خانه آیت الله هاشمی در نزدیکی حسینه جماران در خیابان سنگفرش شده شهیدحمید حسنی کیا قرار دارد. محلهای ساکت که از عصر روز ۱۹ دی ماه در بهت و بغض از دست دادن یکی از همسایگان خود نشسته است.
به گزارش خبرآنلاین، اینجا جماران است، کوچه پس کوچه هایی که هنوز هم نامش با انقلاب گره خورده و گویی سکوتش هم پر شده از اسرار بزرگ آن رفتن ها و آمدن ها، آن گعده ها و جلسات محرمانه روزهای اول انقلاب که یک سویش امام انقلاب بود و سوی دیگرش مردان انقلابی چون آیت الله مطهری، آیت الله بهشتی، آیت الله خامنه ای، آیت الله هاشمی، آیت الله موسوی اردبیلی، باهنر، رجایی و ... مردانی که حال تعداد کمی از آنها باقی مانده اند.
جماران و سنگفرش هایش اما بعد از رحلت امام کم سیاستمدار به خود ندیده است، آن کوچه تنگ و بلند معروف جماران که در میانه خود حسینیه جماران را در آغوش گرفته و بسیاری از سیاسیون را گرد هم جمع کرده است. شاید یکی از سیاسی ترین نقطه های تهران همینجا باشد؛ جماران!
کوچه شهید حسنی کیا حال پس از سالها دلتنگی برای امام خوبان، از غروب یکشنبه دل آشوبه رفتن هاشمیِ انقلاب هم شده است. اویی که اگر برای همه آیتالله هاشمی بود برای آنها همین آقای هاشمی همسایه شان بود، همسایه ها بغض دارند و با بهت و ناباوری هنوز هم باور نمی کنند که آیت الله هم رفته باشد.
بغض و دیگر هیچ...
بغض دارند، پنهانش هم نمی کنند، حس و حالشان بعد از شنیدن فوت آیت الله شاید کمی یا حتی بیشتر تفاوت داشته باشد از حس و حال بقیه آنهایی که خبر را شنیدند، شوکه شدند، بغض کردند یا حتی بی تفاوت از کنارش گذشتند.
نوجوان است، سنش آنقدر نیست که بتوان امید داشت زیروبم سیاست را خوب متوجه باشد، اما به رسم همسایگی از او درباره آیت الله هاشمی می پرسم از لحظه ای که خبر فوت را شنید، دختر خانم بغضی می کند و با صدایی لرزان می گوید «من و خانواده ام واقعا شوکه شدیم و باور نمی کردیم آقای هاشمی واقعا رفت و همه ما را تنها گذاشت. من چون کم سن و سالم خیلی آقای هاشمی را نمی شناسم ولی پدر و مادرم می گویند او یار امام و آقا بود. این طور بگویم بعد از امام آقای هاشمی روح انقلاب بود. ذکر خیرشان در محل زیاد است آقای هاشمی احتیاج به تعریف من و امثال من ندارد. او بزرگی بود که از میان ما رفت. همه مردم محل آقای هاشمی را دوست داشتند اگر می دانستند آقای هاشمی در محل قرار است به یک مراسمی برود چون علاقه زیادی به او داشتند سعی می کردند در آن مراسم حاضر باشند. ما زندگی او را می دیدیم و اصلا این طور نبود که اشرافی و تجمل گرایانه باشد. مانند زندگی عادی داشت.»
سالهای اخیر دوست داشتنی تر شد چون...
اهل کسبه هم روزهای شلوغی را تجربه می کنند، چند قدمی از کوچه حسینیه و خانه آقای هاشمی فاصله می گیرم، وارد مغازه ای می شوم و از صاحب مغازه نظرش را درباره آقای هاشمی پرسیدم، خیلی صریح و رُک جوابم را می دهد «هاشمی سال های اخیر دوستداشتنی تر شد، در واقع از وقتی اصلاح طلب شد خوب شد. از این سمت محله کمتر رفت و آمد داشت و بیشتر از طرف خیابان یاسر می رفت. اینکه می گویند تجملگرا و اشرافی بود، بی خود است کسانی که در سطح آقای هاشمی مسئولیت دارند صد برابر او تجملگرا هستند در صورتی که بنده خدا آقای هاشمی نفر دوم مملکت بود، از اول خانه اش پایین حسینیه امام بود تا روزی که فوت شد.»
در حال عبور از کنار مغازه خواروبار فروشی هستم که گفتگوی صاحب مغازه پشت تلفن توجهم را جلب می کند، درباره شلوغی محله و مسئولینی که در این چند روز به آن محله رفت و آمد داشتند با فردی آن طرف خط صحبت می کرد، بعد از آنکه صحبتش با تلفن تمام شد درباره تصور ذهنی اش از هاشمی رفسنجانی می پرسم و اینگونه پاسخ می شنوم که «وقتی خبر درگذشت او را شنیدم ناراحت شدم در واقع باور نمی کردم، من سر و کارم با شیر و ماست و خامه و اینکه چه شرکتی ارزانتر جنس لبنی می دهد و اینهاست، زیاد از سیاست سر در نمی آورم ولی این شایعاتی را که در حوزه سیاست پشت سر او می گفتند باور نداشتم».
