صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۱۷۲۴۷۲
قصه‌ای کوتاه از یک شهروند
تاریخ انتشار: ۰۴:۰۷ - ۲۴ آذر ۱۳۹۲
مطلب زیر را آقای فرج اله صیدمحمدی، برای فرارو ارسال نموده‌اند

در یکی از شبهای پاییزی شهر ایلام در حالی که باران بعد از 6سال یا بیشتر صورت شهر را صفا داده بود و چروک و اخم مردم را مانند یک کرم لایه بردار به صورت موقت پاک کرده بود و رنگها و نگارها را به همراه لباسهای سرد زمستانی همراه کرده بود،جستجوگری را از سر کنکجاوی نه از سر فضولی از حیاط خانه ای مشرف به خیابان به نظاره نشستم.

باران نم نم، کم کمک و آرام آرام بر موهای بلندش که از زیر کلاه بافتنی به بیرون سرک می کشید، در امتداد صورتش بر ریش بلندش سراریز می شد. کاپشن کتان و شلوار لی آبی با کفشهای اسپورت پاره پوره اش، تن پوش جسم نحیف و قدبلند وی بود که هنوز هم نزدیکتر از مژه های چشمم احساس می شود.

وی در حالی که از سیگاری که لابلای انگشت سوم و چهارم دست چپش بود، کام ممتدی می جست و اثرگذاری این پُک را تا پیدا کردن یک نتیجه ادامه می داد، با انگشت چهارم و پنجم اش یک طرف سطل زباله و با دست دیگرش به دنبال هرچیز با ارزشی می گشت. دقایقی را البته بدون کسب اجازه تمام امیدهای او را برای کسب و درآمد روزی دنبال کردم.

او درحالی که از خانواده هایی که دیر وقت کیسه زباله های خود را بیرون گذاشته بودند از ته دل تشکر می کرد به جستجوی خود برای پیدا کردن بطری نوشابه، بطری آب معدنی و دیگر چیزهای با ارزشی که با معیارهای قیمت همخوانی داشته باشد ادامه داد.(هنوز هم اب ایلام قابلیت خوردن ندارد) (بیرون گذاشتن کیسه زباله در ساعات بعداز 9 شب هم فقط برای جستجوگر قصه ما کاربرد دارد).

دیدن او از دور و نزدیک برایم اقناع کننده نبود تا اینکه از حیاط خانه پایین آمدم و برای کنجکاوی بیشتر به سوپرمارکتی که در کنار خانه ما بود رفتم و جستجوگر هم بعد از مدت کوتاهی وارد شد.

اولین چیزی که در رودررویی با وی متوجه شدم سالم بودن فقط سه دندان از مجموع سی و دو دندانش بود. قیافه نحیف و لاغر او را باسؤالهای بیشمار بارها بالا پایین کردم ولی برای پرسیدن آنها هیچ پیش زمینه ای نداشتم تا اینکه صاحب سوپری از او تعریف به نیکی کرد و من هم که به دنبال مجالی برای پرسیدن پرسشهای خودم که این مدت در حیاط خانه مشرف به خیابان در ذهنم رژه می رفت بودم از او فوری مبلغ درامد روزانه اش را پرسیدم که حدود  15تا 20هزار تومان میانگین، اولین جواب وی بود.

سؤالهای دیگر من در مورد این بود که کجا این آشغالهای با ارزش را تحویل می دهی و قیمت آنها چگونه محاسبه می شود که او برای هر مورد آشغال قیمت خاصی عنوان کرد که در مجموع به آن بیست هزارتومان که گفته بود رسید.

جمع آوری این زباله های با ارزش توسط چندین نفر مثل جستجوگر در یک مکان در شهر ایلام انجام می شد و بازیافت این بطری های پلاستیکی درهمدان بود. جستجوگر از همه موضوع های روز کشور و استان آگاه بود. او به خوبی یک موتورجستجوگر بود.

مجرد و پیربود و تمام خود را برای درآوردن پول هزینه کرده بود ولی به سلامتی خود و آرزوهایش پشت پا زده بود. به راستی او راحت است یا ما؟

جستجوگر که رزق آن شبش را درآورده بود از مغازه چند نخ سیگار برای 24ساعت و شکلات های دوست داشتنی اش را (مثل هرشب) خریداری کرد و در حالی که صد تک تومنی بدهی چند روز پیش خود را به مغازه دار یادآور شد تسویه و ما را ترک کرد تا برود دنبال برنامه ای برای شب بعدی اش.

قدمهای آهسته و پیوسته او را در یک شب بارانی و تقریبا سرد با نگاه تعقیب کردم و ساعت 12نیمه شب روی ساعت دیواری داخل مغازه من راهم راهی خانه کرد. اوسی خود ما هم سی خود.
ارسال نظرات