اینجا، بازار شهرری پاتوق سبیل از بناگوش در رفتههاست. آنهایی که سبیلهای آنچنانی ندارند هم با خالکوبیهایی که بر دستها و بازوهایشان نقش بسته است، جبران مافات کردهاند.
در این جمع اگر دم از قلیان میوهای با طمع دو سیب و پرتقال و نعنا بزنی با پوزخند و نگاه آنچنانی شاگرد مغازه مواجه میشوی که چای قندپهلو را با مهارت میان مشتریان تخس میکند.
پوزخند و نگاهش هم شاید به نیابت از این جمله باشد که از این سوسولبازیها نداریم. قلیان فقط با سه نوع تنباکو سرو میشود؛ کاشانی، خوانساری و برازجانی. کاشانیاش در قیاس با دو تنباکو دیگر سبکتر است؛ با چند کام خوانساری سرگیجه و فاز را توامان میگیری و با برازجانیاش هم که کلا میروی، چه رفتنی، تا اوج آسمانها.
تنباکوی برازجانی برای استخوان خردکردههایی است که ریههایشان انگار آستر دارد. کاشان را سفارش میدهی و دو سه کام که میگیری قهوهخانه دور سرت میچرخد. چای قندپهلویت را داغداغ سر میکشی تا فشارت بیشتر نیفتد. شاگرد قهوهخانه که انگار دستش آمده این کاره نیستی لبخند بر لب چای دیگری جلویت میگذارد. شگفتزده میشوی از حضور و جنبه و کشش نوجوانان شانزده، هفده سالهای که با جوانههایی بر پشت لب با ولع کامهای عمیق و پشت سرهم از این قلیانهای سنگین میگیرند و دودش را با لذت، حلقه حلقه از گلو بیرون میدهند.
فقط خدا میداند که این دود سنگین چه میکند با آن ریههای در حال شکل و کامل رشد نکرده. آبروداری میکنی و دو سه کام دیگر میگیری، سبک و با احتیاط. دود تا عمق جانت را به تلخی مینشاند. حالا طعم و بوی سیگار را هم احساس میکنی؛ تنباکو به توتون پهلو میزند.
ارتعاش آشکار دست و پاها نشانه مبرهن افت فشار است. قید قلیان را میزنی. چای دوم را با قند فراوان جرعهجرعه بالا میدهی و در زیر فشار نگاه سنگین دیگرانی که با فراغ بال کامهای گازوئیلی میگیرند از قلیانهایی که کدری رنگ آبشان داد میزند یک هفتهای است سرویس نشدهاند، برمیخیزی. از صاحب قهوهخانه که پشت دخل نشسته است و لنگی بر گردن دارد و کلاهی مخملی بر سر و معلوم نیست چندمین قلیان امروزش را دود میکند حسابت را طلب میکنی. بفرمایی میزند و رقمی را عنوان میکند که غیرقابل باور و خندهدار به نظر میرسد؛ 3000تومان. یک قلیان با دو استکان چای فقط 3000 تومان!
خیابان 17 شهریور: قبل از ورود، موتورهای پارک شده در جدول روبهروی مغازه را میشماری؛ 35 دستگاه. این تعداد در شبهای جمعه به 70 تا 80 هم میرسد. شیشههای دکان را مات کردهاند. مساحتش شاید به 25 متر هم نرسد، چند میز باریک یکسره و چهارپایههای پلاستیکی که در دو طرف میزها چیدهاند، تمام دکوراسیون آن است که بتازگی تغییر کاربری داده و چایخانه و به تعبیر بهتر قلیانخانه شده.
به مغزت که فشار میآوری یادت میافتد که تا همین چند وقت پیش اینجا چاپخانه بوده و حالا شده چایخانه. سراسر خیابان را که بالا و پایین بروی از این دست مغازههای تغییر کاربری داده فراوان است؛ رستوران، چاپخانه، نمایشگاه اتومبیل. تک و توکشان علاوه بر چای و قلیان، WIFI هم دارند تا حوصله مشتری سر نرود و وایبر و واتسآپ را هم چاشنی دود و دم کند.
