مي‌شود؛ چرا كه اين محيط، كودكان را ترغيب مي‌كند كه به وارسي جهان اطراف خود بپردازند؛ اما آن‌ها را از صدمات جسمي كه ممكن است در نتيجه وارسي‌هاي اشتباه پديد آيند، محافظت مي‌كند. كودكان، بايد به عنوان بخشي از فرآيند رشد ذهني خود، «روش عملكرد دنيا» را بياموزند. حال، دانش و عشقي كه والدين به اين فرآيند وارد مي‌كنند، سبب مي‌شود كه كودكان در موقعيتي برتر قرار گيرند و اطمينان حاصل مي‌شود كه آنها، اين فرآيند يادگيري را طي خواهند كرد. 

هايك، معتقد است كه علاوه بر قواعد ضمني كه فرآيندهاي ذهني را هدايت مي‌كنند، بسياري از قواعدي كه رفتار ما را در موقعيت‌هاي اجتماعي، و به ويژه در دنياي ناشناخته‌تر جامعه بزرگ هدايت مي‌كنند نيز عنصري تلويحي را در خود دارند؛ مثلا ممكن است بدانيم كه احترام به مالكيت، ايده خوبي است؛ اما شايد نتوانيم دليل اينكه حقوق مالكيت، چرا يا حتي چگونه اعمال مي‌شود را بيان كنيم. ممكن است بتوانيم بگوييم كه به فرد ديگري اعتماد داريم اما شايد نتوانيم قواعدي كه در انجام اين قضاوت مورد استفاده قرار مي‌دهيم را شرح دهيم. از آنجا كه افراد بزرگسال غالبا نمي‌توانند قواعدي كه رفتارشان را، حتي در شرايط اجتماعي خصوصي‌تر، هدايت می‌كنند، توضيح دهند، بنابراين يادگيري اين‌گونه قواعد، بايد از طريق مشاهده و تقليد صورت پذيرد.
 
رابطه خصوصي و نزديكي فيزيكي متناوب ميان كودك و والد، محيط منحصر به فردي را براي اين فرآيند مشاهده و تقليد به وجود مي‌آورد. گستره فعاليت‌هاي اجتماعي كه اغلب والدين و كودكان به همراه هم در آنها وارد مي‌شوند، فرصت‌هايي را براي كودكان فراهم مي‌آورد تا رفتار اجتماعي والدين را مشاهده كرده و تقليد نمايند. آنها با يادگيري از اين طريق، شروع به دروني‌سازي رفتاري مي‌كنند كه مشاهده نموده‌اند.
 
چه والدين بتوانند قواعدي كه رفتارهايشان را جهت مي‌دهد، را به طور آشكار بيان كنند و چه قادر به انجام اين كار نباشند، كودكان چنين عملي را انجام خواهند داد. ممكن است پدر يا مادر نتواند قاعده‌اي را توضيح دهد كه در هنگام تعامل با يك غريبه، بر رفتارش حاكم است، اما كودك مي‌تواند اين رفتار را مشاهده كرده و بعدا آن را تقليد نمايد و از اين طريق قواعد ضمني موثر را به كار ببندد. بنابراين خانواده مي‌تواند به عنوان نهادي براي انتقال قواعد اجتماعي، كه حتي خود والدين نيز لزوما نمي‌توانند آنها را بيان كرده يا درك نمايند، عمل كند. 

