bato-adv
کد خبر: ۲۳۹۱۱۳
روایتی از زندگی ماری آنتوانت

سرنوشت منفورترین ملکۀ تاریخ

دو اسب سفید بزرگ کالسکه‌ای را خیابانهای پاریس به دنبال خود می‌کشند. جمعیت کنار خیابان با حرص و ولع همدیگر را کنار می‌زنند تا بتوانند برای لحظه‌ای زنی را که در کالسکه نشسته ببینند.
تاریخ انتشار: ۱۷:۳۰ - ۱۴ تير ۱۳۹۴
فرارو-* دو اسب سفید بزرگ کالسکه‌ای را خیابانهای پاریس به دنبال خود می‌کشند. جمعیت کنار خیابان با حرص و ولع همدیگر را کنار می‌زنند تا بتوانند برای لحظه‌ای زنی را که در کالسکه نشسته ببینند. دستهای زن بسته است، اما با پشتی راست نشسته و حالت چهره‌اش سرسخت و مغرور است.

موهای طلایی مشهورش کمی جوگندمی شده، و بدنی که زمانی باریک بود، به خاطر غذاهای دلچسب قصر، قطور شده است. در حالی که جمعیت خشمگین به سویش آب دهان پرت می‌کنند و با فریاد به او فحش می‌دهند، او بی حرکت در جایش نشسته است. نامش ماری آنتوانت است. ملکۀ سابق فرانسه که مردم تشنۀ خونش هستند.
 
کالسکه به قصرِ انقلاب می‌رسد. ماری لحظه‌ای چشمش به خانۀ سابقش، قصر تویلیر، می‌افتد و چهره‌اش منقلب می‌شود. ناگهان اشکهای گرم از چشمانش جاری می‌شود و بدنش به لرزه می‌افتد. اما لحظه‌ای بعد خودش را جمع و جور می‌کند. اشکهایش را فرو می‌خورد، و احساسات خود را پنهان می‌کند و با جرات از کالسکه پیاده می‌شود. او با لباسی از کتان سفید، و کلاهی سفید آمده است. لباسهای پر زرق و برقی که روزگاری به داشتنشان شهرت داشت را از او گرفته‌اند. اما ماری می‌داند که حتی بدون تاج، هنوز هم ملکه است؛ این تنها چیزی است که او همیشه بوده است. او با سری بالا و با شکوه به سوی گیوتین حرکت می‌کند. ساعت 12:15 بعد از ظهر است که سرش را روی بلوک زیرین گیوتین قرار می‌دهد. تیغ آزاد می‌شود و در یک دم، زندگی سخت و هولناک منفوررین زن فرانسه به پایان می‌رسد.
 
ماری آنتوانت را از زمان تولدش برای ملکه شدن پرورش دادند و تربیت کردند. ماریا ترسا، امپراطور مستحکم رم مقدس و البته تنها زنی که به این مقام رسیده بود، مادر ماری آنتوانت بود. ماری آنتوانت پانزدهمین بچۀ ماریا ترسا بود. مادر بسیار سخت گیر بود و میان او و کوچکترین دخترش شکاف بزرگی وجود داشت. او مصمم بود تا با استفاده از ماری، پلی میان خاندانهای هابزبورگ و بوربون که در حال جنگ بودند بسازد. ماریا زنی زیرک بود و کاری کرد تا نام دخترش در پایتخت فرانسه بر سر زبانهای بیافتد. لویی پانزدهم فرانسه متقاعد شد و قرار ازدواج دوشس جوان را نوه و وارثش، لویی شانزدهم، را ترتیب داد.

سرنوشت منفورترین ملکۀ تاریخ
لویی شانزدم در 19 سالگی به سلطنت رسید
 
دو رهبر بزرگی در پی مستحکم کردن پایه‌های قدرت خودشان بودند، توجهی به تناسب و خوشبختی بچه‌هایی که قرار بود با هم ازدواج کنند نداشتند. دوشس جوان، بی‌تردید زیبا بود. بدن ترکه‌ای و موهای طلاییش به او زیبایی خاصی بخشیده بودند. اما در عین حال به طرز حیرت آوری پر جنب و جوش هم بود. او که علاقۀ چندانی به کتاب و درس نداشت، عاشق هیجان بود و اگرچه از زبانهای دیگر و ریاضی چیزی نمی‌دانست، مردم را به خوبی می‌شناخت و می‌دانست که چطور باید دیگران را به انجام کاری که دلش می‌خواست ترغیب کند. در مقابل، ولیعهد جوان پسری آرام و سر به زیر بود. او که شدیداً مذهبی بود، اغلب کتاب می‌خواند و فعالیتهای کم سروصدایی داشت. عشق او عمیق بود و ترسش حتی عمیق تر و از همه مهمتر اینکه مردی بود که به راحتی توسط افراد پرسر و صدا و زبان‌باز قانع می‌شد. از قضا نوعروسش چنین فردی بود.
 
