فرارو- ناصر صفاریان، فیلمساز، منتقد سینما و روزنامه نگار، با نگارش نوشتهای در
سایت خویش نگاهی دیگر به فیلم به رنگ ارغوان ساخته است.
این مطلب را با عنوان در تعارض عشق اقتدار، در پی میخوانید:
توقيف فيلمي چون «به رنگ ارغوان» از همان ابتدا عجيب به نظر ميرسيد ـ حتي در ابعاد سرزمين پر از عجايب ما. گذشته از اينكه در شوراهاي تصويب بخشهاي مختلف وزارت ارشاد، نمايندگاني از حوزهها و نهادهاي ديگر هم حضور دارند و همه چيز از همه نظر مورد بررسي قرار ميگيرد، در مورد موضوعهايي مثل «به رنگ ارغوان» كه از پايه و اساس به يك ركن امنيتي ميپردازد، بررسيها پررنگتر و دستورها از بالاتر است و امضاي پاي مصوبهها قوت قلب بيشتري به خالقان آثار ميدهد. به ويژه كه به ياد داشته باشيم «به رنگ ارغوان» نه تنها پروانه ساخت كه پروانه نمايش هم دريافت كرد، ولي از اكران بازماند.
از اين عجيبتر، رفتار ابراهيم حاتميكيا در تمام اين چند سال بود. برخلاف گذشته كه در مقابل حذف چند صحنه از فيلمش (بوي پيرهن يوسف و برج مينو) سر و صدايي به حق بهراه ميانداخت، برخلاف گذشته كه به حق طبيعي تهيهكنندهاش براي عدم نمايش فيلم در جشنواره (موج مرده) وقعي نمينهاد و اعتراضش خبر اول روز ميشد، برخلاف گذشته كه به خاطر عقب افتادن نوبت نمايش فيلمش (روبان قرمز) مصاحبه ميكرد و اعتراضش را اعلام مينمود، رفتار جديدش چه بود؟
حرف او، پاسخ او، عملكرد او، سكوت بود و بس؛ و اين از آدمي ـ و نه لزوما فيملسازي ـ كه بخش عمده هويت ـ وجودي ـ اش اعتراض بود و شهره به لب نبستن بر آنچه ميبيند، عجيبتر از هر عجيبي بود. آن زمان تعجب همه فراتر رفت كه حاتميكيا در نامهاي به وزير اطلاعات وقت، فيلم را به او تقديم كرد و سرنوشت آن را به او سپرد، آن هم با لحني كه نه اعتراض، كه گلايه هم در خود نداشت.
صحبت از خوبي يا بدي مقام اطلاعاتي و يا فرد فيلمساز نيست. سخن از مناسبات حرفهاي و چارچوبهايي است كه چه در عرف و چه در ذهن آدمها نقش بسته. تا به حال هميشه صحبت تفاوت روحيات هنرمندان و سياستمداران بوده است. نه فقط در ايران، كه در همه جاي جهان. ولي حالا ابراهيم حاتميكيا، ناتوان از اكران فيلمش، چنين حركتي را انتخاب ميكرد، و كس نميدانست چرا اين بار را به سكوت نگذراند و ـ اگرچه بياعتراض ـ به آهستگي از كنار ماجرا نگذشت.
حاتميكيا كه هر بار با فراغ ذهنيت و به قول خودش «حال» به سراغ ساخت فيلمهايش ميرفت، در فاصلهاي اندك ـ كمتر از يكي دو ماه از توقيف «به رنگ ارغوان» ـ فيلم بعدياش را كليد زد. كس نميدانست كه آيا نوعي فرار ذهني و پناه بردن به موضوعي ديگر است براي رها شدن از كابوس و فشار توقيف، يا اصلا همانند لحن آرام نامه به وزير، اساسا كابوس و فشاري نيست و گويي كه چيزي گذشته و رفته.
هر چه بود، از آنجا به بعد فيلمساز اهل دل و سخنگوي زمانه، راه ديگري رفت و حرفهاي ديگري زد. حرفهايي نه به دلنشيني سخنان پيشين و نه به باورپذيري صادقانه آنها. اينگونه بود كه آثار جديد، از قدرت دروني قبلي تهي شد و توانايي حرفهاي فيلمساز را به سختي ميشد در آن سراغ گرفت. «به نام پدر»، «حلقه سبز» و «دعوت» محصول همين دوره بودند.