پسر جوانی گوشه ای ایستاده و به عکس آیت الله هاشمی نگاه می کند، خودم را که معرفی می کنم اجازه سوال نمی دهد و گویی در حال دردودل کردن است «آقای هاشمی همسایه و هم محلی ما بود بعد از اعلام خبر فوت، حالت های رفتاری و صحبت های او به خاطرم می آید و از اینکه دیگر نیست ناراحت می شوم. در این مدت همه می گویند خدا بیامرزتش. من برخورد نزدیک با آقای هاشمی نداشتم برخی مواقع می دیدم که با بنزش از محله رد می شد و می رفت. برعکس آنچه درباره زندگی اشرافی او می گویند معتقدم خودش این طور نبود اما رفتار دور و وریهایش مقداری باعث و بانی این برداشت ها می شد.» می پرسم نگرانی؟ جواب می دهد«برخی می گویند وقتی شنیدیم نگران آینده شدیم اما من چنین اعتقادی ندارم چون هیچ اتفاقی نمی افتد. به نظرم این حرف ها جوسازی است تا برخی از آب گل آلود ماهی بگیرند.»
سراغ کاسب دیگر محل می روم، خیلی اهل گپ و گفت نیست، وقتی از او درباره دیدگاه مشتریانش نسبت به فوت آیت الله سئوال کردم گفت « من سعی می کنم زیاد درباره مسائل سیاسی و کشور با مشتریانم هم صحبت نشوم اما در کل همه آقای هاشمی را دوست داشتتند، یکی از دوستان هم خدمتی من چندی پیش تصادف کرد و به رحمت خدا رفت. در یکی از روستاهای خمین دفنش کردند. من به خاطر علاقه و رفاقت نزدیکی که با او زمان خدمت داشتم وقتی خبر فوتش را شنیدم به آنجا رفتم. حدود 3 ساعتی داشتم حوالی خمین با ماشین می گشتم تا آن روستا را پیدا کردم و بر سر مزارش رسیدم و فاتحه خواندم. اگر این علاقه نبود از همین تهران برای شادی روحش فاتحه می خواندم اما وقت گذاشتم رفتم و آنقدر گشتم تا بالاخره آرامگاه او را پیدا کردم.
الان هم همین است مردم آقای هاشمی را دوست دارند که از شب اعلام خبر درگذشتش وقت گذاشتند در این ترافیک سنگین به دم منزلش آمدند فردای آن روز هم محله شلوغ بود و روز تشییع جنازه هم دیدیم که از سراسر کشور کسانی آمده بودند تا در این مراسم شرکت کنند.»
یکی از مشتری ها که در حین این گفتگو وارد مغازه شده هم وارد گفتگو می شود و می گوید «آقای هاشمی سال ها در این محله زندگی می کرد خانواده و اقوامشان با کسبه ارتباط دارند و خرید می کنند ارتباط نزدیکی بین خانواده ایشان و اهل محل و کسبه همیشه بوده است. آقای هاشمی یک کارنامه ای از اوایل انقلاب نزد مردم داشت. طبیعتا سیاسیونی در این سطح موافق و مخالف دارند. آقای هاشمی پاسخ به مطالبات مردم را دنبال می کرد و حتی اگر قدرت انجام این کار را نداشت اما این مطالبه مردمی را به زبان می آورد تا مسئولان به این مسائل توجه کنند در مجموع اهل محل با خانواده آقای هاشمی ارتباط خوبی داشتند و برای ما نیز ایشان هممحلی محسوب می شد».
همین طور که در خیابان شهید حمید حسنی کیا قدم می زدم و از اهل محل درباره آیت الله هاشمی رفسنجانی سئوال می کردم سه رفتگر افغانی خود را وارد بحث کردند، یکی از آنها اعتماد به نفس بیشتری برای سخن گفتن با یک خبرنگار را داشت«از کودکی وقتی در افغانستان بودم هاشمی رفسنجانی را می شناختم و از خبر فوت او ناراحت شدم» دو نفر دیگر نیز همین نظر را داشتند، وقتی با تعجب سوال میکنم چطور یک غیرایرانی باید ناراحت باشد می گوید« ما سالهاست در ایران زندگی می کنیم، اقای هاشمی شخصیتی مردمی بود» آن دو رفتگر دیگر نیز به نشانه تأیید سر تکان می دهند و مشغول کار خودشان می شوند.
اهل محل فکر می کنند یتیم شده اند...
