صفحه نخست

سیاست

ورزشی

علم و تکنولوژی

عکس

ویدیو

راهنمای بازار

زندگی و سرگرمی

اقتصاد

جامعه

فرهنگ و هنر

جهان

صفحات داخلی

کد خبر: ۱۷۰۶۳۵
در ماه‌هاي اخير حضور اهل انديشه ايراني در فضاي عمومي محسوس گشته و اين مي‌تواند نشانه‌يي خوب تلقي شود از بازگشت انديشه‌ورزي به گستره همگاني، امري كه نياز به آن به ويژه در ضعيت بحران‌زده فعلي بيش از هر زمان احساس مي‌شود.
تاریخ انتشار: ۱۰:۵۱ - ۰۹ آذر ۱۳۹۲
در ماه‌هاي اخير حضور اهل انديشه ايراني در فضاي عمومي محسوس گشته و اين مي‌تواند نشانه‌يي خوب تلقي شود از بازگشت انديشه‌ورزي به گستره همگاني، امري كه نياز به آن به ويژه در ضعيت بحران‌زده فعلي بيش از هر زمان احساس مي‌شود.

در 22 نوامبر جان اف كندي به قتل رسيد اما در سال‌هاي اخير اين تاريخ را روز جهاني فلسفه خوانده‌اند. امسال نيز برخلاف فضاي خموده و ملال‌انگيز دانشگاه‌ها و موسسه‌هاي علمي، برگزاري همايش‌ها و نشست‌ها به مناسبت اين روز قابل توجه بوده و استقبال شگفت‌انگيز از آنها نيز نشانه وجود نياز در جامعه‌يي است كه به ميانه‌روي و اعتدال و تامل بيش از هر زمان نيازمند است. 

عصر پنجشنبه هفتم آذرماه سالن اصلي، راهروها و حياط موسسه مطالعاتي پرسش با وجود هواي باراني مملو از جمعيتي بود كه منتظر بودند تا سخنان دو تن از انديشمندان نام‌آور معاصر ما را در زمينه وضعيت فلسفه در ايران امروز بدانند. جالب آنكه هر دو چهره با وجود انتقاداتي كه به روندي كه تاكنون طي شده، ‌وارد مي‌دانستند، بر اميد به آينده تاكيد داشتند.

ضياء موحد كه در اين نشست روايتي از ورود فلسفه تحليلي و وضعيت آن تا پيش از انقلاب را ارائه مي‌داد، از برخي چهره‌ها و كارهاي صورت گرفته در سال‌هاي اخير تقدير كرد. سيد جواد طباطبايي نيز در تشريح وضعيت فلسفه سياسي در ايران با وجود انتقادات تند خود به وي‍ژه از فضاهاي دانشگاهي، بار وظيفه را بر دوش جواناني گذاشت كه در آينده انديشه‌ورزان اين حوزه خواهند بود. 

در ادامه تقريري از متن سخنراني دكتر موحد و در بخشي ديگر گزيده‌يي از سخنان دكتر طباطبايي از نظر مي‌گذرد:

بحث من در سه قسمت است؛ نخست تاريخي از فلسفه تحليلي و ورودش به ايران را ارائه مي‌كنم، سپس به تفاوت‌هاي فلسفه تحليلي و فلسفه قاره‌يي خواهم پرداخت و در بخش سوم هم به اين مساله مي‌پردازم كه ما از جان فلسفه چه مي‌خواهيم؟ اين استقبال عجيب و غريب از فلسفه در ايران ناشي از يك سوء‌تفاهم است يا يك احتياج است؟ چرا دانشجويان ما از دپارتمان فلسفه سرخورده بيرون مي‌آيند؟‌ آيا تقصير دپارتمان‌هاست يا به دليل توقعات بيجاست؟

