اصل مصاحبۀ زیر را جورج سیلوستر ویرک با آدولف هیتلر در سال 1923 و زمانی که وی چندان شناخته شده نبود انجام داده و هنگامی که در سال 1932 هیتلر بسیار به قبضۀ قدرت در آلمان نزدیک شده بود، برای چاپ مجدد آن در نشریۀ لیبرتی آن را ویرایش کرده است.
به گزارش فرادید، در زیر متنی را که در سال 1932 چاپ شد را میخوانید:
"وقتی زمام امور آلمان را در دست بگیرم، به باج دهی به خارج و بلشویسم در داخل پایان خواهم داد."
آدولف هیتلر جوری فنجانش را سر کشید که گویی چای در آن نیست، و خون بلشویسم است.
رییس "پیراهن قهوهایها"، فاشیستهای آلمان، نگاه نافذش را بر من متمرکز میکند و ادامه میدهد: "بلشویسم بزرگترین شری است که ما را تهدید میکند. بلشویسم را در آلمان بکشید و آن وقت هفتاد میلیون مردم آلمان را به قدرت بازگرداندهاید. فرانسه قدرت خود را مدیون ارتشش نیست، بلکه وامدار بلشویسم و دشمنیهای میان خودمان است."
"عهدنامۀ ورسای و عهدنامۀ سنت ژرمن، فقط به دلیل حضور بلشویسم در آلمان است که هنوز پا برجا هستند. عهدنامۀ صلح و بلشویسم دو سر یک هیولا هستند. ما باید هر دو سر را قطع کنیم."
زمانی که هیتلر برنامهاش را برملا میکرد، ظهور رایش سوم که او مدعی ایجادش است، همچنان رویایی دوردست به نظر میرسید. سپس انتخابات از پس انتخابات دیگر برگزار شد و قدرت هیتلر هر بار بیشتر شد. اگرچه هیتلر توان برکناری هیندنبرگ از ریاست جمهوری را ندارد، اما امروز به رییس بزرگترین حزب آلمان بدل شده است. چنانچه هیندنبرگ به اقدامات دیکتاتورمآبانه دست نزد و یا اتفاقی غیرمترقبه تمامی محاسبات فعلی را بر هم نزند
، حزب هیتلر قادر خواهد بود که رایشتاگ را در اختیار گرفته و دولت را در دست بگیرد. مبارزۀ هیتلر علیه هیندنبرگ نبود، بلکه او علیه بروئنینگ، صدراعظم، شوریده بود. بعید است که جانشین بروئنینگ بتواند بدون حمایت ناسیونال سوسیالستها کاری از پیش ببرد.
بسیاری از کسانی که به هیندنبرگ رای دادن، قلبشان با هیتلر بود، اما یک حس عمیق وفاداری آنها را مجاب کرد که باز هم به این مارشال کهنهکار رای دهند. در صورتیکه ناگهان یک شبه رهبر جدیدی در آلمان سربرنیاورد، هیچ کس در آلمان به غیر از هیندنبرگ توان شکست هیتلر را ندارد؛ و هیندنبرگ هم هشتاد و پنج سال دارد! زمان و زیادهخواهی فرانسویها دو عاملی هستند که برتری هیتلر را رقم زدهاند، و چنانچه هیتلر اشتباه بزرگی مرتکب نشود و یا در سطوح بالای حزبش نفاق و اختلاف روی ندهد، هیچ چیز نمیتواند مانع از بدل شدن او به موسولینی آلمان شود.
اولین امپراطوری آلمان زمانی که ناپلئون امپراطور اتریش را مجبور به تسلیم تاج و تخت امپراطوریش کرد به پایان رسید. امپراطوری دوم آلمان زمانی به پایان رسد که ویلیام دوم، به توصیۀ هیندنبرگ، به هلند پناهنده شد. امپراطوری سوم به آرامی ولی قطعاً در حال شکلگیری است، هر چند که شاید در آن خبری از تاج و عصای سلطنت نباشد.
ملاقات من با هیتلر نه در دفتر کارش، کاخ قهوهای در مونیخ بلکه یک در یک خانۀ شخصی صورت گرفت. این خانه محل زندگی یک آدمیرال سابق نیروی دریای آلمان است. ما در حین صرف چای در مورد سرنوشت آلمان با هم صحبت کردیم.
از هیتلر پرسیدم: "چرا خود را ناسیونال سوسیالیست نامیدهاید؟ آنهم در حالی که برنامۀ حزب شما شدیداً در مقابل آن چه که معمولاً سوسیالیسم نامیده میشود قرار دارد؟"
او فنجان چایش را روی میز گذاشت و با عصبانیت پاسخ داد
: "سوسیالیسم علمِ توزیع ثروت عمومی است. کمونیسم، سوسیالیسم نیست. مارکسیسم، سوسیالیسم نیست. مارکیستها این اصطلاح را دزدیدهاند و معنای آن را پیچاندهاند. من سوسیالیسم را از سوسیالیستها پس خواهم گرفت."