ممكن است در حين يادگيري چگونگي بسط و توسعه ارتباطات اجتماعي خصوصي‌تر در نظم‌هاي خرد، همين فرآيند يادگيري تقليدي در كار باشد. كاملا آشكار است كه شكل‌گيري و گسترش پيوندهاي اتصالي در اوايل زندگي، الگويي را براي ارتباطات شخصي سالم در ادامه به وجود مي‌آورد. امنيت ارتباط ميان كودك و والد، در يادگيري چگونگي ايجاد روابطي در طول زندگي كه به همين گونه ايمن باشند، نقشي بنيادين دارد. با اين حال، اين پيوندهاي اتصالي را نمي‌توان به صراحت «ياد داد»، بلكه اين رفتار والدين و نزديكي به آنها است كه كودكان و والدين را قادر مي‌سازد كه چنين پيوندهايي را شكل دهند، زيرا كودكان از طريق تجربه ياد مي‌گيرند كه پيوند يافتن با ديگران، چه معنايي دارد. كودكان در حين رشد، اين تجربيات ياد گرفته در خلق اين‌گونه پيوندها با ديگران را، ياد مي‌گيرند. 

اينكه افراد، چگونه يك رابطه دوستي يا عاطفي «ايجاد مي‌كند»، و اينكه روابط نهادهاي اجتماعي رو در رو، چگونه عمل مي‌كنند، چيزي نيست كه بتوان آن را به راحتي بيان نمود. اين فرآيند، از طريق تجربه و تقليد ياد گرفته مي‌شود، و عميقا درون ذهن نقش مي‌بندد. نه‌تنها كودكان، قواعد تعامل اجتماعي در دنياي بزرگ را از طريق فرآيند تقليدي كه به ميزان بسيار زيادي، به واسطه رابطه خصوصي خانواده تسهيل مي‌شود، ياد مي‌گيرند بلكه آنها مي‌توانند قواعد روابط خصوصي را نيز خود، به شيوه‌اي مشابه بياموزند. خانواده، فرآيندي اكتشافي براي يادگيري قواعد صريح و ضمني تعامل اجتماعي، هم در نظم خرد خصوصي و هم در نظم كلان ناشناخته است. 

البته همه خانواده‌ها، داراي فرزند نيستند. زوج‌هاي بدون فرزند هم، چه از لحاظ داده‌هاي آماري و چه در ميان مردم، خانواده تشكيل مي‌دهند. افراد مجرد، غالبا ارتباطات خود با والدين و خواهر و برادرها را حفظ مي‌كنند، و ممكن است حلقه‌هايي از دوستانشان را داشته باشند كه براي آنها، همانند خانواده عمل خواهند كرد. در تمامي اين موارد، به ويژه در مورد زوج‌هاي بدون فرزند، روابط نزديك ميان افراد پيوند يافته به يكديگر، ولو با شدت كمتر، همان كاركردهايي را كه براي كودكان ايفا مي‌كنند، در اين جا نيز انجام مي‌دهند.
 
در تمامي روابط خانوادگي، ميزانی از نزديكي، احترام، همكاري و مشاركت و همراهي و انجام كارها به همراه احساس و عاطفه وجود دارد. همچنين، همه اين موارد درون نوعي از تعامل‌هاي رو در رو صورت مي‌گيرند. اگرچه آموزشي كه بچه‌ها، تحت هدايت و راهنمايي والدينشان فرا می‌گیرند، بسيار با اهميت است، اما حتي در صورتي كه فرزندي نيز در خانواده وجود نداشته باشد، در ديگر روابط اتصالي ميان والدين الگوهاي يادگيري مشابهي بروز مي‌كند. 

روابط ميان بزرگسالان با يكديگر، ما را به ياد همان نوع تمايزهاي ميان نظم‌هاي خرد و كلان مي‌اندازد كه در حين كودكي، ياد مي‌گيريم و آنها از اين طريق، درك ما از قواعد يكديگر (و احترام به آنها) را بالا مي‌برند. اگرچه كاركردهايي كه خانواده‌ها براي فرزندان انجام مي‌دهند، به وضوح ارزش تكاملي اجتماعي و بيولوژيكي را دارند، اما خانواده‌هاي بدون فرزند، در پي افزايش ميزان شادي و اتصال بزرگسال‌ها به يكديگر هستند، كه اين نيز فوايد اجتماعي بسیاری را به همراه دارد. 

