bato-adv
کد خبر: ۱۳۹۹۲۰

فلسفه مشترک هیگل و اوباما درباره جنگ

"و آنزمان زمان فراگیری تلخ ترین درس فرارسید، درسی که باید بارها و بارها از بر شود... اینکه جنگ فاسد کننده است، زنگار بر روان می‌زند و روح را لکه دار می‌سازد، و حتی ممتازترین‌ها و والاترین‌ها نیز از آن گریزی ندارند، هیچ قلبی لکه‌دارنشده باقی نخواهد ماند."

تاریخ انتشار: ۱۷:۳۳ - ۰۹ بهمن ۱۳۹۱

فرارو-
در اولین ماه‌های ریاست جمهوری اوباما در سال 2009، چاک هیگل که تازه دو دوره حضورش در سنا به پایان رسیده بود، به کاخ سفید رفت تا به دوست دوران سنایش سری بزند. اوباما از او پرسید که نظرش راجع سیاست خارجی و مسائل دفاعی چیست؟

به گزارش سرویس بین‌الملل فرارو به نقل از واشنگتن‌پست؛ آنگونه که بعدتر هیگل جریان را نقل کرد و شما برای اولین بار آن را در اینجا می‌خوانید، هیگل پاسخ داد: "ما در زمانه‌ای هستیم یک نظم نوین جهانی شکل گرفته است. ما اختیاری بر آن نداریم. باید همه چیز را مورد پرسش قرار دهیم، همه‌ی فرضیات را، هر چه را که آن‌ها (ارتش و دیپلمات‌ها) می‌گویند را باید زیر ذره بین قرار دهیم. هر فرضیه‌ای که ده سال از عمرش گذشته باشد، دیگر عتیقه محسوب می‌شود. تو باید نقش ما را مورد کنکاش قرار دهی. ارتش را مورد کنکاش قرار دهی. باید بپرسی که برای چه هدفی از ارتش استفاده می‌کنیم."

هیگل اضافه کرد: "افغانستان نقطه ممیز دوره‌ی اول، یا حتی شاید دور دوم تو خواهد بود. کلید موفقیت این است که جا نزنی."

اوباما زیاد حرف نزد و بیشتر گوش می‌کرد. در آن زمان هیگل اوباما را فردی "انزواطلب" تصور کرد که می‌خواهد فاصله‌اش را حفظ کند و فقط به حرفهای مشوران خودش گوش دهد. اما از این صحبت‌های هیگل که نقل شد می‌توان حدس زد که چرا اوباما همکار سابقش در سنا را برای بر عهده گرفتن وزارت دفاع نامزد کرده است. در حالی که دولت اوباما تلاش دارد تا نقش ایالات متحده را در گذار به دنیای پس از ابرقدرت‌ها تعریف کند، هر دوی این اشخاص دیدگاه‌ و فلسفه‌ی مشابهی دارند.

این نوع نگاه به جهان بخشی جنگ‌طلبانه و بخشی صلح‌طلبانه است. با این دیدگاه جنگ‌هایی که جرج بوش به راه انداخت زیر سوال می‌روند. بر اساس این دیدگاه جنگ افغانستان بد مدیریت شد و جنگ عراق اصلا لزومی نداشت. جنگ یک گزینه است، ولی آخرین گزینه‌ای است که باید به سراغش رفت.

بر اساس این طرز تفکر نقش ایالات متحده در جهان باید با دقت کاهش یابد، البته اینجا بحث انتخاب مطرح نیست بلکه این واقعیتی است که ایالات متحده باید با آن روبه رو شود؛ لازم است تا نقش ارتش مورد مداقه‌ی عمیق قرار گیرد؛ بسیاری از استراتژی‌های نظامی و طرز تفکر راجع سیاست خارجی دیگر با شرایط زمانه منطبق نیستند؛ و از افتادن به باتلاق‌هایی چون افغانستان باید حذر کرد.

خلاصه اینکه: ایالات متحده باید خود را از این دو جنگ زمینی بزرگ، عراق و افغانستان، خارج کند و پس از آن تا جای ممکن از ورود به جنگ‌های بزرگ در آینده خودداری ورزد.