از همان لحظۀ ورود به کاخ ورسای، ماری در محاصرۀ درباریانی قرار گرفت که بسیار از او مسن‌تر و باتجربه‌تر بودند و با آنچه که ماری نمادش بود، یعنی اتحاد میان فرانسه و اتریش، ضدیت داشتند. از آنجایی که لویی تا هفت سال امکان برآورده کردن نیازهای زناشویی را نداشت، ماری آنتوانت نمی‌توانست از راهکاری که هر ملکۀ جوانی برای تقویت جایگاه خود از آن بهره می‌جوید، یعنی به دنیا آوردن یک وارث برای پادشاه، استفاده کند. شوهر سرخورده و سرافکنده‌اش، با علم به تمسخر و پوزخندهای درباریان، روز به روز بیشتر آّب می‌رفت. اما تسلیم شدن، آخرین راهی بود که ماری حاضر بود به آن تن دهد.
 
ماری برای موفقیت لباس می‌پوشید. او لباسهای تجملاتی ابریشمی به تن می‌کرد، دستکشهای عطری به دست می‌کرد، کفش‌های پاشنه بلند به پا می‌کرد و حتی با مدل موی پفیش، قد خود را هم بلندتر کرده بود. او رسومات دربار را شکسته بود. او از آرایش غلیظ امتناع می‌کرد و با لباسهایی که به تن می‌کرد، بدن‌اش را به رخ می‌کشید. طرز لباس پوشیدنش، استراتژی‌ای برای بقا بود. این کار پیامی واضح و روشن داشت: "من کاری را که دلم می‌خواهد می‌کنم." در حالیکه همسرش در خواب به سر می‌برد، او تا ساعات اولیۀ صبح به مهمانی مشغول بود، با دوستانش گپ می‌زد و به رقص‌های بالماسکه می‌رفت. او دستور داد که از او نقاشی‌ای در حال سوارکاری به سبک مردان بکشند و حتی جرات این را داشت که اموالی مستقل از شوهرش داشته باشد. اتریشی جوان در حال ایجاد موجهای جدیدی بود. اگر سنت او را نمی‌پذیرفت، او سنت را زیر پایش خرد می‌کرد.
 
نسل مسن در دربار، هیچ علاقه‌ای به کارهای ملکۀ جوان نداشت. آنها می‌توانستند دختری سبک مغز و سر به هوا را به راحتی تحت اختیار بگیرند، اما با این زن خارجی بلندپرواز و کله‌شقی که جایگاه خود را نمی‌دانست چه باید می‌کردند؟ این حالت بسیار برایشان خطرناکتر بود. ماری حتی پیش از آنکه سالهای نوجوانیش به پایان برسد، دشمنان زیادی برای خود تراشیده بود. شایعاتی که در دربار درست می‌شد به خارج از دربار می‌رسید و صفحات شب‌نامه‌ها را پر می‌کرد. در نگاه نویسندگان و خوانندگان این شب‌نامه‌ها، فقدان یک وارث به این معنی بود که ملکه معشوق‌هایی برای خودش دارد و کمدهای پر از لباسهای گرانقیمت در زمانه‌ای که مردم گرسنگی می‌کشند، برایشان سنگین بود. تبلیغات انقلابی که روز به روز قوت می‌گرفت، این تصویر ملکه‌ای بی‌حیا و کودن را دستمایه قرار داد و حاضر به رها کردنش نبود. ماری خبر نداشت که در حالیکه مشغول مستحکم کردن جایگاهش به عنوان ملکه است، نابودی استبداد سلطنتی آغاز شده و او نیز بناست در این میان یکی از نقشهای اصلی را ایفا کند.
 
