شاعر در مقام «اديپ»

«هارولد بلوم» در 11 جولاي 1930 در شهر نيويورك به دنيا آمده و مدرك دكتراي خود را در 1955 از دانشگاه «ييل» دريافت كرده است. پس از آن در همين دانشگاه به تدريس مشغول شده و در 1983 استاد تمام علوم انساني در ييل شده است.

تاریخ انتشار: ۱۳:۱۰ - ۲۰ ارديبهشت ۱۳۹۱

«هارولد بلوم» در 11 جولاي 1930 در شهر نيويورك به دنيا آمده و مدرك دكتراي خود را در 1955 از دانشگاه «ييل» دريافت كرده است. پس از آن در همين دانشگاه به تدريس مشغول شده و در 1983 استاد تمام علوم انساني در ييل شده است.

آثار بلوم در تغيير نگرش‌ منتقدان به مفهوم «سنت ادبي» بسيار موثر افتاده‌اند و منظري تازه‌ بر تاريخ ادبيات و نيز كتاب مقدس گشوده‌اند، به‌ويژه كتاب «اضطراب تاثير» (The Anxiety of Influence) كه در آن بلوم نظريه‌اي درباره تطور ادبي را طرح انداخته است.

 كتاب‌هاي ديگر او، كه شمارشان به بيش از 20 مورد مي‌رسد، عبارتند از: نقشه بدخواني، كانون غربي، شكسپير: ابداع بشر و آناتومي تاثير كه آخرين اثر اوست. غيراز اين، بلوم دبير تعداد قابل توجهي از مجموعه مقالات درباره شخصيت‌ها، مفاهيم و آثار ادبي بوده است كه از «هومر» تا «ديويد ممت» و از «هملت» تا «بادبادك‌باز» خالد حسيني را دربر مي‌گيرد.

 نويسنده اين مقاله، ادوارد سعيد، استاد سابق ادبيات انگليسي و ادبيات تطبيقي در دانشگاه كلمبيا و يكي از نظريه‌پردازان «نقد پسااستعماري» است كه كتاب‌هاي شرق‌شناسي، جهان، متن و منتقد و بي‌در كجا از او به فارسي ترجمه شده‌اند.

براي توليد و مطالعه ادبيات و لذت بردن از آن چند فرض محوري در كارند كه به ندرت آزموده مي‌شوند، نه هميشه به اين سبب كه براي آزمودن آنها صرف توان انتقادي لازم است، بل به سبب اينكه اين فرض‌ها به نظر دلايلي برخاسته از عقل سليم مي‌آيند.

«ميلتون» را براي نمونه در نظر بگيريد. او مولف «بهشت گمشده» است؛ متن اين شعر موجود است، خوانده شده، درباره‌اش نوشته شده و خود شعر «درباره» برخي وقايع عظيم روي زمين، در بهشت و نيز دوزخ است.

خوانندگان ميلتون فرض مي‌كنند كتابي كه آنها به عنوان «اثر» ميلتون مي‌خوانند روي كاغذ و پيش چشم آنها زنده و خلل‌ناپذير است. تاريخ تولد و مرگ ميلتون، تاريخي كه او اثرش را در آن نگاشته، شهرت و جايگاه او در ادبيات، حتي معناي حماسه او: جمله اينها به كمك روش‌هاي تفسيري قابل راستي ‌آزمايي‌اند؛ همان روش‌هايي كه در سير تكوين فرهنگ غرب كامل شده‌اند و متكي بر حضور نويسنده در عرصه فرهنگ‌اند.

 تمام مسووليت ادبيات و نقد ادبي، تثبيت جايگاه مولفيني همچون ميلتون و متن او و تامين امنيت آن جايگاه تا هميشه در عرصه فرهنگ است: مولف و متن او منابعي دارند، مولف و متن او بر شاعران بعدي تاثير مي‌گذارند، با اين حال، ما همواره براي مولفين بزرگ كه آثاري بزرگ توليد كرده‌اند حضوري جاودانه فرض مي‌كنيم.