گویی اهالی محل علاقه زیادی به حرف زدن درباره همسایه از دنیا رفته خود دارند، آنچنان که یکی دیگر از اهالی خودخواسته پیشم بیاید و بگوید «مگر می شود هاشمی زندگی اشرافی داشته باشد. ضدانقلاب و مخالفان اهداف هاشمی و رهبری نظام چنین حرف هایی را پشت سر او مطرح می کردند، هاشمی زندگی اش را برای پیروزی انقلاب داد. آن زمانی که کسی جرأت نمی کرد واژه انقلاب را به زبان بیاورد از اموال شخصی خودش برای پیروزی انقلاب هزینه کرد. الان مردم محل احساس می کنند با فوت آقای هاشمی یتیم شدند. خیلی جاها آقای هاشمی از شخصیت خودش برای حفظ نظام و انقلاب گذشت کرد. اوج محبوبیت هاشمی رفسنجانی نزد مردم مربوط به سال 92 است وقتی که برای نامزدی در انتخابات ریاست جمهوری ثبت نام کرد اما ردصلاحیت شد. او این مسئله را خیلی راحت قبول کرد و پذیرفت و به خاطر مصلحت نظام کنار رفت. درصورتی که همه می دانستند اگر تأییدصلاحیت می شد رأی می آورد.»
پیاده روی ایت الله در محله و سلام و علیک با مردم
میوه فروش محل هم که به لحاظ سنی جا افتاده نشان می داد می گوید«هاشمی را از اول انقلاب می شناسم. گاهی اوقات به حسینیه امام می آمد یا به ندرت در محله نیز پیاده روی می کرد. برخوردش با مردم خوب بود هر کس را می دیدید سلام و علیک می کرد. کسی که در خانه او کار می کرد می آمد از من وسیله می خرید آقا جلال تا مدت ها این کار را می کرد که فوت شد بعد از او آقا ماشاءالله برای منزل آقای هاشمی از من وسیله می خرید. البته بیشتر حاج آقا از سمت خیابان یاسر رفت آمد داشت.»
خانم مسن چادری هم وقتی از حسش در لحظه شنیدن خبر فوت آیت الله هاشمی می پرسم، اشک در چشمانش جمع می شود و با بغض می گوید «وقتی خبر فوت آقای هاشمی را شنیدم از خود بی خود شدم، عصر روز نوزدهم بچه هایم از وسط شهر تهران به من زنگ زدند و خبر فوت آقای هاشمی را دادند. هاشمی مَرد و مردم دار بود و کمک به مردم می کرد، خدا رحمتش کند و روحش شاد. مردم محل نیز درباره اش بد نمی گفتند و همواره از او به خوبی یاد می کردند. دیدم که خیلی از مردم محل به خاطر درگذشتش اشک ریختند.»
در مسیر برگشت سر خیابان شهید حمید حسنی کیا تاکسی ایستاده بود و راننده صدا می زد مترو تجریش. سوار شدم گفت «از سمت خانه آقای هاشمی آمدی، آنجا بودی؟» گفتم «خبرنگارم، شما آقای هاشمی را چقدر می شناختی» جواب داد«خوب بود، ما وقتی توی ایستگاه تاکسی بودیم می دیدیم که با بنزش می رفت یا می آمد. اتفاقا چند ماهی بود که بنزش را عوض کرده بود، روز قبل از فوتش سرخط منتظر مسافر بودم ساعت 8 و نیم صبح بود دیدم آقای هاشمی سوار بر بنزش خلاف جهت مسیر معمول هر روز از جلوی ما عبور کرد و رفت. پیش خودم گفتم چرا امروز آقای هاشمی خلاف جهت هر روز می رود. در کل آدم خوبی بود مردم دوستش داشتند.»
خاطره ای نیز درباره کورس گذاشتن با بنز آیت الله برایم تعریف می کند «سال 85 یک پیکان داشتم همیشه دو موتور سوار ماشین آقای هاشمی را اسکورت می کردند. آن روز داشتم سوار بر پیکانم که خوب هم گاز می خورد می رفتم، از پشت سر شنیدم می گویند پیکان برو کنار و راه و باز کن؛ در آینه دیدم ماشین آقای هاشمی پشت سر من است نرفتم کنار گازش را گرفتم. چند بار دیگر اعلام کردند پیکان برو کنار و راه و باز کن، نرفتم تا بالاخره یکی از موتورهای اسکورت جلو آمد و من را به کنار فرستاد و ماشین حامل آقای هاشمی و اسکورتش سریع از کنار پیکان من رد شدند این هم خاطره من بود با اکبرآقا».
دم مترو تجریش از تاکسی پیاده می شوم، چند نفری با هم درگیری لفظی و فیزیکی پیدا کردند، وقتی روی پله برقی می ایستم، آقایی کناری با لحنی شکایت گونه می گوید«برخی رعایت نمی کنند که ایام عزاداری است». کمی مکث می کند و رو به من جمله ای محتاطانه می گوید «آقای هاشمی هم فوت شد، این همه پشت سرش حرف بود ولی شاید از خیلی ها بهتر بود.» سپس دو پله را یکی کرد و سریع به طرف پایین رفت.
همه دلتنگ او شدند؛ هم آن کوچه، هم این همسایگان، هم همه مردمی که او را نخستین بار در قاب تلویزیون کنار امام و زمان خواندن حکم نخست وزیری مهندس بازرگان دیده بودند...