وقتی که زوج سلطنتی بالاخره صاحب فرزند شدند، ملکه از دختر مهمانی‌باز به زنی جدی و خوددار بدل شد. اما برای این تغییر دیر شده بود. بیرون از دیوارهای قصر، انقلابیونی که به سرعت قدرت می‌گرفتند، تصمیمشان را راجع به اینکه او چگونه شخصیتی است گرفته بودند. کشور بدهی بزرگی داشت و این مردم بودند که تاوان بدهی را می‌دادند. ماری که به خاطر ولخرجی‌هایش مقصر قلمداد می‌شد، از سوی مردم لقب "مادام کسری بودجه" گرفته بود. این موضوع خالی از حقیقت نبود. ماری بیش از هر کس دیگری در فرانسه پول خرج می‌کرد. با اشخاص مورد علاقه‌اش هدیه می‌داد و از مالیات دوستان آریستوکراتش چشم می‌پوشید. مخارج دربار بسیار سنگین بود و بیرون از قصر مردم گرسنگی می‌کشیدند.
 
اما ماری نیز در جبهه‌های دیگری مشغول نبردهای خودش بود. شوهرش، به خاطر افسردگی شدید، از قدرتش در دولت دست کشیده بود و ماری تنها کسی بود که می‌توانست به جای او سلطۀ شاهنشاه را حفظ کند. با وجود توصیۀ مادرش که او را از دخالت در سیاست بر حذر داشته بود، ملکه به یک نیروی سیاسی قوی بدل شد و بدون حمایت شوهرش مجبور بود تا از قدرت سلطنتی در برابر شورایی که روز به روز از وفاداریش کاسته می‌شد، دفاع کند.

سرنوشت منفورترین ملکۀ تاریخ
ماری آنتوانت و فرزندانش
 
ماری ظاهری فولادین داشت، اما از درون از قیامی که خارج از دیوارهای قصر قوت می‌گرفت در هراس بود. او شتاب‌زده سعی در کاهش خرج کردنهایش کرد و اتاقش را تجملات خالی کرد. اما این تلاشها به چشم کسی نمی‌آمد. وقتی که به محل مخصوصش در سالن تئاتر پا می‌گذاشت، جمعیت حاضر چنان وحشتناک او را هو می‌کردند که او خیلی زود شروع به عوض شدن کرد و دیگر آن زنی نبود که قبلاً می‌شناختند. او از مهمانی‌ها، رقص‌ها و حتی جلسات شورای مشورتی شاه، دوری می‌جست و تمام توجهش را صرف بچه‌هایش می‌کرد و از این می‌ترسید که اگر بیشتر خودش را درگیر کند، به دوپاره کردن فرانسه متهم خواهد شد.
 
در 4 ژوئن 1789، تراژدی به وقوع پیوست. پسر بزرگ ماری و وارث تاج درگذشت. زوج سلطنتی به خاطر از دست دادن فرزندی که مدتها انتظارش را کشیده بودند، غرق در اندوه و عزا شدند. چنین مرگی که در گذشته عزای ملی تلقی می‌شد، در شرایطی که مردم قحطی زده به دنبال زنده نگه داشتن فرزندان خود بودند، واکنشی را برنیانگیخت. ماری عصبانی بود و وقتی که پشت سر هم از پادشاه درخواست صورت دادن اصلاحات می‌‎شد، او پادشاه را متقاعد می‌کرد که ضعف نشان ندهد. برای زنی که به قدرت مطلقۀ شاهنشاهی معتقد بود، و کودکی و بزرگسالیش را در قصر گذرانده بود، انقلاب به مثابه چیزی بود که بر ضد هر آن چیزی است که او بدان باور دارد و برایش زحمت می‌کشد. حالا آماده بود که برای فهماندن این موضوع به توده‌های شورشی مردم، از زور استفاده کند.
 
ملکه حتی برای لحظه‌ای نمی‌توانست توجیه‌ها و آرزوهای پشت انقلاب را درک کند. تنها چیزی که می‌دید، خشونت و تاکتیکهای خونبار رهبران انقلابی بود، و می‌خواست تا آخرین ذره آن را از بین ببرد. آنچه که او می‌دید، آزادی نبود، بلکه شورش و هرج‌ومرج بود.
 
ملکه تصمیم گرفت که انقلاب باید با استفاده از نیروهای مزدور ژرمان سرکوب شود. او باور داشت که مردم فطرت خوبی دارند و وقتی با زور مواجه شوند، به سلطۀ شاهنشاهی احترام خواهند کرد. اما او اشتباه می‌کرد. وقتی که خبر یک حملۀ مسلحانه در پاریس پخش شد، انقلابیون یک گام پیشتر گذاشتند و به باستیل یورش بردند و خیابانها را با خون قرمز کردند.
 