مشتریها که اغلبشان نوجوان و جوان هستند، تنگ و فشرده در کنار هم روی چهارپایههای پلاستیکی نشستهاند و قلیان میکشند و دودش را توی صورت روبهرویی که شاید فاصلهاش به نیم متر هم نرسد، رها میکنند؛ قلیان کشیدن دوبله با دود اضافه، ضرر مضاعف.
صاحب مغازه با نصب کاغذهایی بر دیوار خط و نشان کشیده که زمان دود کردن یک قلیان حداکثر 45 دقیقه است و ماندن بیشتر مستلزم سفارش یک قلیان تازه، ضرر تازه، سلامتسوزی دوباره. سرچراغی که میشود و مشتریها پرشمار، هاله سنگینی از دود بر اتمسفر چایخانه خیمه میزند؛ چشم، چشم را به سختی میبیند. تنباکوها اما میوهای است و دو سیب و پرتقال پرطرفدار. یک ساعت وقت میگذاری، ریههایت را با دود دوبله آباد میکنی، سلامتیات را به ثمن بخس میسوزانی و آخر سر، حدود6000 تومان پیاده میشوی و میآیی بیرون. خروج از جو آلوده و سنگین چایخانه و ورود به هوای سنگین و پر از دود شهر، از چاله به چاه و شاید هم برعکس. همه چیز برای ابتلا به یک سرطان ریه دو نبش مهیاست.
خیابان کریمخان زند: اینجا اوضاع کمی بهتر است، دستکم از بابت ظاهر و دکوراسیون. تمام مغازه با مبلهای راحتی یکرنگ پر شده است. موتورهای جلوی جدول هم جایشان را به ماشینهای نسبتا مدل بالا دادهاند. قلیانهای بلند عربی هم روی بورس است و طالب زیاد دارد. یک قلیان همراه با سرویس چای و چند پر پولکی و چهار پنج عدد خرما سر جمع میشود 20 هزار تومان. اگر تنباکوی عربی که از دبی وارد میشود، بخواهی ده هزار تومان میآید روی صورت حسابت. یک ظرف کوچک آلوچه و ترشک هم به مخلفات اضافه میشود.
شاگردان مغازه که همه لباس متحدالشکل بر تن دارند مشتریان را یکسره دعوت و تشویق میکنند به دود کردن چنین تنباکوهایی. میگویند که طعم و دودش متفاوت است. مشتریها البته خودشان به اندازه کافی سررشته دارند و چم و خم کار دستشان است؛ اکثرا پای ثابت هستند و هر روز پس از پایان ساعت کاری، با همکارانشان دمی را با دود قلیان میگذرانند.
قریب به اتفاق کت و شلوار به تن دارند و تیپ و ظاهرشان داد میزند که کارمندان سازمانها و نهادهای همان حول و حوش هستند. کام میگیرند و سخاوتمندانه ریه و قلب و در یک کلام سلامت را پیشکش دود قلیان میکنند و باکی هم از هزینهاش ندارند. تنباکوی عربی هم که دود کنند و بهایش را سرشکن بین خودشان، سهم هر یک، پول یک ساندویچ سرد هم نمیشود.
جاده فشم: فیلت که یاد هندوستان کند و اراده کنی که از دود و دم تهران بیرون بزنی تا بادی به سرت بخورد و دلت هوای تازه، اگر هم میل شرق کرده باشی که عشق است اوشان و فشم و لواسان کوچک و بزرگ. شب هم که باشد چه بهتر، آرامش هم چاشنی تفریح و تفرج میشود. در جاده که میرانی، شبرنگ به دستهایی را میبینی که هر یک عمله و اکره یک رستوران و سفرهخانه هستند و تشویق و تحریکت میکنند به توقف و ساعتی را سپری کردن در سفرهخانههای حاشیه جاده.