از پي اين حضور سلسله‌مراتب نيز مي‌آيد. «توماس گري» تحت‌تاثير ميلتون بود هرچند به اندازه او شاعر بزرگي نبود. با اين حال،‌گري و متنش آنجا حاضرند. او نيز منابع و تاثيرات خود را دارد.

 هرچه خواننده بيشتر مي‌شود متن‌ها و مولفين پردامنه‌تر مي‌شوند و حاضرتر و ثابت‌قدم‌تر و تفاوت‌ها (در كيفيت) ميان آنها پيراسته‌تر و پالوده‌تر. تفسير معنا را كمابيش به نحو دقيقي تثبيت مي‌كند و همچون شرح‌هايي كه بر كتب مقدس نوشته شده، بر امنيت حضور متن و مولف مي‌افزايد.

 عقل سليم كه خطا در كارش نيست خواننده و نويسنده را در باور اينكه نظم وسيع سازنده‌اي پشتيبان مولفين و متون است ياري مي‌رساند. حال، در سلسله‌مراتب يادشده، برخي بزرگ‌اند، برخي كوچك‌ترند و از پي آنها شارحان و اوضاع و احوال تاريخي و تفاسير و منابع و تاثيرات و درون‌مايه‌ها و موضوعات و صناعات مي‌آيند.

 طي اغمايي كه اخيرا حادث شد، شايد در اعتبار اين چيزها چون و چرا رفته باشد و ارزش و معناشان نسبي شده باشد اما هنوز، فرض ما اين است كه سر جاي خود هستند و سر جاي خود خواهند بود تا وقتي ما مي‌خوانيم يا شاعران مي‌نويسند، يا پيكارهاي انتقادي پابرجا هستند.

زمين ادبيات متن است و مولف پدر آن – استعاره درهم‌آميخته «پدر» در اينجا ناگزير است و هر نويسنده‌اي كه تاكنون نوشته نيز بر آن دامن زده است. اين تصور همان دژ راست‌كيشي ادبي (literary orthodoxy) است.

 نويسنده بزرگ آن است كه به مصاف اين دژ قطعيت برود. پس او خواهد ديد كه هر پدري به نوبه خود يك پسر است؛ نيز خواهد ديد كه اثر خود او نه فقط از جانب نويسندگاني كه از پي مي‌آيند، بلكه همچنين از جانب نويسندگان قدرتمندي كه در پس اويند نيز بايد حمايت شود، يعني همان نويسندگاني كه حضور خود را به واسطه نيرويي كه از فضل تقدم خود و مرتبه فرزندي او مي‌گيرند به او يادآوري مي‌كنند.

چنين بينشي بي‌درنگ خوره‌اي در جان ثبات متن‌ها و مولفين و در كل نظم فرهنگ مي‌اندازد. اينك گذشته فعالانه در زمان حال دخالت مي‌كند و آينده نيز به نحو مضحكي نقشي از گذشته در زمان حال خواهد بود.

هيچ متني نمي‌تواند كامل باشد زيرا از يك سو تلاشي است براي رهيدن از بند متن‌هاي پيشين كه بر آن چنبره زده‌اند و از سوي ديگر آمادگي است براي حمله بردني وحشيانه بر متن‌هايي كه هنوز نوشته نشده‌اند از نويسندگاني كه هنوز به دنيا نيامده‌اند.

 هيچ متن و نويسنده‌اي خودش نيست – نمي‌تواند باشد – و ديگر از آن هويت اُس و قس‌دار ارسطويي بهره ندارد. در عوض، متن‌ها و مولفان اراده‌هايي در حال نزاع براي غلبه بر اراده‌هاي ديگرند. تناقض اين جريان پدركشي و پسركشي در اين است كه اگرچه شعر خود آشكارا زاده چنين خشونتي نيست، دست‌كم بي‌وقفه بر وجود آن دلالت مي‌كند.