خنثي بودن و روايت بيخطر، آنقدر در اين سه اثر، بهويژه دو تاي آخر، ريشه دواند و جاخوش كرد كه نشانههايش را نه فقط در خود اثر، كه در صاحب اثر هم به وضوح ميشد ديد. حاتمي كياي هماره معترض به روشنفكران ساكت در برابر حوادث پيرامون، خلاف سنت پيشين، روش ديگري پيش گرفت و خود به سكوت نشست. تا آنجا كه در اوج انتظارهاي پيش و التهابهاي پس از انتخابات امسال، به ميان نيامدن و به بيرون نيامدن در حد يك كلمه اظهارنظر، در مورد او بيش و پيش از هر كس به چشم آمد و سوالانگيز شد.
سرانجام با آغاز دوره جديد رياستجمهوري محمود احمدينژاد و معاونت سينمايي جواد شمقدري، «به رنگ ارغوان» هم در كنار ده پانزده فيلم توقيفي ديگر از محاق به درآمد و با كسب جوايز اصلي جشنواره فيلم فجر، تماشاگران منتظر را مشتاقتر كرد.
در اين ميان، ابراهيم حاتميكيا در مراسم اختتاميه جشنواره تشكر مبسوطي از جواد شمقدري كرد و او را «عزيز ما» ناميد، رئيسجمهور فيلم را ديد و پسنديد و ضمن انتقاد از توقيف سليقهاي فيلم در دوره گذشته گفت بهتر است بخشهايي از آن كوتاه شود، روابط عمومي رياستجمهوري مصاحبه رئيسجمهور را غيررسمي و فاقد سنديت خواند، روحالله حسينيان گفت هشتاد درصدش خوب است و بيست درصدش بايد حذف شود، حسين شريعتمداري گفت فيلم مزخرف است... و سرانجام پس از تعطيلات پايان ماه صفر فيلم روانه پرده سينماها شد.
حالا علاقهمندان سينماي حاتميكيا با فيلمي روبهرو هستند از جنس آنچه سينماي حاتميكيا ميدانند، يعني چيزي كه هم «سينما» را در خود دارد و هم نشانههاي دنياي پيشين فيلمساز را كه مدتها بود اثري از آن به چشم نميخورد. «به رنگ ارغوان» اگرچه بهترين فيلم حاتميكيا نيست و تا اثر كاملي چون «خاكستر سبز» فاصله دارد، ولي يكي از چند فيلم برتر او و از آثار شاخص سينماي ايران است.
ولي آنچه نقطه ضعف فيلم / فيلمنامه است و آشكارا به آن لطمه زده، پرداختن به اعتراضهاي دانشجويي ـ در شكل كنونياش ـ است. در كنار قصه اصلي، شاهد قصه فرعياي هستيم درباره اعتراض دانشجويان منابع طبيعي به عبور جاده از ميان جنگل. مساله اين است كه ما در ايران فعاليتهاي محيطزيستي جدي ـ حتي از نوع دانشجويي ـ نداريم و مردم اصلا چنين مسائلي را جدي نميگيرند، افراد انگشتشماري هم كه چنين نگرانيهايي دارند موفق به جذب آن توده بيتفاوت نميشوند. پس كليت ماجرا منتفي است.
با اين حساب، بايد اين داستان فرعي را روايت محافظهكارانهاي از نوعي جنبش دانشجويي دانست. تا اين جايش پذيرفتني است، وي وقتي عوض شدن اسمش را ميپذيريم، عوض شدن رسمش ديگر قابل قبول نيست. اين «حركت دانشجويي» كه (ميشنويم) فعالانش حتي بازداشت شدهاند و بقيه هم زير نظر هستند، در كجاي گفتار و رفتارشان نشاني از اعتراض واقعي و قابل قبول به چشم ميخورد؟ آنچه ميبينيم آنقدر عادي و معمولي است كه گويي ميخواهند استادشان را عوض كنند يا به كيفيت غذا اعتراض دارند.
در مقابل، آنچه قوت و ويژگي اصلي اثر است و همان بازگشت دوباره حاتميكيا تلقي ميشود، رفع اشكالي است كه در «آژانس شيشهاي» رخ داده بود و پيش از آن نبود.
اگر پيش از آن و از ابتدا، حاتميكيا حق را ميان همه تقسيم ميكرد و آنجا كه شائبه عدم توازن و حق و ناحق بود، اصلا وارد ماجرا نميشد، در «آژانس شيشهاي» حق و ناحق كرد و به تقسيم خودي و غيرخودي پرداخت. حال آنكه قبلا به گفته خود او، در فيلمهاي جنگياش به آن سوي خاكريز و به دنياي سربازان عراقي نمي پرداخت، چراكه شناختش از آن سو كامل نبود و نگران بود حقي از آدمهاي آن طرف ضايع شود.
