bato-adv
bato-adv
کد خبر: ۳۰۵۴۱۴

انباشت بحران در «مدیریت شهری»

حادثه پلاسکو ابعاد جدیدی از انباشت مولد بحران را معلوم کرد. به نظر در حالِ زندگی کردن بر روی زمینی مین گذاری شده هستیم. در این وضعیت بحرانی، بروز یک نقص یا عیان شدن ناکارآمدی های سیستمی کافی است تا فاجعه ای از جنس پلاسکو روی دهد
تاریخ انتشار: ۱۲:۱۳ - ۱۹ بهمن ۱۳۹۵
یادداشت دریافتی- مهدی محمدی*؛ 1.این نوشتار با «رخداد» خواندن رویداد پلاسکو بر آن است تا از منظری هستی شناختی عمق فاجعه و بحران در مدیریت شهری و نظام دانش اجتماعی ناظر بر آن را مورد تحلیل قرار دهد. اگرچه «بحران زیستی» - در و با بحران زندگی کردن- وجه مشخصه  نظام اجتماعی و فرهنگی ماست اما حادثه پلاسکو ابعاد جدیدی از انباشت مولد بحران را معلوم کرد. به نظر در حالِ زندگی کردن بر روی زمینی مین گذاری شده هستیم. در این وضعیت بحرانی، بروز یک نقص یا عیان شدن ناکارآمدی های سیستمی کافی است تا فاجعه ای از جنس پلاسکو روی دهد.

اما چرا رخداد؟ مگر نه این که «بحران زیستی» مستلزم وقوع فجایعی مکرر و این چنینی است و حافظه  تاریخی ما لبریز از تلخی این فجایع؟ آیا تفاوتی بین این رویداد و رویدادهای دیگر وجود دارد؟ «رخداد» نظم مألوف را می گسلد و افقی تازه فراروی امر اجتماعی می گشاید. اما بیشتر رویدادها رخدادْ و بنابراین بنیاد نظم و کلیتی جدید نمی شوند؛ بخصوص در این آب وخاک که گوش ها و ذهن ها با تحلیل یک دست و تقلیل گرایانه  از پیچیدگی روندهای اجتماعی کوک شده اند.

در تحلیل های جامعه شناختیِ مرسوم،  بحران ها نشانه یا آسیب هایی هستند که در گذار به یک وضعیت تکامل یافته تر و به یک معنا گذار به «توسعه یافتگی» رخ می دهند. رهایی از این وضعیت گویی مستلزم یک برنامه ریزی صحیح و اصولی است تا تناقضات را حل وفصل کند و بحران ها را خاتمه دهد.  آیا این شاه بیت تحلیل های اجتماعی نیست؟

اما حال که فجایعی مانند پلاسکو خدشه ای در تغییر عملکرد مدیریت شهری و محتوای دانش اجتماعی ناظر بر آن به وجود نمی آورد، به زبان دیگر، حال که رویداد(پلاسکو)، رخداد نمی شود تا در رخدادگی اش با کشف حقیقت متناظری پیوند یابد، رخداد خواندن پلاسکو باید با تزریق بحران به درون این دو ساحت- مدیریت شهری و نظام علم (اجتماعی) - مکانیسم و سازوکار معیوب آن ها را برملا کند؛ چرخه  بحران ساز مدیریت شهری در پایتخت و نهیلیسم حاکم بر علوم اجتماعی را.

2.هم نشینی مجموعه ای از عواملْ رویداد و حادثه پلاسکو را به «رخداد»ی مهم تبدیل کرد. از برآمدن شعله ها تا فروپاشی یک باره ساختمانْ فرصتی بود برای استیضاح نیروهای مختلف اجتماعی، تا وارد صحنه شوند و عرصه را تسخیر و از آن خود سازند؛ هر یک در نسبت با نقش و جایگاه انعکاسی خود با امر حادث و ظرفیت به وجود آمده برای اعاده حیثیت و انجام وظیفه فردی، سازمانی و اجتماعی خود، تا بدین گونه «واقعیت اجتماعی» از کنش فعال یا انفعالی آن ها برساخته و بیان شود.