سابقه فلسفه تحليلي به افلاطون و ارسطو مي‌رسد و بعدا هم در دنياي اسلام وارث اين فلسفه ابن‌سيناست. مطالبي كه او در شفا درباره زبان مطرح مي‌كند و علاقه‌يي كه به منطق دارد، نشانه اين‌ امر است. هيچ كس در دنياي اسلام به اندازه ابن‌سينا به اين موضوع علاقه ندارد او غير از اشارات و شفا و نجات، بيش از 30 رساله درباره منطق دارد. اين ماجرا و توجه به منطق همين طور ادامه پيدا مي‌كند. اصلا بخش مهمي در فلسفه تحليلي به منطق اختصاص دارد يعني براي فلسفه تحليلي استدلال (reasoning) و توجيه (justification) بسيار اهميت دارد. در زمان ما در غرب در اواخر قرن نوزدهم همزمان هم فرگه و هم هوسرل را داريم كه منشا دو فلسفه مهم در قرن بيستم مي‌شوند. فلسفه تحليلي را فرگه پايه‌گذاري مي‌كند و پديدارشناسي را كه سپس به هايدگر و پس از او مي‌رسد، هوسرل تاسيس مي‌كند.

در واقع موسس فلسفه تحليلي چنان كه راسل اذعان دارد و ويتگنشتاين نيز تا زمان حيات اصرار مي‌ورزيد، فرگه است. اما در ايران هر دو فلسفه در يك زمان و در يك سال مطرح شد يعني فلسفه قاره‌يي را احمد فرديد و فلسفه تحليلي را منوچهر بزرگمهر مطرح و هر دو نيز در سخن آن را مطرح كردند. احمد فرديد در مقاله‌يي با نام «از كانت تا هايدگر» در اسفند 1323 مي‌نويسد: ‌« با يك رشته مقاله از كانت شروع مي‌كنيم و با معرفي فلسفه وجود وجداني مارتين هايدگر كه تازه‌ترين جريان مهم فلسفه غرب و جايگزين فلسفه وجود دهري هانري برگسن فرانسوي در اروپاست به پايان مي‌رسانيم». اين مقاله هفت صفحه‌يي در سخن سال دوم شماره سه منتشر شده است. در شماره بعد كه قول داده بود، ادامه دهد، عملي نمي‌شود اما در شماره پنجم 1324 مقاله‌يي تحت عنوان

«درآمد به فلسفه معنوي كانت» مي‌نويسد كه آن هم هفت صفحه است. بعدا در دوره سوم سخن يعني آبان 1325 در شماره پنجم مقاله‌يي با نام «نگاهي به نمودشناسي معاصر» مي‌نويسد كه از ادموند هوسرل شروع مي‌كند و با ابوالبركات بغدادي و فخر رازي ختم مي‌كند يعني كل آنچه مرحوم احمد فرديد راجع به اين مسائل نوشته حدود 15 صفحه است و در حكم فهرستي از مطالبي است كه مي‌خواسته بيان كند. البته شايد در شفاهيات صحبت كرده است. بعدا هم با وجود آنكه مي‌دانيم در محل مجله سخن يا خانه خانلري حضور داشته، ما مقاله‌يي از او نمي‌بينيم اما منوچهر بزرگمهر نيز در سال دوم دي ماه 1323 در شماره اول مقاله‌يي با عنوان «تغييرات اخير در فلسفه» نوشته پروفسور جان مك مري ترجمه مي‌كند. او در اينجا logical positivism را به موجبيت منطقي ترجمه مي‌كند و نام برتراند راسل را به عنوان مبدع منطق تازه نخستين بار در اينجا مي‌خوانيم كه درست نيست زيرا خود راسل در پرينيكيپيا ماتماتيكا مي‌گويد آنچه ما در منطق داريم، از فرگه است. البته اين مقاله ترجمه است و تقصير مرحوم بزرگمهر نيست. 

