تولد وي را به سال 540 هجري قمري در قريه كدكن نيشابور ميدانند. از سالهاي ابتدايي زندگي وي اطلاعي در دست نيست، جز آنكه نوشتهاند پدرش در شادياخ نيشابور عطاري بزرگ بوده و بعد از وفات وي فريدالدين كار پدر را دنبال ميكند.
بسياري معتقدند عطار در طي مراحل تحقيق در مقامات عرفاني، شغل خود يعني داروفروشي را حفظ كرده و چنانچه خود در كتاب مصيبتنامه اشاره ميكند انقلاب روحياش در همين دوران رخ داده است.
پيرامون اينكه عطار چگونه قدم در راه پر فراز و نشيب عرفان نهاد حكايتي ديگر نيز نقل ميشود، ميگويند روزي عطار در دكان خود مشغول به معامله بود كه درويشي به آنجا رسيد و چند بار با گفتن جمله چيزي براي خدا بدهيد از عطار كمك خواست ولي او به درويش چيزي نداد.
درويش به او گفت: اي خواجه تو چگونه ميخواهي از دنيا بروي؟ عطار گفت: همانگونه كه تو از دنيا ميروي. درويش گفت: تو مانند من ميتواني بميري؟
عطار گفت: بله.
درويش كاسه چوبي خود را زير سر نهاد و با گفتن كلمه الله از دنيا برفت.
عطار چون اين را ديد متغير و منقلب شد و از دكان خارج شد و راه زندگي خود را براي هميشه تغيير داد.
بنابراين حكايت ميگويند كه وي بعد از اين اتفاق دست از كسب و كار كشيد و به خدمت شيخالشيوخ عارف «ركنالدين اكاف» رفت كه در آن زمان عارف معروفي بود، سپس به دست او توبه كرد و به رياضت و مجاهدت با نفس مشغول شد.
البته بسياري از محققان و صاحبنظران اين حكايت را ساختگي دانسته و آن را در زمره حكاياتي ميدانند كه اصولا عرفا به شيوخ متقدم خود نسبت ميدادهاند.
در هر حال عطار هم طبيب است،هم عارف و هم شاعر. وي مردي است اهل سفر و در جريان همين سفرهاست كه به ملاقات بزرگان ادب و دين ميرود و با مجدالدين بغدادي آشنا ميشود و از وي طب و عرفان ميآموزد. وي مردي پر كار و فعال بوده كه دوران پيري خود را به گوشهگيري از خلق زمانه و سرودن و نوشتن آثار منظوم و منثور خود ميگذراند. عطار در ميان سه شاعر برجسته تصوف ايراني، مولوي، سنايي و عطار، كسي است كه با هيچ درباري و بارگاهي رابطه نداشته است. برخلاف سنايي كه مقدار زيادي از عمرش را به مداحي گذرانده است يا مولوي كه به هر حال مورد توجه درباريان عصر خود بوده است، وي هرگز زبان به مدح كسي نگشاد.
اهميت وجود عطار به حدي است كه مولوي در ديوان كبير ميگويد:
هفت شهر عشق را عطار گشت/ما هنوز اندر خم يك كوچه ايم
هانري كربن، عطار را يكي از حاملان بزرگ فلسفه اشراق ميداند، وي غزل معروف «مسلمانان من آن گبرم كه بتخانه بنا كردم / شدم بر بام بتخانه درين عالم ندا كردم/ صلاي كفر در دادم شما رااي مسلمانان/ كه من آن كهنه بتها را دگر باره جلا كردم» را نيز مويد همين نظر دانسته است، همچنين ميگويد شيخ اين غزل را با آگاهي بر واقعه دلخراش مرگ شيخ اشراق در آن عصر سروده است.
اغلب محققان سال وفات وي را 627 هجري قمري دانستهاند و در مورد چگونگي مرگ او نيز گفته شده كه هنگام يورش مغولان به شهر نيشابور توسط يك سرباز مغول به شهادت رسيده و در همين شهر مدفون شد.
شيخ بهاءالدين در كتاب معروف خود «كشكول» اين واقعه را چنين تعريف ميكند كه وقتي لشكر تاتار به نيشابور رسيد اهالي نيشابور را قتل عام كردند و ضربت شمشيري توسط يكي از مغولان بر دوش شيخ خورد كه شيخ با همان ضربت از دنيا رفت و نقل كردهاند كه چون خون از زخمش جاري شد شيخ بزرگ دانست كه مرگش نزديك است. با خون خود بر ديوار اين رباعي را نوشت:
در كوي تو رسم سرفرازي اين است/ مستان تو را كمينه بازي اين است/با اين همه رتبه هيچ نتوانم گفت /شايد كه تو را بنده نوازي اين است/كلامي ساده اما روحبخش.
عطار براي بيان مقاصد عرفاني خود بهترين راه را كه همان كلام ساده و بيپيرايه است انتخاب كرده و براي آنكه مخاطب فحواي كلامش را دريابد از داستانها، حكايات و تمثيلاتي مدد ميگيرد كه علاوه بر ايجاد جاذبه، خود راهي ميشود براي فهم بهتر انديشههاي وي.
وي اگر چه در ظاهر كلام و سخن خود وسعت اطلاع و استحكام سخن استاداني همچون سنايي را ندارد اما ميتوان گفت گيرايي كلامش از بسياري از اين استادان بالاتر است، چرا كه از سر سوز سخن ميگويد و به قول مولانا به دور از قافيهانديشي صرف، تنها به ديدار يار ميانديشد.
