صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۴۰۱۹۲۵
با اشاره دوستم جلو رفتم و با یک بهانه واهی آن دانش آموز نوجوان را زیر مشت و لگد گرفتم. آن لحظه فقط خودنمایی در وجودم موج می‌زد که به یک باره چاقوی ضامن دار را بیرون کشیدم.
تاریخ انتشار: ۰۰:۵۷ - ۲۰ خرداد ۱۳۹۸

یک لحظه چاقوی ضامن دار را بیرون کشیدم و با حسی از غرور به تیغه تیزش نگاهی انداختم. با خودنمایی نزد دوستانم می‌خواستم فقط خطی بر صورتش بیندازم که ناگهان تیغه چاقو به چشم آن دانش آموز فرو رفت و ...

به گزارش خراسان، جوان ۱۸ ساله‌ای که در یک نزاع وحشتناک نوجوانی را نابینا کرده، در حالی که حلقه‌های فولادین قانون بر دستانش گره خورده بود اشک ریزان به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری آبکوی مشهد گفت: دو ساله بودم که مهر طلاق بین پدر و مادرم جدایی انداخت و من هم فرزند طلاق نام گرفتم.
 
نه تنها روزگار تلخ پدر و مادرم را به خاطر ندارم بلکه چهره مادرم را نیز به یاد نمی‌آورم. از روزی که خودم را شناختم با چهره مادربزرگم (پدری) آشنا شدم و او را مادر خطاب می‌کردم چرا که در واقع مادربزرگم جایگزین مادرم شده بود و من روز‌های زیادی را در حسرت دیدن چهره مادرم سپری کردم، اما اطرافیانم می‌گفتند «او ازدواج کرده و در مکان نامعلومی زندگی می‌کند».
 
پسر جوان در حالی که تصویر زیبای زنی را از درون کیف پولش بیرون می‌کشید ادامه داد، این عکس قدیمی مادرم را از آلبوم خانوادگی عمه ام برداشتم تا هیچ گاه چهره اش از یادم نرود. اگرچه عاطفه و مهر مادری را هیچ گاه تجربه نکردم، اما باز هم مدیون محبت‌های مادربزرگم هستم.
 
خلاصه در کلاس پنجم ابتدایی درس و مدرسه را رها کردم و به پادویی در مغازه‌ها مشغول شدم. می‌خواستم پولی دربیاورم و روی پای خودم بایستم، ولی راهنمایی در زندگی نداشتم و از سوی دیگر نیز کمبود مهر و عاطفه خانوادگی را با غرور و خودنمایی جبران می‌کردم تا احساس کمبود نکنم. می‌خواستم خودم را به رخ دیگران بکشم تا در جامعه تحقیر نشوم.
 
در این میان با دوستانی مانند خودم به گشت و گذار می‌رفتم و همواره چاقوی ضامن دارم را به رخ آن‌ها می‌کشیدم و این گونه حس غروری به من دست می‌داد که خود را یک سر و گردن بالاتر از آن‌ها ببینم.
 
دوستانم موتورسیکلت داشتند و من هم سوار بر ترک موتورسیکلت آن‌ها به قول معروف دور دور می‌کردیم تا این که آن روز شوم فرا رسید. تقریبا حدود ساعت ۱۲ ظهر بود که یکی از دوستانم را ملاقات کردم.
 
او گفت: «یکی از دانش آموزان مدرسه ... پرروبازی درآورده که باید رویش را کم کنم!» با شنیدن این جمله بادی به غبغب انداختم و با حسی از غرور فریاد زدم حالش را می‌گیرم! اگرچه قصدم فقط ترساندن آن دانش آموز بود، اما باز هم زمانی که ترک موتورسیکلت دوستم نشستم آشوبی در دلم به راه افتاد. ت
 
رس همه وجودم را فراگرفته بود. می‌خواستم بهانه‌ای بیاورم و خودم را از این مخمصه نجات بدهم، اما نه غرورم اجازه می‌داد و نه روی آن را داشتم که به دوستانم بگویم از این کار می‌ترسم. در همین افکار غوطه ور بودم که مقابل مدرسه رسیدیم تقریبا بیشتر دانش آموزان رفته بودند که ناگهان پسر نوجوان از در بزرگ مدرسه بیرون آمد.
 
با اشاره دوستم جلو رفتم و با یک بهانه واهی آن دانش آموز نوجوان را زیر مشت و لگد گرفتم. آن لحظه فقط خودنمایی در وجودم موج می‌زد که به یک باره چاقوی ضامن دار را بیرون کشیدم. ف
 
قط می‌خواستم او را بترسانم تا مورد تشویق دوستانم قرار بگیرم. قبلا شنیده بودم که جاهلان قدیم هنگام نقش آفرینی فیلمفارسی‌ها با تیغه چاقو به صورت یکدیگر خط می‌انداختند من هم ناخواسته چاقو را بالا بردم تا خطی به صورت آن دانش آموز بیندازم که دیگران دچار وحشت شوند، اما نفهمیدم چه کار کردم.
 
صدای فریاد دلخراش آن نوجوان دانش آموز تنم را لرزاند. وقتی دستش را از چهره خون آلودش برداشت صحنه‌ای دیدم که پاهایم بی حرکت شد. تیغه چاقو در چشم او فرو رفته بود وجایی را نمی‌دید. آن روز بر ترک موتورسیکلت دوستم نشستم و مدتی مخفی شدم، اما بالاخره دستبند‌های قانون بر دستانم گره خورد، ولی‌ای کاش ...

شایان ذکر است، به دستور سرگرد محمدی (رئیس کلانتری آبکوه) پرونده ضارب جوان پس از بررسی‌های مقدماتی در دایره اطلاعات کلانتری به دادسرای عمومی و انقلاب مشهد ارسال شد.
ارسال نظرات
ناشناس
۰۹:۵۶ - ۱۳۹۸/۰۳/۲۰
پسر احمق بی عقل
ناشناس
۰۹:۱۴ - ۱۳۹۸/۰۳/۲۰
مردم ما نیاز به روانشناس دارند.
این مسئولین بی لیاقتی که برای همه چی سوبسیت میدند و هیچ نمی ارزه، هزینه روانشناسی رو کم کنند تا مردم بروند مشاوره بگیرند و حرف بزنند و سبک بشوند. کنترل خشم آموزش میخاد.
مهدی
۰۶:۱۰ - ۱۳۹۸/۰۳/۲۰
اعدام و یا بیرون کشیدن ۲ چشم از حدقه