bato-adv
کد خبر: ۲۰۳۱۰۰

روایت سعید حجاریان از کودتای 28مرداد

28مرداد در ایران، روز کودتا نام گرفت. کودتایی که 61 سال پیش علیه دولت ملی دکتر محمد مصدق شکل گرفت و جامعه ایرانی را آبستن تحولاتی تازه کرد. تحولاتی که شاید مهم‌ترین پیامد آن را بتوان انقلاب اسلامی سال 57 نامید. تحولاتی که به روشنی نشان می‌دهد ایران «پس» و «پیش» از کودتا با هم تفاوت‌های فاحشی دارند.
تاریخ انتشار: ۰۷:۵۵ - ۲۸ مرداد ۱۳۹۳
28مرداد در ایران، روز کودتا نام گرفت. کودتایی که 61 سال پیش علیه دولت ملی دکتر محمد مصدق شکل گرفت و جامعه ایرانی را آبستن تحولاتی تازه کرد. تحولاتی که شاید مهم‌ترین پیامد آن را بتوان انقلاب اسلامی سال 57 نامید. تحولاتی که به روشنی نشان می‌دهد ایران «پس» و «پیش» از کودتا با هم تفاوت‌های فاحشی دارند.

در گفت‌وگوی پیش‌رو با «سعید حجاریان» به بررسی فضای پس از کودتا پرداخته‌ایم. فضایی که این فعال اصلاح‌طلب می‌گوید پس از آن سه جریان شکل گرفت. گرایش اول آنهایی که کلا «سیاست‌زده» شده بودند و شعر «زمستان» را برای وصف حالشان می‌خواند. گرایش دوم که فعالیت «نرم سیاسی» را انتخاب می‌کنند و از مهندس بازرگان و نهضت آزادی به‌عنوان نمونه بارز این گروه نام می‌برد. نهایتا گرایش سوم که به‌دنبال «مشی مبارزه مسلحانه» می‌روند و توضیح می‌دهد که نیروهای این جریان جوان‌هایی هستند که از دل جبهه ملی بیرون آمده‌اند.


 به اعتقاد شما کودتا چه تاثیری در سپهر سیاسی ایران داشته است و اینکه آیا کودتا اساسا گریزناپذیر بود و در هر شرایطی اتفاق می‌افتاد یا این امکان وجود داشت که جلوی کودتا گرفته شود؟
درباره این بحث نمی‌توان با قطعیت حرف زد. آمریکایی‌ها از شرایط راضی نبودند و توده‌ای‌ها نوعی وحشت بین مردم انداخته بودند. مصدق هم همان موقع دستور داد برخی افراد را دستگیر کنند. مصدق فرد دموکراتی بود، اما سلطنت را قبول داشت، در واقع او مشروطه‌خواه بود. در دادگاهش هم همین را گفت. به‌دلیل همین خیلی با بقایی، زاهدی، رشیدیان و بقیه افراد برخوردی نکرد. می‌خواهم بگویم در هر صورت شاید کار به کودتا کشیده می‌شد و این اتفاق گریز‌ناپذیر بود. ضمن اینکه کاشانی، مکی و بقایی همه همدست شدند و به سمت مخالف رفتند و شرایطی پیش آمد که دیگر جلوی کودتا گرفته نشد.

 تا چه اندازه عملکرد خود مصدق در وقوع کودتا موثر بود. برخی معتقدند اگر مصدق پیش از کودتا درست عمل می‌کرد هرگز کودتایی اتفاق نمی‌افتاد. به نظر شما این نگاه تا چه اندازه می‌تواند صحیح باشد؟
دقت داشته باشید که کودتا خرج کمی داشت. روزولت می‌گوید ما برای کودتای 28مرداد هزینه زیادی نکردیم، یعنی کودتای کم‌هزینه‌ای بود. می‌خواهم بگویم که مردم کم‌کم نسبت به کودتا بی‌اهمیت و خنثی شدند. درواقع مردم قهر کرده بودند. در صورتی که پیش از آن می‌بینیم مردم در صحنه هستند، چنانکه قوام رفت و مصدق برگشت، چون مردم خواسته بودند.