خانواده، حداقل به لحاظ آرماني، فضاي محافظي را در مقابل مزاحمت دولت و بازار فراهم مي‌كند. مطمئنا اين نكته درست است كه هم ظهور بازار و هم اقدامات صورت گرفته توسط دولت، به ايجاد اين امكان براي خانواده كمك كرده است كه به‌‌صورت حوزه‌اي خصوصي عمل كند.وقتي كه حوزه خصوصي خانواده، شكل گرفته و تثبيت يابد، آنگاه اين نهاد مي‌تواند به عنوان ضربه‌گيري در برابر نهادهاي اقتصادي و سياسي بزرگ‌تر، عمل كند. خانواده‌ها، درون اين حوزه به شدت محافظت شده، و مي‌توانند كاركردهايي كه در بالا مورد بحث قرار داديم، ايفا كنند. اين كاركرد خانواده‌ها، توسط مدارس، كليساها و ديگر عناصر جامعه مدني تكميل مي‌شود. همه اين نهادها حداقل در شكل آرماني خود، به يادگيري قواعد اجتماعي، به شيوه‌هايي كه خانواده‌ها عمل مي‌كنند، سهيم هستند. 

با اين وجود، نهاد خانواده، به ويژه در رابطه با كودكان و براي انجام اين امور، ضروري است، اگرچه احتمالا كافي نمي‌باشد، چرا كه پيوندهاي اتصالي، براي كاركرد اجتماعي در هر حوزه‌اي، اهميتي بنيادين دارند. فرآيند اتصالي، و آموزش و رشدي كه از طريق آن ممكن مي‌شود، در شرايطي كه ارتباط ميان كودك و مراقب، عميق بوده و همراه با محبت و نزديكي باشد، بسيار موثرتر خواهد بود.
 
انتقال دانش، فرهنگ و هنجارها از طریق والدين، درك بسيار مفصلي از كودك را مي‌طلبد، و نيازي به ذكر اين نكته نيست كه براي انجام اين كارها، نياز به يك انگيزه وجود دارد. با خارج شدن فرد از خانواده و ورود او به ديگر نهادهاي جامعه مدني، با تعامل‌هاي به شدت ناشناخته‌تر، و بنابراين رسمي‌تر روبه‌رو مي‌شود، كه «بخشندگي» كمتري در مقابل اشتباهات او خواهند داشت. 

به اين دليل است كه اگرچه مدارس، كليساها یا مهدكودك‌ها خانواده را تكميل مي‌كنند، اما هرگز نمي‌توانند جايگزين آن شوند. اين نهادها، در مقايسه با نزديكي و رابطه خصوصي شديد درون خانواده، تا حدودي ناشناخته‌تر هستند، و از اين رو، در انجام كارهايي كه خانواده مي‌تواند از عهده آنها برآيد، هرگز به اندازه خانواده كارآمد نيستند و همچنين از انگيزه قوي همانند خانواده برخوردار نيستند. چنين تحليلي، خانواده را در مقام يك نهاد اجتماعي قرار مي‌دهد كه برخلاف تاكيد هاجسون، مبني بر آنكه خانواده با «فردگرايي مبتني بر بازار» همخواني ندارد، در بازار و در نظم‌ ليبرالي، اهميتي اساسي خواهد داشت. 

با وجود خطراتي كه در نگاه به كودكان به عنوان دارايي وجود دارد، شباهت آنان به دارايي، خود را در اينجا نشان مي‌دهد. به هر حال اگر والدين را به اين صورت در نظر آوريم كه هم كاركردي تكاملي داشته و هم از محرك اقتصادي- اجتماعي برخوردارند تا «مباشران» خوبي براي فرزندانشان باشند، آن‌گاه بسياري از تحليل‌هايي كه معمولا در مقابل اشتراكي كردن مالكيت و دارايي مطرح مي‌شوند، را مي‌توان درباره كودكان نیز به كار گرفت. 

