فرارو- همزمان با آغاز دور دوم ریاست جمهوری اوباما، ایالات متحده به نقطهی از مناقشهی فرسایشی با ایران نزدیک میشود که باید در آن خود را نشان دهد. خوشبختانه اوباما در اتخاذ سیاستهایی که روند بازی را تغییر میدهند ید طولایی دارد و دور دوم ریاست جمهوری وی فرصتی طلاییست تا در استراژی ناموفقی آمریکا در قبال ایران تغییر ایجاد کند.
به گزارش فرارو به نقل از فارین پالیسی، اوباما تا به حال گامهای مهمی در جهت بازگرداندن آمریکا به مسیر درست برداشته است. او کشورش را از سقوط اقتصادی نجات داد، به یک جنگ فاجعهبار در عراق پایان داد و ضربالعجلی برای خروج از افغانستان تعیین کرد. البته دوران نقاهت آمریکا در خلا صورت نمیگیرد. تنها ابرقدرت جهان همچنان کار سختی برای زنده کردن رهبریش در جهان پیش رو دارد. از بحران سیاستهای ریاضتی اقتصادی گرفته تا جنگ داخلی در سوریه.
شاید هیچ مسئلهی بهتر از روابط ایران و آمریکا نتواند چالشهای پیچیدهای که در سال 2013 منتظر آمریکاست را به تصویر بکشد. نشانههایی وجود دارد که نشان میدهند اوباما به خوبی اهمیت این موضوع را درک کرده است. او در سخنرانی مراسم تحلیف دور دوم ریاست جمهوری خود گفت: "ما از خود شجاعت نشان خواهیم داد تا اختلافاتمان را با دیگر کشورها به شکل مسالمتآمیز حل کنیم. نه به این خاطر که در مقابل خطرات پیش رویمان سادهلوح هستیم، بلکه به این خاطر که سیاست دوستی به شکل پایدار شک و ترس میان طرفین را از بین خواهد برد."
هفت چالش امنیت ملی ایالات متحده که رابطه با ایران را حیاتی میسازند از این جمله اند: عدم گسترش سلاحهای کشتار جمعی، امنیت انرژی، سوریه، افغانستان، عراق، مبارزه با تروریسم و صلح اعراب و اسراییل. وضعیت فعلی تنها به بدتر شدن وضع این مسائل خواهد انجامید.
ولی با وجود آنکه اوباما از ترجیحاش برای رسیدن به یک راهحل مسالمت آمیز برای مناقشهی میان ایران و آمریکا سخن گفته است، امروز در سراشیبی یک درگیری نظامی قرار گرفتهایم که سیاستورزان و کارشناسان متفقالقول بر نتایج فاجعهبار وقوع آن صحه میگذارند.
چگونه یک رییس جمهور برندهی جایزهی صلح نوبل اجازه داد تا یک مناقشهی طولانی در پیش چشمش حادتر شود؟ با وجود اینکه اوباما در بدو ورودش به کاخ سفید در سال 2009 دم از صلح و دوستی میزد، در ادامه به دام همان دشمنی سازمانیافتهای افتاد که پنج رییسجمهور پیش از او اسیرش بودند.
درک این موضوع که چه شد به وضعیت فعلی رسیدیم، کلیدی است که استفاده از آن در دور دوم ریاست جمهوری اوباما میتواند گشایندهی اختلافات میان ایران و آمریکا باشد.
گذشتهی مغشوش
زبالهدان تاریخ مملو از فرصتهایی است که ایران و آمریکا هر دو در گذشته از دست دادهاند: تراژدی بزرگ در روابط ایران و آمریکا اینست که هر بار یکی از طرفین پا پیش گذاشته، طرف دیگر پایش را پس کشیده است.
به جای حرکت به سوی حل اختلافات، دو طرف همواره درگیر تشدید آن بودهاند. ترکیب مسموم کینهورزی، شک بیمورد و بیاعتمادی کلی، که همگی در تهران و واشنگتن ریشه دواندهاند، هیزم آتش این اختلافات روزافزون بوده است.
هر دو طرف به تاریخ اهمیت میدهند. تئوریهای توطئه همواره به عنوان دلیل این اختلافات ذکر شدهاند، ولی عملا جدای این داستانهای باورنکردنی، باید به دلایل واقعی شک و تردید میان دو طرف پرداخت.