 اما چرا مردم به صحنه نیامدند؟

مردم دیدند اوضاع خیلی مناسب نیست، کارها خوابیده، دولت مشکل اشتغال داشت و بی‌پول بود، طلاهایش را ضبط کرده ‌بودند، نفت صادر نمی‌شد. در کل، دولت فلج شده بود. از طرفی، مردم از دعواهای احزاب خسته شده بودند. درواقع همه‌چیز برای کودتا آماده بود، انگار که چاره‌ دیگری نبود.

 نزدیکی ایران به آمریکا و انگلیس و فاصله‌گرفتن از روسیه، انحلال مجلس توسط مصدق و مخالفتش با روحانیت همه از مواردی است که بسیاری معتقدند در بروز کودتا موثر بوده است. آیا این‌ موارد، می‌توانند دلایلی واقعی و البته کافی برای نقد و اثر رفتار مصدق در بروز کودتا باشد؟
همه اینها در وقوع کودتا اثر داشت، البته آن‌زمان آیت‌الله بروجردی ساکت بود. آیت‌الله بروجردی هم معتقد بود که یک شاه شیعه، سر کار باشد برای ما بهتر است. در صورتی که برخی‌ها برای تخریب چهره مصدق؛ سگ را عینک‌زده بودند مشابه یکی از شخصیت‌های شاخص است. مشابه یکی از شخصیت های شاخصی هرچند کار توده‌ای‌ها نبود اما کار مصدق هم نبود و کار عوامل خود کودتا بود، اما به اسم مصدق تمام شد. در صورتی که می‌بینیم بعد از کودتا به فلسفی تریبون می‌دادند و به تلویزیون می‌آمد و علیه بهاییت هم، صحبت می‌کرد. حتی شاه، دستور تخریب معبد بهاییان را صادر کرد. در واقع شاه جواز داد تا آنها این کارها را انجام دهند.

 ماندگاری دولت ملی دکتر مصدق تا چه اندازه در آینده سیاسی کشور می‌توانست تاثیرگذار باشد؟
دولت دکتر مصدق دولت ضعیفی بود، اگر هم می‌ماند باز هم دچار مشکل می‌شد. هرج‌ومرج می‌شد و مصدق نمی‌توانست کار را جمع کند. در داخل جبهه ملی هم انشقاق ایجاد شده بود. روحانیت هم با دکتر مصدق بد شده بود. بعید بود که بتواند کشور را جمع کند.

 آیا می‌توان گفت اگر کودتای 28مرداد رخ نمی‌داد، هرگز جامعه ایران به انقلاب 57 نمی‌رسید؟
بله، به آنجا نمی‌رسید. هرج‌ومرج می‌شد و همان کودتا به نوعی دیگر، چندماه بعد اتفاق می‌افتاد.

 شما به‌هر حال معتقدید کودتا در ایران رخ می‌داد؟
بله، کودتا اتفاق می‌افتاد.

 اگر کودتایی رخ نمی‌داد، ممکن بود شاه دست به اصلاحات بزند؟
بله؛ اما اگر شاه قبول می‌کرد که سلطنت‌ کند و قدرت خود را واگذار می‌کرد. اما شاه حاضر به انجام چنین کاری نبود، چون مصدق به‌دنبال قدرت نظامی ‌بود. مصدق می‌خواست علاوه‌ بر قوه‌مجریه و مقننه، قوه قهریه را هم به دست بگیرد، وزیر دفاع هم خود او باشد. اما شاه با این کار نبود، چون می‌دانست اگر قدرت نظامی را هم به مصدق بدهد، مشروطیت کامل می‌شود و آن‌زمان ایران به کشوری مانند، بلژیک، اسپانیا و هلند تبدیل می‌شد که خوشایند شاه نبود. شاه حاضر نبود ارتش را به مصدق واگذار کند.

