اين يادداشت در پي طرح نكتهيي است كه برخي نيروهاي اصولگرا را مخاطب قرار ميدهد، شايد موجب تغييري ملموس در ذهنيت آنان نسبت به مفهوم حكومت و وظايف آن، به ويژه در سياست خارجي شود.
حتما به ياد داريم زماني را كه حزب عدالت و توسعه در تركيه پيروز شد، چه شور و شعفي در ميان نيروهاي اسلامي كشور به وجود آمد و آن را بازتابي از انقلاب اسلامي ايران معرفي كردند، هر چند اين حزب از نظر اين نيروهاي اسلامگرا هنوز آنقدر اسلامي محسوب نميشد كه شور و شعف آنان از حد خارج شود، ولي هنگامي كه از سه سال پيش بهار عربي يا اسلامي يا هر چيز ديگر آغاز شد، استقبال از آن در ميان اين نيروها به اوج رسيد ولي ديري نپاييد كه اين فراز نه تنها فرود آمد، بلكه در حال حضيض هم هست.
به همين دليل است كه ميبينيم رسانههاي رسمي و اصولگرا از اتفاقات ميدان تقسيم تركيه عليه اردوغان يا ميدان تحرير قاهره عليه مرسي، استقبال ميكنند و گويي كه اگر اين حكومتها به دست مخالفان سقوط كند، به همان ميزان پيروز شدنشان خوشحال ميشوند! چرا چنين است؟
اين وضعيت منحصر به فرد نيست. پيش از اين هم شاهد چنين نمونههايي بودهايم. وقتي كه انقلاب كمونيستي چين در سال 1949 پيروز شد، كفه كشورهاي سوسياليستي به رهبري اتحاد جماهير شوروي در برابر غرب بهشدت سنگين شد، ولي ديري نپاييد كه ماه عسل چين و شوروي به پايان رسيد و اين دو چنان در برابر يكديگر قرار گرفتند كه قند را در دل امريكاييها آب ميكردند. به ويژه هنگامي كه مائوتسه تونگ در ديدار با يكي از رهبران شوروي كه براي حل مشكلات فيمابين به پكن آمده بود، با حسن نيت تمام گفت كه به خاطر شما هزار سال از اختلافات دو كشور را ناديده ميگيرد، ولي هنوز 9 هزار سال ديگر باقي مانده است!! و بر اساس همين نگرش بود كه تئوري سه جهان و خطرناكتر بودن امپرياليسم شوروي نسبت به امپرياليسم امريكا ارائه شد. و جالب است كه بدانيم جنگ ويتنام و كامبوج و كشتاري كه طي آن، اين دو كشور كمونيست از يكديگر كردند، كمتر از جنگ امريكا با ويتنام يا با كامبوج نبود.
اين مساله براي ايران هم مسبوق به سابقه است. در سال 1364 بر حسب وظيفه اداري تحليلي راهبردي براي سياست ايران در افغانستان تهيه كردم و كلياتش در آن زمان به تصويب رسيد. در بخش پاياني آن به سناريوهاي محتمل در افغانستان پرداخته بودم. پس از بقاي رژيم كمونيستي و دستنشانده شوروي كه بدترين سناريو براي ايران تلقي ميشد، احتمال به پيروزي رسيدن يك گروه مذهبي نزديك به افكار سلفيها بدتر از همه ارزيابي شده بود و در آنجا نوشته بودم: اگر چنين احتمالي به وقوع بپيوندد، ميتوان پيشبيني كرد كه مشكلات فراواني را براي ايران به وجود خواهد آورد. به اين دليل كه هر رژيمي از اين نوع كه بخواهد در افغانستان مستقل از شوروي عمل كند، براي بقاي خود احتياج به كمكهاي مالي فراواني دارد و بديهي است كه ايران در شرايطي نيست كه بتواند يا بخواهد كه اينگونه كمكها را به چنين رژيمي ارائه دهد و بهطور طبيعي اين كمكها از طرف رژيمهاي ارتجاعي منطقه، همچون عربستان انجام خواهد شد و در چنين حالتي يك افغانستان به اصطلاح اسلامي تبديل به عامل فشار وهابيت و عربستان عليه ايران ميشود.
