صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۱۸۸۴۶۳
تاریخ انتشار: ۱۲:۰۸ - ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۳
حدود ساعت هشت بعدازظهر بود، پدرم نماز مغرب و عشا را خوانده بود و خود را برای رفتن به منزل دکتر سحابی و شرکت در جلسه­ای خصوصی برای بررسی مسائل اجتماعی با هیئت دولت آماده کرد. ابتدا قرار بود من و برادرم او را به محل جلسه برسانیم، اما بعد از چندی پدرم به ما گفت که یکی از دوستانش (حاج طرخانی) به منزل ما می­آید و با وسیله نقلیه او به آنجا می­ روند. هنگامی که او عازم رفتن بود، من مشغول نماز بودم. به هر حال بعد از برگزار شدن جلسه، حدود ساعت ده و سی دقیقه شب یازدهم اردیبهشت ماه بود که پدرم عازم بازگشت به منزل شد. دوستش و آقای مهندس کتیرایی نیز همراه او از منزل دکتر سحابی خارج می­ گردند و بقیه اعضای جلسه برای تبادل نظر و مشورت در منزل می­ مانند.

پدرم متوجه بحث خصوصی آقای مهندس کتیرایی و دوستان می­ گردد. لذا چند قدمی از آنان فاصله می­ گیرد و قدم زنان به طرف اتومبیل دوستش که در خیابان فرعی روبه­ روی کوچه­ ای که منزل دکتر سحابی در آن قرار داشت، راه می­افتد. وقتی که به اول کوچه می­رسد، شخصی او را صدا می­زند، سرش را به عقب می‌چرخاند. شاید فکر می­کرد از منزل دکتر سحابی با او کاری دارند و صدا از آنجا به گوش می­رسد، اما لحظه­ ای بعد صدای تیری برمی­خیزد و پدرم غرق در خون به زمین می­غلتد.

آقای مهندس کتیرایی و دیگران، متوجه این واقعه می­گردند و به سرعت او را به بیمارستان طرفه، در خیابان بهارستان می­ رسانند. اما در بیمارستان، پزشکان نظر می­دهند که پدرم شهید شده است و امکان مداوا و بهبودی او به هیچ وجه ممکن نیست، گلوله از زیر بناگوش راست، وارد و از بالای ابروی چپ، خارج شده است. جنازه را یک روز در بیمارستان نگه می­دارند و صبح روز پنجشنبه سیزدهم اردیبهشت ماه، از دانشگاه تهران تشییع می­شود و سپس با آمبولانس به طرف شهرستان قم حرکت داده می­شود و بعدازظهر پنجشنبه در حرم مطهر حضرت معصومه (سلام الله علیها) نزدیک به آرامگاه آیت­ الله حاج شیخ عبدالکریم حائری (قدس سره) به خاک سپرده می­شود.1
 
ایشان پس از شهادت شهید قرنی و اعلام گروه فرقان مبنی بر اینکه ما تصمیم داریم دو روحانی دیگر را ترور کنیم، ظن قریب به یقین پیدا کرده بودند که آنها سراغ ایشان خواهند آمد و این مسئله را در یکی دو جا هم گفته بودند. برخی از اعضای ارشد صداوسیما هم بر مبنای اطلاعاتی که داشتند، خطر ترور را به ایشان گوشزد کرده بودند که استاد در پاسخ به آنها به طنز گفته بود: ترور هر بدی که داشته باشد برای شما این خوبی را دارد که یک خبر داغ برایتان درست می‌کند. البته به ایشان پیشنهاد محافظ هم شده بود و تقریباً هم متقاعد شده بودند که محافظ داشته باشند. اما آن قدر ترور زود اتفاق افتاد که دیگر این مسئله عملی نشد. از تمام اینها گذشته ایشان در روزهای آخر چند مورد رؤیای صادقانه هم داشتند که حاکی از شهادت ایشان بود که یک مورد را نقل می‌کنم. والده نقل می‌کردند که حدود یک هفته به شهادت ایشان مرحوم علامه طباطبایی یک روز صبح ساعت نه، به منزل ما زنگ زدند و خود استاد گوشی را برداشتند. علامه فرموده بودند که دیشب امام حسین(ع) را در خواب دیدم و از حضرت سؤال کردم که حال آقای مطهری چطور است؟ ایشان تبسمی کردند و فرمودند: آقای مطهری از دوستان ماست. من احساس کردم که شهید مطهری در مقابل علامه تواضع و تعارف می‌کنند. ما علامه را به نام حاج آقا صدا می‌کردیم. پس از اتمام مکالمه من از ایشان سؤال کردم که حاج آقا چه فرمودند؟ پس از اصرار زیاد من، خواب علامه را برای ما تعریف کردند. با اینکه شهید مطهری هنوز در قید حیات بودند، علامه در خواب حال ایشان را از امام حسین(ع) سؤال کرده بودند و ما بعدها فهمیدیم که این بشارتی برای شهادت ایشان بوده است.2