 عملکرد فعالان سیاسی ایران را بعد از کودتای 28مرداد چگونه ارزیابی می‌کنید؟ به‌نظر می‌رسد بعد از کودتا، فعالان سیاسی بیش از اندازه، منفعل می‌شوند.
بحث اصلی همینجاست؛ یعنی کودتا به پیکر سیاسی ایران زخم زد و این زخم هم ماندگار شد. به‌ اعتقاد من از دل کودتا «سه‌جریان» عمده بیرون آمد: یک گرایش این بود که کلا «سیاست‌زده» شده بود. یعنی یک عده‌ای می‌گفتند که دیگر سیاست فایده‌ای ندارد و به‌دنبال خوش‌باشی رفتند. به قول معروف «اپیکوریسم». در زمان یونان، اپیکور سردسته لذت‌جویان بوده ‌است و شعارش این بود که از دنیا باید لذت برد. در ایران هم این اتفاق برای بسیاری افتاد و خیلی‌ها به‌دنبال زندگی شخصی رفتند. ‌عده‌ای هم مانند دیوژن شدند. دیوژن که به بیابان زده بود و می‌گفت به‌جای لذت، درد خوب است و این عده ملامتی بودند. دیوژن یک‌بار لب چشمه آمد و دید فردی با دست آب می‌خورد، دیوژن کاسه‌اش را دور انداخت و با خودش گفت پس با دست هم می‌شود آب خورد.

رواقیون، کلبیون، انحلال‌طلبان، لاادریون و شکاکیون و اینها بعد از کودتا به دنبال این روش رفتند. می‌گفتند کسی چه می‌داند حقیقت چیست و حق با کیست. می‌گفتند حق با کسی نیست. وصف‌حال این افراد مشخصا در شعر «زمستان» اخوان ثالث تبلور پیدا می‌کند:

سلامت را نمی‌خواهند پاسخ گفت / سرها در گریبان است / کسی سر برنیارد کرد پاسخ‌گفتن و دیدار یاران را / نگه جز پیش پا را دید نتواند / که ره تاریک و لغزان است / وگر دست محبت سوی کس یازی / به اکراه آورد دست از بغل بیرون / که سرما سخت سوزان است
(اینجا می‌خواهد بگوید مردم راه خودشان را می‌روند و تو دیگر تنها مانده‌ای.)

نفس کز گرمگاه سینه می‌آید برون ابری شود تاریک/ چو دیوار ایستد در پیش چشمانت / نفس کاین است پس دیگر چه‌داری چشم / ز چشم دوستان دور یا نزدیک / مسیحای جوانمرد من ‌ای ترسای پیر پیرهن چرکین / هوا بس ناجوانمردانه سرد است...‌ای...  / دمت گرم و سرت خوش باد / سلامم را تو پاسخ گوی در بگشای!

(می‌گوید نفس تو با خودت بد است پس از دیگران چه انتظاری داری. یا می‌گوید می‌خواهم سرخوش‌ باشم و بنشینم می‌ بنوشم و خوش‌حال باشم.)

من امشب آمدستم وام بگذارم/ حسابت را کنار جام بگذارم / چه می‌گویی که بیگه شد سحر شد بامداد آمد / فریبت می‌دهد برآسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست / حریفا! گوش سرمابرده است این یادگار سیلی سرد زمستان است
(در واقع شعر زمستان نمونه بارز گرایشی است که گفتم. پس یک‌سری دنبال این بازی‌ها رفتند. یا شعر نازلی شاملو هم به‌نوعی نمایش حال این افراد است)

نازلی! سخن بگو!  / مرغ ِ سکوت، جوجه مرگی فجیع را/ در آشیان به بیضه نشسته‌ست! / نازلی سخن نگفت؛/ چو خورشید / از تیر‌گی برآمد و در خون نشست و رفت...

می‌خواهم بگویم شعر آن زمان هم این‌گونه است.

اما کم‌کم گرایش دومی پیدا شدند که می‌گفتند باید کار کرد، علنی هم کار کرد و کار مخفی فایده‌ای ندارد. افرادی مانند مهندس بازرگان و نهضت آزادی معتقد بودند، که باید کار کرد آن‌هم فعالیت فرهنگی اما خیلی کند، آهسته اما پیوسته. آمدند انجمن اسلامی راه انداختند، کانون مهندسان راه انداختند. شبیه فعالان سیاسی که در سال 1905 در روسیه انقلاب کردند و بعد از شکست سوسیال‌دموکراسی، آتئیست شدند، که همین موضوع به سوسیال‌دموکرات‌ها خیلی فشار آورد. آنها بیشتر از نظر تاکتیکی معتقد بودند که باید کار علنی کرد. بازرگان هم معتقد بود که نه در قالب حزب، اما باید کار کرد.