در یک سو تجمع و ازدحام (شاید هم دلانه) برای لمس واقعیت جاری و تصویرسازی از آن و در دیگر سو، تعهد مسئولانه برای کنترل بحران و رفع اثرات مخرب آن  - با این توضیح که در آن دقایق ملتهب، این وزن و اهمیت حضور فعالِ نیروهای امدادی است که باید در برابر تماشاچیان سرگرم و حیرت زده، تفوق کارکردی خود را تحقق می بخشید.

(هدف نوشتار توضیح آسیب-شناسانه این سوءمدیریت و اغتشاش برآمده از آن نیست). اما تنها نحوه مواجهه این نیروها در دقایق قبل از فروپاشی پلاسکو و یا حتی عمق فاجعه و حجم تخریب و خسارت گسترده آن نیست که این حادثه را تا سرحد «رخداد» برمی کشد و از آن تأثیری فراگیر بر جای می گذارد، بلکه رخدادگی این رویداد را باید در تغییر آرایش نیروهای اجتماعی و سیاسی ردیابی کرد؛ در نسبت با این حادثه و در مواجهه نیروهای استراتژیک و حیاتیِ قوام بخشِ زیست سیاسی و اجتماعی، به فراخور نقش آفرینی و توان تأثیرگذاری آن ها در پیگیری ماجرا و جهت دادن به آن، در نظام یابی تکوینی چندلایه و پیچیده نهادها و سازمان های درگیر به میزان سهمی که در عادی سازی شرایط داشتند، برای گریز از بحران موجود یا حل وفصل موقتی آن تا زمان بحران احتمالی آینده،که بی تردید از راه خواهد رسید.

آن چه حادثه پلاسکو را اهمیتی صَدچندان می دهد ظرفیت ایجابی آن است در تغییر آرایش و سنگربندی همین نیروها. به همین جهت این بحران ها را باید بحران های «نظام ساز» دانست که نهادها و سازمان های درگیر بحران را ترمیم و تقویت می کند. از آن رو نظام ساز، که ماهیت و گستره حادثه به شکل اجتناب ناپذیری با فراخوان و استمدادطلبی از نیروهایی رفع و رجوع می گردد که خود بازیگر و صحنه گردان اصلی در تولید چنین فجایعی هستند. آن ها ناگزیر به صحنه فراخوانده می شوند تا اثرات مخرب تولیدی خود را به ظاهر محو کنند، فارغ از و بی اعتنا به آن که همواره سهمی تعیین کننده در ایجاد این بحران ها دارند. برآیند این فعل و انفعال چیزی جز تجدید و تحکیم بیشتر عوامل «بحران ساز» نیست که موجودیت شان در بحران آفرینی و رفع آن معنا می یابد و بدین گونه نظام یابی مجدد آن ها را تضمین می کند.

آن چه نظم مألوف را به سکته واداشته و چیدمان و نحوه استقرار نیروها را دچار واگرایی های هرچند موقتی کرده در انعکاس و پژواک بلند این فاجعه مأوا دارد. هرچند در پی حادثه، تلاش های سازمان یافته  رسانهای ارتباط بین دلایل، شرایط و ماهیت فاجعه را با نهادها و سازمان های فاجعه ساز مخدوشْ و تا سرحد امکان محتوای برنامه ها را به قصد بازسازی انسجام اجتماعی و همدلی با وضع موجودبه نظم درآورد، اما کانونی شدن رویداد پلاسکو در گستره جغرافیای سرزمینی و در چارچوب دولت- ملت، - که به شکل متناقضی پروپاگاندای رسانه ای مسبب آن بوده است -  متضمن تفسیرهای متعدد، ناهمسو و متفاوتی است که برآیند آن می واند واجد ظرفیت های تعیین کننده ای باشد.

حساسیت جامعه مدنی نسبت به امور مختلف مدیریت شهری و پیگیری مجدانه مطالبات شهروندی یکی از این نقطه عطف ها است. اینک مجموعه مدیریت شهری – بخصوص در کلان شهرها - می داند که قصور در وظایف محوله چه تبعات ویران گری دارد و عدول از برخی اصول اساسی تعیین شده چه سرنوشت تلخی برای آینده سیاسی آن ها رقم خواهد زد.

