حمید احمدینژاد*؛ پیروان معجزه هزاره سوم طی یک ماه گذشته تحرکات و فعالیتهای دومینوواری را در دستور کار قرار دادهاند که چهره واقعی گفتمان آنها را در ذیل عناوینی همچون پسااصول گرایان یا غیراصول گرایان آشکار میسازد. نشانه شناسی حملات این طیف به دستگاههای اجرایی، شخصیتهای انقلابی و نخبگان سیاسی حاکی از عدم پایبندی آنها به اصول و طرح ریزی اهداف جدیدی است که عبارتند از؛
نوزایی سازی قطبیت: تا قبل از ورود رسمی احمدینژاد به عالم سیاست ایران، تقسیم فضای سیاسی کشور ذیل دو گرایش کلان چپ و راست آنهم صرفا در بین سطوح بالای حکومت معنا داشت. اما قدم گذاشتن احمدینژاد در این وادی فضا را دگرگون کرد. دگرگونیهای که مبتنی بر پوشاندن جامه هویتی به قطبیت فضای سیاسی کشور بود.
این تحول سه ویژگی اساسی به همراه داشت. اول آن که آیت الله هاشمی گزینه انتخابی برای مورد حمله قرار گرفتن و فضاسازی انتخاب شد. دوم آن که با رنده کردن قطبیت سطوح بالا برای نخستین بار آن را به صورت افقی در بین جامعه وارد کرد و نهایتا این که منجر به تولید گفتمان هابزی- دشمنی- برای تعریف قطب دیگر به عنوان منبع تهدید هویت خود شد.
این دستاورد احمدی نژاد طی چند سال اخیر بسیار تلطیف شد اما اکنون مجددا پیروان او در صدد نوزایی سازی این قطبیت هستند. ولی برخلاف قطبیت سازی گذشته این روند جدید همزمان هر دو سطح افقی و عمودی را نشانه گرفته است. به این معنی که از نگاه آنها هدف قرار دادن دستگاههای و شخصیتهای انقلابی و نیز مسئولان اجرایی ذیل عنوان عدالتخواهی برای عامه مردم، هم زمان زمینه تقابل و مرزبندی را به صورت سه وجهی یعنی بین خود مردم، بین حکومت، و بین بخشهایی از مردم و حکومت را فراهم میکند.
برجستهسازی و حاشیهرانی: احمدینژاد بیکم و کاست نماد بارز یک دولت پوپولیستی بود. دال مرکزی گفتمان این دولت ثنویت دیدن همه هستی بود. به واقع در پیروان گفتمان احمدی نژاد شعار هر که با ما نیست علیه ماست تعریف کننده جبهه خودی و غیر خودی بودهاست.
در نتیجه این گفتمان باید هویت خویش را در حذف یا در برابر «چیزی» تعریف میکرد. در دوره زمانی که در قدرت قرار داشتن این «چیز»، شخصیتهای محوری بود که مانعی در راه اقتدارگرایی آنها محسوب می شد. اما امروزه این «چیز» تغییر ماهیت داده و در قالب دستگاه قضاء و شخصیتهای انقلابی و اجرایی نمود یافتهاست. از آنجا که در حال حاضر فاقد ابزارهای قدرت هستند، برای تعریف هویت خود در برابر این قالبهای جدید اقدام به برجستهسازی و حاشیهرانی میکنند.
این فرآیند شامل بیان نکات مثبت خود و نکات منفی آنها و همچنین سرپوش گذاشتن بر نکات منفی خود به موازات سرپوش گذاشتن بر نکات مثبت آنهاست. به عبارت بهتر آنها با برجستهسازی نکتههای مثبت خود و نکتههای منفی دیگری و همچنین با به حاشیه بردن نکتههای منفی خود و نکتههای مثبت آنها، خود را محور خوبی و نیکی و آنها را در محور ظلم و بدی معرفی میکنند. ابزارهای این کار نیز ایجاد هیاهو، بازارگرمی، بزرگنمایی عیبها و افشای تخلفات نخبگان سیاسی، اداری و اقتصادی است.
حامی پروری: اسطورهها همواره شریان حیات را در رگهای یک قوم، ملت یا گروه جاری میسازند. از این دریچه حامیان خاص ایدئولوژیک احمدی نژاد با خلق تعابیر محیرالعقول وی را به اسطوره و نمادی برای حامیان و طیف سیاسیاش تبدیل کردند.
اسطورهای که همه ابعاد را براساس منطق حکزدگی سیاسی یعنی اولویت ملاحظات سیاسی خود مینگریست. اما پایان ریاست جمهوری احمدینژاد آغازی بر روند فراموشی این اسطوره بود. در مرحله بعد به حاشیه رفتن و رد صلاحیت او برای انتخابات اخیر ریاست جمهوری مرگ اسطورهگی وی را رقم زد.
از سوی دیگر تبری جستن احمدی نژاد از اصولگرایان در سالهای اخیر که با همه توان در خدمت به قدرت رسیدن او قرار داشتند بیش از بیش باعث ریزش حامیان ایدئولوژیکی او شد.
از اینرو با توجه به این که یکی از ویژگیهای پوپولیستها گذشتهگرایی و حسرت برای آن است در نتیجه اقدامات احمدینژادیها را میتوان تلاش برای زنده ماندن و بازگشت اسطورهای شان قلمداد کرد.
در واقع آنها تلاش دارند با فضاسازی جدیدِ هویتی و معرکهگیری در مکانهای عمومی ضمن جلب توجه، اقدام به یارگیری، تلاش برای زنده کردن گفتمان خود و حامی پروری به عنوان بهترین مجرای تامین منافع خود از مسیر مردم کنند.
در نهایت باید گفت پوپولیستهای دیروز و شکنندگان اصول امروز بار دیگر بر پایه حسرت به گذشته با توسل به نارضايتيها، حق طلبيهاو مشکلات جاري جامعه تلاش دارند تا با ایجاد قطبیتسازی و بهرهگیری سمبلیک از نمادها برای شکستن خطوط قرمز اقدام به حفظ هویت خود و مصادره سهمی از قدرت بکنند امری که بیش از هر چیز دیگر آنها را به پستوی تاریخ خواهد کشاند.