 اما بعد از مدتی پس از کودتا، فعالیت‌های چریکی و مسلحانه در ایران آغاز می‌شود.
بله، آن فعالیت‌ها بعدش اتفاق افتاد. کمی بعد از کودتا مثلا آیت‌الله طالقانی برای خودش مسجد داشت و برای مردم سخنرانی می‌کرد، طالقانی با فلسفی یا بقایی یا زنجانی فرق داشت. بعد از کودتا، زاهدی نخست‌وزیر شد و بعد تیمور بختیار، مسوول حکومت نظامی شد که بعدها او ساواک را هم به‌راه انداخت. خیلی ضربه زد، خیلی‌ها را کشت، حتی از جبهه ملی، فاطمی را کشتند.

 حزب توده در آن زمان متهم به کودتاچی می‌شود.

در آن مقطع حزب توده کودتاچی نبود.

  بعد از کودتا بدترین رفتارها از سوی حکومت با آنها صورت می‌گیرد.

حزب توده یک‌بخش علنی و یک‌بخش مخفی داشت. اعضای حزب توده، افسرانی تحت‌نظر روزبه بودند. توده‌ای‌ها در واقع یک‌تشکل نظامی بودند. بعد از کودتا همه را دستگیر کردند، حامیان شاه، آمریکا و انگلیس بودند و حزب توده نزدیک به روسیه بود و آنها از این موضوع خوشحال نبودند. نهایتا بعد از کودتا یک‌عده از افراد حزب توده به خارج رفتند و یک‌عده هم دستگیر یا اعدام شدند و حبس‌های طولانی‌مدت گرفتند. همین محمدعلی عمویی حبس ابد داشت.

 فشاری که به نیروهای سیاسی بعد از کودتا وارد می‌شود تا چه اندازه در جریان و تغییر شکل فعالیت‌های سیاسی در ایران موثر بوده است؟

قطعا خیلی موثر بود. کودتا، زخم بدی بر پیکره سیاسی ایران وارد کرد.

 فکر می‌کنید چه‌چیزی موجب شد تا نیروهای سیاسی مدت‌ها بعد از کودتا دوباره فعال شدند؟

من تا الان دوگرایش را گفتم. یکی آنهایی که دنبال «تک‌روی و بی‌خیالی» رفتند و یکی هم نیروهایی که به‌دنبال «فعالیت نرم سیاسی» رفتند. گرایش سوم مانده است. این گرایش جوان‌های جبهه ملی بودند که با پیرمردها یا نسل اولی‌های جبهه ملی درگیر شده بودند. جوان‌ها می‌گفتند ما آنها را قبول نداریم چون افرادی مانند زیرک‌زاده، حصیبی، صدیقی، صالح و دیگران را دیدند که بریدند، از سوی دیگر مصدق از این جوان‌ها دفاع کرد. در احمدآباد از تبعیدگاهش پیام داد که «من امیدم به شما جوان‌هاست.» نیروهای جوان افرادی چون بهزاد نبوی و جزنی بودند که این نسل را تشکیل می‌دادند.

اینها بعد نشستند فکر کردند که چه باید کرد. گفتند بازرگان و نهضت آزادی که کاری نمی‌توانند بکنند و با روش گام به گام بازرگان کاری پیش نمی‌رود. به همین دلیل با بازرگان مرزبندی کردند. امثال حنیف‌نژاد و سعید‌محسن و سران مجاهدین خلق اولیه شروع به نقد بازرگان و نهضت آزادی کردند. گفتند روش آنها جواب نمی‌دهد و نهایتا مشی آنها «مشی چریکی» شد. از طرفی فداییان و افرادی چون پویان شروع به نقد حزب توده کردند و گفتند حزب توده اشتباه کرده و با مصدق در افتاده است. مصدق با حزب توده بد بود. بعد از کودتا هم، همه اعضای حزب توده به مسکو و اتحاد شوروی، لایپزیک و اروپای شرقی رفتند. به‌همین جهت جریان‌های باز‌مانده از مصدق با توده‌ای‌ها بد بودند.