همانطور كه يك افغانستان كمونيستي تبديل به عامل فشار شوروي به كشورهاي منطقه از جمله ايران ميشود. به ويژه كه يكي از نقاط ضعف عربستان در برابر ايران مساله اسلام و تاكيد ايران نسبت به سرنوشت مسلمانان و اسلام است و بهطور طبيعي عربستان علاقهمند است كه اين حربه را از دست ايران خارج كند و يك حركت ارتجاعي و وهابي را به نام انقلاب اسلامي ميان اهل تسنن دنيا جا بيندازد.
در ادامه نوشته بودم: مشكل ديگري كه چنين رژيمي در آينده افغانستان براي ما ايجاد خواهد كرد و نمونه آن را اخيرا در لبنان، ميان شيعيان و فلسطينيها مشاهده كردهايم (در آن زمان جنگ و درگيري شديد ميان فلسطينيها و شيعيان در لبنان رخ داده بود) اين است كه آنها به اسم اسلام و دفاع از يك جمهوري اسلامي افغاني، اقدام به سركوب شيعيان يا اهل تسنن نزديك به ايران كنند. در اين حالت سكوت ايران غيرممكن است و شكستن سكوت هم مشكلاتي را در تبليغات جهاني اسلام عليه ايران فراهم خواهد كرد. همانند مشكلي كه موضعگيري آن زمان ايران در برابر وقايع لبنان به وجود آورد. چنين رژيمي از موضع طلبكارانه با ايران برخورد خواهد كرد.
اين مجموعهنظراتي بود كه در آن زمان درباره پيروزي گروههاي اسلامگرا در افغانستان ارائه شد و همه آنها با آمدن طالبان در آنجا محقق، و افغانستان به يكي از مهمترين معضلات امنيتي ايران تبديل شد. چرا چنين ميشود؟ پاسخ اين پرسش پيچيده نيست.
اول اينكه رقابتهاي درونديني هميشه حادتر و ستيزهجويانهتر از رقابتهاي برونديني بوده است. رقابتميان كاتوليكها و پروتستانها شايد از جنگهاي صليبي هم خشنتر بود. بهطور كلي رقيب نزديك، خطرناكتر از دشمن دور تلقي ميشود!
ولي پاسخ اصلي اين است كه اساس اقدامات كشورها، مبتني بر حفظ منافع ملي آن كشور است. حتي اگر مرزهاي موجود ميان اين كشورها فقط در يك قرن اخير شكل گرفته باشد. بنيان روابط بينالمللي بر اساس حقوق دولت-ملتها استوار است، به همين دليل است كه مواضع ايران و حماس در برابر وقايع سوريه با انتظارات طرفين از يكديگر در تقابل قطعي قرار ميگيرد.
نتيجه روشني كه از اين يادداشت ميتوانم بگيرم، اين است كه روابط خارجي دولت را نبايد به اموري غير از منافع ملي كشور مرتبط كرد. مخالفت يا حمايتهاي رسمي و دولتي نسبت به هر حكومت و سياستي در كشورهاي ديگر، بايد مرتبط با حفظ و تامين منافع ملي ايران تعريف شود، هرچند در اين موارد، مردم و نهادهاي مدني ميتوانند به مسائل ديگر نيز بپردازند، ولي وظيفه دولت تامين منافع و امنيت ملي است و دليلي ندارد كه به موضوعاتي فراتر از اين وظيفه بپردازد و به همين دليل هزينههايي كه ايران در دفاع از برخي از جنبشهاي منطقه داده، فاقد دستاورد و منافع بلندمدت براي كشور بوده و حتي در مواردي نتيجه عكس نيز داده است.
رفتار محمد مرسي در آمدن به تهران براي افتتاح اجلاس جنبش عدم تعهد نمونه روشني از رفتاري بود كه شايسته حمايتهاي پيشين ايران از حركت اسلامي در مصر و منطقه نبوده، حمايتهاي بيدريغ از اردوغان، پاسخ مناسبي در سوريه دريافت نكرد و... اگر آن روزها چنان حمايتهاي بيقيد و شرطي را انجام نميداديم، شايد امروز تا اين حد براي سقوط آنان لحظهشماري نميشد.
منبع: روزنامه اعتماد