bato-adv
کد خبر: ۲۳۲۵۰۵
تحلیل مناظره فراستی و زیباکلام، سر بریدن‌های نظری

زد و خورد‌های روشنفکری؛ فراستی و زیبا کلام

تاریخ انتشار: ۱۴:۳۱ - ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۴
فراستی: زیباکلام بی‌سواد و مبتذل است
زیباکلام: هر آشغالی که هستم خودم را به کسانی نمی‌چسبانم تا بالا بیایم



یادداشت دریافتی- یونس یونسیان*؛ چرا باید دو نفر از روشنفکران و منتقدان کشور در میانه‌های بحث درباره سینمای آوینی به یکباره عقده گشایی‌های چندین و چند ساله کنند و همدیگر را به رگبار و ترور شخصیت مجبور کنند. آیا یک روشنفکر در برابر موضوع مورد پژوهش و وقت و زمانی که به او اختصاص داده شده است تا نتیجه پژوهش‌ها و نظریاتش را با جامعه در میان بگذارد مسوول نیست.

چرا باید بحث‌های خاله زنک بازانه و ترور شخصیت به بخش جدایی ناپذیر همه گفتمان‌های ایرانی اعم از انتقادی، سیاسی و فرهنگی تبدیل شده باشد. چرا نمی‌توان بدون اتخاذ یک رویکرد سالم و بیطرف وارد بحث‌های نظری شد و راهکارهای تازه را کشف کرد.

کارمان به کجا کشیده شده است، همین ابتدا بگذارید دیگر از واژه روشنفکر و منتقد و پژوهشگر و استاد دانشگاه استفاده نکنم، هر چه می‌کشیم از استفاده بیجا و الصاق نابجای این القاب و واژه‌ها به افرادی است که زیاد طرفی از مدلول و محتوای این القاب نبرده‌اند.

فرض کنید شما از طرف جامعه و مخاطب خودتان به عنوان یک منتقد و پژوهشگر شناخته می‌شوید و جماعتی هم شما را استاد صدا می‌کنند و در محفل‌ها و پاتوق‌ها و گوشه‌های زیادی برای خودتان مرید و شاگرد و نوچه هم پیدا کرده‌اید و پشتتان گرم است. بیایید حتی کمی بالا‌تر هم برویم و بگوییم که شما حتی با روابط خاص و تیزهوشی‌های خودتان وارد لایه‌های سیاسی و امنیتی کشور هم شده‌اید و به عبارتی نه تنها پشتتان گرم است که به این راحتی‌ها هم از نظرات و سماجت‌هایتان کوتاه نمی‌آیید.

همه این‌ها خوب و عالی است ولی دلیل نمی‌شود که بحث‌ها و وقت و زمانی را که باید از نظرات و نتایج پژوهش‌هایتان بگویید به دعوا و عقده گشایی و هزار حرکت خردسالانه سپری کنید. به نظر من و با عرض معذرت همه این‌ها نتیجه یک چیز است: ترکیبی از مشتبه شدن به خودتان، توهم، ضعف شدید تئوریک و شاید چیزی شبیه به‌‌ همان عنوان جلسه‌ای که در آن بودید، خلسه‌های نارسیستی روشنفکران ایرانی.

دلایلی از این دست همواره از بیرون و بر مبنای رابطه میان منتقد و جامعه مخاطبانش به سراغ تحلیل این دعوا و زد و خورد کلامی رفته‌اند و از این رو قادر به دریافت کامل این قضیه نیستند.

با بررسی همه صحبت‌ها و واکنش‌ها در این جلسه به این نتیجه رسیدم که بهترین راه برای دریافت این موضوع همانا دوباره گوش دادن و دقیق شدن به صحبت‌های این دو عزیز و بیرون کشیدن تحلیل از درون صحبت‌های خودشان می‌باشد. از این رو به سراغ صحبت‌ها و حرف‌هایشان در این جلسه رفتم که بدون شک می‌تواند راهگشای اساسی در آسیب‌شناسی جریان روشنفکری و به اصطلاح انتقادی کشور باشد.