در حالی که سلطنت طلبان از ترس جانشان از پاریس فرار می‌کردند، زنی که بیش از همه در خطر بود با شوهرش ماند و مجبور بود امضای تفویض اختیارات به شورای ملی را توسط شوهرش نظاره کند. اما اینها برای جمعیت خشمگین کافی نبود. شاه امیدوار بود که با تن دادن به تقاضاها بتواند تا افتادن آبها از آسیاب در قصرش در ورسای بماند. اما در پنجم اکتبر، جماعتی از زنان خشمگین از پاریس به سمت ورسای به راه افتادند. آنها یک هدف در ذهن داشتند. آنها خود را به قصر رساندند و در آنجا به سوییت شخصی ماری رفتند. آنها که مملو از حرارت انقلابی بودند، کسانی را که سد راهشان می‌شدند را می‌کشتند و جانشان را کف دستشان گرفته بودند تا مستقیماً با خانم کسری بودجه رو به رو شوند.
 
ماری پابرهنه و نیم برهنه به اتاق پادشاه فرار کرده بود و جانش را به در برد. جماعت خشمگین زیر یک بالکن جمع شدند و یکصدا خواستار دیدن ملکه شدند. ماری که تا به حال به کسانی که در جایگاهی پایینتر از خود می‌انگاشت، وقعی نمی‌نهاد، ضایع شده بود و چاره‌ای نداشت. او به همراه پسر کوچک و دخترش با قامتی راست و ظاهر قوی بیرون آمد. او فروتن و معذور نبود، و برای ترحم هم خواهش نمی‌کرد، و ارادۀ آهنین سربازی را داشت که در مقابل جوخۀ آتش قرار گرفته است. جمعیت که با زنی تسلیم ناپذیر و سرشار از غرور مواجه شدند، ناگهان شعاری سر دادند که ماری سالها بود نشنیده بود: "زنده‌باد ملکه."
 
اما فریاد حمایت ادامه نیافت و خانوادۀ سلطنتی از ورسای به قصر تولیری در پاریس منتقل شدند و در آنجا تحت حصر خانگی قرار گرفتند. ماری پس از نشستن در کالسکه تا جایی که جا داشت خود را پنهان کرد به این امید که از نگاهها و ناسزاهای جمعیت غیرقابل کنترل در امان بماند. او از آن کاخ متنفر بود. اگرچه کاخ سلطنتی بود، اما او را به اجبار در آنجا سکونت داده بودند و مایۀ تحقیرش بود.
 
حقیقت برای ماری آشکار بود؛ توده‌ها پیروز شده بودند و او حاضر نبود که زندانی نیروهای هرج و مرج باشد. بعد از دو سال دردآور زندگی بدون قدرت، ماری دیگر تحمل نداشت و عزمش را برای فرار از پاریس جزم کرد. در سال 1791، خانوادۀ سلطنتی تحت پوشش مسافران عادی، مخفیانه در کالسکه‌ای رهسپار شدند. با وجود اینکه شاید نتوان نام این فرار را واقعاً مخفیانه گذاشت. کالکسکه‌ران حدود دویست مایل رانده بود.
 
ملکه حاضر نبود که بدون وجود تمام اسباب راحتی سفر کند، و کالسکۀ سنگین با اسبهای اضافی که به آرامی حرکت می‌کرد، جلب توجه می‌نمود. چهره‌های آنها بسیار شناس بود و فراری‌ها همان طور که قابل پیش بینی بود، شناسایی شدند. آنها بی آبرو و تحقیر شده، مجبور شدند که دوباره به پاریس بازگردند. ماری کثیف و خسته و با سن بیش از 35 سال، در حالی که از میان جمعیت به زندان انتقال داده می‌شد، هدف آب دهان، کتک و هل دادن جمعیت قرار گرفت. خانوادۀ سلطنتی رها کردن ملتشان را انتخاب کرده بودند، و در نتیجه مردم نیز انتخابی متقابل کردند: سلطنت باید می‌رفت.
 