ادامه اين مقاله در سال دوم شماره دوم بهمن 1323 منتشر مي‌شود. آن هم پنج صفحه است. بعد از اين بحث فلسفي در سخن تقريبا تعطيل مي‌شود. از سال 1342 به بعد حضور منوچهر بزرگمهر كاملا چشمگير است و در زمينه فلسفه تحليلي مقاله‌نويسي مي‌كند و بيشتر به آباي اين فلسفه يعني باركلي و هيوم و لاك مي‌پردازد. اطلاعاتش از منطق جديد بسيار اندك است و خلاصه فردي استاد نديده است. اما زبان مي‌داند، انسان خوش‌فهمي است و در دانشگاه تدريس مي‌كند و حدود 12 مقاله در اين زمينه دارد و انصاف اين است كه نخستين كسي است كه مقاله فلسفي با معيارهاي جديد و خيلي هم خوب مي‌نويسد كه روشن و خواندني است و در آن زمان مورد توجه است. اين تاريخ فلسفه تحليلي تا قبل از انقلاب است.

البته بايد به درس‌هاي مرحوم مطهري نيز اشاره شود كه در منزل ايشان در زمينه شرح منظومه سبزواري برگزار مي‌شود و گويا كساني چون بزرگمهر در اين جلسات شركت مي‌كردند. بسياري از مسائلي كه مطرح مي‌شود، درباره فلسفه تحليلي است، مثل موضوع و محمول، صدق و كذب جملات، كليات و... اين سوال و جواب‌ها دلالت بر بي‌خبري هم سائل و هم مسوول از فلسفه تحليلي دارد. شخص ديگر دكتر مهدي حائري است كه فارغ‌التحصيل حوزه علميه قم است و فلسفه اسلامي را بسيار خوب مي‌داند و اغلب مداخل فلسفه اسلامي دايره‌المعارف مصاحب را ايشان نوشته است. اما از فلسفه تحليلي مطلقا اطلاعي ندارد و كتاب‌هايي كه نوشته، درباره اثبات استدلال وجودشناختي و آنچه درباره تحليل قضاياي كلي و شرطي گفته يا آنچه درباره حرف راسل نوشته، كلا مورد اعتماد نيست. اگرچه وقتي بعد از تحصيلاتم برگشتم، قصد نداشتم كه دست بر كار كسي بگذارم اما تحليل ايشان از اين مسائل مرتب در كلاس‌هاي ما مطرح مي‌شد. 

در نتيجه چاره‌يي نداشتم جز اينكه بنويسم اين تحليل غلط است و اين را نشر دانشگاهي به دليل بي‌اهميتي چاپ نكردند كه بعدا معلوم شد دليلش رودربايستي رييس نشر دانشگاهي در برابر مرحوم حائري يزدي كه فرد بسيار محترمي بود، است. در هر صورت مقاله چاپ و معلوم شد كه كدام طرف اشتباه كرده است. البته هنوز هم راضي نيستم كه در جواب ايشان چيزي نوشته‌ام. ايشان در زمينه فلسفه تحليلي در كتاب «هرم هستي» و ساير آثار نكاتي نوشته‌اند اما من به عنوان مدرس منطق و فلسفه آنها را توصيه نمي‌كنم.

اما بعد از انقلاب داستان عجيب مي‌شود. بعد از انقلاب فلسفه تحليلي با كارهاي آقاي عبدالكريم سروش وارد مرحله جدالي مي‌شود يعني مسائل مذهبي و فلسفه دين و پارادوكس همپل و بحث استنتاج «بايدها» از

«است‌ها» و مساله ابطال‌پذيري و چوب برگرده ماركسيست‌ها زدن و... اينها همه ملغمه غريبي را مي‌سازد اما در هر صورت نخستين باري است كه فلسفه به طور جدي مطرح مي‌شود يعني واقعا تا پيش از آن فلسفه لوكس بود. اما وقتي مساله دين در بين مي‌آيد و فلسفه دين كه مورد ابتلاي جامعه ما است، مساله جدي مي‌شود. اما كساني كه وارد بحث مي‌شوند، نيز جالب هستند. يكي آقاي صادق لاريجاني است كه الان رييس قوه قضاييه است.