اگر چه بحث‌های بسیاری راجع برخورد هیگل با مسائلی همچون ایران، اسراییل و بودجه‌ی دفاعی صورت گرفته است، اما آنچه در این میان از اهمیت بیشتری برخوردار است توافق هیگل و اوباما روی یک فلسفه‌ی کلی مشترک است.

هیگل همچنین گفت که باور دارد وزیر دفاع نباید سیاست خارجی را دیکته کند و این سیاست باید در کاخ سفید تعیین شود.

اگر هیگل رای اعتماد بگیرد، که به احتمال زیاد خواهد گرفت، او و اوباما وظیفه‌ی سنگینی در برخورد با نظم نوین جهانی خواهند داشت. خودداری از جنگ مستقیما با میزان اعتبار تهدیدی که می‌تواند منجر به جنگ شود گره خورده است.

تجربیات هیگل به او این امکان را می‌دهد که از دو دیدگاه به مسائل نگاه کند. اول اینکه وی در سال 1968 در ویتنام، که از آن به عنوان بدترین سال جنگ ویتنام یاد می‌شود، گروهبان ارتش بوده است، و به همین دلیل این نظر را دارد که از یک ویتنام دیگر باید حذر کرد.

دوم اینکه وی در دانشگاه جورج‌تاون درسی را به نام "بازتعریف معادلات ژئوپولوتیک" تدریس می‌کند، و در آنجا از دانشجوبانش این سوال اساسی را می‌پرسد که: "اوضاع به کدام جهت در حال حرکت است؟"

مثلا وی گفته است که یکی از نتایج جنگ عراق این بود که ایران را به مهمترین کشور خاورمیانه بدل کرد، و از اینکه عراق به یکی از کشورهای اقماری ایران بدل شود ابراز نگرانی نمود.

وقتی که در تابستان 2010 برای نوشتن کتابم به نام "جنگ‌های اوباما" با اوباما گفتگو کردم، مخالفت ریشه‌دار وی با جنگ از صحبت‌‌هایش پیدا بود. همانطور که در کتابم نقل کرده، نقل قولی از ریک اتکینسون، نگارنده‌ی کتابی درباره‌ی جنگ جهانی دوم را به اوباما دادم و از او خواستم آنرا بخواند. اوباما ایستاد و شروع به خواندن نوشته کرد:

"و آن زمان زمان فراگیری تلخ ترین درس فرارسید، درسی که باید بارها و بارها از بر شود... اینکه جنگ فاسد کننده است، زنگار بر روان می‌زند و روح را لکه دار می‌سازد، و حتی ممتازترین‌ها و والاترین‌ها نیز از آن گریزی ندارند، هیچ قلبی لکه‌دارنشده باقی نخواهد ماند."

اوباما به من گفت: "من با این نظر موافقم، برای آنکه ببینی نگاهی به سخنرانی که هنگام دریافت جایزه‌ی نوبل کردم بینداز."

من همان موقع که آن سخنرانی در دسامبر سال 2009 انجام شد به آن گوش داده بودم، و بعدا متنش را خواندم، ولی با این حال دوباره به سراغش رفتم. آنجا گفته بود:

"ابزار جنگ در حفظ صلح حائز نقش است، اما در کنار این حقیقت باید حقیقت دیگری را هم در نظر داشته باشیم و آن این است که فرقی ندارد جنگ تا چقدر باشد، همواره با تراژدی انسانی همراه خواهد بود. شجاعت و از خودگذشتگی یک سرباز سرشار از افتخاراست. اما جنگ خود هیچ افتخاری ندارد و آن طور که چرچیل می‌گوید ما هرگز نباید ادعا کنیم که دارد. در نتیجه بخشی از چالش پیش روی ما این است که این حقیقت را که به نظر سازش ناپذیرند با هم پیوند دهیم، اینکه جنگ گاهی اوقات ضروری است و در گاهی اوقات تنها نشان‌دهنده‌ی حماقت انسان است."

این شاید بهترین توصیف از دکترین اوباما در قبال جنگ باشد. اجرای چنین دکترینی در دنیای غیرقابل پیش‌بینی و خطرناک امروز کاری بسیار حساس و دلهره‌آور است. اما به نظر می‌رسد اوباما در اجرای آن تنها نیست.

bato-adv
مجله خواندنی ها
bato-adv
bato-adv
bato-adv
bato-adv