ملکه می‌دانست که تلاش برای یافتن همدلی در فرانسه عبث خواهد بود. در حالی که انقلاب از کنترل خارج شده بود و نفرت نسبت به ماری آنتوانت به اوج رسیده بود، او دست به دامن خویشاوندان و رابطه‌های قدرتمندش شد. او از بردارش، لئوپولد دوم و امپراطور رم مقدس، و پسرش فرانسیس دوم، خواست تا از جانب او فرانسه را تهدید کنند. اما این کار باعث شد که فرانسه در 20 آوریل 1792 علیه اتریش اعلان جنگ کند. "زن اتریشی" نه تنها منفور بود، اکنون دشمن هم محسوب می‌شد. ارتشهای خارجی به فرانسه سرازیر شدند و مردم را تهدید کردند که اگر آسیبی به خانوادۀ سلطنتی برسد، آنها با خون خود تقاصش را خواهند داد. اما اتریشی‌ها با مردمی رو به رو بودند که به اندازۀ ملکۀشان یکدنده و سرسخت بودند.
 
اقدامات ماری، جنگ را به فرانسه کشانده بود و مردم هم جنگی علیه او ترتیب دادند. در دهم آگوست، جمعیتی مسلح به کاخ یورش بودند و با سلاخی کردن 900 گارد سوییسی‌ای که مسئول حفاظت از خانوادۀ سلطنتی بودند، شاه و ملکه را اسیر و به جعبه‌ای تنگ انداختند. وسایل قیمتی آنها جمع آوری و روی میزها انباشته شد، و همزمان مجبور بودند که به بحثی که به اعلام جمهوری و ختم شاهنشاهی منتهی شد، گوش کنند.
 
ماری از حصر خانگی در کاخ تولیر متنفر بود، اما قلعۀ تمپل که او و خانواده‌اش را به آن منتقل کردند، یک جهنم واقعی محسوب می‌شد. زندانبانان با ماری که همۀ تجملاتی را که شخصیتش را شکل داده بودند، از دست داده بود، رفتاری وحشتناک داشتند. جدای از بدرفتاری و ناسزاگویی همیشگی، آنها به صورتش دود فوت می‌کردند و حریم شخصی‌ای هم برایش قائل نبودند. در چنین شرایط وخیمی، سلامتی او از دست رفت و به سل مبتلا شد. اما بدتر از بیماری، بدتر از لباسهای مندرس، و بدتر از پوزخندها برای او این بود که نام خانوادگی سلطنتی را از او گرفته بودند. غرور و هویتش را از او گرفته بودند. با تغییر نام خانوادگی خانوادۀ سلطنتی به "کاپه"، به خاندانی که بیش از هزار سال بر فرانسه حکومت کرده بودند، پایان داده شد.
 
در ماه دسامبر، لویی، همسر بی‌عرضه و محافظه کار ماری، به اشد خیانت محکوم شد و حکم مرگش صادر شد. او یک ماه بعد اعدام شد. اگرچه زوج سلطنتی همواره نامتناسب بودند، و شایعات مبنی بر اینکه ماری معشوقانی غیر از شوهرش داشت خالی از حقیقت نبودند، اما او پدر فرزندانش بود و بیش از بیست سال مونسش بود. لویی تنها پناه او در زمانۀ وحشت و تاریکی بود. شکی نیست که اعدام لویی، ماری را شدیداً غافلگیر و اندوهگین کرد.
 
او همواره از بودن در کنار فرزندانش آرام می‌گرفت، اما در ماه جولای با وجود خواهشهایش، پسرش را از او جدا کردند و در ماه سپتامبر تنها عضو خانواده‌ای که برایش باقی مانده بود، یعنی دختر و خواهر شوهرش را هم از او گرفتند. او یک ماه را در حبس انفرادی هولناک در سلولی نمناک زیرزمینی گذراند. او که پیوسته تحت نظر بود، شانسی برای فرار نداشت، اما چیزی هم به مشخص شدن سرنوشتش باقی نمانده بود.
 
در چهاردهم اکتبر، ماری را بردند تا در برابر دشمنانش در دادگاه انقلابیون حاضر شود. اتهامات علیه او، بیشتر هجمه علیه شخصیتش بود تا سیاستهایش؛ اتهاماتی که علیه او قرائت شد، به عنوان حقیقت نمایانده می‌شد. او را به ترتیب دادن مهمانی‌های جنسی در ورسای، ترتیب دادن قتل عام گارد سوییسی، ارسال پول فرانسه به اتریش، و زننده تر از همۀ اینها، سواستفادۀ جنسی از پسرش، متهم کردند. او حاضر به پاسخ دادن به اتهاماتش نشد و تنها گفت: "اگر جوابی نمی‌دهم، به این خاطر است که نمی‌توانم. من دست به دامن همۀ مادران حاضر می‌شوم." بی‌اعتنایی و صلابت غیرقابل باور او در مقابل وقایع هولناکی که از سرش گذشته بود، قابل ملاحظه بود، اما حکم پیش از آنکه وی وارد دادگاه شود صادر شده بود: گناهکار.