در همين زمان آقاي حميد وحيد دستجردي كه از دانش‌آموختگان خوب و فاضل فلسفه تحليلي است در اين بحث شركت مي‌كند. مي‌خواستند پاي بنده را نيز وسط بكشند كه معذرت خواستم. بعد از انقلاب هم در سال‌هاي 1361 و 1362 به ايران آمدم و در موسسه پژوهشي حكمت و فلسفه همكار دكتر جواد طباطبايي شدم، شروع به تدريس منطق كردم. به اين دليل ساده كه اولا مباحثم به منطق ارتباط پيدا مي‌كرد و ثانيا كلاس‌ها خيلي سياسي شده بود يعني تازه دانشگاه‌ها باز شده بودند و در كلاس‌هاي فلسفه رياضي من 100 يا 200 نفر شركت مي‌كردند و ما هر چه مي‌كرديم كه مباحث‌مان به سياست كشيده نشود، نمي‌شد يعني يك نفر از دانشجويان شيطان سوالي مي‌كرد و پاي ما را به اين مباحث مي‌كشاند و ما مرتب اخطار مي‌گرفتيم كه شما در حال القاي شبهه هستيد.

ما مي‌گفتيم اينها مسائل فلسفي است و وقتي مي‌گويم اعداد مجرد هستند، مسائل فلسفي است. آنها مي‌گفتند اين ربط به فرشتگان دارد. من مي‌گفتم چه ربطي به فرشتگان دارد؟! در نهايت به دپارتمان‌هاي رياضي رفتم و منطق رياضي درس دادم و پنج سال به نيكي زيستم!‌ در اين زمان مقالاتي هم مرتكب مي‌شدم راجع به فلسفه رياضي و منطق كه نتيجه‌اش كتاب‌هايي است كه اطلاع داريد. خوشبختانه در اين ضمن اتفاقات جالبي افتاد.

يعني اولا در دانشگاه تربيت مدرس رشته دكتراي فلسفه با گرايش‌هاي منطق ايجاد كرد، ثانيا موسسه «آي پي ام» با آمدن آقاي وحيد دستجردي گروه فلسفه‌يي تشكيل داد كه خيلي خوب است و فارغ‌التحصيلان خيلي خوبي دارد. اين افراد از دستاورد‌هاي عالي فلسفه تحليلي ما هستند. بعدا فلسفه علم را دكتر گلشني در دانشگاه صنعتي شريف پايه‌گذاري كرد كه دوره‌هاي اولش بسيار خوب بود ولي بعدا شرايط به گونه‌يي شد كه استادان خوب نرفتند تدريس بكنند. اميدوارم الان بهتر شده باشد.

اما دراين سال‌ها عده‌يي نيز از همان فلسفه علمي‌هاي شريف به خارج رفتند كه برگشتند و از بهترين استادان ما هستند. برخي از اين افراد عبارتند از دكتر كاوه لاجوردي، دكتر نصرالله موسويان، دكتر امير كرباسي زاده، دكتر حسين شيخ رضايي، دكتر مهدي نسرين و... ويلفرد هاجز يكي از فيلسوفان درجه اول انگلستان است. ما ايشان را به دليل علاقه وافرش به ابن‌سينا به ايران دعوت كرديم. او آنقدر ابن سينا را دوست دارد كه عربي ياد گرفته و ابن سينا را به عربي ترجمه مي‌كند. او بعد از سخنراني دو نفر از اين دوستان به من گفت كه اين دو نفر از همه جواناني كه در «ارسطاطالين سوسايتي» لندن سخنراني مي‌كنند، بهتر هستند. اين داوري فردي است كه انسان صريحي است. در هر صورت يك چنين وضعيتي در زمينه فلسفه تحليلي داريم كه قبل از انقلاب نداشتيم.