کودتای سال 1332 علیه مصدق که با دخالت سازمان سیا صورت گرفت، حمایت درازمدت آمریکا از رژیم دیکتاتوری شاه و حمایت آمریکا از عراق در جریان جنگ خونین میان ایران و عراق دشمنی ایران نسبت به آمریکا را سبب شده است. از سوی دیگر آمریکا به خاطر جریان بمبگذاری در خوابگاه سربازان آمریکایی در لبنان به سال 1983، بمبگذاری سال 1996 در مجتمع خُبر در عربستان سعودی و بحران گروگانگیری اعضای سفارت آمریکا در سال 1979 تا 1981 از دلایل متعدد دلخوری آمریکا از ایران هستند.
این خاطرات عمیقا در ذهن تصمیمسازان امروز تهران و واشنگتن ریشه دوانده است. اینجا بد نیست تجربهای شخصی نقل کنم. در چهار سالی که در وزارت خارجهی آمریکا مشغول بودم، روی در دفتری که روبروی دفتر من بود، برچسبی چسبانده شده بود که روی آن نوشته بود: "گروگانها را آزاد کنید." برچسب رنگ و رو رفته، سیوچهار سال قدمت داشت. در نگاه اول شاید این برچسب تنها یادگاری از گذشته باشد که توجه بازدیدکنندگان و سفرای خارجی را جلب میکند، اما در پس این برچسب کهنه واقعیت مهم پنهان است.
هر دو طرف دو دستی تاریخ را چسبیدهاند و شدیدا احساس قربانی بودن را دارند، و این موضوع باعث شده تا جو سیاسی همچنان مسموم بماند.
"تحریمهای فلجکننده"
جالب است که مقامات ارشد ایالات متحده بارها و از دیرباز اثرات منفی که تحریمها بر روابط ایران و آمریکا میگذارند اذعان کردهاند. زمانی که در سال 2004 در یک کنفرانس خبری از جرج بوش راجع سیاست آمریکا در قبال ایران پرسیدند، وی صادقانه جواب داد: "ما در این موضوع به دیگران متکی هستیم، چرا با تحریمها خود را از حوزهی تاثیرگذاری در ایران خارج کردهایم."
حال بعد از هشت سال، واقعیتی که بوش در آن روز بدان اذعان کرد همچنان صدق میکند. با این وجود دولت اوباما همچنان به اعمال تحریمهای جدید علیه ایران ادامه میدهد. نباید از این موضوع تعجب کرد. این کاریست که آمریکا همواره بیتوجه از نتیجهاش انجام میدهد. تحریم کاری است که سیاستورزان آمریکایی خوب بلدند. میدانند که چطور به آنها اضافه کنند، آنها را تشدید کنند، از تصویب کنگره بگذرانند و در موردشان به شکل دوطرفه و از طریق سازمان ملل مذاکره کنند.
اما خلاصهی کلام اینست که تحریم هرگز واقعا کارگر نبوده است. هدف از تحریمها تغییر محاسبات استراتژیک ایران تا اندازهای است که هزینهی ادامهی سیاست فعلیش به مراتب از فایدهی بیشتر شود، و بدین ترتیب ایران وادار به "تغییر رفتار خود" شود. اما برعکس ایران همچنان به جای تسلیم شدن یا تغییر رویه، به توسعه و پیشبر برنامهی هستهایش ادامه میدهد.
علاوه بر این اقدامات تنبیهی در پیش گرفته شده به مردمی که آمریکا همواره ادعای کمک به ایشان را دارد آسیب میزند. مثلا تحریمهای بانکی به شکل روزافزون تاثیرات ناگوارشان بر مردم ایران نشان میدهند. واردات محصولات ضروری همچون مواد غذایی و دارو با مشکل مواجه شده و دانشجویان ایرانی که در خارج تحصیل میکنند در پرداخت شهریهشان به مشکل خوردهاند.