دکوراسیون اغلب سفرهخانهها سنتی است و انصافا شیک و جذاب. از ترس این که مبادا ریهات بدعادت شود با هوای پاک خارج از شهر و دلش غنج بزند برای آلودگیهای متنوع و پرشمار پایتخت، قلیانی سفارش میدهی با پیالهای چای. تا سینی مزهای را که جلویت گذاشتهاند، مزمزه کنی و تخمهای بشکنی و چیپسی بخوری، قلیان هم رسیده است و چه قلیانی، بزرگ و بلندبالا و تنباکودانش هم نه ظرفی سفالی و گلی که آناناس را خالی کردهاند، تنباکو داخلش انباشتهاند، فویل آلومینیوم رویش کشیدهاند، ذغال رویش ریخته و سوار قلیانش کردهاند.
قلیان آناناسی. چای هم استکان و لیوان و قوری سینی نیست؛ یک سماور کوچک برنجی را روی تخت یا میزت میگذارند تا هر چقدر و هر زمان که دلت خواست و به میل و اختیار خودت، چای بریزی و بنوشی. قلیان را کوک میکنی و چای قندپهلو را هم ضمیمهاش. چه کامی هم میدهد قلیان مزین به آناناس. میکشی و میکشی و میکشی، یک نفس و بیوقفه و پشت سرهم. موقع حساب و کتاب اما همه خوشی و نشئگی، دود میشود و زائل میشود و خراب میشود و کوفت میشود. یک قلیان آناناس با سماور کوچک چای فقط 50 هزار تومان، ناقابل.
یک بام و دو هوا
در حالی که مضرات قلیان دیگر بر کمتر کسی پوشیده مانده و سال هاست از متعدد زیانهایش گفته میشود و زنهار پشت زنهار که نکشید این ملعبه سلامت سوز را، اما در فاز اجرایی و در مرحله عمل اتفاق خاصی که نیفتاده بماند، وسایل و اسباب و اماکن تهیه و استعمال آن نیز روز به روز گسترش یافته و بیشتر میشود.
چگونه است که دستگاههای دولتی و غیردولتی از یک سو طرحها ارائه میکنند و وعدهها میدهند برای مبارزه با مصرف قلیان و جمعآوری آن از سطح اماکن عمومی به طور کل، اما در عمل راه به راه مجوز میدهند برای تاسیس و راهاندازی قهوهخانه (شما بخوانید قلیانخانه) و حتی تغییر کاربری از شغلی دیگر به این صنعت پرسود و حاضر و آماده. چه بسیار مغازه و مکاسبی که امروزه تغییر کاربری داده و مامنی شدهاند برای اهل دود و بخصوص نوجوانان و جوانان تا به دور از چشم پدر و مادر و با خیال راحت، سلامت خود را با تنباکوی آمیخته به هزار و یک افزودنی و مواد نگهدارنده غیرمجاز تاخت بزنند. سه نوجوان با هم به جان یک قلیان میافتند و آخر سر یک هزینه ناقابل 5000تومانی را بین خود سرشکن میکنند؛ با پول چای میشود نفری 2000 تومان. برای یک ساعت سرگرم شدن و در جمع دوستان بودن و گل گفتن و شنیدن رقم منصفانهای است.
کاسبی هم که قبلا رستوران داشته و باید پول مواد اولیه میداده و کارگر استخدام میکرده و دردسر میکشیده و ظهر و شب چشم به راه مشتری میمانده، حال فکر و خیال خودش را آسوده کرده است. 40 ـ 50 قلیان از چهارراه مولوی جمع کرده است، تنباکو را فلهای میخرد و ذغال را گونی، یکی دو کارگر و خلاص. مشتری هم که تا دلت بخواهد فراوان است، گویی از آسمان میبارد، از زمین میجوشد. همه هم میآیند، از کودکان دوازده،سیزده ساله تا پیرمردان هشتاد ساله.
سوال اصلی اینجاست که چگونه و براساس چه ضوابطی مجوز تغییر کاربری برای این واحدهای صنفی صادر میشود؟ این که متعدد مراکز استعمال قلیان در سطح شهرها ایجاد کنیم، این ملعبه سلامت سوز را به بهای ناچیز عرضه بداریم و بعد توقع داشته باشیم نوجوانان و جوانان به سمت و سویش نروند و دورش را خط بکشند، یک خوشبینی سادهانگارانه است و نوعی فرار به جلو.