اما در زمينه منطق قبل از انقلاب كتاب مرحوم مصاحب را داشتيم كه كار مهمي بود اما عده كمي آن را خواندند. كتاب ديگر اثر سوزان لگر بود كه مرحوم بزرگمهر ترجمه كرده بود. اين كتاب هم داستان غم‌انگيزي دارد كه من اين كتاب را با وجود ارادتم به ايشان، خريدم و شب در خانه خواندم و آنقدر عصباني شدم كه نيمه شب شروع به نگارش مقاله‌يي كردم. زيرا اشتباهات بيش از حد بود. من مقاله را به آيندگان دادم. پرويز نقيبي در آن زمان سردبير صفحات انديشه بود. نمي‌دانم ايشان چه دركي از منطق داشت كه بلافاصله گفت آن را فردا چاپ مي‌كنم. من حيرت كردم زيرا منوچهر بزرگمهر اسم خيلي بزرگي داشت. البته لحن آن مقاله بسيار مودبانه بود. خلاصه مقاله چاپ شد و غوغايي شد. بسيار متاسف شدم از عكس‌العمل‌هاي فرد فاضلي چون منوچهر بزرگمهر و بعدا فهميدم كه ما چقدر دربرابر انتقاد ضعيف هستيم.

بعد از انقلاب آقاي محمد جواد لاريجاني مركز تحقيقات نظري فيزيك را تاسيس كرد كه خدمت فرهنگي بسيار مهم اين مرد است كه با وجود همه مسائل سياسي ديگري كه به دليل اختلاف سليقه به وجود مي‌آيد، قابل ذكر است.

آقاي لاريجاني انسان باهوشي است و افراد با سواد و زيرك و مدير و مدبري را انتخاب كرد. در آنجا نخستين سمينار بين‌المللي منطق را در سال 1367 يا 1369 در دانشگاه شهيد بهشتي برگزار كرديم كه من جزو هيات علمي آن همايش بودم. در آن سمينار استادان تراز اولي آمدند كه از نخستين منطق‌دانان بزرگ دنيا هستند البته پذيرش دعوت ما عجيب بود زيرا باور نمي‌كردند كه در ايران كسي به اين مسائل علاقه‌مند باشد. جالب است كه كشورهايي كه سابقه تمدن‌ شان به 300، 400 سال نمي‌رسد، خيال مي‌كنند كه ما كه سابقه‌مان به ابن سينا و فارابي مي‌رسد، بايد فقط كامپيوتر و مسائل مهندسي بخوانيم.

اين حرفي است كه به خود من مي‌زنند يعني تا حدودي براي كنجكاوي آمدند، اما وقتي شوق بچه‌ها و مردم ايران را ديدند، نظرشان برگشت. يعني متوجه شدند كه تبليغاتي كه در خارج مي‌شود، زياده‌روي است. اين امر خيلي تاثير گذاشت يعني عده‌يي از قم (مثل آقاي جوادي آملي و آقاي مصباح‌يزدي كه آمده بودند) نيز حضور داشتند و متوجه شدند كه قضيه تنها محدود به علامت‌گذاري و تفاوت نشانه‌هاي منطقي نيست. به همين دليل آقاي مصباح‌يزدي قافله‌يي براي درس خواندن به دانشگاه مك گيل فرستاد. نمي‌دانم از دل ايشان چيزي بيرون آمد يا خير. اما برخي به لطف خدا در آنجا ماندگار شدند و برخي نيز كه برگشتند الان به كارهاي مهمي مشغولند. ان شاء‌الله موفق باشند. بعدا هم يك مدرسه منطق ساخته شد كه در آنجا اساتيد بزرگ منطق آمدند كه بيشتر خودشان استفاده كردند چون سطح مسائل را به آسمان بردند!‌ به خاطر دارم در يكي از اين سخنراني‌ها يك قسمت را نفهميدم از كسي پرسيدم، ‌گفت اين رشته خاص اين آقاست، ‌من هم نفهميدم!‌ در هر صورت اين منطق به دو قسمت رياضي و فلسفي تقسيم شد. اينكه چه ميزان يك رياضيدان منطق بلد است، بستگي به كارش دارد.