بينشي كه ياد شد، در اين قالب درام روان‌شناختي، پرشور و تاراج‌گر اديپي‌اش، چنان شوق‌انگيز مي‌نمايد كه آدم از خود مي‌پرسد كه چرا پيش از اين موضوع يك مطالعه انتقادي نبوده است. اما حالا موضوع كتاب قدرتمند هارولد بلوم، «نقشه بدخواني»، شده است. بلوم در اين كتاب مرزهاي بينش بينامتني‌اي را كه در كتاب پيشين خود، «اضطراب تاثير»، از آن عزيمت كرده بود ژرفا مي‌بخشد و گسترش مي‌دهد.

بلوم يكي از نادرترين منتقدان روزگار ماست. اين‌طور به نظر مي‌رسد كه او جريان شعر انگليسي‌زبان و پژوهش‌هاي مرتبط با آن را در مشت خود دارد. مضاف بر اينكه بر نظريات انتقادي آوانگارد ربع قرن اخير نيز اشراف كامل دارد. (او استاد علوم انساني در دانشگاه ييل است.) اما چنين ساز و برگ عظيمي كه با نظريه «فرويد» و آموزه‌هاي كاباليستي «اسحاق لوريا» (عارف يهودي قرن شانزدهم) درآميخته است، براي بلوم تنها ادواتي آكادميك نيستند.

 اين در ذات بينش بلوم پيرامون شعر است كه هر شعري حاصل يك عمل انتقادي است كه در آن شعر ديگر، شعر پيشين، آگاهانه و تعمدي بدخواني شده است، كه يعني بازنويسي شده. به نظر مي‌رسد درك بلوم از شعرهايي كه خوانده است نيز عميقا جنگي و مبارزه‌جويانه، مداوما تجربي و درگيرانه و جدا احساسي بوده است.

چنين نقدي، نقد جدلي يا، اگر بلوم ترجيح مي‌دهد، نقد برابر نهادي (آنتي‌تزي) در بي‌امان‌ترين و درخشان‌ترين صورت آن است. به علاوه، كار بلوم نه فقط نوعي تجديدنظرطلبي تمام‌عيار، بلكه فراتر از هر چيز پركاري است، كه بر محدوديت‌هاي گفتماني خود و محدوديت‌هايي كه معمولا بر سر راه نقد ظاهر مي‌شوند فايق مي‌آيد و در اين روش بافتار متون را، مبدأها و مقصدها را و نيز حصارهاي موجود ميان شاعر و منتقد و تاريخ‌نگار و خواننده «صرف» را جاكن مي‌كند تا شعر را به آن دشواري متكبرانه‌اي كه شلي آرزو داشت، بازگرداند.

واضح‌تر بگويم: هرآنچه از ايده‌هاي معيار كه هم‌اكنون بر تاريخ ادبيات و نقد عملي، هر دو، حكمفرمايند، بلوم همه را در اثرش به هيچ گرفته است. شبيه همان پروژه واسازي كه در نقد پساساختارگرايانه فرانسوي (ژاك دريدا، ژيل دلوز، ميشل فوكو) مي‌بينيم و نيز در ميان محققان آمريكايي (از آنها كه بلوم برگزيده، جفري هارتسن، پل دومان، جي. هيليس ميلر و انگوس فلچر). هرچند بلوم نيرو و بينش خود را از ايشان مي‌گيرد اما گامي از آنها فراتر مي‌گذارد.

 او با زباني كه هم الهام‌بخش است، چنان كه گاهي با ناممكني‌اش و گاه با اصطلاحاتي كه خود ساخته است و عميقا تاثيرگذارند مو بر تن آدم سيخ مي‌كند و هم از گريزهاي سرگيجه‌آور به مراجعش انباشته است، نظريه‌اي در باب تركيب شعري يا تفسير شعري و، بيش از آن، در باب زيست (يا دقيق‌تر بگويم، هم‌زيستي نامسالمت‌آميز) شعري سر و شكل داده كه از ريشه مردمَدار است.