از سوی دیگر شوروی کم‌کم بعد از کودتا با شاه رفیق شده بود و در ایران ذوب‌آهن راه‌ انداخته‌ بود، حتی به شاه اسلحه می‌داد. این طور شد که نهایتا نسل بعدی یعنی سومین گرایش به سمت «مشی مبارزه مسلحانه» رفت. یعنی در واقع فشارها باعث می‌شد از دل جریان مسالمت‌جو یک جریان با مشی مسلحانه بیرون زدند. می‌خواهم بگویم این الگو یعنی سه گرایش مطرح شده، می‌تواند یک الگوی همیشگی برای همه‌جا باشد و نه فقط برای بعد از کودتای 28مرداد. چنانچه این اتفاق در بسیاری از کشورها رخ داده است.


 آیا ارتباط ضعیف مردم با طبقه روشنفکر موجب افزایش فشارها از سوی حکومت نمی‌شد؟

در زمان شاه جامعه ما جامعه روستایی بود و طبقه شهری وجود نداشت، اما کار سیاسی صرفا در شهر انجام می‌شد. تهران پایتخت بود و مهم و آن ‌زمان آنچنان بزرگ نبود. شما نگاه کنید مبارزان ‌زمانی می‌گفتند باید مبارزه را از کوه شروع کرد، یک عده‌ای هم می‌گفتند از شهر و بعدا فهمیدند که شهر مهم است. می‌خواهم بگویم ایران جامعه‌ای روستایی بود و شهر هم دست شاه بود. حتی سال 42 که قم، ورامین و چند شهر کوچک شلوغ شد، شاه، امام را تبعید کرد. 42 کجا، 57 کجا، 57 تهران، «تهران» شده بود.

البته خود شاه با «اصلاحات ارضی» باعث شده بود، عده‌ای به شهر بیایند. حاشیه‌نشینی زیاد شده بود و کم و بیش به انقلاب کمک کرد. نه اینکه بگویم حاشیه‌نشینی در انقلاب ایران مطرح بود، اما بی‌تاثیر هم نبود. شما ببینید مهندس بازرگان را از دانشکده فنی اخراج می‌کنند، شاه هم به‌دنبال نیروهایی مانند منصور می‌گردد که خارج بوده‌ و تحصیل کرده‌اند.


  شاه چه کاری می‌توانست انجام دهد که به این نقطه نرسد؟

خب قبل از کودتا مردم به جبهه ملی اقبال نشان می‌دهند و به نظر می‌رسد در دوره‌ای وجود فضای باز سیاسی کشور را از هر خطری دور می‌کند. شاه می‌توانست به حفظ فضای ایجادشده در کشور کمک کند.

 آیا بعد از کودتا فرصتی برای جبران خسارت وجود داشت؟

مهندس بازرگان در دادگاهش به شاه گفت: «ما آخرین گروهی هستیم که با شما با زبان خوش حرف می‌زنیم.» او به شاه گفت: «تو حتی ما را هم تحمل نمی‌کنی، بعد از ما افرادی می‌آیند که تندتر از ما هستند.» چنانچه می‌بینیم شاه حتی علی امینی را هم تحمل نکرد و برکنارش کرد. امینی تند نبود، تنها به دنبال اصلاحات ارضی بود. دقت کنید اصلاحات سیاسی نه، اصلاحات ارضی.

  رفتار شاه با کودتاچی‌ها هم قابل تامل است، مثلا امتیاز فوق‌العاده‌ای به زاهدی نمی‌دهد، انگار زاهدی آمده بود کاری را انجام بدهد و بعد تاریخ مصرفش تمام‌شده تلقی شد؟

بعد از کودتا زاهدی گفته بود من خودم «تاج‌بخش» هستم و شاه از این حرف بدش آمده بود. گفته بود که من تاج را به شاه برگردانده‌ام.