آثار شيخ شهيد:
آثار شيخ به دو دسته منظوم و منثور تقسيم ميشود. ديوان اشعار كه شامل غزليات و قصايد و رباعيات است و مثنويهاي الهي نامه، اسرار نامه، مصيبت نامه، وصلت نامه، بلبل نامه، بيسر نامه، منطق الطير، جواهر الذات، حيدر نامه، مختار نامه، خسرو نامه، اشترنامه و مظهرالعجايب. البته برخي از عطارشناسان انتساب كتابهايي چون خسرونامه، مظهر العجايب و لسانالغيب را به عطار رد كردهاند. از ميان آثار منثور وي نيز ميتوان به تذكره الاوليا اشاره كرد، اين كتاب در بردارنده سرگذشت و حكايات مربوط به نود و هفت تن از اولياي مشايخ تصوّف است.
سفر پرندگان، زيباترين اثر عطار
اما آنچه كه ميتوان شاهكار آثار شيخ شهيد دانست همان مثنوي منطقالطير است، در اين منظومه داستان سفر گروهي از مرغان مطرح ميشود كه براي جستن يافتن سيمرغ كه پادشاه آنهاست به راهنمايي هدهد به راه ميافتند و در راه از هفت مرحله سهمگين ميگذرند. سيمرغ نماد ذات حضرت حق است و پرندگان سالكاني كه در راه حق گام مينهند.
در هر مرحله گروهي از مرغان از راه باز ميمانند و به بهانههايي پا پس ميكشند تا اينكه، پس از عبور از اين مراحل هفتگانه كه بيشباهت به هفتخان در داستان «رستم» نيست، سرانجام از اين گروه انبوه مرغان كه در جستوجوي «سيمرغ» بودند تنها «سي مرغ» باقي ميمانند و چون به خود مينگرند در مييابند كه آنچه بيرون از خود ميجستهاند «سيمرغ» اينك در وجود خود آنهاست، پس سرانجام حقيقت را در وجود خويش كشف ميكنند.
منظور عطار از مرغان، سالكان راه و از «سيمرغ» مردان خداجويي است كه پس از عبور از مراحل هفتگانه سلوك يعني طلب، عشق، معرفت، استغنا، توحيد، حيرت، فقر و فنا در خويش مستقر شده و به معبود ميرسند، منطق الطير با زبان و بيان ساده عطار داستان زندگي ماست در اين جهان خاكي، ما كه پرندهايم اما سرگردان بين زمين و آسمان. شيخ فريد الدين عطار نيشابوري يكي از اين بزرگان است كه رنگي از مكتب عرفاني وحدت وجود را به داستانهاي عرفاني خود زده و سيمرغ را در قالب تمثيل معرفي ميكند تا ما را در آنچه با ديده جان رويت كرده سهيم كند.
عطار در منطقالطير در پي بيان مقام جويندگان حقيقت است و خود اينگونه پرده از اين راز برميدارد:
من زبان مرغان سر بسر/ با تو گفتم فهم كناي بيخبر/ در ميان عاشقان مرغان درند/ كز قفس پيش از عجل در ميپرند/ جمله را شرح و بياني ديگر است/ زانكه مرغان را زباني ديگر است/ پيش سيمرغ آنكسي اكسير ساخت/ كو زبان جمله مرغان را شناخت.
عطار در اين منظومه كه ميتوان آن را حماسهاي عارفانه دانست با نيروي تخيل خود و به كار بردن رمزهاي عرفاني به زيباترين وجه سخن ميگويد، بحق اين منظومه يكي از شاهكارهاي زبان فارسي است.
عطار، ما را پرندگاني ميداند كه قابليت پرواز تا اوج را دارند؛ اگر بتوانيم نگاهش را بياموزيم و بياموزانيم، همه با هم اين سفر خاكي را با عروج به افلاك طي خواهيم كرد.
شيخ شهيد در خلال داستانها، روايات و حكايتهايش با سادگي و به دور از آلايش ميگويد: شما پرندهايد، بالهايتان را فراموش نكنيد.
و اما روز بزرگداشت عطار...
بهياد و پاس بزرگي جايگاه اين عارف والامقام، 25فروردينماه روز بزرگداشت عطار نيشابوري ناميده شده است. اين اقدام و اقدامات مشابه براي نامگذاري روزها، نشانه ادب و احترام به بزرگان سرزمينمان بوده و امري نيك و پسنديده است اما اين اقدام نيك، بدون برنامهريزيهاي لازم فرهنگي پيش رفته و موجب ميشود تنها سالي يك بار با برگزاري سمينارها و برنامههاي متفاوت از اين بزرگان ياد كنيم و بعد... فراموششان كنيم تا سال بعد همان روز و همان برنامهها.
انديشه و نگاه بزرگاني چون عطار اين ظرفيت را دارد كه هر روز و هر لحظه ما را در اين غوغا بازار گنگ كه انسان مدام راه گم ميكند و بيراهه ميرود ياري كند، چراكه جنس افكارشان محدود به هيچ سال و ماه و زماني نيست و گذر ايام هيچ غباري بر افكارشان ننشانده است، اين در حالي است كه رسانههاي كشورمان طي سال به هر موضوعي ميپردازند جز بزرگاني كه هنوز جهانيان ايران را در كنار نام آنها ميشناسند! گويي فراموش كردهايم عطار و ديگر بزرگان به همه روزهايمان تعلق دارند نه يك روز!
تهران امروز- زینب مرتضایی فر