فوم زیادی روی نفتکش آتشگرفته پاشیده شده است و در صورت کاهش دما نیروهای تجسس وارد نفتکش خواهند شد اما خانوادههای سرنشینان «سانچی» از همان روز در انتظارند؛ انتظار خبری خوش. خبری از نجات مردان دریا. میگویند زندهاند. میگویند در موتورخانه نفتکش منتظر نیروهای امدادی هستند. میگویند برمیگردند و دوباره پدران، مادران، همسران و بچههایشان را در آغوش میگیرند. میگویند این روزها بیتاب هستند، دلهره دارند و بیخبری عذابشان میدهد.
هنوز وقت طلایی تمام نشده. هنوز ٢٩ خانواده دریانوردان ایرانی امید دارند؛ امید به بازگشت برادران، همسران و فرزندانشان.
به گزارش شهروند، از روزی که پیکر یکی از مفقودان نفتکش در آبهای یانگتسه پیدا شد، هیچ خبری از ۳۱ خدمه در دست نیست. فقط خبر از عملیاتهای مختلفی است که برای خاموشی آتش نفتکش منتشر میشود. ٧ روز است که غول ٢٤٧ متری آرام نمیگیرد. نیروهای امدادی در این مدت در تلاش بودند تا این نفتکش غولآسا را امحا کنند؛ اما انگار آتشخوارهای ژاپنی و چینی هم حریف این غول نشدهاند و امید به روز شنبه بستهاند. میگویند تا شنبه آتش را امحا میکنیم. فوم زیادی روی نفتکش آتشگرفته پاشیده شده است و در صورت کاهش دما نیروهای تجسس وارد نفتکش خواهند شد اما خانوادههای سرنشینان «سانچی» از همان روز در انتظارند؛ انتظار خبری خوش. خبری از نجات مردان دریا. میگویند زندهاند. میگویند در موتورخانه نفتکش منتظر نیروهای امدادی هستند. میگویند برمیگردند و دوباره پدران، مادران، همسران و بچههایشان را در آغوش میگیرند. میگویند این روزها بیتاب هستند، دلهره دارند و بیخبری عذابشان میدهد.
آخرین جشن تولد
علیرضا نجفیفر روز ٢٣ مهر بود که از انزلی خارج شد و به خارک رفت؛ درست یک روز پیش از تولد خواهرزادهاش، نتوانست در این جشن شرکت کند. بعد از آن هم با نفتکش سانچی سفرش را آغاز کرد. سفری که تا الان هنوز بازگشتی نداشته است. مادرش هنوز نمیداند که تنها پسرش دچار چنین سانحهای شده است. بیخبر از همه چیز منتظر بازگشت پسرش است. روز ١٦ آذر بود که علیرضا تولدش را در حالی که روی عرشه کشتی بود با خانوادهاش در گروه تلگرامی جشن گرفت. چند روز بعد بود که خبر تلخ پخش شد. سرنوشت علیرضا در هالهای از ابهام قرار گرفت و حالا چهار خواهرش لحظههای پر از دلهره و سختی را میگذرانند. یکی از خواهران علیرضا در اینباره به «شهروند» میگوید: «علیرضا درست یک روز قبل از تولد یکی از خواهرزادههایم رفت. ٢٤ مهر ماه تولد بود و او یک شب قبل خداحافظی کرد و رفت. نتوانست در جشن تولد شرکت کند. به خواهرزادهام تبریک گفت و رفت. بعد از آن هر از چندگاهی با هم در ارتباط بودیم. روز ١٦ آذر بود که تولدش را در تلگرام جشن گرفتیم. یک گروه تلگرامی خانوادگی داریم. او به صورت تصویری با ما ارتباط برقرار کرد و یک جشن کوچک گرفتیم. کلی خندیدیم. علیرضا هم شاد بود. بعد از آن چند باری با هم صحبت کردیم. آخرینبار یک شب قبل از شب یلدا بود که با هم صحبت کردیم. دیگر خبری از علیرضا نداشتیم تا اینکه روز یکشنبه ساعت ٦ صبح، تلفن خانهمان زنگ خورد. خواهرم بود. خبر این حادثه را در اخبار دیده و بشدت نگران بود. من هم بلافاصله اخبار را پیگیری کردم و متوجه شدم که نام علیرضا در لیست ناپدیدشدگان است؛ بشدت وحشتزده شدیم با سه خواهر دیگرم و پدرم جمع شدیم و تصمیم گرفتیم موضوع را به مادرمان نگوییم. علیرضا تنها پسر مادرم است. مادرم بشدت به او وابسته است؛ برای همین خواهرم مرتب مراقب مادرم است که اخبار تلویزیون را نبیند. چیزی را پیگیری نکند. هر چیزی که به اخبار این سانحه مربوط میشود را از جلوی چشمانش دور میکند. منتظریم خبری شود تا بعد از آن موضوع را با مادرم در میان بگذاریم؛ البته مادرم خبری در اینباره شنیده بود، به او گفتیم که این حادثه مربوط به نفتکش برادرم نیست. این چند روز به ما خیلی سخت میگذرد؛ در میان دلشوره و نگرانی، فقط داریم اخبار را پیگیری میکنیم. یکی دو بار به تهران آمدیم و از ما آزمایش DNA گرفتند. دیگر هیچ خبری نیست تا زوایای پنهان این ماجرا مشخص شود.»
