صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۵۰۲۸۵۵
در دنیای واقعی، نبرد برای دفاع از لیبرال‌دموکراسی گاهی یک نبرد واقعی است، یک نبرد نظامی است و نه فقط نبردی ایدئولوژیک. نمی‌توان همه جنگ‌ها را با ابزار گفت‌‌و‌گو، استدلال، کنفرانس یا دیپلماسی، استقرار سازمان‌های حقوق‌بشری، اعلامیه‌های سازمان ملل و بیانیه‌های شدید‌اللحن حاکی از نگرانی اتحادیه اروپا پیروز شد.
تاریخ انتشار: ۱۱:۴۶ - ۰۸ شهريور ۱۴۰۰

آتلانتیکم - آنه اپل باوم*؛ از بین سخنان پوچ و بی‌معنایی که گهگاه از سوی سیاست‌مداران غربی تکرار می‌شوند، هیچ‌کدام به اندازه‌ این تهی و بی‌معنا نیست: «این درگیری یا چالش با عملیات نظامی حل نمی‌شود»؛ این جمله را بان ‌کی‌مون در سال ۲۰۱۳ از جایگاه دبیرکل سازمان ملل بیان کرد: «درگیری سوریه راه‌‌حل نظامی ندارد».

جان کری، وزیر خارجه وقت آمریکا نیز در موقعیت‌‌های زیادی از جمله در سال‌های ۲۰۱۳ و ۲۰۱۵ عبارات مشابهی را تکرار کرد و گفت: «درگیری سوریه راه‌حل نظامی ندارد». زلمی خلیل ‌زاد، نماینده ویژه ایالات متحده در امور افغانستان قبل از فروپاشی افغانستان گفت: «معتقدیم عملیات نظامی راه‌‌حل مشکل افغانستان نیست. در‌نهایت، برای آرامش و ثبات افغانستان باید به مصالحه‌ای سیاسی از طریق مذاکره دست یافت». حتی بوریس جانسون، نخست‌وزیر بریتانیا هم همین دیدگاه را رسما تکرار کرد: «برای پیروزی بر طالبان راه‌حل نظامی وجود ندارد».

جمله‌ قشنگ و خوبی به نظر می‌رسد اما درست نیست. در بسیاری از درگیری‌‌ها، احتمالا در سوریه و به‌طور قطع افغانستان، راه‌‌حل نظامی نیز وجود دارد: جنگ پایان می‌‌یابد، زیرا یک طرف برنده می‌شود. یک طرف سلاح‌‌های بهتر، روحیه‌ بهتر، حمایت خارجی بهتر دارد و یک طرف ژنرال‌‌های زبده‌تر، سربازان بهتر و استقامت بهتری دارد. یا گاهی یک طرف به استفاده از خشونت، قساوت و ایجاد وحشت و ترس تمایل بیشتری دارد و آماده‌تر است که در راه تحمیل خشونت، قساوت و وحشت بر دیگر مردم، جان هم بدهد.

مذاکره‌کنندگان صلح، کارشناسان پیشگیری از جنگ، مقامات سازمان ملل، مقامات اتحادیه اروپا و بی‌شمار مقام آمریکایی و دیپلمات‌‌های بین‌المللی نمی‌‌خواهند چنین واقعیتی را باور کنند زیرا با ارزش‌های جهانی آنان همخوانی ندارد.

آنان شبه‌نظامیان افراطی طالبان و دیگر گروه‌های شبه‌نظامی حامی خشونت در جهان را نمی‌‌شناسند و نمی‌‌توانند جهان را از دید آنها تصور کنند؛ اما خلاف تصور رایج، این افراطیون می‌‌توانند عقل‌گرا باشند: می‌توانند محاسبه کنند که برای پیروزی در درگیری یا جنگ دقیقا چه کاری باید انجام دهند. کاری که این‌ روزها طالبان با دقت در افغانستان انجام داده است. حالا این افراط‌گرایی خشن جنبش خود را به دولتی خشن، مستبد و خودکامه تبدیل خواهد کرد.