از اين رو بلوم مي‌نويسد: «شاعر براي آنكه زنده بماند بايد پدر [ادبي خود] را سوءتفسير كند، با كمك عمل خطير پنهانكاري كه همانا بازنويسي پدر است.» در نتيجه شاعر آن نيست كه با ديگري سخن مي‌گويد بلكه «آن است كه سر مي‌پيچد از آن‌كه طرف صحبت مردي مُرده (همان سلفش) باشد كه به نحو بي‌شرمانه‌اي از او زنده‌تر است.»

آرمان والاي شاعري كه تنها نيرومندترين شاعران به آن دست مي‌يابند سرپرست خود و ولي خود شدن است كه يعني نه فقط رهايي از بند پدر، كه علاوه بر آن رهايي از بند پدر پدر كه بلوم به زيبايي آن را در مورد ميلتون نشان مي‌دهد (همو كه مثال شخص بلوم از شاعر نيرومند است). اين آخرين «جابه‌جايي» در نيل به پادشاهي شاعرانه را بلوم metalepsis مي‌خواند: «ميلتون كاري را مي‌كند كه بيكن در آرزوي آن بود؛ ميلتون و گاليله باستاني مي‌شوند و هومر، ويرژيل، اُويد، دانته، تاسو و اسپنسر مي‌شوند متاخرين مدرن.»

بگذاريد از كمي نزديك‌تر به تبديلات و دگرگوني‌هايي كه بلوم در مفاهيم راست‌كيشي نقد ادبي پديد آورده است نگاه كنيم.

 اول در مورد زمان. بلوم بر آن است كه شعر به پيش نمي‌رود بلكه شاعر همواره با اضطراب به پس مي‌نگرد در حالي كه آرزو دارد دست‌كم جانشين سلف خود شود و دست بالا او را به پسري بدل كند و به قتل برساند.

 دوم در مورد كيفيت و تاثير. شاعر اقتدار دارد و نيرومند است – به نظر من اين يكي از ساده‌ترين و در عين حال تاثيرگذارترين مفاهيم بلوم است – چراكه او مي‌تواند به طور فيزيكي با گذشته / سلف درگير شود و تاثيرش بر آينده نيز بيولوژيكي است، آينده مولود (از پشت) اوست همان‌گونه كه حال خود او زاييده سرايش مضطربانه اوست.

 سومي، كه از همه محوري‌تر است، ايده خلق و مترتب بر آن، ايده تفسير است. همين‌جاست كه بلوم از نظريه كاباليستي لوريا سود جسته است و سود جستن او از اين نظريه نقشه بدخواني را به لحاظ مهارت و باريك‌بيني در مرتبه‌اي بالاتر از اضطراب تاثير جاي مي‌دهد.

درباره نظريه «لوريا»، در ساده‌ترين وجه آن، بايد گفت كه نظريه‌اي پس‌رونده است كه براساس آن نخستين مرحله از آفرينش (Zimzum) نه به منزله بسط و انبساط بلكه به منزله انقباض و به منزله تحديد نگريسته مي‌شود.

پس از آن، چنان‌كه لوريا مي‌گويد، از هم گسيختن آوندها رخ مي‌دهد كه سپس با احيا و ترميم همراه مي‌شود. آفرينشي كه توام با انقباض است از طريق خلق فاجعه و جبران خسارات به شكل رشته‌اي از برساختن‌ها ظاهر مي‌شود كه به نحوي معكوس و منفي از عمق يافتن آغاز مي‌شوند و نه از پيش رفتن.

هنگامي كه بلوم اين ايده را براي توصيف آفرينش شعري به كار مي‌گيرد، مي‌گويد كه شاعر بايد ابتدا از زير فشار سلف خود خارج شود و آنگاه اثرش را بيرون از آن بنا نهد. پس نخستين قدم شعري clinamen است؛ اصطلاحي كه بلوم از «لوكرتيوس» وام مي‌گيرد و معنايش اين است كه شاعر متاخر از مسير شاعر سلف/ پدرش «منحرف مي‌شود.»

سپس شاعر و شعر او خود را به شكل رشته‌اي از موومان‌هاي ديالكتيكي تصنيف مي‌كنند كه گسست و وقفه اساسي‌شان با تداوم فرمال ساختار شعر پوشيده مي‌شود.

