صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۴۲۶۳۱۸
تاریخ انتشار: ۱۴:۰۷ - ۳۰ دی ۱۳۹۸
محمد ماکویی؛ سال‌ها پیش، محمد رضا پهلوی، خطاب به آن‌هایی که تمایلی به عضویت در حزب رستاخیز نداشتند، "هر کس که نمی‌خواهد، برود" را بر زبان رانده بود.

سال‌ها بعد، خانم جوانی خطاب به دارندگان روحیه غیر سلحشوری، "می‌توانند بروند" گفته است.

ادعای مالکیت ایران را داشتن، فقط، به دو مورد بالا خلاصه نمی‌گردد.

زمانی، استاد شهریار، با به ستوه آمدن از گوشه و کنایه‌ها و جوک‌ها و متلک‌های "پایتخت نشینان"، ایران را فقط متعلق به اهالی آذربایجان قلمداد کرده بود:

"مگر پنداشتی ایران ز تهران تا کرج باشد هنوز از ماست ایران را اگر روزی فرج باشد

متاسفانه، موضوع فقط به مصادره ایران اختصاص نداشته و بعضی‌ها تهران و گروهی محله‌های این شهر را کاملا به نفع خود مصادره کرده اند.
 
به این ترتیب است که وقتی در نزدیکی عید، بسیاری از تهرانی‌های زاده شهرستان یا با اصلیت شهرستانی، جهت دید و بازدید راهی سرزمین‌های مادری می‌شوند، عباراتی در مایه‌های "کاش اجازه ندهند برگردند" و " خدا کند تهران برای اهلش بماند"، کم به گوش نمی‌رسد.
 
یادش به خیر! زمانی که تازه به یکی از محله‌های قدیمی پایتخت کوچ کرده بودیم، حتی در خرید یک نان ساده هم مشکل داشتیم، زیرا قدیمی‌ها" ده تا از ما باید نان بگیرند تا نوبت به یک غربتی برسد" را به کار می‌بردند.

اگر دقت کنیم متوجه خواهیم شد که ریشه بیشتر "اینجا مال ماست" و " از این‌جا بروید" گفتن‌ها به "نبودها" و "کمبودها" و شکایت‌های حاصله مربوط می‌شود.

به عنوان مثال، اگر شما در مترو و اتوبوس از گرانی و بیکاری و فقر و تورم و اینکه چرخ زندگیتان نمی‌چرخد یا به سختی می‌چرخد گلایه کنید، هر آن ممکن است یکی از اتوبوس نشینان یا مترونشینان با بیان "نمی‌خواهی، برو! "، شما را سر جایتان بایستاند (مترو و اتوبوس که جای نشستن نیست).

چنانچه غم و رنج شما فقط به گرسنگی و تشنگی و هوایی که تنفس می‌کنید اختصاص نداشته باشد و شما پای بعضی از موضوعات روز اجتماعی را هم به قضیه باز نمایید، احتمالا "نمی خواهی، برو" را با شدت و حدت بیشتری دشت خواهید کرد!

همه ما خوب می‌دانیم که بسیاری از مردم واقعا مشکل نان و آب داشته و در گذران زندگی درمانده شده‌اند.

با این حال، آدم‌هایی هم هستند که از مرحله آب و نان و هوا عبور کرده و دغدغه‌هایی فراتر از آن‌چه توجه مردم عادی را به خود جلب می‌کند، دارند.

به عنوان مثال، عده‌ای از افراد به تاسی از "چاپلین" و "مارکس"، جدا نگران کار بی‌علاقه و فعالیت ماشینی افراد جامعه بوده و ادامه وضع موجود را کاری که کلی آدم افسرده و بی‌انگیزه روی دست جامعه ایرانی می‌گذارد به حساب می‌آورند.

از سوی دیگر، محیط زیستی‌ها توجه صرف به اقتصاد و سرمایه‌داری را کاملا در راستای "ترامپی شدن" جامعه دیده و نهایت کار را رسیدن به توسعه‌ای که پایدار نیست، قلمداد می‌کنند.

در پاسخ به گروه‌های مورد اشاره و گروه‌هایی که به عمد یا سهو مورد اشاره قرار نگرفته‌اند، نباید "دوست ندارند، بروند" گفت، زیرا این امر یک "خودزنی" تمام و کمال به حساب می‌آید.

کسانی که با فکر کردن به "جایمان باز می‌شود"، " نمی‌خواهند، بروند" می‌گویند، قطعا، اگر تنها اندکی اهل حساب بودند، می‌دانستند که با خروج بیشتر افراد یک جامعه، فضا برای مانده‌ها بسته‌تر و تنگ‌تر خواهد گردید.
 
برای نمونه، فرض کنید که یک کارگر ساده که زیاد کار می‌کند و کم دستمزد می‌گیرد، از کشور خارج شود. درست است که با خروج او، "ارز" از کشور خارج نمی‌شود، اما "سرزمین" با از دست دادن یکی از منابع کسب درآمد خود (نیروی انسانی)، دنیا را جای بدتری برای مانده‌ها خواهد کرد (سرمایه‌گذارانی که نیروی کاری با حقوق کم را از دست می‌دهند، بخوبی متوجه عرایض نگارنده هستند).

از سوی دیگر، اگر کسی مثل خاوری (بدون سرمایه) از کشور خارج شود، مانده‌ها اوضاع بهتری خواهند داشت، زیرا در عدم حضور آنی که بیش از لیاقت، سهم می‌برد، سهم مانده‌ها به مراتب بیشتر خواهد شد.

در مورد دارندگان دغدغه‌های دیگر، اوضاع اصلا بهتر نیست، زیرا این افراد یا حرف حساب می‌زنند یا حرف حساب نمی‌زنند!

اگر آن‌ها حرف حساب بزنند، ماندنی ارزنده‌تر از رفتن دارند و اگر، احیانا، حرف حساب از دهان آن‌ها خارج نمی‌شود، این مسئولین و اولیای امور هستند که ایشان را مشکل دار و ناحسابی بار آورده اند.

برای درک بهتر مطلب دوم، کافی است نگاهی به فرازی از زندگی آموزنده امیر کبیر بیندازیم:

امیر، مایه‌کوبی را اجباری کرده بود تا بلای آبله از سرزمین ایران رخت بربندد. با این حال، بعضی‌ها تن به مایه‌کوبی نمی‌دادند. امیر برای خاطیان جریمه در نظر گرفت، اما این نسخه هم افاقه نکرد، زیرا عده‌ای جریمه را پرداخت کرده و در عوض در برابر واکسن آبله، "غیر قابل تزریق" را می‌نشاندند!

وقتی به امیر خبر می‌دهند که دو کودک به دلیل عدم تزریق واکسن آبله، در گذشته اند، جناب صدر اعظم‌های های گریه را سر می‌دهد. وقتی نزدیکان، در مقام آرام کردن "فراهانی" بر آمده و "قربان! تقصیر شما نبوده است! "می‌گویند، امیر پاسخی تاریخی می‌دهد: "این که مردم قدر و قیمت مایه‌کوبی را ندانسته و از اهمیت آن آگاه نیستند، تقصیر ماست!"
ارسال نظرات