مثل فيزيكداني كه رياضي بلد است بنابراين ميزاني از منطق هست كه همه دانشجويان فلسفه تحليلي بايد بلد باشند و بيشتر از آن را مي‌توان در دپارتمان‌هاي رياضي فراگرفت. از جاهاي خوبي كه منطق رياضي تدريس مي‌كند، غير از ‌اي‌پي‌ام، گروه رياضي دانشگاه شريف است كه آقاي دكتر اردشير و استادان مهمي در آنجا حضور دارند.

سال‌هاي سال درباره منطق اسلامي و ايراني صحبتي در غرب نبود. 20 سال قبل نيكلاس رشر حدود 15 سال در زمينه منطق ما كار و مباحث را فرماليزه كرده بود و بعدا ديد كه كسي به آن توجه نكرد و رها كرد. ايشان انسان بسيار پركار و زبان‌داني بود. آدمي كه مي‌گفتند مي‌تواند بي‌نهايت كتاب بنويسد، يكي از يكي بدتر!‌ ولي اين بي‌انصافي است چون تعداد نوشته‌هايش زياد است، درباره‌اش چنين مي‌گويند.

ضمن اينكه مي‌گويند بي‌خوابي دارد يعني نمي‌تواند بخواند و به اين دليل مزاحم چاپخانه، انتشارات و... مي‌شود! بعد از او به ويژه در كشورهاي انگليسي زبان توجهي به منطق ما شد. يكي از افراد هاجز است، ديگري توني استريت بل‍ژيكي است. البته افراد ديگري هم هستند. ايشان منطق جديد مي‌دانند و به كارهاي مسلمانان به ويژه در منطق فلسفي علاقه پيدا كرده‌اند. در ايران هم عده‌يي دانشجو به اين مسائل علاقه‌مند شده‌اند. يعني در كلاس‌هاي منطق، ‌منطق جديد ياد گرفته‌اند، منطق قديم را هم كه به دليل 10 واحد بودن‌ ياد گرفته‌اند يعني توجه نكرده‌اند كه منطق قديم به عنوان منطق سنتي، جزو مسائل تاريخي است، نه اينكه درسي كه بخواهند به عنوان منطق زنده تدريس كنند.

به هر حال اين افراد كارهاي خوبي كرده‌اند و نخستين باري است متوني كه قرن‌ها خوانده نمي‌شد، مي‌خوانند. مثلا كتاب قياس ابن سينا را كسي تدريس نمي‌كرد چون خيلي فني است و معمولا كتاب برهان را تدريس مي‌كردند. خلاصه وضع فعلي فلسفه تحليلي اين است. برخي فارغ‌التحصيل خارج و برخي فارغ‌التحصيل داخل هستند. در هر دو دسته افراد خوبي داريم كه مقاله مي‌نويسند و در مجلات معتبر چاپ مي‌شود. چند دپارتمان نيز داريم كه به طور جدي فلسفه تحليلي را تدريس مي‌كنند. الان سه سال است كه انجمن منطق ايران و هيات‌مديره تازه تاسيس شده است. گرفتاري ما اين است كه سر و كارمان با وزارت علوم و بروكراسي بازي‌هاي دولتي است كه وقت مان را تلف مي‌كند. مساله نهايي استقبال از فلسفه است.