این زن ادامه میدهد: «علیرضا ٢٦سال دارد و ازدواج نکرده است. او ٤ سالی میشد که روی نفتکش کار میکرد و ملوان دوم نفتکش بود. لیسانس حسابداری داشت، اما به دلیل علاقهای که به این کار داشت، خودش در کلاسهای فشرده دریانوردی ثبتنام کرد. بعد از گذراندن این دوره، کارش را آغاز کرد. او بشدت به این کار علاقه داشت. خودش دنبال کرد و آنقدر پیگیر شد تا بالاخره توانست کار کند. سه نفر از دوستان علیرضا هم در این نفتکش هستند. امید ضیایی، علی حیدری کهن و سیدجواد حیدری از دوستان علیرضا هستند. امید ضیایی صمیمیترین دوست علی است و ما با خانوادههای اینها هم که همگی انزلی هستند، در ارتباطیم. ما همه نگرانیم. چند روز است که کارمان اشک و نگرانی است. حتی شبها هم خواب نداریم. تا صبح بیدار میمانیم و اخبار را دنبال میکنیم. این بیخبری ما را عذاب میدهد. از طرفی باید مراقب مادرمان هم باشیم. او اگر بشنود و بخواهد پا به پای ما نگران شود، حتما از پا میافتد. فقط امیدواریم معجزهای رخ دهد. وقتی اخبار امیدوارکننده را میشنویم، خیالمان کمی راحت میشود؛ اما هر چه زمان بیشتر میگذرد، نگرانی و دلهرهمان هم بیشتر میشود، فقط خدا باید به همه ما کمک کند و معجزهای نشان دهد.»
مهراد ١٥ماهه چشمبهراه پدر
«میلاد عنایتی» افسر سوم نفتکش «سانچی» است؛ نفتکشی که حالا ٧ روز است که در آبهای دریای شرقی چین در آتش میسوزد. این افسر ٢٨ساله اواسط آبان ماه با همسر و مهراد پسر ١٥ ماههاش خداحافظی کرد و راهی خارک شد تا با این نفتکش به کرهجنوبی برود. او اهل قائمشهر است و حالا خانواده او چند روزی است که برای پیگیری خبرهای این حادثه از قائمشهر به تهران آمدهاند. اینها را خواهرزن میلاد به «شهروند» میگوید و ادامه میدهد: «صبح یکشنبه بود که از طریق یکی از همکاران میلاد در جریان این حادثه قرار گرفتیم؛ یعنی اولش من متوجه شدم، بعد از طریق اخبار مطمئن شدم که یک نفتکش ایرانی در آبهای چین آتش گرفته است. همان موقع ماجرا را به خواهرم گفتم. بعد هم با شرکت ملی نفتکش تماس گرفتیم و در این مدت همه خبرها را از آنجا دنبال میکنیم. در این مدت هم چند باری به تهران آمدیم و الان هم همراه با خواهرم و چند نفر دیگر از اعضای خانواده در تهران هستیم. تنها خواسته ما سرعت بخشیدن به عملیات نجات است؛ تا الان کارهای زیادی انجام شده است ولی ای کاش این اقدامات چند روز پیش انجام میشد. الان ٧ روز است که این نفتکش میسوزد؛ اما هنوز هیچ خبر درستی از خدمه آن نیست. ما حتی نمیدانیم که آنها داخل نفتکش هستند یا نه. این هم فقط با داخلشدن نیروهای امدادی در این نفتکش مشخص میشود.» این دختر جوان درباره زندگی میلاد و وضع این روزهای خانواده هم میگوید: «میلاد مثل برادر من بود. ما او و خانوادهاش را از قبل میشناختیم. حتی قبل از ازدواج با خواهرم. آنها حدود ٦ سال است که ازدواج کردهاند و یک پسر ١٥ماهه به نام مهراد هم دارند. میلاد از همان دوران نوجوانی به کشتی و دریانوردی علاقه داشت. خواهر من هم شرایط کاری میلاد را میدانست و آن را قبول کرده بود. حدود ٢سال بود که میلاد روی نفتکش بود. درس این کار را خوانده بود. بورسیه شرکت ملی نفتکش شد و به دانشگاه علوم و فنون دریایی چابهار رفت. بعد از تمامشدن درسش هم وارد همین کار شد. افسر سوم کشتی بود و کارش را خیلی دوست داشت. میدانستیم که قرار است به کرهجنوبی برود، اواسط آبان ماه بود که با ما خداحافظی کرد و از قائمشهر به خارک رفت. تاریخ دقیق حرکتشان را نمیدانم. ما همیشه از طریق ایمیل با میلاد در تماس بودیم. ٤ یا ٥ روز قبل از حادثه میلاد با ما تماس گرفت و گفت که اینترنت مشکل دارد و ایمیلها به دستش نمیرسد. مکالمه خیلی کوتاهی بود اما حالش خوب بود. از آن روز به بعد دیگر هیچ تماسی با او نداشتیم. تا اینکه یکشنبه این حادثه پیش آمد. الان خواهرم حالش خیلی بد است، شرایط روحی وخیمی دارد، پدر و مادر میلاد و خانواده ما هم مثل خواهرم هستند. میلاد تنها پسر خانواده بود، او دو خواهر کوچکتر از خودش دارد، همه خانواده نگران او هستند، مضطرب و چشم به راه خبری از آنجا، دعا کنید تا این ماجرا پایان خوشی داشته باشد.