هم اکنون، هم نشینی امکانی مجموعه ای از عوامل، جغرافیای تأثیر و تأثر اجتماعی، سیاسی و فرهنگی این حادثه را تا مرزهای دولت- ملت نشانه گذاری کرده است.  حال «فقدان پلاسکو» و غیاب آن باید مرزهای نظر و عمل، کنش و واکنش، تعیین و اِعمال رویه ها، سیاست ها و برنامه های سیاست گذارانه را روشن و معلوم کند.

بدین ترتیب، «ماهیت فاجعه» و پژواک دلهره آور آن، دیگر حوزه های حیات اجتماعی را نیز مسخر خود کرده است و ملازم با آن صف بندی های جدیدی را موجب شده است. یکی از اولین موج های احتمالی رخداد اخیر، در انتخابات ماه های آتی شورای شهر- و با حساسیت بیشتر در شهر تهران- ظهور و بروز خواهد یافت. به نظر بازخوانی مستمر حادثه پلاسکو و جاری بودن آن در مباحث زندگی روزمره راه را بر بی تفاوتی و انفعال شهروندان نسبت به اعضا و ترکیب شوراهای شهر خواهد بست. زین پس شاید ارجاع مکرر به رخداد پلاسکو ظرفیت تعیین کننده خود را در طرح مباحث جامعه-شناسی شهری بگشاید و مدیریت شهری را در برابر نقدهای جدی تری قرار دهد.

3.حال باید رخدادخواندن پلاسکو را به درون خواب آرام علوم اجتماعی راه داد. در دوران «پساپلاسکو» مهم ترین رهاورد این حادثه تلخ، برای جامعه شناسی چیست و چه می تواند باشد؟ شاید تلاش مجدد برای طرح مسئله جدی تر درباره شهر و صورت بندی مجدد از ماهیت و چیستی آن.

حال که این رخداد، به ظاهرْ موجب تغییر آرایش نیروهای مختلف سیاسی و اجتماعی شده و به روزکردن حیات مقتدرانه این نیروها را محکوم به قسمی پذیرش تقصیر و مسئولیت پذیری کرده است، چرا جامعه شناسی از آن برای مفهوم سازی دوباره از «چیستی» و «ماهیت امر اجتماعی» بهره نبرد.

در عصر رسانه های دیجیتال که گویی مرز ابژه گی و سوژه گی، مرزهای امر واقعی و امر نمادین، بیش از هر زمانی مسئله دار شده است، وظیفه علوم اجتماعی انتقادی است که تجدیدنظری جدی در چارچوب های مفهومی خود بکند و طرح مسئله ای بدیع از وضعیت موجود داشته باشد. اما مروری بر نقدهای ارائه شده در روزهای اخیر نشان می دهد که منتقدان- بخوانید جامعه شناسان- هنوز گرفتار و محدود در بازی مفهومی نخ نما و کسل کننده دوران پیشین هستند.

تاکنون نقدهای جامعه شناختی از حد «نقد آسیب شناسانه» فراتر نرفته اند. محتوای نقد آسیب شناسانه هم بیش از آن که هستی موجود را به رسمیت بشناسد و برای تحلیل مولفه های برسازنده و حیاتی آن ماده تاریخی فراهم آورد، حداکثر به «توزیع تقصیر» می پردازد و در نهایت «این» یا «آن» را مقصر اعلام می کند.

کافی است نگاهی گذرا به اتاق بحث و جدل ها و نقدهای شبکه های اجتماعی داشته باشیم- نقدهای ژورنالیستی هم که ماهیتا از آسیب شناسی فراتر نمی روند. به طور مثال و در این فقره چه فرقی می کند شهرداری یا نهاد دیگر و یا مجموعه ای از این سازمان ها به قصور و یا کوتاهی در انجام وظایف متهم شوند. آن ها نه با تذکر و نه با هشدار - به اصطلاح جامعه-شناسان- از خواب برنخواهند خواست.