سرنوشت منفورترین ملکۀ تاریخ
 
ماری در هنگام اعدامش، شجاعت و صلابت یک ملکۀ حقیقی را از خود بروز داد. اما مشکل دقیقاً همین جا بود: او ملکه‌ای به معنای حقیقی کلمه بود. او به دنیا آمده بود تا ملکه باشد، تربیت شده بود تا ملکه باشد، و وظایف خود را به عنوان ملکه انجام می‌داد؛ اما فرانسه ملکه نمی‌خواست بدن بی‌جان او از کنار گیوتین کشانده شد و به یک گاری انداخته شد و سرش را هم بین پاهایش انداختند. بقایای او را در قبری بی نام و نشان دفن کردند، اما خاطرۀ ماری آنتوانت به عنوان ملکۀ منفور اما ابدی فرانسه در اذهان باقی مانده است.
 
*منبع: All About History, Issue 27
ناشناس
Iran, Islamic Republic of
۱۵:۵۳ - ۱۳۹۴/۰۴/۱۵
ماجرای قاتلین ماری را کاش مینوشتی که در جنگها چطور با آمدن ناپلعون یا له شدند یا زندانی یا بعنوان ضد انفلاب از فرانسه متواری شدند.همه جوانانی که به ماری تف کردند در تف ناپلعون غرق شدند
ناشناس
Iran, Islamic Republic of
۱۲:۴۱ - ۱۳۹۴/۰۴/۱۵
یاد کتاب سه تفنگدار با ترجمه عالی زنده یاد ذبیح ا... منصوری افتادم.
sam
Iran, Islamic Republic of
۱۲:۳۷ - ۱۳۹۴/۰۴/۱۵
با سلام
فراروی عزیز برخی از دوستان بنده را به بی سوادی و ذهنیت مریض! متهم کردند که در اینجا می خواهم پاسخ شان را بدهم.
این دوستان وجود فراماسون ها را در انقلاب فرانسه به توهم توطئه! ربط دادند در حالی که در آثار بسیاری از نویسندگان، این موضوع کاملا ثابت شده که در ذیل توجه تان را به برخی از آنها جلب می کنم:
آقای محمود طلوعی در کتاب «راز بزرگ» که به بررسی پدیده فراماسونری می پردازد در مورد ژرژ ژاک دانتون (یکی از رهبران انقلاب فرانسه) اینطور می نویسد:
« دانتون از رهبران تندرو و انقلابی فرانسه بود که به اتفاق رهبر انقلابی دیگر "روبسپیر" موجبات خلع لوئی شانزدهم از سلطنت و سپس اعدام او را فراهم ساخت و....دانتون از اعضای لژ فراماسونری معروف «9 خواهران» بود» (صفحه 449 کتاب راز بزرگ نوشته محمود طلوعی،نشر علم،سال 1380 )
اشتفان تسوایگ در کتابی که سال ها پیش درباره زندگی «ماری آنتوانت» نوشت اینطور می گوید:
« دو روز بعد از این یعنی در 5 اکتبر، شورش جدیدی در پاریس آغاز گردید.این شورش ها یکی از وقایع مرموز انقلاب فرانسه است - زیرا اگرچه ظاهرا اینطور وانمود می کردند که مردم به اتکاء به احساسات پا ک خویش به هیجان آمده و فلان چیز را می طلبند ولی در حقیقت امر دست های مرموز نقشه کار را بدوا طرح می نمود- دست نشانده ها با انواع وسائل افکار مردم را تهییج می کردند و آنها حاضر در صحنه نگه می داشتند تا در روز و ساعت معین به کار اندازند و.....(کتاب ماری آنتوانت نوشته اشتفان تسوایگ،صفحه 209،انتشارات کمانگیر، سال 1363 )
و همچنین نویسندگان به نامی چون اسماعیل رائین هم بر وجود فراماسون ها و تندروها در انقلاب فرانسه صحه گذاشتند.پس از اساتید باسواد! می خواهم که به جای فحاشی با سند و مدرک پاسخ بنده را بدهند.
