bato-adv
کد خبر: ۲۵۴۱۸۶

یک جو شانس؛ ارزشمندتر از یک دنیا زیبایی

محمد ماکویی
تاریخ انتشار: ۰۹:۴۹ - ۰۸ آذر ۱۳۹۴
یادداشت دریافتی- محمد ماکویی؛ در علم زیست‌شناسی، شخصیت آدم‌ها توسط دو عامل «وراثت» و «محیط» تعیین می‌شود و این‌ها‌‌ همان چیزهایی هستند که در جامعه ایرانی و در میان عوام معادل با «ذات» و «تربیت» شناخته می‌شوند.

اینکه در چگونه بودن آدمی، «ذات» اصل است و یا «تربیت» نقش تعیین کننده دارد، از دیر باز مورد مناقشه و مباحثه بوده است و ما در اینجا بر آنیم که به این مناقشات و مباحثات بیش از گذشته دامن بزنیم!

می‌گویند مابین حاکم و حکیمی که اولی «تربیت» را اصل می‌دانست و دومی بر نقش انکار ناپذیر «ذات» پای می‌فشرد، بحثی در گرفت و حاکم برای اینکه حرف خویش را به کرسی بنشاند، حکیم را به میهمانی فرداروزی فرا خواند.

در مجلس شادی و سرور، در کمال تعجب خبری از پیشخدمت و گارسون و خدمتکار نبود و این گربه‌ها بودند که در نقش تمامی این‌ها به انجام وظیفه! مشغول بودند!

حاکم که تعجب حکیم از ماجرا به وجدش آورده بود، موقع را مغتنم شمرده و با مخاطب قرار دادن او، این گونه سخن گفت: «می‌دانیم که خدمتکار و پیشخدمت و گارسن بودن در ذات گربه‌ها نیست اما ما با تکیه بر تعلیم و تربیت توانسته‌ایم ذات گربه‌ها را تغییر داده و از آن‌ها موجوداتی بسازیم که می‌توانند در نقش انسان به انجام وظیفه بپردازند!»

حکیم که اوضاع را چنین دید عجالتا نظر حاکم را پذیرفت به شرط اینکه گربه‌ها بتوانند کماکان نقش خویش در پذیرایی از میهمانان را در مجلس فردا هم به‌‌ همان خوبی امروز ایفا نمایند!

در میهمانی فردا اوضاع به‌‌ همان خوبی روز گذشته پیش می‌رفت تا اینکه حکیم موش‌هایی که از قبل تهیه و تدارک دیده و در جیب پنهان ساخته بود را ناغافل بیرون آورده و در مجلس و به میان گربه‌ها دوانید!

ر‌ها شدن موش‌ها‌‌ همان و گربه شدن مجدد گربه‌های آدم نما همان! چرا که گربه‌های موش دیده، پیشخدمتی و گارسنی و خدمتکاری را از یاد برده و با تعقیب و گریزی که به اتفاق موش‌ها به راه انداختند، میهمانی را پاک بر هم زدند!

این بار این حکیم بود که در برابر بهت و حیرت حاکم چنین داد سخن داد: «طبیعت گربه موش گرفتن است و بس و لذا هر چند او قادر باشد به مدد تربیت شایسته، چند صباحی را به دور از ذات خویش به سر ببرد، به مجرد مشاهده اوضاع بر وفق مراد، به ذات خود رجعت نموده و به مثابه ضرب المثل از کوزه‌‌ همان برون تراود که در اوست،ذات خویش را به‌‌ همان گونه که هست به منصه ظهور می‌رساند.»

واقعیت این است که ما ایرانی‌ها، بر خلاف بسیاری از مردمان دنیا، اصل را ذات آدم‌ها می‌گیریم و همانند یکی از بزرگان تاریخ، از صمیم قلب ایمان داریم که «شخصیت آدم‌ها بیست سالی جلو‌تر از شخص آن‌ها پای به عرصه وجود می‌گذارد.
»
متاسفانه چنین ایده‌ای اتفاقات چندان خوبی را برای جامعه امروز ما رقم نزده است.

به عنوان نمونه کسانی که به علت بچه دار نشدن، متمایل به پذیرش فرزند خوانده می‌شوند، مدام در هراس اینند که تعلیم و تربیتشان آنطور که باید و شاید جواب خوبی ندهد و بچه به محض بزرگ شدن کاملا شبیه پدر و مادر واقعی خود که معلوم نیست چه کسانی هستند، بار بیاید!  
از طرف دیگر کسانی که مایل به دست زدن به کاری هستند که در خانواده و فامیلشان مسبوق به سابقه نیست، پیوسته نگران این هستند که انجام کار جدید در ذاتشان نباشد و در پایان کار، محصولی جز فراموشی راه رفتن قدیم را درو نکنند!

اینکه در کشور ما نوآوری کمتری به وقوع می‌پیوندد و کمتر کسی خرق عادت رفتار می‌کند را می‌باید تا حد زیادی نشات گرفته از هراس ایرانی‌ها از درافتادن با ذات خود دانست.

اما اینکه گمان کنیم بحث و مشاجره بر سر ذات و تربیت و اینکه کدامین آن‌ها بیشتر شخصیت آدم‌ها را متاثر از خود می‌کنند تنها مختص هموطنان خودمان است را هم می‌باید کمال بی‌انصافی به حساب بیاوریم.

همه می‌دانیم که هیتلر آنقدر به ذات اعتقاد داشت که می‌خواست با نسل کشی هم شده، تنها به‌نژاد بر‌تر آریایی اجازه ادامه حیات بدهد.

علیرغم شکست آلمان‌ها در جنگ جهانی و مرگ هیتلر، ایده برتری نژادی او از بیخ و بن کنده نشد و خیلی‌ها مجبور شدند که به صور گوناگون خویشتن را مهیای مبارزه با چنین طرز تفکری نمایند، هر چند چنین مبارزه‌ای در زمان حیات هیتلر نیز کماکان در جریان بود.

در فیلم «بانوی زیبای من» مردی شرط بندی می‌کند که به مدد تعلیم و تربیت، زنی از درجه سه اجتماع را در نقش زنی از طبقه اعیان و اشراف به گونه‌ای جا بزند که هیچیک از افراد متعلق به این طبقه مطلقا بویی از ماجرا نبرد و انصافا موفق هم می‌شود.

در فیلم «آخرین تانگو در پاریس» مارلون براندو اعیان و اشراف فرانسوی را هدف مبارزه خود می‌گیرد و تلاش می‌کند با مشارکت در تهیه فیلمی آموزشی!، غرور و تعصب ذاتی افراد رده بالای اجتماع را خدشه دار نماید.

با نتیجه حاصله از چنین مبارزاتی است که اروپا و غرب حال حاضر دیگر چندان به ذات خراب و هیچ کاریش نمی‌شود کرد اعتقاد چندانی ندارد و این در حالی است که نه تنها در میان ما ایرانی‌ها ذات و تربیت طرفداران خاص خود را دارند، گروه سومی هم هستند که چون سرنوشت آدم‌ها را بیش از هر چیز تابع بخت و اقبال می‌دانند!، مهم نمی‌بینند که به گروه اول و یا دوم متمایل گردند.

همین گروه سوم هم هستند که وقتی پای باز شدن بخت دختر خانمی به میان می‌آید، «یک جو شانس را ارزشمند‌تر از یک عالم زیبایی»* به حساب می‌آورند و در باره همه مردم اصل با بودن بخت است نه دانستن کار؛ می‌گویند!

*بر گرفته از ضرب المثلی آذری

مجله خواندنی ها
مجله فرارو