دولت اوباما بر سر این موضوع که تحریمها علیه ایران موثر واقع شدهاند تاکید بسیاری دارند. اما اگر این حرف درست است پس دیگر چه نیازی به دور جدید تحریمها وجود دارد؟
معضل ذاتی سیاست برپایهی تحریم آمریکا این است که جو انزوا و مناقشه به تندروها در ایران مجال بروز میدهد. از سویی بسیاری از تصمیمگیران در ایران اتکای غرب به تحریمها، که در سه دههی گذشته بیتاثیریش اثبات شده، به معنای عدم وجود سیاست جایگزین در میان غربیها تلقی میکنند. این موضوع این باور را در تهران تقویت میکند که هدف غایی واشنگتن تغییر رژیم است و از این رو مقاومت تنها ضامن بقاست.
تحریمها شاید اکسیر حلال مشکلات نباشند، ولی میتوانند ایران را به تصمیمگیری سریعتر سوق دهند و به اهرمی برای آمریکا در مذاکرات بدل شوند. اما اینکه آمریکا تاکنون در سر میز مذاکره تمایلی نسبت به کاهش تحریمها نشان نداده، تحریمها را به ابزاری کور مبدل ساخته است.
چالش هستهای
هر چند بحران پیرامون برنامهی هستهای تهران در افزایش بیاعتمادی عمیق میان ایران و آمریکا نقش داشته، اما این موضوع تنها یکی از مسائلی است که باعث شکاف میان این دو شدهاند. با این وجود سیاستورزان آمریکایی که در رابطه با ایران کار میکنند آن را به اولویت اول خود بدل کردهاند. سوال اینجاست که چرا؟
دست یافتن ایران به بمب اتم نه تنها قریبالوقوع نیست، بلکه شواهدی مبنی بر اینکه ایران به سمت آن حرکت میکند هم وجود ندارد. شانزده موسسهی اطلاعاتی آمریکایی متفقالقول اعلام داشتهاند که ایران از سال 2003 هیچگونه آزمایشی در رابطه با سلاح هستهای انجام نداده است، در حال حاضر برنامهی هستهای نظامی ندارد و تصمیمی برای رفتن به سمت سلاح هستهای اتخاذ نکرده است. از لحاظ تئوری این موضوع فضای سیاسی کافی را در اختیار اوباما خواهد گذاشت تا روند دیپلماتیک پایداری را برای کسب اطمینان از اینکه برنامهی هستهای ایران صلحآمیز باقی خواهند ماند در پیش بگیرد.
در عمل اما، آنچه که از واشنگتن سر میزند خلاف این جهت است. واشنگتن با تعیین محدودیت زمانی برای دیپلماسی، اقدامات خرابکارانهی بیسابقه و سروصدای ژورنالیستی و احساسی در این موضوع که ایران در حال رسیدن به سلاح هستهای است، در جهت عکس حرکت میکند. این جدایی میان نظر و عمل به چه دلیل است؟ دلیل این موضوع آن است که ایران در حال حاضر سیاست میانهرویانهای به نام "نهفتگی هستهای" را در پیش گرفته است. نهفتگی هستهای به این معناست که ایران صاحب برنامهی انرژی هستهای خواهد بود که در صورت لزوم امکان تولید سلاح هستهای در کوتاه مدت را به او میدهد.
به نهفتگی هستهای اغلب "گزینهی ژاپنی" اطلاق میشود. ژاپن سرمایهگذاریهای فراوانی در انرژی هستهای صلحآمیز انجام داده بدون این که بر تخصصهای کلیدی برای تولید یک سلاح هسته و سیستم پرتاب آن تمرکز کند، ولی همچنان این کشور توانایی تولید سلاح هستهای در کوتاه مدت را دارد. همچون ژاپن، با توجه به پیشرفتگی تکنولوژیک ایران، دسترسی آن به اورانیوم و پلوتونیوم، و تخصصش در پرتاب ماهواره و تولید موشک مسجل است که ایران نیز ار لحاظ نظری قابلیت تولید سلاح هستهای را داراست. اما حتی در چنین صورتی، تکمیل یک سلاح اتمی حداقل یک سال زمان خواهد برد که مسلما از چشم منابع اطلاعاتی آمریکا دور نخواهد ماند.