با تشکر از فرارو
ناشناس
Iran, Islamic Republic of
۱۲:۲۹ - ۱۳۹۴/۰۴/۱۵
منفورترین ملکه انگلیسه که الان یک قرن از سنش میگذره
ناشناس
Iran, Islamic Republic of
۱۱:۲۶ - ۱۳۹۴/۰۴/۱۵
ماری انتوانت ملکه ای ساده و مهربان بود که متاسفانه نتوانست شرائط مردم را درک کند. این جمله معروف از اوست راجع به مردمی که نان ندارند بخورند و او گفت خوب نان خامه ای بخورند.
مجله خواندنی ها
انتشار یافته: ۳۱
ناشناس
Iran, Islamic Republic of
۱۷:۵۵ - ۱۳۹۴/۰۴/۱۴
رهبر بزرگی بود.
علیرضا
Iran, Islamic Republic of
۰۰:۵۴ - ۱۳۹۴/۰۴/۱۵
نتونست آبی که به جوی رفته رو برگردونه . خیلی داستان زیرکانه ای در شرایط حاضر بود
ناشناس
Iran, Islamic Republic of
۱۸:۰۶ - ۱۳۹۴/۰۴/۱۴
عالی بودد
مهدی
Iran, Islamic Republic of
۱۸:۲۹ - ۱۳۹۴/۰۴/۱۴
فرارو دمت گرم عالی بود.بازم ادامه بده
leila
Iran, Islamic Republic of
۱۰:۰۴ - ۱۳۹۴/۰۴/۱۵
درسته . با اینکه مطلب طولانی بود اما کارت جالب بود فرارو ... بیشتر از این مطالب بذار
sam
Iran, Islamic Republic of
۱۸:۳۳ - ۱۳۹۴/۰۴/۱۴
با سلام
ماری آنتوانت و شوهرش لویی شانزدهم قربانی بی تدبیری و عدم قاطعیت خود شدند.اگر لویی شانزدهم عقلانیت و قاطعیت به خرج می داد و با مشروطه خواهان معتدل همکاری می کرد،تاج و تختش را حفظ می نمود.بیشتر انقلابیون هم افرادی تندرو،فراماسون و آلت دست انگلیس بودند.انقلاب چیزی جز نکبت و فقر و بدبختی برای مردم فرانسه به ارمغان نیاورد و تا سال ها پس از آن، این کشور دستخوش تلاطم و آشوب بود.یکی از علل عقب ماندگی فرانسه نسبت به انگلیس و آلمان و آمریکا به همین خاطر است،هنوز هم پس از گذشت 200 سال، مردمان این کشور آرام نگرفته اند!
ناشناس
Iran, Islamic Republic of
۰۷:۵۱ - ۱۳۹۴/۰۴/۱۵
جمهوری واقعی تنها در فرانسه وجود دارد. به خاطر مواضع فرانسه در مذاکرات از این کشور بدم میاد ولی انگلیس و آلمان فعلا باید بدون تا به آزادی در فرانسه برسن.
ناشناس
Iran, Islamic Republic of
۰۹:۴۸ - ۱۳۹۴/۰۴/۱۵
من در دو دوره فوق لیسانس و دکترایم درباره انقلاب فرانسه تحقیق کرده ام و بسیاری از منابع که عمدتا فرانسوی بودند را خوانده ام.ولی در هیچ کدام این برداشت را نداشته ام که توده پابرهنه ها و گرسنگان و فقرا ،فراماسون و آلت دست انگلیس باشند.حتی در یک منبع هم نه ردپایی از فراماسونری دیدیم و نه از انگلیس.کاش شما و اون اساتید همه چیزدانی که مثبت داده اند ،منابع خود را ارایه نمایید که من از استرس دارم دیوانه می شوم.نکنه 20 سال زندگی و تحقیقات و مدرکم همش اشتباه بود.
لیلا
Iran, Islamic Republic of
۱۱:۰۷ - ۱۳۹۴/۰۴/۱۵
انگلیس فاسد همیشه مردم عوام رو با ظاهر دینی فریب میده تا انقلاب کنن و بدبخت تر از قبل بشن و خودش سواستفاده کنه
بهروز
Iran, Islamic Republic of
۱۱:۲۳ - ۱۳۹۴/۰۴/۱۵
