bato-adv
bato-adv

رويكرد پست‌مدرن به توسعه

تاریخ انتشار: ۰۱:۰۹ - ۰۶ ارديبهشت ۱۳۹۱
از منظر روش‌شناختي، انديشه پست‌مدرن رويكردي است كه انديشه‌هاي موسوم به «مدرنيته» را از چند زاويه نقد مي‌كند و خواهان ساختارشكني از سيطره انديشه‌ها و نظريه‌هايي است كه در دوران نوين بعد از قرن شانزدهم شكل گرفته‌اند و مبناي معرفتي اين دوران را پي ريخته‌اند.

ويژگي اول اين انديشه‌هاي نوين آن است كه نگاه خوش‌بينانه‌اي نسبت به فرآيند رشد و ترقي و پيشرفت يا توسعه دارند؛ فرآيندي كه در آن سطح رفاه اقتصادي افزايش مي‌يابد و آدمي توانايي رهايي از قلمرو جبر و ضرورت و پرداختن به شكوفاسازي استعدادهاي دروني خود را پيدا مي‌كند. از نظر رويكرد پست‌مدرن در اين باره تفاوتي ميان انديشه‌هاي راست و چپ وجود ندارد. چه اسميت و چه ماركس، هر دو به يك اندازه به چنين خوش‌بيني باور دارند. هر دو ستايشگر نظام سرمايه‌داري از منظر ارتقاي سطح نيروهاي توليدي و در نتيجه بهره‌وري اجتماعي و بهره‌وري عوامل توليد به بالاترين سطح ممكن هستند. انديشه ماركس، به رغم تلاش قابل توجهي كه نسبت به برقراري رابطه اخلاقي و انساني ميان انسان و انسان و همين‌طور ميان انسان و طبيعت دارد، در اصل انديشه‌اي متعلق به دوران مدرن است كه در آن پيشرفت، هدف غايي و نهايي آدمي است؛ پيشرفتي كه در عرصه عمل، نه تنها به بهبود رابطه انسان با انسان و انسان با طبيعت منجر نشده، بلكه آن را به تباهي نيز كشانده است. اين واقعيت را هم مي‌توان در جوامع سرمايه‌داري به‌عينه ديد و هم در جوامع سوسياليستي سابق. ريشه مشكل از منظر رويكرد پست‌مدرن، اساسا به پارادايم رشد و ترقي و پيشرفت باز مي‌گردد كه حرص و آز را در وجود آدمي تقويت مي‌كند. نتيجه اينكه، انسان با پيگيري پروژه پيشرفت از چاله درآمده و در چاه افتاده است و گرفتار مسائل و مشكلات مهمي از قبيل سوراخ شدن لايه اوزون، گرم شدن هوا، آلودگي و ساير مسائل زيست‌محيطي شده است. به اين صورت، اساسا سياره زمين در معرض تهديد قرار گرفته است.

انديشه پست‌مدرن در توضيح علت شكل‌گيري اين وضعيت معتقد است كه پروژه ترقي و پيشرفت منجر به شكل‌گيري دور باطل «مصرف بيشتر- سرمايه‌گذاري بيشتر- رشد و درآمد بيشتر- مصرف بيشتر» شده است كه كاركرد آن چيزي نيست جز تلاش هر چه بيشتر براي استثمار زمين براي تامين مواد اوليه مورد نياز پروژه‌هاي سرمايه‌گذاري بنگاه‌هاي توليدي و تامين نيازهاي مصرفي كه پارادايم ترقي و پيشرفت در چارچوب رويكردهايي چون «مصرف انبوه» روستو به آن دامن مي‌زند تا چرخ بنگاه‌هاي توليدي از حركت باز نايستد. از اينجا مي‌توان تفاوت ميان اين رويكرد را با رويكردهاي پيشين توسعه ديد. در حالي كه رويكردهاي پيشين دغدغه شكل دادن به چنين دوري را با هدف شكستن دور باطل فقر دارند، اين رويكرد دغدغه كنار گذاشتن آن را دارد. در حالي كه رويكردهاي پيشين دغدغه دسترسي به حداكثر رشد اقتصادي را دارند، اين دغدغه بر عليه رشد قيام مي‌كند و در برابر آن مي‌ايستد و خواهان متوقف شدن آن است. رويكردهاي پيشين توسعه در پي ارائه راهكارهايي براي رفع عقب‌ماندگي فناورانه از طريق درونزاد كردن دانش‌ علمي و فني پيشرو هستند، حال آنكه رويكرد راديكال پست‌مدرن اساسا رويكردي ضد رشد و ضد توسعه به معناي متعارف آن است؛ رويكردهاي پيشين بر آنند تا به اين پرسش پاسخ دهند كه چگونه مي‌توان با انباشت سرمايه به پديده بيكاري ساختاري پاسخ داد، حال آنكه رويكرد مذكور در وجه افراطي آن، انباشت سرمايه را با نگاهي زيست‌گرايانه رد مي‌كند و خواستار كنار گذاشتن رويكرد «مصرف انبوه» و «انسان تك‌ساحتي» است؛ خواهان شكسته شدن چرخه پايان‌ناپذير «مصرف بيشتر- سرمايه‌گذاري بيشتر- رشد و درآمد بيشتر- مصرف بيشتر» است؛ چرخه‌اي كه از اين منظر كاركردش در نهايت چيزي نيست جز تخريب بيشتر محيط زيست.