قبح ندارد
میگویند قلیان معادل صد نخ سیگار است، 7000ماده سمی دارد و عامل 22 نوع سرطان، حاوی 70 ماده سرطانزاست، در زنان یائسگی زودرس میآورد و در مردان کاهنده اسپرم است، پوست را پیر میکند و دندانها را فاسد، دودش 4000 ماده سمی دارد، پوکی استخوان میآورد و بیشمار عوارض دارد، اما هر روز بازارش بیشتر رونق میگیرد. انگار یک گوش مردم در است و آن دیگری دروازه.
هشدارها را میشنوند، اما جدی نمیگیرند. یکی از دلایلش شاید، نگاه تفریحی و تفننی است که عموم جامعه به آن دارند. از آنجا که برخی از عوارض قلیان، سریع بروز نمیکند و تا سالها نهفته میماند و یک باره سر باز میکند، هشدارها جدی گرفته نمیشود. از سوی دیگر، قبح قلیان در جامعه ریخته است و به عبارت بهتر اصلا قبحی ندارد.
سیگار به دست بودن خصوصا برای نوجوانان و جوانان هنوز هم در نظر اکثریت جامعه قبیح است و نکوهیده اما شیلنگ قلیان را که به دست یک نوجوان ببینند معمولا بیتفاوت گذر میکنند، چرا که در نگاه کلی، قلیان صرفا یک وسیله سرگرمی است و نمیتواند مقدمه ابتلائات مصرفکنندهاش به بلایایی عظماتر شود.
منبع: جام جم
باید دید بزرگترها چی به فرزندانشون یاد دادن نمیدونم شاید وضع و اوضاع اقتصادی و گرانی وتورم اونقدر به پدر ومادرها فشار آورده که بجای ادای دین این مسئولیت بزرگ(تربیت فرزندان)فقط دنبال یه لقمه نون بودن که بکنن تو حلق بچه که سیر بشه و فقط بزرگ بشه (قد بکشه)و فرصت تربیت معنوی فرزند رو پیدا نکردن خدا رحم به نسل بعدی کنه که چی از آب درمیاد؟!
من واقعا نمیدونم چرا مسئولین وقت فکردرست ودرمونی بحال جوانها نمیکنن؟اگر مسئولین متولی و بانی خیر بشن مردم هم همراهی میکنن زندگی الان برای یک جوان شده ماشین خریدن و دور دور کردن،دانشگاه رفتن و خوندن رشته هایی که عاقبت نداره،بیکاری و سگ بازی کشیدن قلیان و سیگار .
اینهمه شهر آلوده س ولی چرا کسی گوشش بدهکار نیست؟چون تفریح مناسب،کار مناسب،دلمشغولی مناسب نیست تفریح جوانها شده دور هم جمع شدنو سیگار و قلیان و سایر تفریحات ناسالم.
جوان انگیزه داره ولی وقتی به هر دری میزنه به بن بست میخوره میره سراغ دل مشغولی نامناسب،تفریح نادرست،دوست ناباب ووووو.....
تازه اگر پدر ومادر بیشتر وقت بذارن ولی همیشه که رو سرش نیستن اون هم جوان است وتحت تاثیر اطراف خودش قرار میگیره و آسیب پذیر میشه من یادم میاد اخبار اعلام کرد که: نیروی انتظامی قرار است با قلیان برخورد کند ولی الان خدا بده برکت مغازه های قلیان فروشی و سرو قلیان در یکسری رستورانها وسفره خانه ها آنقدر زیاد شده که نگو و نپرس،متاسفانه هیچ قانونمون درست اجرا نمیشه و به مراحلایانی خودش نمیرسه،جوانها را که میبینی داخل خودرو یا در ترک موتور یه قلیان آماده با وسایل به سمت تفریحات ناسالم و آلوده کردن طبیعت.خداوند رحم کنه آمین.
واقعا چه باید کرد؟
واقعا که از سال 1285 ش تا 1350 چقدر این خاک پرگهر نابغه به تمام معنا خلق کرد که ما هنوز جیره خوار آنان هستیم.(البته اول خودم را می گویم که 30 سال دارم و علی رغم پیشرفتهایی که داشتم ولی هنوز از خودم ناراضیم)