اینم تراوشات ی ذهن مریض!اخه تا کی قراره اینجوری توحم توتئه داشته باشید؟انقلاب کبیر فرانسه منشا تحولات وسیع اجتماعی تو اروپا بود ضمنا ناپلئون چند سال بعد از انقلاب اعلام پادشاهی کرد!!انوقت ی سری آدم بیسواد بدون هیچ مدرکی این حرفارو میزنن!از نظر شماها این فراماسون کجاها نبوده؟
ناشناس
Netherlands
۱۸:۵۱ - ۱۳۹۴/۰۴/۱۴
خیلی غم انگیز بود اونم با گیوتین
ناشناس
Iran, Islamic Republic of
۱۹:۱۰ - ۱۳۹۴/۰۴/۱۴
ممنون
ناشناس
Iran, Islamic Republic of
۱۹:۱۵ - ۱۳۹۴/۰۴/۱۴
فرانسه ملکه نمی‌خواست
تمشک
Iran, Islamic Republic of
۱۹:۱۷ - ۱۳۹۴/۰۴/۱۴
دلم گرفت فرارو! ولی مرسی قشنگ بود دوباره یادم اومد که این دنیا گذری بیش نیست با تمام خوبی ها و بد هایش
بهروز
Iran, Islamic Republic of
۱۱:۲۵ - ۱۳۹۴/۰۴/۱۵
ایراد این داستان اینه که جای حق و باطلو عوض کرده طوری که ی ملکه خونخوار میشه طرف مظلوم
ناشناس
Iran, Islamic Republic of
۲۰:۴۱ - ۱۳۹۴/۰۴/۱۴
چه داستان عبرت آموزی!!!
ناشناس
Iran, Islamic Republic of
۲۱:۵۲ - ۱۳۹۴/۰۴/۱۴
اين سرنوشت بالا گرفتن فساد است
ناشناس
Canada
۰۱:۰۵ - ۱۳۹۴/۰۴/۱۵
در دنیا عبرت ها بسیار است و عبرت گیران بسیار کم.
ناشناس
United States
۰۱:۵۶ - ۱۳۹۴/۰۴/۱۵
چه سرنوشت تلخ و عبرت آمیزی!
ياس
Iran, Islamic Republic of
۰۸:۰۱ - ۱۳۹۴/۰۴/۱۵
پايان سرنوشت خودخواهي وتماميت خواهي ودركل ديكتاتوري خاري است. باتوجه به اينكه درطول تاريخ خيلي هاآن راتجربه كرده اندولي عبرت خيلي هاي ديگرنشده ونخواهدشد.تاوقتي كه انسان نتواندبربزرگترين دشمن خودكه همان نفس سركش اوست غلبه كندخواريش پاياني ندارد.
ناشناس
Iran, Islamic Republic of
۰۹:۲۴ - ۱۳۹۴/۰۴/۱۵
امپراطریس ماری ترز مادر ماری آنتوانت و ملکه اطریش مجارستان 180 درجه با دخترش فرق داشت. ایشان فردی بسیار مومن و معتقد و کاتولیک بود و از طرفی سیاستمداری بسیار برجسته بشمار می آمد و اصلا اهل ولخرجی و بریز و بپاش نبود.
ناشناس
Iran, Islamic Republic of
۰۹:۳۴ - ۱۳۹۴/۰۴/۱۵
فرانسه چون در موضوع استقلال امریکا از انگلیس پنهان و آشکار از استقلال طلبان امریکا حمایت می کرد، انگلیس هم متقابلا از انقلابیون بر علیه سلطنت طلبان در فرانسه حمایت می کرد. لذا حضور و نفوذ انگلیس و فراماسونها در سقوط سلسله بوربون ها در فرانسه و رو یکار آمدن انقلابیون و جمهوری خواهان بسیار پر رنگ است.
ناشناس
Iran, Islamic Republic of
۱۰:۱۳ - ۱۳۹۴/۰۴/۱۵
چرا بیست و سی نظر نداده؟؟؟؟
مجید شایان
Iran, Islamic Republic of
۱۰:۱۸ - ۱۳۹۴/۰۴/۱۵
یاد کتاب غرش طوفان افتادم که تو جوونیام خونده بودم.
میثم
Iran, Islamic Republic of
۱۰:۵۹ - ۱۳۹۴/۰۴/۱۵
پادشاهی که طرح ظلم افکند //بیخ دیوار ملک خویش بکند
ناشناس
Iran, Islamic Republic of
۱۴:۱۷ - ۱۳۹۴/۰۴/۱۵
شما یه پادشاه معرفی کن که ظلم نکرده باشه.....وقتی نژادی از میمون دور هم جمع می شن و اسم خودشون را تمدن می گذارن میشه این توهم بیمارگونه....
مجله فرارو