تفسیر این سخنان و زد و خورد‌های کلامی را هدف اصلی این نوشته قرار می‌دهم. واکنش‌های مسلسل وار و بسیار تند و تیز این دو نفر به نظرات و صحبت‌های یکدیگر و کم نیاوردن و کوتاه نیامدن و به قول معروف دست پیش را گرفتن و پس نیفتادن‌های نمایشگرانه این دو نفر بدون نیاز به هیچگونه کنکاشی نشان داد که یک جای کار می‌لنگد و چیزی به شدت بیمارگون در فضای انتقادی کشور برقرار است.

فراستی در ابتدای جلسه با این پیش درآمد شروع می‌کند: «آقای دکتر زیباکلام معتقد است که مرتضی آوینی نظریه‌پرداز سینمای حکومتی است و من فراستی هم می‌گویم اشتباه می‌کند. او تند می‌گوید و من هم تند جواب می‌دهم. چیزی نشده است. یک مقدار یاد بگیریم که این چنین تند نظراتمان را بگوییم ولی احترام هم را حفظ کنیم.»

تند گفتن و تند هم جواب شنیدن چیز بدی نیست و به ویژه وقتی که قرار است دو طرف احترام همدیگر را هم حفظ کنند. اما او صحبت‌های تند و تیزش را اینگونه تمام کرد: «حتی در جایی که دکترا گرفتید هم بی‌سواد هستید. به شدت مبتذل و به شدت تقلیل‌گرا هستید از بحث مذاکرات هسته‌ای تا بحث اعتدال» با این اوصاف باید گفت که بی‌سواد و مبتذل و تقلیل گرا عناوین محترمانه‌ای برای خرد کردن و ترکاندن حریف از دید فراستی هستند.

هر دوی این نفرات صحبت‌هایشان را با حرف‌های اعتراضی و ناله‌های روشنفکرانه شروع کردند. حرف‌هایی که مثل کبریت بی‌خطر هستند و به هیچ دردی نمی‌خورند و تنها هویت و اصالتی که دارند ژست‌های اعتراضی آن‌ها است.

فراستی خیلی دوست دارد محفلی‌تر و عامیانه‌تر و به قول معروف داش مشدی‌تر باشد و یک جور لوطی‌گری روشنفکرانه را باب دهد و از آن رو زیبا کلام نیز حافظ و مروج گونه‌ای نسبیت گرایی و بی‌تفاوتی روشنفکرانه و پرهیز از هر گونه تهییج و جو گرفتگی برای موضوعات نو و تازه است.

رویکرد‌های روشنفکری این دو نفر به شدت وامدار شیوه زیست، شیوه زندگی و شخصیت آنان است. محیط‌ها و اکوسیستم‌هایی که این دو نفر در آن مورد پذیرش و قبول هستند و در آن سیستم‌ها به قول معروف نان در می‌اورند و کسب روزی حلال می‌کنند به شدت بر شیوه سخن وری و نظریه پردازی‌هایشان سایه انداخته است.

یک نظریه و یک نتیجه پژوهشی باید بدون شک و تا جای امکان خود را از رد پا‌ها و آسیب‌های اکوسیستم‌های اطرافش مصون نگاه دارد.

اما باید به نکته اصلی و محوریت بنیادین این نوشته نزدیک شوم که از دید من و بر اساس تفسیر صحبت‌های این دو نفر باید گفت که فراستی و زیبا کلام در حقیقت دو روی یک سکه هستند و هر دو بدون اینکه خود آگاه باشند به شکل ناخودآگاه در برابر هم به دلایل و گفتمان‌هایی متوسل شدند که نشان می‌دهد در ‌‌نهایت دعوایی وجود ندارد و این دعوا هم شکل دیگر و ژست دیگری برای پوشاندن یک حقیقت اسفناک است: ما ضعف تئوریک داریم و چه بهتر که حرفی برای گفتن نداشتنمان را با یک دعوای مصلحتی بپوشانیم. این دعوا برای من در ‌‌نهایت برگ انجیری است که روی عورت اصلی را پوشانده است، روی یک حفره وحشتناک که این روز‌ها گریبان اکثر بحث‌های فلسفی و روشنفکری کشور را گرفته است.

