صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۲۲۳۳۶۲
بیرون آمدن از کما در دقیقه نود
تری رابرتس پس از 12 روز از کما خارج شده و مدام یک سوال را در ذهن خود مرور می‌کند: آیا می‌خواهد بدون دست‌ها و پاهایش زندگی کند؟ رابترس اما هیچ راه‌حلی برای این سوال در ذهن خود نداشت.
تاریخ انتشار: ۱۶:۵۲ - ۲۱ بهمن ۱۳۹۳
فرارو- تری رابرتس پس از 12 روز از کما خارج شده و مدام یک سوال را در ذهن خود مرور می‌کند: آیا می‌خواهد بدون دست‌ها و پاهایش زندگی کند؟ رابترس اما هیچ راه‌حلی برای این سوال در ذهن خود نداشت.


 
به گزارش فرارو به نقل از اوماها، آندرا کروگر در سال 2013 به شکلی وحشتناک به قتل رسید و مادرش سه فرزند از پنج فرزند او را به سرپرستی قبول کرد. چند هفته پیش، اتفاقی ناگوار برای این مادربزرگ 56 ساله‌ی شاداب رخ داد. او در کمال تعجب خانواده‌اش، از کما بیرون آمد. تری به دلیل سندروم استرپتوکوکی، که عامل آن نوعی باکتری نادر و کشنده پوستی است، به کما رفت و خانواده‌اش برای پایان دادن به زندگی او در آستانه رضایت دادن بودند. در واقع، آن‌ها می‌خواستند همان روز به دکتر بگویند که دستگاه‌ها را از تری جدا کنند.
 
اکنون، تری هوشیاری خود را به دست آورده و می‌تواند برای خود تصمیم‌گیری کند. همسرش کنت می‌خواست که تری را کاملا از وضعیتش آگاه شود. دست‌ها و پاهای تری به علت قانقاریا سیاه شده و باید قطع شوند.
 
رایان رابرتس، پسر تری، در یک نشست خبری گفت: «من دستان مادرم را گرفتم تا خودش هم ببینید. مادر سرش را به نشانه رضایت تکان داد.» حالا تری فقط منتظر مرخص شدن از بیمارستان است. پسر 35 ساله‌اش گفت: «فقط می‌توان گفت که این اتفاق یک معجزه است.» تری در ابتدا تصور می‌کرد که یک سرماخوردگی ساده است. اما پس از تشخیص پزشک مدتی سپری شد و او به کما رفت.
 
وضعیت تری روز به روز وخیم‌تر می‌شد. خانواده‌اش تنها دو راه داشتند: دست و پاهای او را قطع کنند یا دستگاه‌ها را از او جدا کنند. اعضای خانواده با یکدیگر به بحث و گفتگو پرداختند. تری هیچ علائم حیاتی مثبتی از خود نشان نمی‌داد. خانواده او تصمیم گرفتند که رضایت دهند، با این تفکر که او در بهشت به دخترش خواهد رسید.
 
آن شب آخر، رایان برای آخرین بار در کنار مادرش بود. دستانش را تکان می‌داد تا او از کما بیرون آید. ساعت 4 صبح، پدرش آمد تا رایان کمی استراحت کند. قرار بود که ساعت  11 آن روز به بیمارستان بروند تا با پزشکان صحبت کند. اما ساعت 5 صبح، تلفن او زنگ خورد.
 
رایان انتظار شنیدن خبر مرگ مادرش را داشت. ولی پدرش خبر دیگری داشت. او گفت: «مادرت به هوش آمده. الان وقتش نیست که پیش دخترش برود. مهم نیست که دست و پایش قطع شده باشد یا نه.» رایان فکر می‌کرده که خواب دیده است. فورا به بیمارستان رفت. اما آنجا مادرش را با چشمان باز دید.
 
رایان گفت: «ما تسلیم شدیم و تصمیم گرفتیم که از او قطع امید کنیم. اما او تا آخرین لحظه امیدش را از دست نداد. من اشتباه کردم، ولی هرگز این اشتباه را دوباره تکرار نخواهم کرد.»
ارسال نظرات
ناشناس
۱۷:۲۴ - ۱۳۹۳/۱۱/۲۱
خب که چی؟
یعنی بقیه که رضایت میدن دستگاه ها رو قطع کنن، کارشون اشتباهه؟
ناشناس
۱۷:۰۵ - ۱۳۹۳/۱۱/۲۱
جل الخالق