"سوسیالیسم یک نهاد آریایی-آلمانی باستانی است. نیاکان ژرمن ما بر زمینهای خاصی مالکیت مشترک داشتند. آنها ایدۀ ثروت عمومی را پدید آوردند. مارکسیسم حق ندارد که نقاب سوسیالیسم بر چهره بزند. سوسیالیسم، برخلاف مارکسیسم، منکر مالکیت خصوصی نمیشود، سوسیالیسم میهن پرستانه است."
"ما میتوانستیم اسم خود را حزب لیبرال بگذاریم. اما اسم ناسیونال سوسیالیست را انتخاب کردیم. ما انترناسیونالیست نیستیم. سوسیالیسم ما ناسیونالیستی است. ما به پشتوانۀ همبستگی نژادی، خواهان محقق شدن خواستههای بر حق طبقات تولید کنندۀ جامعه به دست دولت هستیم. برای ما دولت و نژاد یکی هستند."
هیتلر خودش خیلی ژرمن به نظر نمیرسد. موهای تیرۀ او، این ظن را که او نیاکانی از آلپ داشته را تقویت میکند. او سالها حاضر نبود که از او عکس بگیرند. این بخشی از استراتژی او بود تا فقط نزد دوستانش شناخته شده باشد و در زمان بحران بتواند هر جا که خواست بدون اینکه شناخته شود، سرک بکشد. امروز او دیگر حتی در دورافتادهترین روستاهای آلمان هم شناخته شده است. ظاهر او به طرز غریبی با نظرات جسورانهاش در تناقض است. فکر نمیکنم در تاریخ اصلاحطلبی با چنین رفتار آرامی کشتی دولتی را غرق کرده یا چاقوکشی سیاسی کرده باشد.
پرسیدم: "اصول اساسی برنامۀ کاری شما چیست؟"
"ما به یک ذهن سالم در بدن سالم باور داریم
. اگر بخواهیم روح سالم باشد، بدن باید ساق و سلامت باشد. سلامت اخلاقی و جسمی معادل هم هستند." میان حرفش پریدم و گفتم: "موسولینی هم همین را به من گفت." هیتلر خشنود شد.
او اضافه کرد: "زاغهها مسئول نه-دهم و الکل مسئول یک دهمِ تباهیهای بشر هستند. هیچ انسان سالمی مارکسیست نمیشود. افراد سالم ارزش شخصیت را میدانند. باواریا نسبتاً سالم است، چرا که کاملاً صنعتی نشده است. با این وجود، کل آلمان، از جمله باواریا، به سبب قلمرو کوچک ما، محکوم به شدیداً صنعتی شدن است
. اگر بخواهیم آلمان را نجات دهیم، باید اطمینان حاصل کنیم که کشاورزان ما به زمین وفادار خواهند بود. برای این کار ما باید فضایی برای تنفس داشته باشیم و فضایی هم برای کار داشته باشیم."
"فضای کار را از کجا میآورید؟"
"ما باید مستعمرههایمان را حفظ کنیم و قلمرو خود را به سمت شرق گسترش دهیم. زمانی بود که حکومت بر جهان را با انگستان شریک بودیم. در حال حاضر فقط میتوانیم دستهای منقبض شدۀمان را به سمت شرق دراز کنیم. دریای بالتیک، لزوماً یک دریاچۀ آلمانی است."
پرسیدم: "آیا این امکان که بدون گسترش قلمرو، آلمان بتواند جهان را دوباره از لحاظ اقتصادی فتح کند، وجود ندارد؟"
هیتلر سر تکان میدهد.
"امپریالیسم اقتصادی، همچون امپریالیسم نظامی، وابسته به قدرت است. تجارت جهانی در مقیاس بزرگ بدون قدرت جهانی ممکن نیست. مردم فکر کردن از منظر تجارت جهانی و قدرت جهانی را یاد نگرفتهاند. با این وجود، آلمان بدون اینکه آنچه را که از دست داده باز پس بگیرد و تا زمانی که خودش را پیدا نکند، نمیتواند از لحاظ اقتصادی یا قلمرویی گسترش یابد."
"ما در موقعیت مردی هستیم که خانهاش را سوزاندهاند. او قبل از اینکه بتوان سراغ برنامههای بلندپروازانه برود، اول باید سقفی بالای سر خود داشته باشد. ما موفق شده بودیم که یک پناهگاه اضطراری برپا کنیم که فعلاً ما را از باران حفظ کند. ما خود را برای تگرگ آماده نکرده بودیم. با این وجود بدبختی روی سرمان بارید. آلمان با طوفانی از فجایع ملی، اخلاقی و اقتصادی زیسته است
."