فراستی مثل همیشه به بحث فرم و محتوا اشاره کرده و می‌گوید: «تا همین امروز جامعه سینمای ایران رابطه فرم و محتوا را درک نکرده است. این‌ها فکر می‌کنند که محتوا یک اصالتی دارد و بیرون از فیلم ایستاده است و منتظر است که فرم بگیرد. این‌ها درک نمی‌کنند که محتوا بیرون وجود ندارد و اینکه فرم است که محتوا را می‌سازد. محتوا رنگی است که فرم به مضمون و مفهوم می‌زند و محتوای خاص یک اثر هنری. محتوا پیام نیست. به درستی آوینی می‌گوید که سینما جای عقل نیست، جای فلسفه نیست، بلکه جای حس است. سینما عرصه و ساحت حس است.»

من نمی‌فهمم چرا امثال فراستی به خودشان اجازه می‌دهند که به این نتیجه برسند که تنها ایشان رابطه فرم و محتوا را درک کرده و در ‌‌نهایت یک گزاره کاملا غلط و از لحاظ فلسفی ایراد دار در راستای تایید خودشان پس بدهند.

هر کس می‌داند که به‌‌ همان شدت که از دید فراستی، محتوا بیرون وجود ندارد و فرم است که سازنده محتوا است به‌‌ همان طریق هم می‌توان این گزاره را در مورد فرم و با عوض کردن جای محتوا با فرم رونویسی کرد و گفت که فرم است که بیرون وجود ندارد و این محتوا است که باید فرم و شکل مناسب خودش را پیدا کند.

فراستی سال هاست که نمی‌تواند انتهای این چرخه را طی کند و بفهمد که موضوع یک سری از دو تایی‌های فلسفه و دو قطبی‌های نظری نظیر همین فرم و محتوا را نمی‌توان با حکم و دستور و گزاره‌های جزمی نسخه‌اش را پیچید. و اگر بر اساس نظریات فراستی بگوییم که سینما عرصه و ساحت حس است که پس کجا باید این جناب حس بگردد و فرم‌های مورد نظرش را پیدا کند. یا فقط هر ساحت حسی را می‌توان سینما نامید، اگر اینگونه باشد که شب‌ها و موقع خواب صدای وز وز پشه‌ها در کنار گوش‌هایمان هم یک ساحت و عرصه حسی است و پس می‌تواند سینما نامیده شود.

نوبت به صحبتهای صادق زیبا کلام پژوهشگر و تحلیلگر سیاسی که رسید، وی اول صحبت‌هایش گفت: «می‌شود من در مورد توافق لوزان صحبت کنم؟ من می‌توانم بگویم که چرا هسته‌ای بدرد این مملکت نمی‌خورد؟»

به راستی این چه بود، یک نوع تکه پرانی سیاست زده مدرن، یک جور رد گم کردن، یک فتح باب فلسفی یا چی؟

زیبا کلام در ادامه با ذکر خاطره‌ای جوانی‌اش گفت: «زمانی من و نسل ما معتقد به یک گونه‌ای هنر بودیم که متعهد باشد و بخش عمده‌ای از هنر‌ها برای من هنر غیر متعهد بود. در آن دوران هنری ارزشمند بود که بتواند مبارزات مردم تحت ستم را به نمایش در آورد در غیر اینصورت هنر برای هنر فاسد‌ترین نوع هنر بود.

ما در آن زمان با این تعابیر عشق می‌کردیم اما من در اویل زندگی پنجاه زندگی من برخلاف دهه بیست زندگی من آن هنر متعهد کمرنگ‌تر شد. الان برای من هنر، هنر است و تقسیم بندی به هنر متعهد و غیر متعهد یک چیز من درآوردی است.