رويكردهاي پيشين، دغدغه پاسخگويي به فقر با برداشتي كم‌و‌بيش متعارف را دارند، حال آنكه رويكرد مذكور تعريف فقر و راهكارهاي رايج مواجهه با آن را زير سوال مي‌برد، چرا كه معتقد است احساس فقر و مطالعات مرتبط با آن، برآمده از حاكميت پارادايم توسعه «غيريت»سازي است كه غرب را به صورت مدينه فاضله و شرق را به صورت جامعه‌اي عقب‌مانده و تهيدست و فقير جلوه مي‌دهد. بنابراين، از اين منظر پست‌مدرني، راهكار غلبه‌ بر فقر، نه پيروي از رويكرد توسعه‌اي متعارف ساخته و پرداخته شده در غرب، بلكه ساختار‌شكني معرفت‌شناسانه از اين رويكرد و بازگشت به خويشتن است.

ويژگي روش‌شناختي دوم رويكرد پست‌مدرن، نقد «فراروايت» است. فراروايت به معناي نظريه‌اي است كه ادعاي جهانشمولي و قابليت تعميم به همه مكان‌ها و زمان‌ها را دارد. از اين منظر، از آنجا كه خواستگاه انديشه‌ها و نظريه‌هاي مدرن غرب است، تعميم‌شان به ساير نقاط جهان پيامدي ندارد جز سيطره فرهنگي غرب بر شرق. كاركرد ديگر فراروايت‌هاي ساخته و پردازش‌شده در غرب، حذف روايت‌هاي بومي و محلي در شرق است كه داراي محتوايي غني است. كاركرد نقد فراروايت در عرصه توسعه، تاكيد بر رويكرد «مشاركت اجتماعي» و جايگزين‌سازي رويكرد «نگاه از پايين به بالا» به جاي نگاه نخبه‌گرايانه از بالا به پايين است. از اين منظر، فرآيند توسعه به معناي فرآيندي تعريف مي‌شود كه بر مبناي مشاركت اجتماعي توده مردم در نظام تصميم‌گيري و همين‌طور بر مبناي دانش بومي و محلي خود آنان شكل مي‌گيرد و پيش مي‌رود. فرض بر اين است که مردم محلي و بومي شناخت بهتري نسبت به نيازهاي خود و همين‌طور راهكارهاي تامين آنها دارند. بنابراين به جاي ميدان دادن به فراروايت‌هاي «غيريت‌ساز» از بالا به پايين و اشاعه‌دهندگان آنها، بايد زمينه را براي مشاركت هر چه بيشتر مردم محلي و بومي در پيشبرد فرآيند توسعه بومي‌گرايانه فراهم كرد.
يكي از مصاديق خوب چنين رويكردي، بانك گرامين بنگلادش است كه محمد يونس آن را در دهه 1970 با هدف عام كمك به فقرا و با هدف خاص كمك به زنان فقير بنگلادشي تاسيس كرد. اين بانك را مي‌توان نمونه‌اي ديگر از آنچه با عنوان قرض‌الحسنه‌هاي مردمي در ايران فعال هستند، در نظر گرفت. گرامين، در كنار سرمايه اوليه‌اي كه محمد يونس تامين كرده بود، شروع به عضو‌گيري و جمع‌آوري سرمايه مختصر فقرا و بعد ارائه وام بدون اخذ وثيقه براي راه‌اندازي كسب‌و‌كار نمود. اين تجربه بسيار موفق از كار درآمد، به نحوي كه چنانکه مي‌دانيم، بانك مذکور و محمد يونس در سال 2006 موفق به دريافت جايزه نوبل صلح شدند. صرف‌نظر از موضوع تامين مالي خرد و كوچك‌مقياس و تاثير قابل توجه آن در رفع نيازهاي مالي فقرا، آنچه اين تجربه نشان مي‌دهد، اهميت قابل توجه آن در ميدان دادن به فقرا براي راه‌اندازي كسب‌و‌كاري بر مبناي ايده‌هاي خود آنان است. كاركرد اين فرآيند، بالا بردن اعتماد به نفس فقرا در مواجهه با مسائل و غلبه آنان بر احساس محروميت اجتماعي‌شان است كه يكي از علل اصلي طرد‌شدگي فقرا در جامعه است. از منظر چنين رويكردي، مبارزه صحيح با فقر نه از مسير رويكرد نخبه‌گرايانه از بالا به پاييني كه كارشناسان و متخصصان تحصيلكرده در غرب طراح برنامه‌هاي آن هستند، بلكه از مسير برنامه‌هايي مي‌گذرد كه فقرا طراح و مجري آن هستند. كاركرد اين بحث در مقياس جهاني اين است که ضمن ساختار‌شكني از رويكرد «غيريت‌سازي» كه در آن غرب به عنوان كعبه آمال و مركز پيشرفت و شرق به عنوان جهاني عقب‌مانده و دست‌دوم به تصوير كشيده مي‌شود، بايد رابطه سيطره‌گرايانه و از بالا به پايين غرب به شرق در هم شكسته شود و از شرق و تمدن و فرهنگ غني آن و همين‌طور دانش بومي آن اعاده حيثيت شود. از همين منظر است كه اخيرا اقتصادداناني مانند جوزف استيگليتز ضمن ستايش از تجربه‌هايی مانند بانك گرامين، به نقد تند و راديكال توصيه‌هاي سياستي كارشناسان صندوق بين‌المللي پول و بانك جهاني مي‌پردازند.