دقیقا نیاز به ممانعت افراطیون خشن از خلق ساختارهایی چون القاعده یا گروه‌های خودسر و مسلح به سلاح‌های اتمی است که مسبب حضور آمریکای شمالی و اروپایی‌ها در جنگ‌های سخت صدها و هزاران کیلومتر دورتر از سرزمین‌هایشان شده است و به همین دلیل ایالات متحده در آلمان، کره جنوبی و کویت و دیگر کشورها پایگاه دارد؛ به همین دلیل حتی هلند متقاعد شده بود در افغانستان پایگاه ایجاد کند.

همچنین همین موجودیت پدیده‌ انترناسیونالیسم لیبرال- یا اگر از آن عبارت خوشتان نمی‌آید «انترناسیونالیسم نئوکان»- را توجیه می‌کند. با این وجود، بسیاری از مردم جهان لیبرال‌دموکراتیک و احتمالا غالب مردم جهان نمی‌خواهند این را باور کنند. آنها مدت‌هاست این ابزار را زیادی نفرت‌‌انگیز یا بیش از اندازه پرهزینه می‌دانند.

آنها وانمود می‌‌کنند که همیشه راه‌حل‌های صلح‌آمیزی وجود دارد که در نظر گرفته نمی‌شوند، که همیشه پاسخی غیرخشونت‌آمیز وجود دارد که به طریقی نادیده گرفته می‌شود و «همبستگی» با زنان افغانستان، بدون حضور فیزیکی برای حمایت از آنان، ایده‌ای معنادار است.

در روزهای پیش‌رو، احتمالا بسیاری استدلال می‌کنند که فروپاشی افغانستان در‌واقع شکست آمریکا یا شکست غرب نبود و از جهتی درست می‌‌گویند. ایالات متحده تسلیم نشد‌ بلکه صبرش به پایان رسید و تصمیم گرفت آن کشور را ترک کند.

مایک پمپئو، وزیر خارجه پیشین و دونالد ترامپ رئیس‌جمهوری سابق آمریکا توافقی را امضا و خروج نیروها را اعلام کرد و سپس شروع به خارج‌‌کردن نظامیان کردند. جو بایدن، جانشین ترامپ به روشی ساده‌انگارانه‌تر این روند را تکمیل کرد. اما تصاویر کابل داستانی متفاوت را بیان می‌کنند، داستانی که صرفا درباره تصمیم‌های اتخاذشده به‌وسیله‌ بایدن یا ترامپ یا درباره‌ هر چیز مرتبط با سیاست‌‌های کلی ایالات متحده نیست.

داستان این است: همه مظاهر و عناصر جامعه‌ لیبرال که در دو دهه از حضور «امپریالیسم نئوکان» موفق شده بود در افغانستان ریشه بدواند، به دست سازمانی مذهبی، زن‌‌ستیز و نظامی به‌سرعت ویران می‌شود. چند ساعت‌ بعد از پیروزی طالبان به زنان «امر» شد به دانشگاه هرات وارد نشوند.

طالبان به اعتراضات مسالمت‌‌آمیز مردم شلیک کرد و هرکسی که به طریقی با آمریکایی‌ها یا اروپایی‌ها کار می‌کرد، پنهان شده یا تلاش می‌کند از کشور بگریزد. در خیابان‌های کابل، مردان به‌سرعت روی پوسترهایی که چهره زنان را نشان می‌دهند، رنگ می‌پاشند و زنان بار دیگر در سایه‌‌ها گم می‌شوند. تحولات این روزهای افغانستان بخشی از یک داستان بسیار بزرگ‌تر است، داستانی که به‌وضوح و بسیار دردناک نمایان می‌شود.

رقابت بین جوامع «باز» و «بسته»، دموکراسی و دیکتاتوری، آزادی و خودکامگی به‌ندرت تا این اندازه واضح است و به‌ندرت پیروزی دومی بر اولی به این سرعت و تا این حد کامل بوده است.

هوگو چاوز یا ولادیمیر پوتین،‌ رؤسای جمهوری ونزوئلا و روسیه، به سال‌ها زمان نیاز دارند تا کنترل سرکوبگرانه‌ای را بر ملت خود اعمال کنند. طالبان اما در چند روز یا چند هفته این کنترل را اعمال می‌کند. به همین دلیل است که سقوط کابل الزاما باعث خواهد شد تا برخی متحدان ایالات متحده در مورد امنیت جامعه لیبرال تردید داشته باشند. آنها درک می‌کنند که چرا آمریکایی‌ها از افغانستان خسته شده‌اند.