هنر یعنی اینکه بتواند رنج‌ها، درد‌ها، شادمانی‌ها و احساسات آدمی را نشان دهد و برایش مخاطب پیدا کند و مابقی آن حقنه کردن ایدئولوژی به هنر و هنرمند است.

نظام جمهوری اسلامی مبلغ‌‌ همان هنر متعهدی شده است که در جوانی به آن اعتقاد داشتیم. دیدگاهی که طبق آن بخش عمده هنر و هنرمندان ارزشی ندارند و بخش عمده‌ای از سینما هیچ ارزشی ندارد و چیزی جز سرگرمی و کار هالیوودی نیست.»

حرف‌های زیبا کلام تا حد زیادی درست است ولی او از حضور هنوز و هر روز‌‌ همان زیبا کلام دهه بیست زندگی خودش در زیبا کلام امروز غافل است. رگه‌ها و ریشه‌های تفکر قبلی هنوز به خوبی پاک نشده‌اند و از همین رو است که زیبا کلام می‌خواهد بگوید که امثال فراستی هنوز در دهه بیست زندگی من مانده‌اند و اگر بیشتر جلو بروند می‌فهمند که هنر برای هنر و هنر ایدئولوژیک با هم چقدر تفاوت دارند.

ولی حقیقت این است که اقای زیبا کلام دارد زیادی بزرگ می‌کند این قضیه را، اصلا مبحث هنر و تعاریفش دیگر نخ نما شده است و هر هنرمندی در یک محیط و سیستم عادلانه و مبتنی بر دمکراسی حق دارد که هر جور می‌خواهد کار هنری ارائه دهد.

امثال فراستی و زیبا کلام هرگز متوجه نمی‌شوند که اصلا و تا ابدالاباد حق تعریف و مرزبندی برای هنر را ندارند و درک نمی‌کنند که این گونه حرف‌های روشنفکری هم دست کمی از رویکردهای فاشیستی ندارد.

شما به چه حقی برای رویکردهای هنری این مملکت تعیین تکلیف می‌کنید. چه مقام یا شخصی به شما این اجازه را داده است تا به چنین نتیجه گیری‌ها و مرز و محدوده ساختن‌هایی برسید.

زیبا کلام در جواب فراستی می‌گوید: «شما به سفر چهار سال پیش اشاره کردید. حالا من به شما می‌گویم که برای چه اصفهان رفته بودیم. اصفهان برای این رفته بودیم که ایشان از فیلم «قلاده‌های طلا» در سال ۸۸ دفاع می‌کرد.

خیلی نباید گول یک سری حرفهای ظاهری را نخوریم. من چیزی را گفتم که بهش اعتقاد داشتم. من سینما نمی‌دانم و اصلا نمی‌دانم آن را با «سین» می‌نویسند یا با «صاد» ولی کسی که ادعای سینما دارد چرا باید از فیلم قلاده‌های طلا دفاع کند؟»

در اینجای داستان به یکباره زیباکلام در کسوت یک بازپرس و مامور امنیتی وارد می‌شود و فراستی را مورد خطاب قرار می‌دهد که در فلان جا و فلان محفل چرا از فلان فیلم دفاع کردی و قس علیهذا.

این فیلم چه بوده و فراستی چرا از ان دفاع کرده اصلا مهم نیست، مهم این است که دفاع از یک فیلم از اینجای داستان می‌شود ابزار فشار و چکش زیبا کلام به عنوان یک پژوهشگر سیاسی برای کوباندن حریفش و اینجاست که می‌فهمیم سیاست بازان ما و نظریه دهندگان سیاسی ما خودشان چه سیاست‌هایی دارند.