بعد از آن ديگر پيشه شاعر و ساختار شعري مبتني بر ضعف يا فقدان يا تقليل اصالت شاعر پيشين است؛ و همچنان‌كه شاعر جديد يا به قول بلوم «طفل» («ephebe») اثر خود را برمي‌سازد سوءتفسير و تحديد رو به فزوني مي‌گذارد. و همين امر در مورد منتقد نيز صادق است؛ كسي كه كار واقعي‌اش، باز بنا به سخن بلوم، درگير شدن با چالش‌هاي فقدان است.

اگر سرمشق بلوم در مورد سلف نيرومند ميلتون باشد، سرمشق او براي شعر متاخر نيز لاجرم شعر رمانتيك خواهد بود. پس از ميلتون شاعران ساختار تاثير را در اثر خود دروني كرده‌اند و به آن فرم داده‌اند. در پس اضطراب هر شاعري راجع به اصالت خود يك «صحنه معرفي / افتتاحيه» [فرويدي] برپا شده كه در آن «اصيل اعظم» در كنار الهگان شعر غنوده است و در آن حالت طفل از چشم ديرآمده‌اي در او مي‌نگرد كه تنها ياراي تكرار، به ياد سپردن و پذيرفتن مرتبه فرزندي خود را دارد.
اما از آنجا كه ابزار كار شاعر زبان است او ناگزير است كه تجديدنظرهاي خود را در فرمي والايش‌يافته به رمز يا «مجاز» درآورد؛ فرمي كه معناي نهفته‌اش علي‌القاعده در «نقشه بدخواني» خوانده مي‌شود، نقشه‌اي بس دشوار و دوزخي كه بلوم در ميانه كتابش توليد كرده است.

 در اين نقطه كه ما تا پاي سطح سوم دروني‌كردن آمده‌ايم، بلوم به زباني نوشته است كه ديگر نمي‌توان آن را رمزگشايي كرد. (مثلا: ««برگشتن به سمت مخالف» نوعي tessera يا پاياني بر دوگانگي است، زيرا فرآيندي است كه در آن چرخش از فعاليت به انفعال، نيت غريزي را به مخالف آن بدل مي‌كند، همان‌گونه كه يك فرد ساديست به فردي مازوخيست تبديل مي‌شود.»)

اين لحظات البته در اثر بلوم كم‌شمارند و اگر، در مقام خواننده يا منتقد عملي، لازم باشد كه اثر بلوم قضاوت شود، بايد گفت كه به خاطر نظريه پرشور و سراسر گيراي او، خوانش‌هايش از حيث مهارت و نوانس تماتيك تقريبا بي‌رقيب‌اند.

او با ميلتون آغاز مي‌كند و بعد به سراغ وردزورث، شلي، كيتس، امرسون، استيونز، رابرت پن وارن و جان اشبري مي‌رود و در اين مسير ما استدلالات و توضيحات دقيق و بسيار زنده‌اي دريافت مي‌كنيم همچون اينكه «شعرها هنگامي زنده مي‌مانند كه شعرهاي ديگري را بار مي‌دهند، هرچند با مقاومت، رنجش يا سوءتفسير؛ و هنگامي بي‌مرگ مي‌شوند كه اولادشان نيز در عوض شعرهاي جانداري به بار مي‌آورند.

 از نيرومند است كه نيرو پديد مي‌آيد حتي اگر حلاوتي در كار نباشد و پس از آنكه نيرو خود را براي زماني طولاني تحميل كرد، ما ياد مي‌گيريم كه آن را سنت بخوانيم، چه دوستش داشته باشيم، چه دوستش نداشته باشيم.»

خلاصه بگويم، نيرو نوعي دوگانگي (ambivalence) پديد مي‌آورد كه بلوم آن را مقاومت‌ناپذير مي‌يابد. اما او درست مي‌گويد و من قانع شده‌ام و همين است كه او را به ذهن اصيلي بدل مي‌كند كه هست.