اگر مسووليت تربيت و بزرگ كردن كودكان بر عهده والدين نهاده شود، باعث می‌شود كه افرادی كه بيشترين دانش و بزرگ‌ترين انگيزه اجتماعي و بيولوژيكي را دارند، از اين حق برخوردار باشند كه تصميمات مربوط به كودكان را اتخاذ نمايند. اين تصميمات ممكن است شامل اين مورد باشد كه از ديگران بخواهند تا در بخشي از زمان شبانه‌روز، «مباشر» و مسوول كودكانشان باشند. (نگهداري از كودكان) اگرچه خصلت قراردادي چنين تمهيداتي (چه صريح و چه ضمني)، باعث مي‌شود كه راه‌حلي براي مساله تلويحي رييس- مباشر يافت شود و اين اطمينان را به وجود آورد كه باز هم نهايتا والدين هستند كه مسوول نگهداري فرزندانشان مي‌باشند. در صورتي كه كودكان به وضوح مسوولان خود را شناخته باشند و آن مسوولان و مباشرین از دانش و انگيزه‌هاي لازم برخوردار باشند، آن‌گاه در انواع «مدلسازي» از رفتار و دستورالعمل‌هاي صريح مربوط به رفتارهاي اجتماعي كه كاركردهاي اصلي هايكي خانواده هستند، با احتمال بيشتري وارد خواهند شد. 

در صورتي كه اين مسووليت‌ها، پراكنده و مبهم بوده و آنهايي كه اين مسووليت‌ها را بر گردن مي‌گيرند، از دانش و انگيزه‌هاي لازم برخوردار نباشند،‌ بايد انتظار داشت كه همان مشكلات معمولي كه در ديگر حوزه‌ها مي‌شناسيم، در اينجا نيز بروز يابند. 

نتيجه‌گيري
پي‌ريزي يك نظريه‌ هايكي در باب خانواده اين امكان را به ما مي‌دهد كه چند كار را انجام دهيم؛ اولا، اين كار پاسخي است به ادعاي مطرح شده توسط هاجسون، كه آن را در ابتداي مقاله بيان كرديم. تئوري‌ هايكي بازار، همان‌گونه كه با نهادهاي غيربازاري و غيردولتي ديگر همخواني دارد، با تئوري خانواده نيز كاملا منطبق است. نقطه نظرات هايكي نسبت به نهادهاي جامعه مدني، هم در داشتن دركي كامل از نظم اجتماعي، هم در پاسخ به انتقاداتي نظير آنچه هاجسون مطرح كرده است، اهميتي اساسي دارند. همان‌طور كه صحبت‌هاي پراكنده هايك بيان مي‌كنند، وي اعتقاد داشت كه خانواده‌ها در جامعه بزرگ بسيار بااهميت هستند. با اين حال وي هرگز توضيحي به ما ارائه نداده است كه دليل اين اهميت چيست. بررسي اين امر مي‌تواند بر عمق نظريه اجتماعي‌ هايكي بيفزايد. 

ثانيا، نظريه هايكي خانواده مي‌تواند جايگزيني را براي مطالب و ادبيات موجود در باب اين نهاد فراهم آورد. اغلب ديدگاه‌هاي موجود نسبت به خانواده يا از نقطه نظر چپ راديكال مطرح مي‌شوند كه غالبا تمامي مشكلات مربوط به ديدگاه‌هاي ماركسيستي در قبال پديده‌هاي اجتماعي و اقتصادي، در رابطه با آنها نيز مطرح است و معمولا به طور كلي منتقد خانواده به عنوان يك نهاد اجتماعي هستند و يا از ديدگاه راست افراطي مطرح مي‌شوند، كه با ايدئولوژي‌هاي مذهبي مرتبط هستند و نسبت به كارهاي تجربي اخير در باب خانواده غافل بوده و يا آنها را تحقير مي‌كنند و همچنين نسبت به خانواده به اصطلاح «سنتي» به طور كلي غيرمنتقد هستند. حدودي كه خانواده توسط اقتصاددان‌ها مورد بررسي واقع شده است، عمدتا در چارچوب بكر (Becker) از انتخاب عقلايي و حداكثرسازي بوده است كه غالبا در آن توجه چنداني به فاكتورهاي تاريخي و نهادي صورت نمي‌گيرد. 

