«شهرموشها2» از صبح امروز در 30 سینمای تهران و 50 سینمای
شهرستانها به روی پرده میرود و اکران گسترده این فیلم آغاز میشود.
کپل،
دم باریک، دم دراز، آقای معلم، موش موشک، عینکی، گوش دراز، نارنجی و خواهر
عینکی، خوشخواب و... این اسمها، روزگاری در دهه ۶۰، نام مشهورترین
شخصیتهای زندگی ما بودند. موشهایی که هیچ ربطی به موشهای واقعی نداشتند.
ابری بودند، رنگارنگ و سخنگو.
بچههای مدرسه موشها هم مثل ما بزرگ
شدهاند. قد کشیدهاند، پیر شدهاند. مثل ما دیگر دهه سوم یا چهارم عمر را
طی میکنند و به قولی افتادهاند توی سراشیبی. پولدارشان کپل است که
رستوراندار شده و از بین بچههای کلاس رفته و پر فیس و افادهترین دختر
کلاس را گرفته: نارنجی. حالا اینکه نارنجی چطور راضی شده زن کپل شود،
سوالی است که شاید خانم برومند دوباره باید همت کند و برای جواب دادنش
چارهای بیندیشد.
دمباریک، اما همان دمباریک همیشگی است. پیر شده اما
عوض نشده. ور دست و آشپز رستوران کپل است. کپل سر و سامانش داده و هوایش را
دارد، در عوض او هم همه کارهای رستوران را یک تنه انجام میدهد. تازه این
وسط نق نقهای نارنجی را هم به جان میخرد. گوشدراز هم عاقبت به خیر شده.
دیگر کسی به او گوش دراز نمیگوید، چون شده جناب کلنل. امنیت شهر به دست
اوست و او در هر شرایطی سعی میکند امنیت شهر را حفظ کند حتی وقتی که مجبور
است زیرشلواری به پا، برای دفع خطر توی شهر راه بیفتد. عینکی هم دکتر شده.
دکتری با همان رفتار و اخلاق آرام و با طمانینه. تازه این وسط مثل کپل
ترجیح داده از میان همکلاسیهای سابقش یک نفر را برای ازدواج انتخاب کند به
همین خاطر رفته سراغ سرمایی و با هم ازدواج کردهاند.
دم دراز هم ازدواج
کرده و چهار قلو دارد. مثل همان وقتها هم آتیشپاره و شیطان است. خوشخواب
هم دستیار گوشدراز، ببخشید، جناب کلنل است که طبق معمول همیشه خواب است و
سر بزنگاه ترجیح میدهد به جای کمک کردن برود مرخصی.
موشهای مدرسه
موشها همه بزرگ شدهاند، درست مثل ما ولی بر خلاف خیلی از ما کودکیشان را
گم نکردهاند. هنوز همان بچههای سابق هستند که با هر چیزی خوشحال میشوند
و با هر چیزی ناراحت. به قول فامیل دور، در قلبشان را به روی احساساتشان
نبستهاند و هنوز خودشان هستند. بیهیچ اضافه و کمی.