گفته مي‌شود كه فلسفه جست‌وجوي حقيقت است و truth را به حقيقت ترجمه كرده‌اند در حالي كه ترجمه دقيق صدق است و اينها با هم تفاوت‌هاي جدي دارند. حقيقت امري بسيار بالاتر و دست نيافتني‌تري است و اگر كسي خيال مي‌كند كه با فلسفه مي‌خواهد مشكلات عالم را حل كند، لطفا سراغ كار و زندگي‌اش برود و هيچ كاري هم با فلسفه نداشته باشد. شخصا فكر مي‌كنم كه ما همه از زير شنل سقراط بيرون مي‌آييم. مساله ما ديالوگ است. مساله اين است كه با مقدار اطلاعي كه داريم درباره يك مساله به صورت عقلاني و استدلالي بحث و حوصله بكنيم. بدون تهمت زدن و مغلطه يك بحث را پيش ببريم و به نتيجه بحث هم پايبند و متعهد باشيم. اين كاري است كه سقراط به ما ياد داد. او وقتي مفهوم عدالت را مطرح و بحث مي‌كرد از قبل مي‌دانست كه تعريف جامع و مانعي ندارد. ما براي كمتر مفهومي از مفاهيم علوم انساني تعريف جامع و مانعي داريم. اشكال هندسي تعريف مشخص دارند اما چه كسي گفته كه تعريف آزادي و عدالت را مي‌دانيم؟ حتي مساله انواع حكومت‌ها و تعريف‌شان بسيار پيچيده است.

يك وقت با كسي درباره رمانتيسم بحث مي‌كردم. به فرد مورد نظر لغتنامه تخصصي را نشان دادم كه نوشته بود حدود 140 تعريف از رمانتيسم وجود دارد. بنابراين ما در فلسفه براي يك نوع بحث تربيت مي‌شويم كه در علوم اين طور نيست. سخت‌ترين كلاس‌هاي من با مهندسان و فيزيكدانان است زيرا مدام يك موضوع را مطرح و آن را رد مي‌كنيم در حالي كه ايشان آن را نمي‌پذيرند. هر فيلسوفي مفاهيمي دارد. هيچ كس در عمرش به نظر من بيش از يك فيلسوف را نمي‌تواند به طور دقيق بشناسد. من هميشه به علاقه‌مندان مي‌گويم يك فيلسوف مثل دكارت را بشناسيد اما با اين فلسفه نمي‌توان براي بسياري مسائل جواب قطعي يافت، دانشجو با اطلاعات بسيار كلي مي‌خواهد پاسخ همه مسائل را بيابد. بسياري از كساني كه به دپارتمان‌هاي فلسفه مي‌آيند بايد توجه كنند كه ديد عجيب و غريب درباره فلسفه را كنار بگذارند و مثل فيلسوفان بزرگ بينديشند. فلسفه واقعي متواضع است. در غير اين صورت سرخورده مي‌شوند، يعني هم استقبال‌ها نتيجه‌يي ندارد و هم كارها وقت تلف كردن است.

دكتر سيد جواد طباطبايي: وضع ما در فلسفه سياسي بسيار اسفناك است. اما برجسته‌سازي اين اسفناكي هم براي خودم و هم براي دانشجويان است. ما نبايد مرعوب اسم‌ها بشويم در درجه اول مطلقا به آنچه تا اينجا داريم، بهايي ندهيد. آموختن يك زبان و آموختن متن‌هاي اساسي تا جايي كه مي‌شود، بسيار ضروري است. ديدن و حضور نزد استاد مهم است.

جاي آن است كه جوانان كنوني ما از آنچه در دانشگاه‌ها وجود دارد، غير از موارد استثنايي نا اميد باشند. انديشه سياسي ما گذشته‌يي ندارد. 100 سال دانشگاه تهران از نظر اتلاف وقت و منابع در فلسفه، سياسي بوده است و در اين زمينه هيچ چيز جز موارد استثنايي نداريم. اينكه در آينده تحول دارد يا خير را نمي‌دانم. اما مي‌دانم كه در اين زمينه‌ها خواهد افتاد كه شما بازيگران آن خواهيد بود. يعني به دانشگاه تحميل خواهيد كرد كه دانشگاه سطحش را بالا ببرد.

نسل آينده كه مشعل علم را به دست خواهد گرفت، بخشي از شما جوانان است. اين را به‌عنوان يك مسووليت و تكليف بدانيد. در گذشته تكليف سياسي تلقي مي‌شد و اتلاف وقت و انرژي صورت مي‌گرفت. به تعبير نيچه دانشجويان آينده بايد سربازان علم باشند.
ارسال نظرات