آنچه ديدگاه هايكي مي‌تواند فراهم آورد، نظريه‌اي در باب خانواده است كه هم غيرمحافظه‌كارانه بوده و از خانواده به مثابه يك نهاد اجتماعي دفاع كند و هم با يافته‌هاي محققين رشته‌هاي مختلف همخواني داشته باشد. اين روش لزوم كاركردهايي كه خانواده به انجام مي‌رساند را به رسميت مي‌شناسد، اما همچنان اشکالی كه ممكن است اين كاركردها را به طور مناسب، يا به بهترين وجه به اجرا درآورند را نيز پذيرا مي‌باشد. بدين‌گونه، چنين تئوري ای، به صورت توسعه طبيعي تئوري ‌هايكي نظم خود انگيخته و گسترده‌تر از آن تئوري سياسي ليبرالي به نظر مي‌رسد. 

همان‌گونه كه هايكي‌ها انتظار دارند كه فرآيندهاي تكاملي اقتصادي، با قرار گرفتن در چارچوب نهادهاي صحيح، منافع اجتماعي قابل‌ملاحظه‌اي به وجود آورند، همچنين بايد انتظار داشته باشند كه فرآيندهاي تكاملي كه اشكال خانوادگي دائما متغير را ايجاد مي‌كنند، نيز همين منافع را در پي داشته باشند. چالش بعدي براي هايكي‌ها آن است كه شواهد تاريخي و معاصر را به طور كامل‌تري بررسي كنند تا دريابند كه آيا اين ديدگاه نسبت به خانواده واقعا توان توضيح‌دهي دارد يا خير. 

هم ديدگاه چپ راديكال و هم نقطه‌نظرات راست‌فرهنگي، ضعف‌ها و كمبودهاي قابل‌توجهي دارند كه ديدگاه‌ هايكي مي‌تواند آنها را اصلاح كرده و جبران نمايد. دانستن اينكه نهاد اجتماعي خانواده كاركردهاي خاصي را اجرا خواهد كرد، اين امكان را به ما مي‌دهد كه با استفاده از ديدگاهي انتقادي، اما آميخته با احترام كه بررسي نهادهاي اجتماعي به آن نياز دارد، اين نهاد را مورد بررسي قرار دهيم. اين امر، هايكي‌ها را قادر خواهد ساخت كه دفاعي غيرمحافظه‌كارانه از خانواده ارائه دهند كه خود امري است كه چندان زياد به آن پرداخت نشده است. 

منابع:
* اين مقاله حاصل چندين سال تدريس سمينار ميان رشته‌اي در باب تكامل خانواده‌هاي آمريكايي، به همراه همكارم كتي كراسبي كوزي است. صحبت‌های لذت بخش زياد و ساعت‌ها كار در كلاس با او، در نگارش اين مقاله بسيار اثرگذار بوده است. همچنين از پيتر لوين، به خاطر تحليل‌هاي موثر از اقتصاد خانواده و از نيكول يانگمن، به خاطر صحبت‌هاي مكرر در باب جنسيت و خانواده تشكر مي‌كنم، كه همه آنها به من كمك كردند تا ايده‌هايم در رابطه با اين موضوع را سروسامان دهم. البته اين درك و بينش، به مقاله پيشتاز كاش (1937) درباره طبيعت شركت باز مي‌‌گردد.

مجله خواندنی ها
مجله فرارو
پرطرفدارترین عناوین