این نهادها تاکنون و در ادامه همان رویه ای را اختیار خواهند کرد که تاکنون در جلد آن فرو رفته بودند. موجودیت، بقا و استمرار آن ها در این-گونه بودن آن هاست. کدام نهاد یا سازمان به گونه ای عمل می کند که موجودیت اش بلاموضوع شود.

این مجموعه ها در ادامه دست به همان کاری خواهند زد که تاکنون مجدانه در تحقق آن کوشیده بودند. همان دستی که مسبب این ویرانی هاست آن را نیز خواهد ساخت، به سان شمشیری که زخم می زند و مرهم نیز هم.

این تخریب گران خلاق، شهر را بارها و بارها ویران و از نو خواهند ساخت. همان نیروهایی که شهر را ویران می کنند بر تارک ویرانه هایش، خلاقانه بنایی عظیم و چشم نواز می سازند. اما آیا جامعه شناسی و نقدهای برآمده از تحلیل های جامعه شناختی ظرفیت آن را دارد که به سان «تخریب گر خلاق» عمل کند؟ یعنی به منظور توضیح امر اجتماعی، ماهیت آن را چنان واسازی کند که در این فرایند، نیروهای موجد نظم و کشمکش اجتماعی ناخودآگاه به حرف درآیند و از توضیح عالمانه و دقیق منطق و سازوکار پنهان امر اجتماعی رسوا گردند.

جامعه شناسی ما که مشحون از نقدهای آسیب شناختی است به نظر قدرت تخریبی فراوانی دارد بدون هیچ بهره ای از آن نیروهای خلاق؛ در توصیف و تبیین عالمانه وضعیت موجود.

  اگرچه جامعه شناسی تاکنون زائده ای ارگانیک از نظام تولید نادانی بوده و در نشاندن قسمی باورهای غلط در اذهان عمومی به بهترین شکل عمل کرده، اما اگر روزی بخواهد از این بازی کسالت آور رها شود (بازی توزیع تقصیر و به یک معنا، هیچ-انگاشتن تمام آن چه که هست)، باید در رابطه با این موضوع به طور مشخص به این پرسش پاسخ دهد که این شهر چگونه امکان پذیر شده است؟ چگونه تداوم یافته است؟ چگونه خود را بازتولید می کند؟

به طور طبیعی پاسخ باید معطوف به نیروهایی باشد که شهر را در گستره تاریخی اش می سازند نه نیروهایی که حضور احتمالی آن ها شهری بهتر را رقم می زند. وقتی محتوای تمامی نقدها معطوف به نیروهای «خیر غایب» و «شر حاضر» است، تلاش های سبک سرانه  نقد، زندانی دیوار بلند قدرت می گردد و از قدرت بتی می سازد که تنها سرنگونی اش وضعیت حاضر را به نقطه ایده آل رهنمون خواهد کرد. اما اگر بدون پیش داوری ارزشی، وجه همت خود را توضیح منطق و مکانیسم ساختار و اثرهای قدرت سازد، شاید ایجابیت سازوکار قدرت و نحوه عمل آن را در دقیقه های نقد فراچنگ آورد.

نتیجه قطعی این «نقد درون-ماندگار»، عیانشدن شکافها و خطوطی است که منطق قدرتْ سعی در پنهان کردن آن دارد. برآیند این نقد معطوف به شناخت لحظه حال و مولفه های برسازنده آن است و زمینه ای برای کنش هدف مند اجتماعی و سیاسی به وجود می آورد.

در دوران «پساپلاسکو» که نیروهای برسازنده نظم عمومی شهر دچار واگرایی شده اند و درک متفاوتی از ماهیت آنها شکل گرفته، فرصت مناسبی است تا جامعه شناسی هم دقیقه های نقد را بر مبانی جدیدی استوار کند.


*دانشجوی جامعه شناسی- دبیر بخش مطالعات تهران در موسسه تحقیقات اجتماعی دانشگاه تهران
bato-adv
مجله خواندنی ها
مجله فرارو