در اختیار داشتن توان نهفتگی هستهای از سوی ایران نقض تعهدات بینالمللی این کشور به حساب نمیآید، اما به این کشور یک ابزار موثر برای موازنه قوا در منطقهای که دهههاست تحت نفوذ ایالات متحده قرار دارد میدهد. در طول دوران مسئولیتم در وزارت خارجه نگرانیهای متعددی در رابطه با دستیابی ایران به توان هستهای به گوشم خورده است. از جمله اینکه مشکل هستهای ایران باعث توقف رشد دموکراسیهای نوپا و آتی منطقه میشود، پیمان منع گسترش سلاحهای هستهای را نابود میکند، باعث میشود همسایگان عرب ایران به تهران متمایل شوند، و موجب مسابقهی هستهای در منطقه میشود.
برخی از این نگرانیها حقایقی در خود دارند، در حالی که بقیه حاصل توهمند. اما همهی آنها زیر چتر نگرانی بزرگتری –از نظر من اصلیترین نگرانی آمریکا- در رابطه با برنامهی هستهای ایران قرار میگیرند: یک ایران دارای توان هستهای به ایران این امکان را میدهد به قدرتی منطقهای بدل شود که مخالف حضور آمریکا در خاورمیانه است.
نکتهی اصلی هم همین جاست: ایران تا زمانی که چارچوب امنیتی حاکم در منطقه بدین شکل باشد در آن شرکت نخواهد کرد، و آمریکا حاضر نیست چارچوب فعلی را برای تامین اهداف و خواستههای ایران برهم بزند. به خاطر حفظ ظاهر هیچ یک از این دو طرف حاضر به کوتاه آمدن نیستند، و به سرعت به سوی جنگ پیش میروند.
تنها امیدی که وجود دارد تا از بروز جنگ جلوگیری شود این است که تا به امروز دیپلماسی واقعا در بوتهی آزمایش قرار نگرفته است. در طول چهارسالی که اوباما در ریاست جمهوری بوده تنها یک گفتگوی دوطرفهی 45 دقیقهای میان ایران و آمریکا صورت گرفته است. اسم این را نمیشود دیپلماسی گذاشت.
آغاز یک روند دیپلماتیک پایدار در موضوع هستهای ایران مشکل بزرگتر ایران و آمریکا را حل نمیکند، اما میتواند مبنایی قرار گیرد تا بر اساس آن گفتگو به مسائل دیگری که به همین میزان اهمیت دارند نیز کشانده شوند.
2013 و پس از آن
در شرایط فعلی تهران و واشنگتن هر دو از حصول توافقات معنادار سرباز زدهاند، و هر دو به سمت تشدید بحران به سطحی خطرناک پیش میروند. با وجود اینکه هر دو طرف در حال تشدید اختلافات هستند، اما واقعیت آن است که هیچ یک در برابر دیگری دست بالا را ندارد و زمان به نفع هیچ یک در حال گذر نیست.
در بازی خطرناک، زمان برای تصمیمگیران در هر دو طرف رو به اتمام است. هر دو طرف در حال نزدیک شدن به نقطهی بحرانی هستند، که پس از آن دیگر به تاخیر انداختن انتخاب میان درگیری نظامی یا سازش امکانپذیر نخواهد بود. شواهد زیادی وجود دارد که این نقطهی بحرانی سال 2013 خواهد بود.
با این تفاسیر این بار چه میتوان کرد تا گشایشی حاصل شود؟ هم تهران و هم واشنگتن باید نگاهی دوباره به روند دیپلماسی در چهار سال گذشته بیاندازند، و رویهی خود را بر این اساس مشخص کنند. چهار درسی که میتوان گرفت اینهاست.
اول از همه ایران و آمریکا باید مستقیما مذاکره کنند. مذاکرات میان جمهوری اسلامی و پنج به علاوهی یک کافی نیست. آنچه که عملا یک مناقشهی میان ایران و آمریکاست با حضور طرفهای متعدد بیخودی بیش از آنچه که باید پیچیده شده است. ایران از اکتبر سال 2009 تا به حال دیپلماسی دوسویه با ایالات متحده را رد کرده است، اما راههایی برای بلهگرفتن از ایران وجود دارد.