 روز بعد، تشییع جنازة عجیبی از استاد شد. پیکر مطهر ایشان را در میان اندوه فراوان مردم و مسئولان از مسجد دانشگاه تهران به طرف قم حرکت دادند. چون استاد محل مشخصی برای خاکسپاری خود مشخص نکرده بودند، به امر امام پیکر پاکش را در حرم حضرت معصومه (علیها السلام) به خاک سپردند. مردم تا بهشت زهرا و اوایل جادة قم ایستاده و دالانی برای عبور اتومبیل­ها باز کرده بودند. جادة قم یک­طرفه شده بود و اتومبیل­ها سلسله­وار حرکت می­کردند. در قم نیز جمعیت عظیمی از چند کیلومتری ایستاده بود و حرکت به کندی انجام می­شد. به هر حال، پیکر پاک استاد بعد از آنکه آیت­الله العظمی گلپایگانی بر آن نماز گزاردند و بعد از وداع­های مکرر دوستان به خاک سپرده شد.3

 ما بعد از تشیع جنازه که در قم انجام شد، همان شب رفتیم خدمت حضرت امام(ره)؛ در منزل دامادشان آقای اشراقی بودند. ایشان گفتند: شهید مطهری را من بیشتر از شما می‌شناسم و این غم، غم من است و غم شما نیست و بیش از اینکه غم شما باشد غم من است و ایشان اصلاً فرزند من بودند و حاج احمد آقا هم بعدها برای من تعریف کردند که ما ندیدیم امام در هیچ حادثه‌ای اینقدر ناراحت باشند و ما مانده بودیم که چه طور این مسئله یعنی شهادت استاد را به امام بگوییم که بالاخره متوجه شدند و امام بعد از شنیدن شروع کردند به کشیدن محاسنشان و هی می‌گفتند: مطهری!‌ مطهری!‌ مطهری! او می‌گفتند: هر بار که سرود مطهری از تلویزیون پخش می‌شد، امام گریه می‌کردند و یا وقتی سخنرانی‌هایش پخش می‌شد، امام گریه می‌کرد و تا چهلم هم امام چندین بار در سخنرانی­هایشان اشاره کردند و این نشان می‌داد از ذهنشان نمی‌رود و باز در سالگرد پیام دادند که امام برای هیچ کس پیام ندادند و در دومین سالگرد هم پیام دادند و در سال سوم صحبت کردند. امام قصد داشتند آثار ایشان و یاد استاد همیشه زنده باشد و از یاد نرود به خاطر اینکه یک خط فکری بود و صرف شهادت نبود.4

 
سه دلیل گروه فرقان برای ترور استاد
[من در دادگاه اعضای ترور پدرم حضور داشتم و] دلایلی که اینها [گروه فرقان در دادگاه] می‌آوردند بسیار مضحک و نحیف بود. وقتی قاضی دادگاه از اینها دربارة علت ترور سؤال می‌کرد. آنها می‌گفتند که ما به سه علت دست به این کار زدیم. اول اینکه ایشان رئیس شورای انقلاب بود. دوم اینکه به معلم شهید ما دکتر شریعتی انتقاد کرده بود و سوم اینکه ایشان با رژیم شاه همکاری داشت! قاضی از اینها پرسید: شما از کجا فهمیدید که ایشان با رژیم شاه همکاری داشتند؟ گفتند: چون ایشان در زمان شاه استاد دانشگاه بود و زبان انگلیسی هم بلد نبود و از آن روی که استاد دانشگاه حتماً باید زبان انگلیسی بداند، معلوم می‌شود که شاه دستور استخدام او را در دانشگاه داده بود!‌ قاضی پرسید که تدریس فلسفة اسلامی که احتیاج به دانستن زبان انگلیسی ندارد. آنها جواب دادند ما این طور شنیده‌ایم و یکی از دانشجویان به ما گفته بود!‌ و خلاصه تمام دلایل اینها برای ترور استاد همین بود و دیگر حرفی برای گفتن نداشتند. البته در مورد گروه فرقان باید گفت که آنها از آثار دکتر شریعتی مخصوصاً از بخش‌هایی که او به روحانیت حمله کرده بود، بسیار تأثیر گرفته بودند. البته به بخش‌های دیگری که او به نوعی از روحانیت دفاع کرده بود، توجهی نداشتند و شاید بتوان گفت که از آثار او استفاده ابزاری می‌کردند.5

 بعضی از اینها چنان ذهن بسته و دگمی داشتند که در محیط دانشکده کینه‌ای را که از ایشان داشتند نسبت به من هم که فرزند ایشان بودم بروز می‌دادند. به یاد دارم که بعد از شهادت ایشان که من حدود یک هفته‌ای تهران بودم، به دانشگاه تبریز برگشتم. یکی از اینها که اتفاقاً قبلاً با ما دوست هم بود و حتی با هم کوه رفته بودیم،‌ جلو آمد و به جای اینکه به ما تسلیت بگوید و دلداری بدهد، گفت: تو هم مثل پدرت خائنی! و مثل او باید به سزای اعمالت برسی!؟6

 

ارسال نظرات