شاید این درست باشد که ایالات متحده از افغانستان بسیار دور و با این کشور به اندازه‌ای بیگانه بود که بتواند عدم ادامه حضور خود را توجیه کند. بایدن آشکارا به همین نکته اشاره کرد. اما کدام کشورها به اندازه کافی نزدیک هستند یا از نظر فرهنگی به اندازه کافی مشابه هستند تا از حمایت بلندمدت آمریکا اطمینان داشته باشند؟

آنها «هنوز» در جنگ نیستند‌ اما هنوز. اگر ارتش آمریکا ناگهان پشتیبانی و تدارکات هوایی خود را از اروپا یا از کره‌ جنوبی خارج کند، ممکن است بسیاری از کشورها ناگهان خود را آسیب‌پذیر ببینند. آلمان نمی‌تواند حتی دو روز متوالی از خود دفاع کند. به‌این‌ترتیب، وضعیت لهستان و لتونی و حتی ژاپن دیگر کاملا مشخص است.

در‌حال‌حاضر یک علامت سؤال بزرگ در برابر تایوان قرار گرفته است. چین می‌خواهد این جزیره را ببلعد و تایوانی‌ها نمی‌دانند ایالات متحده تا چه زمان از آنها در برابر این اژدها حمایت خواهد کرد.

سقوط کابل باید آمریکایی‌ها را - در دولت، کنگره، رهبری هر دو حزب و بیش از همه شهروندان آمریکایی- در مورد لزوم اتخاذ تصمیم‌های جدی و دشوار دوباره متمرکز کند. افغانستان یادآوری مفیدی برای همه ماست.

در‌حالی‌که آمریکا و متحدان اروپایی‌اش ممکن است از «جنگ‌های ابدی» خسته شده باشند‌ اما طالبان به‌هیچ‌وجه از جنگ خسته نیست. حکومت پاکستان که به آنها کمک کرد هم از جنگ خسته نشده است. همچنین رژیم‌های مستبد و ضد غرب مانند چین و روسیه که امیدوارند از تغییر قدرت در افغانستان سود ببرند هم آمادگی نبرد دارند.

القاعده و دیگر گروه‌های تروریستی که ممکن است افغانستان دوباره در آینده به خانه خود تبدیل کنند هم تشنه جنگ با غرب هستند. از همه مهم‌تر، حتی اگر ما به هیچ‌یک از این کشورها و گروه‌های خشونت‌طلب و سیاست خصمانه و افراطی آنها علاقه‌ای نداشته باشیم، آنها به ما علاقه‌مند هستند.

آنها جوامع ثروتمند آمریکا و اروپا را موانعی می‌دانند که باید از سر راه پاک شود. از نظر آنها، لیبرال‌دموکراسی انتزاعی نیست. بلکه یک ایدئولوژی قدرتمند و خطرناک است که قدرت آنها را تهدید می‌کند و باید در هر‌کجا که اثری از آن وجود دارد، شکست بخورد و آنها برای این کار، فساد، پروپاگاندا و حتی خشونت را به کار می‌گیرند. آنها این کار را در سوریه و اوکراین انجام می‌دهند و در مرزهای ایالات متحده، بریتانیا و اتحادیه اروپا هم انجام خواهند داد.

ما شاید نخواهیم هیچ‌یک از این تهدیدها واقعیت داشته باشد. ممکن است دنیایی متفاوت را ترجیح دهیم؛ دنیایی که در آن بتوانیم از آنها دور شویم و آنها هم از دنیای ما دور بمانند. اما این دنیایی که آرزو می‌کنیم دنیایی نیست که در آن زندگی می‌کنیم.

در دنیای واقعی، نبرد برای دفاع از لیبرال‌دموکراسی گاهی یک نبرد واقعی است، یک نبرد نظامی است و نه فقط نبردی ایدئولوژیک. نمی‌توان همه جنگ‌ها را با ابزار گفت‌‌و‌گو، استدلال، کنفرانس یا دیپلماسی، استقرار سازمان‌های حقوق‌بشری، اعلامیه‌های سازمان ملل و بیانیه‌های شدید‌اللحن حاکی از نگرانی اتحادیه اروپا پیروز شد. بهتر بگویم، می‌توانید با این روش مبارزه کنید اما بازنده خواهید بود.

*محقق دانشگاه جان هاپکینز

منبع: روزنامه شرق

ارسال نظرات