یکی از این راهها میتواند این باشد که واشنگتن تاکید و تبلیغ راجع مذاکرات خصوصی و دوجانبه با ایران را گسترش دهد. ایران پیشتر علاقهی خود را به فراتر رفتن از مسئلهی برنامهی هستهای و گفتگو در مسائل بیشتری همچون مسائل امنیت منطقه (چون سوریه، افغانستان و عراق) و مسائل حقوق بشر ابراز کرده است. آمریکا تا به حال ترجیح داده است که منحصرا بر مسائل هستهای متمرکز شود، اما این رویه تنها به بدتر شدن وضع سایر مسائل منجر شده است.
دوم اینکه ایالات متحده باید این واقعیت را بپذیرد که بخشی از تحریمها باید برداشته شود. نزدیک به یک سال است که پنج به علاوهی یک مشخصا اعلام کرده از ایران چه میخواهد: ایران باید غنیسازی اورانیوم را به سطح پنج درصد محدود کند، اورانیوم با غنای بالاتر خود را به کشور ثالث منتقل کند و تاسیسات غنیسازی زیر زمین خود را تعطیل کند. اما اینکه در مقابل چه به ایران خواهد رسید اصلا مشخص نیست، پنج به علاوهی یک تصویر گنگی از مشوقهایی که در مقابل این عقبنشینیها به ایران ارایه خواهد کرد ایجاد کرده است.
یک راه حل قابل قبول میتواند برداشتن تحریم نفتی اروپا علیه ایران در صورت محدود کردن غنیسازی اورانیوم باشد. با این اقدام میتوان برای مذاکرات زمان خرید و فضای سیاسی لازم برای آنکه دیپلماسی مسیرش را بپیماید فراهم کرد. اگر دولت اوباما به این طرح چراغ سبز نشان دهد بعید است مقاومت جدی در برابر وجود داشته باشد، اما اروپا هم بدون تایید ضمنی آمریکاییها حاضر به این اقدام نیست.
سوم اینکه آمریکا باید از اولتیماتوم دادن پرهیز کند. پس از چهار سال در پیش گرفتن سیاست اعمال فشار علیه ایران، واشنگتن درس ارزندهای در مورد دیپلماسی با تهران آموخته است: فشار آوردن بر جمهوری اسلامی برای "بله گرفتن" معمولا منجر به پاسخ منفی میشود. متاسفانه برخی همچنان بر همان سیاست "همینی که هست" در قبال ایران پافشاری میکنند، که تا به حال هیچ ثمری وجود ندارد.
در عین حال که آمریکا باید تعقیب مذاکره با ایران را دوچندان کند، این موضوع را باید به خاطر داشت که از هیچ روند دیپلماتیکی نمیتوان در همان بار اول با موفقیت همراه شود.
در آخر، آمریکا باید خود را برای یک بازی طولانی آماده کند. این مسئله، یک دوی ماراتن است نه دوی سرعت. دیوار بلند دشمنی سازمانیافتهای را که در طول سه دهه ساخته شده، نمیتوان تنها با چند دیدار فرو ریخت. موفقیت تنها زمانی دستیافتنی خواهد بود که دیپلماتها بنا را بر صبوری و پیشرفت در درازمدت قرار دهند. دیپلماسی کار سختی است، اما زمانی که مذاکرات شروع شود دیگر محدودیتی برای آنچه که میتوان به آن دست یافت وجود ندارد.
طبیعتا برای رسیدن به توافق به دو طرف نیاز است. موفقیت هیچ روند دیپلماتیکی تضمینشده نیست، و مشخص نیست که ایران به پا پیشگذاشتن آمریکا جواب مثبت دهد. در هر حال تهران باید شفافیت و انعطاف بیشتری از خود نشان دهد، و با این واقعیت را که باید محدودیتهایی را برای برنامهی هستهایش بپذیرد کنار بیاید.
اگر صلح را شاخصی برای موفقیت بدانیم، آنگاه دیپلماسی بهتر جنگ این موفقیت را تضمین خواهد نمود. اوباما اگر محدودیتهای بازوی نظامی آمریکا را درک کند و به قدرت دیپلماسی آمریکایی توجه بیشتری نشان دهد، خواهد توانست ضمن تکرار نکردن رییسجمهورهای پیش از خود، از فرصت دور دوم ریاست جمهوری خود برای حل و فصل دیپلماتیک اختلافات با ایران به خوبی بهره جوید.
یادداشت رضا مرعشی در فارین پالیسی