 اما به هر حال به نظر می‌رسد به نوعی شاه، اغلب کودتاچی‌ها را کنار می‌زند؟

حذف نکرد. مثلا به نصیری پست داد. شاه از شهریور 20 تا 32 یک فرد دیگری است. به قول سلطنت‌طلبان به او می‌گویند «شاه جوان‌بخت» یا شاه «دموکرات»، اما بعد از کودتا شاه دیگر هیچ تغییری را قبول نکرد. به‌خصوص بعد از شکل‌گیری جنبش مسلحانه در ایران شاه دیگر نوکر امپریالیسم شد و رابطه‌اش با «مردم» خوب ‌نشد.

 شما اشاره کردید مصدق از «تبعید» پیام می‌دهد؛ «تبعید» نخست‌وزیر برکنارشده توسط کودتا چه تاثیری بر فعالان سیاسی بیرون داشت؟

دقت داشته باشید که شاه از جبهه ملی تنها یک‌نفر را اعدام می‌کند و آن دکترفاطمی است. اما چرا «تبعید» انتخاب شد، چون دکترمصدق چهره‌ای بود که می‌توانست همه را دور خود جمع کند. زمانی که مصدق «تبعید» شد، بقیه از هم پاشیدند. یک‌عده گفتند باید کند برویم، عده‌ای هم گفتند باید تند برویم. از طرفی مصدق هم ادعا کرد دنبال سرنگونی شاه نبوده، بلکه مشروطه‌خواه است و شاه را قبول دارد.

  آیا مصدق از درون «حبس» کنش سیاسی کافی داشت؟

نمی‌گذاشتند کنش سیاسی داشته باشد.  

 برخی معتقدند دفاعیات مصدق یا دستنوشته‌های او درآن زمان باعث می‌شد به‌نوعی روح مبارزه را در فعالان سیاسی زنده نگه دارد.

کم‌وبیش بله اثر داشت. اما روی جوانان اثر داشت و روی قدیمی‌ها تاثیری نداشت.

  چرا شاه مصدق را به طور کامل حذف نکرد؟

چون حذف مصدق در سطح جهان هم بسیار اثر داشت.

 اما جامعه جهانی هم از مصدق حمایت نکرد؟

بالاخره مصدق در معادلات سیاسی جهان موثر بود و اگر شاه او را می‌کشت، بعدا شهید می‌شد. شاه نمی‌خواست از مصدق یک «شهید» بسازد. غربی‌ها که تکلیفشان نسبت به کودتا مشخص است، روسیه هم که می‌خواست با شاه رابطه نزدیکی برقرار کند و توده‌ای‌ها را به شوروی برد و بدبخت کرد.

 اگر کودتا اتفاق نمی‌افتاد، آیا امکان بقای شاه وجود داشت؟

ببینید باید بدانیم مصدق از شاه چه می‌خواست. مصدق از شاه قوای نظامی خواست که شاه حاضر نبود به او واگذار کند.

 اما بعد از کودتا هرگز فرصتی برای بازگشت شاه به دوران 20 تا 32 پیش نیامد؟

دیگر نه می‌شد و نه شاه می‌خواست، دیگر ممکن نبود. در آمریکا دموکرات‌ها رفته بودند و جمهوریخواه‌ها بر سر کار آمده بودند. میزان ضدشوروی‌‌شدن جمهوریخواه‌ها بالا رفته بود و به همین دلیل مانع می‌شدند که فضای سیاسی در ایران باز شود. بعد دیگر کسی نمانده بود که کار را به آنها بسپارد چنان‌که می‌بینیم بعد از کودتا حکومت را اول زاهدی، بعد علاء، امینی، علم، منصور و آخر هم به هویدا داد.

 تا چه اندازه بعد از کودتا عملکرد اطرافیان و گزارش‌هایشان به شاه، او را به سوی سقوط می‌برد؟

اطرافیان شاه به‌خصوص این آخر‌ها اطلاعات را «فیلتر»شده به شاه می‌دادند، چون می‌گفتند شاه ناراحت می‌شود. به شاه گزارش می‌دادند، اما گزارش‌های ناقصی به او ارایه می‌کردند.

 کودتای 28مرداد در حافظه تاریخی ایرانی‌ها چگونه ثبت شده است؟

کودتا یک روز تلخ در تاریخ ایران است .
مجله خواندنی ها
مجله فرارو
پرطرفدارترین عناوین