زیبا کلام در آخر حرف‌هایش گفت: «در مورد جنگ باید خیلی حرفهای دیگری هم زده شود. شما به صادق زیبا کلام نگو میهن پرست نیستی. زیبا کلام هر آشغالی که هست خودش را به کسانی نمی‌چسباند تا بالا بیاید. شما و کسانی که مبلغشان هستید، هیچ جراتی ندارید که فیلمهای دیگری هم در مورد جنگ بسازید ولی بدانید کسان دیگری می‌آیند و برای جنگ فیلم خواهند ساخت.»

فراستی با اشاره به اظهارات زیبا کلام ادامه داد: «دکتر طبق معمول به جای اینکه جنگ را توضیح بدهد یک جملهٔ مخدوشی از امام می‌گوید که امام جنگ را پس گرفت و جام زهر نوشیده است. از جنگ نه دهم‌اش گفته نشده است.

به شدت جا دارد که چرا هنوز بخش‌هایی از جنگ گفته نشده است. اما حرفی که می‌زنم و روشنفکر‌ها از آن می‌لرزند این است که من از جنگ دفاعی، دفاع می‌کنم و علیه جنگ تجاوز کارانه هستم. مخدوش کردن این دو کار روشنفکران بی‌سواد است که قیافه اپوزیسیون نمایی می‌گیرند.»  

وی با اشاره به مناظره قبلیشان بر سر فیلم ۳۰۰ گفت: «روشنفکرنماهایی که صاحب هیچ نظری نیستند و نان نام اپوزیسیونیشان را می‌خورند از فیلم ۳۰۰ حمایت می‌کنند و بعد می‌گویند من میهن پرست هستم. اگر سواد ندارید، خوب ساکت شوید و بروید جایی که سواد دارید. هنر جای شامورتی بازی و بی‌سوادی نیست.»

در اینجا هم فراستی با فراست وارد می‌شود و این بار یک ادرس دقیق امنیتی از نوع ادرس‌های زیبا کلام می‌اندازد وسط و می‌گوید اگر من را به دفاع از قلاده‌های طلا متهم کردی، من هم تو را به دفاع از سیصد متهم می‌کنم.

اینجاست که کل داستان و محفل می‌رود بالای دو تا فیلم و این دو نفر با دفاع‌هایشان از دو فیلم خود را تقلیل و تهدید می‌دهند. به عبارت دیگر در انتهای این داستان مشخص می‌شود که این دو نفر در ‌‌نهایت همدیگر را با دفاع‌هایشان از یک سری فیلم‌ها می‌کوبند و این یعنی هر دو به این موضوع اقرار دارند که نظریه‌ها و دفاع‌هایشان در بسیاری موارد آلوده به اکوسیستم بوده است.

در ‌‌نهایت برای من این دو نفر دو روی یک سکه هستند. در حرف‌های هر دو رگه‌هایی از حقیقت هست. هر دو محق هستند. هر دو مظلوم واقع شده‌اند. هر دو مردانی بزرگ و تاریخ ساز خواهند بود. هر دو را می‌توانیم به لیست بلند بالای روشنفکران همیشه این سرزمین اضافه کنیم، هر دو تلاش می‌کنند تا جای ممکن خود را از بند‌ها و زندان‌هایشان خلاص کنند و نفس راحتی در ساحت نظریه بکشند ولی افسوس که این هر دو تنها بخش‌هایی از حقیقت را به دلخواه خودشان می‌چینند و در برابر هم قرار می‌دهند.

این هر دو یاد گرفته‌اند که مناظره‌های فلسفی هم می‌تواند جای آدرس‌های امنیتی و کوبیدن‌ها باشد. این هر دو نمی‌توانند همه حقیقت را در آغوش بکشند چرا که آغوش‌های معصومانه‌ای ندارند.

این هر دو وقتی پرده‌ها بر افتد، یکی می‌شوند. هیچ دعوایی وجود ندارد. زن و شوهر دعوا کنند، ابلهان باور کنند.


*پژوهشگر و منتقد

bato-adv
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۱۵:۴۵ - ۱۳۹۴/۰۲/۱۶
فی الواقع عالی بود رئیس!
مجله خواندنی ها
انتشار یافته: ۱