اين نگاه برآمده از اعتقاد «همه حق نزد همه است» تا آنجا پيش رفته بود كه در يكي از زيباترين صحنههاي تاريخ سينماي جنگ در فيلم «مهاجر»، قهرمان حاتميكيا آنقدر صبر ميكرد تا سرباز عراقي از دكل ديدهباني پايين بيايد، بعد آن را منفجر كند. همين بود كه كسي نفهميد چه شد كه اين قهرمان، چند سال بعد به جاي آنكه به دنبال پاسخگويي آناني باشد كه وظيفهشان را انجام نداده بودند، در «آژانس شيشهاي» به روي هموطنانش اسلحه كشيد و آنان را مقصر دانست.
حالا اين بار، قهرماني كه در «موج مرده» آمادگي كوتاه آمدن در مقابل نسل آينده را پيدا كرده بود و در «به نام پدر» پاسخي به نسل آينده نداشت، اكنون در «به رنگ ارغوان» ـ از سرعشق ـ در مقابل اين نسل زانو ميزند. آن هم در شرايطي كه مردم اين سو نيستند و قهرمان حاتميكيا آن سو. قهرمان از جنس مردم و همين سوست، در كنار خود آنها.
اينجا آنچه خودش را به رخ ميكشد، نه تنها رويارويي دو نسل، نه فقط تضاد عشق و عقل، كه بيش از همه، رودررويي عشق و اقتدار است. عشق و اقتداري كه در شكل ظاهرياش نمونه سينماي «فرد در برابر سيستم» است كه در سينماي كشورهاي ديگر هم نمونههاي بسياري دارد، نمونههايي كه گاه در قالب قهرمان و گاه ضد قهرمان شكل ميگيرد. آخرين نمونه بسيار ديدهاش در اينجا فيلم آمريكايي «آواتار» است و رودررويي فرد با سيستم آن هم به خاطر عشق. درست مثل آنچه در «به رنگ ارغوان» ميبينيم.
پاي عشق كه به ميان ميآيد، با انتخاب «فرد» روبهرو ميشويم در برابر جبر «سيستم». در واقع فرديت شكل ميگيرد در مقابل كليت، گوش به فرماني و اقتدار. اصلا هم صحبت از نظام حكومتي يا دولت ايران نيست. يك بحث كلي است در شكل كلياش، در هر گوشه از جهان. سيستم ميتواند هر سيستمي باشد، و فرد هر فردي. اين انتخاب و اين فرديت هم ميتواند جامعيت جهاني داشته باشد. جذابيت فيلم هم در همين جامعيت است و همين نكته باعث شده پس از چند سال، رنگ كهنگي به خود نگيرد.
ولي فراموش نكنيم در كنار اين جامعيت دروني، شكل ظاهري آن كه رويهاي امروزي / اينجايي دارد، همان چيزي است كه روزگاري باعث به محاق رفتنش شد و حالا موجب بيرون آمدنش. در حقيقت، همان نكتهاي باعث رفع توقيف «به رنگ ارغوان» شده كه باعث توقيفش شده بود.
فيلم از نوعي اقتدار، نوعي مراقب بودن و نوعي اشراف بر هر كار هر كس كه اراده شود سخن ميگويد و ابايي هم از آن ندارد. اين نگاه روزگاري تلقي منفي ايجاد كرده بود و حالا در شرايط جديد چند ماه گذشته ـ ظاهرا ـ مسوولان به اين نتيجه رسيدهاند كه اين اقتدار بايد به نمايش گذاشته شود. درست مثل آنچه اين روزها در سخنان مسوولان ميشنويم و در حضور پررنگ نيروهاي انتظامي و امنيتي در برخي روزهاي خاص ميبينيم. حالا ديگر نظر اين است كه اقتدار در التهاب چيز بدي نيست.
اين نگاه به سود حاتميكيا و اثرش تمام شده و اكنون فيلم روي پرده است. ولي فراموش نكنيم كه فارغ از هر حاشيهاي و در هر شرايطي ـ كمي كمتر يا بيشتر ـ «به رنگ ارغوان» فيلم خوبي است و ميتواند بيهيچ اتكايي روي پاي خود بايستد.