"نظام حزبی بیاخلاق ما نشانی از فاجعۀ ماست. اکثریتهای پارلمانی با حال و هوای لحظهای جابهجا میشوند. دولت پارلمانی دروازه را در مقابل بلشویسم میگشاید."
پرسیدم: "آیا شما، همچون برخی نظامیان آلمانی، خواهان همپیمانی با روسیۀ شوروی نیستید؟"
هیتلر از پاسخ مستقیم به این پرسش طفره رفت. او همچنین وقتی که نشریۀ لیبرتی از او خواست تا به بیانیۀ تروتسکی که در آن گفته بود که به قدرت رسیدن هیتلر در آلمان باعث یک جنگ مرگ و زندگی میان اروپا به رهبری آلمان و روسیۀ شوروی خواهد شد، پاسخ دهد نیز از جواب دادن طفره رفت.
"ممکن است به نفع هیتلر نباشد که به بلشویسم در روسیه حمله کند. حتی ممکن است در صورت بروز خطر شکست، به عنوان برگ آخر خود با بلشویسم پیمانی هم ببندد. او باری تهدید کرده بود که اگر کاپیتالیسم ناسیونال سوسیالیستها را به عنوان آخرین سنگر مالکیت خصوصی به رسمیت نشناسد، و اگر در راهشان سنگ اندازی کند، آلمان حاضر است که به سوی روسیۀ شوروی برود. اما او مصمم است که اجازه ندهد بلشویسم در آلمان پا بگیرد
."
او در گذشته به پیشنهادات صدراعظم بروئنینگ و دیگرانی که خواهان تشکیل جبهۀ سیاسی متحد بودند، پاسخهای محتاطانهای میداد. اما با توجه به اینکه روز به روز بر رایهای ناسیونال سوسیالیستها افزوده میشود، بعید است که هیتلر علاقهای به سازش بر سر اصول اساسیش با احزاب دیگر داشته باشد.
هیتلر به من گفته بود: "ترکیبهای سیاسیای که یک جبهۀ متحد بر آن متکی است، بسیار بیثبات هستند. اینها اتخاذ یک سیاست کاملاً مشخص را تقریباً غیرممکن میکنند. من این روزها همه جا شاهد مسیر زیگ زاگی سازش و کوتاه آمدن هستم. نیروهای سازندۀ ما در مقابل شر اعداد بیاثر میشوند. این اشتباه است که ما ریاضیات و سازوکارهای دنیای اقتصاد را بر شرایط زندگی اعمال کنیم. اعدادی که روز به روز بالاتر میروند و ایدهئالهایی که روز به روز پایینتر میآِیند، ما را تهدید میکند. اعداد به خودی خود بیاهمیتند."
پرسیدم: "اما فرض کنید که فرانسه با حملۀ دوباره به خاک شما در صدد انتقام برآید؟ فرانسه یک بار پیشتر به "روهر" حمله کرده، و ممکن است بار دیگر این کار انجام دهد؟"
هیتلر مشخصاً عصبانی شده و میگوید: "اگر که روح ملیگرایی بیدار شود، اهمیتی ندارد که دشمن چند مایل مربع را میتواند اشغال کند. ده میلیون آلمانی آزاد که حاضرند برای زنده ماندن کشورشان جان خود را بدهند، قویتر از پنجاه میلیون نفری هستند که نیروی ارادۀشان فلج شده و آگاهی نژادیشان توسط خارجیها عفونی شده است."
"ما به دنبال آلمان کبیری هستیم که همۀ قبایل ژرمنی را متحد کند. رستگاری ما میتواند از یک کنج کوچک آغاز شود. حتی اگر تنها ده هکتار زمین داشته باشیم و مصمم به دفاع از آن به قیمت جانمان باشیم، آن ده هکتار بدل به اساسی برای بازتولید خواهد شد. کارگران ما دو روح دارند: یکی آلمانی است، دیگری مارکسیست
. ما باید روح آلمانی را بیدار کنیم. ما باید مارکسیسم را از ریشه دربیاوریم. مارکسیسم و ژرمنیسم آنتیتز یکدیگرند."
"در طرح من برای کشور آلمان، جایی برای بیگانه نیست، کاری برای آدم علاف، نظاره گر و مفتخور یا هر کسی توانایی کار تولیدی را ندارد نیست."
رگهای پیشانی هیتلر به شکل ترسناکی بیرون زده است. صدایش اتاق را قبضه کرده است. صدایی از سمت در میآید. پیروانش که همیشه، همچون بادیگارد، در نزدیکی هستند، به رهبرشان یادآوری کردند که بناست در جلسهای سخنرانی کند.
هیتلر چایش را سر کشید و برخاست.