ويژگي روش‌شناختي سوم رويكرد پست‌مدرن، اثر‌پذيري آن از انديشه فيلسوف مطرح فرانسوي، ميشل فوكو، است. فوكو در چارچوب آنچه «تبارشناسي» مي‌نامد، بر اين باور است كه در هر عصر تاريخي، معرفتي ظهور مي‌يابد كه در وراي ادعاي علمي بودن و بيطرفي، رابطه وثيق و تنگاتنگي با ساخت قدرت دارد. از همين منظر است كه نظريه‌پردازاني چون ولفگانگ ساچز (ويراستار كتاب «نگاهي نو به مفاهيم توسعه، نشر مركز، 1376) بر اين باورند كه پارادايم توسعه به معناي متعارف آن پارادايمي است كه عمدتا بعد از جنگ جهاني دوم توسط آمريكا در چارچوب اصل مارشال پردازش شد و بنابراين در پس آنچه نظريه‌پردازاني مانند روستو پرداخته‌اند، تامين منافع آمريكا نهفته است.

به طور خلاصه، رويكرد پست‌مدرن به توسعه كه در متون توسعه‌اي از آن با عنوان رويكرد مشاركت اجتماعي نيز نام برده مي‌شود، خواستار ساختار‌شكني از معرفت مسلط و غالب است كه با عنوان نظريه‌هاي جهانشمول بيطرف و علمي پردازش شده است و كاركرد اصلي‌اش بازتوليد ساخت قدرت مسلط نخبه‌گرايانه و حذف فقرا، چه در عرصه ملي و چه در عرصه جهاني از دايره نظام تصميم‌گيري است.

نقد و ارزيابي
رويكرد پست‌مدرن به توسعه از ما مي‌خواهد كه با تامل به فرآيند توسعه و فراروايت‌هاي مرتبط با آن بنگريم. از ما مي‌خواهد كه مرعوب روايت‌هاي غيريت‌سازي كه غرب را به عنوان مدينه فاضله و شرق را به عنوان جامعه‌اي عقب‌مانده به تصوير مي‌كشد، نشويم. اين درخواستي بجاست، اما روايت راديكال پست‌مدرن كه به شكل‌گيري رويكردي ضد رشد و ضد انباشت سرمايه منجر مي‌شود، نمي‌تواند چندان با شرايط داخلي كشورهاي در حال توسعه يا محروم و فقير سازگاري داشته باشد. دسترسي به حداقل امكانات زندگي در حوزه‌هاي بهداشت و درمان و آموزش و سرپناه و ساير نيازها، مستلزم حداقلي از انباشت سرمايه است. بنابراين از چنين ديدگاهي مي‌توان ضمن تاكيد بر جنبه‌هاي مثبت مدرنيته، جنبه‌هاي منفي آن را مورد نقد قرار داد تا به روايتي واقع‌بينانه از آنچه اتفاق افتاده، دست يافت و از خلال آن دست به توصيه‌هاي سياستي واقع‌بينانه‌اي زد. در عين حال، به جاي تلاش براي توقف فرآيند رشد و توسعه‌اي كه در تخريب زيست‌محيط انساني منعكس مي‌شود، بايد تلاش‌ها را در جهت تامين رشدي مساوات‌گرايانه در مقياس جهاني بسيج كرد. در اين صورت با اجتماعي شدن فرآيند انباشت سرمايه مي‌توان اميدوار بود كه جنبه‌هاي منفي آن نيز حداقل شود. در همين راستا است كه بازسازي نهادهاي حكمراني جهاني و تاسيس نهادهاي جديد با هدف تامين عدالت همراه با رشد در مقياس جهاني، مي‌تواند معنادار تلقي شود.
* استاديار موسسه مطالعات و پژوهش‌هاي بازرگاني

منبع: دنیای اقتصاد