نگريستن به ادبيات صرفا از منظري واقع‌گرايانه يا به ديده تحسين و ستايش يا با اعتقاد به پيشرفت و بهبود، موجب غفلت از خصايص ضدطبيعي و پس‌رونده آفرينش زيباشناختي مي‌شود.

بلوم با موشكافي اين خصيصه‌ها را خُرد و از هم تفكيك مي‌كند و قدرت ذاتي آنها را براي سكني‌گزيدن در درون سنت و نه در حاشيه آن، بلكه در ميانه آن و در سويه‌هاي برابرنهادي آن پيدا مي‌كند.

اينجاست كه مثلا آدم به ياد زشتي حيات تولستوي از زبان گوركي مي‌افتد يا، به عنوان يك مثال ديگر كه كتاب بلوم از آن پرهيز مي‌كند، به ياد تمثيل ديكنز از بارآوري، مرگ در عين زندگي و حيات خانوادگي در دوست مشترك ما.

خوانندگان بلوم احيانا بايد متوجه شده باشند كه كار او در واقع فراهم‌آوردن پيرنگي دروني براي شعر است. من پيشتر طرحي از آن به دست داده‌ام. اين پيرنگ شباهت‌هاي بسياري با پيرنگ مرسوم رمان‌هاي رئاليستي كلاسيك دارد: براي هر دوي آنها، هم داستان كلاسيك و هم تاريخ شعر بلوم، خانواده در مقام مساله و نيز منبع حيات هنري امري خطير و محوري است.

 با اين حال، بلوم خواننده شعر را به نحوي در فرآيند مذكور مشاركت مي‌دهد كه معمولا در مورد رمان انجام نمي‌شود، او خواننده را نيز همچون سوءتفسيرگر متأخري مي‌بيند كه فعاليت‌اش بر روش بدخواني مورد نظر بلوم (كه «همگون‌شده با ناپايداري» است) مي‌افزايد، ولو اينكه از نيروي حقيقي معنا در متن متأخر مفروضي بكاهد.

اين بدبيني دوزخي – كه گاه به بدبيني سارتر پهلو مي‌زند – آن حلقه شاد و خوشي را كه نورتروپ فراي در كتاب تاثيرگذارش آناتومي نقد خلق كرده بود از هم مي‌گسلد.

حال، در برابر منظومه ادبي سابق كه در آن رپرتوار دايما تكميل‌شونده‌اي از فرم‌ها و تصاوير با نقدي «خوش‌خلق» مواجه مي‌شوند كه از متانت و باور فراي برخوردار است (باور به اينكه عمل نقد مي‌تواند حلقه ادبي را كامل كند و ببندد)، نظريه بلوم قد علم كرده كه كار شاعران و ناقدان پيشين خود – در ميان آنها فراي و ويكو – را بي‌اثر مي‌كند.

آنچه نظريه بلوم كشف كرده است تكرارهايي غليظ بلكه مرثيه‌گون و نفساني در سرتاسر تاريخ شعر است و نيز الگوهايي براي نقد شعر كه به نحو فزاينده‌اي همگون‌شونده (assimilative)، پس‌رونده و پيشگويانه‌اند.

برخي از بغرنج‌هاي اين نظريه شايد به پرهيز بلوم از روايت مربوط باشند؛ همان پيرنگي كه، چنانكه ويكو مي‌ديد، در طول زمان گشوده مي‌شود و الزامات و اجبارهايي را بر وقايع تحميل مي‌كند و آنها را از خطر اينكه رونوشت‌هاي بي‌ارزشي از يكديگر باشند مصون مي‌دارد.

 اما اينكه چرا بلوم نبايد در حال حاضر به موضوع روايت علاقه‌مند باشد احتمالا چيزي نيست كه خواننده او حق پرسيدن آن را داشته باشد. تا وقتي چنان لحظه‌اي فرا برسد بينش‌هاي نظري و فصاحت شعري به قدر كفايت در اختيار خواننده او قرار گرفته است و بلكه بيش از كفايت.
نيويورك تايمز، 13 آوريل 1975

پرطرفدارترین عناوین