اين روزها آقای خوشوقت ما تب و تاب عجیبی دارد و بیقراری میکند. البته اینکه میگویم ایشان بیقراری میکند نسبت به استانداردهای خودشان می گویم. هر کس استانداری دارد. مثلا تب و تاب و بی قراری من اینجوریست که شلنگ تخته بیندازم و روی زمین غلت بزنم و سرم را بکوبم به دیوار و اطرافیان را بوسهباران کنم و از این جور کارها که بسته به اینکه علت بیقراریام چی باشد و اطرافیانم کی باشند، نوع بیقراریام تغییر می کند. اما مدیر مسئول محترم اینطوری بیقراری میکنند که مثلا به جای اینکه بگویند "لطف عالی مستدام"، می گویند "سایه شما کم نشود"! یا به جای اینکه سیگار کاپیتان بلکشان را مثل همیشه تا نصفه بکشند، در مواقع بیتابی تا ته می کشند!
یعنی محال است جز این جور کارهای متشخصانه به طور دیگری بی قراری کنند. شیلنگ تخته که بماند، محال است حتی اگر خوشحال کننده ترین خبر دنیا را هم بشنوند اطرافیان را ماچ کنند. یا لااقل من را که نکردهاند...
بله داشتم عرض میکردم که ایشان یک مقدار بیقرارند. یعنی بودند. علت هم دارد. دارند بودجهی سال آینده فرارو را میبندند و جناب مدیر همین روزها باید مشخص کنند که هر بخشی سال آینده چقدر بودجه داشته باشد. گهگاهی هم از من نظر میپرسند. اتفاقا وقتی در این باره از من نظر پرسیدند که من فکر و ذهنم در لایحهی بودجه سال آینده بود و از همین رو به راحتی مساله را حل کردم:
خ (یعنی جناب آقای خوشوقت مدیر محترم سایت فرارو): آقای فه... به نظر شما این بودجه را چطوری تقسیم کنیم؟
ف (یعنی من): یک جوری که نه سیخ بسوزد نه کباب... ولی به خصوص حواستان به سیخ باشد.
خ : منظور شما از سیخ چیست؟
م: قربانتان بروم. سیخ اصل موضوع است. چه توی خوردن چه توی کشیدن. ولی ما فعلا کاری به سیخ و سنگ نداریم و به همون سیخ خوردنی توجه می کنیم.
خ: سیخ و سنگ؟ سیخ و سنگ دیگر چیست؟
م: ابزار فضانوردیست! منتها ربطی به امید ندارد و در نهایت بیشتر باعث ناامیدی میشود!
خ: منظور شما را درک نمیکنم.
م: از سیخ کشیدنی بگذریم... برویم سراغ همان سیخ خوردنی.
خ: مگر سیخ را هم می شود خورد؟
م: بعله... به راههای مختلف. البته بعضیهایش زیاد مودبانه نیستند!
خ: حاشیه نروید. درباره سیخ بگویید.
م: ببینید سیخ اصل و اساس کبابه. یعنی تا سیخ از توی گوشت رد نشود که کباب حاصل نمیشود.
خ: اینگونه نمی باشد به گمانم. آشپزمان یک بار میگفت بی سیخ هم می توان کباب درست کرد. کباب دیگی.
م: فدات شوم ما به اونش چه کار داریم؟ سیخ یعنی ما، کباب یعنی اونا. پس سیخ مهمتره!
خ: ما کیستیم و اونا کیستند؟
م: ما یعنی من و شما. اونا یعنی بقیهی بچهها که دارند در فرارو کار می کنند.
خ: این چه طرز برنامهریزی بودجه برای سال آینده است؟
م: اتفاقا این طرز مسبوق به سابقه و به قول علما مجرب است. آخرین نمونهاش هم بودجه سال آینده که لایحهاش الان توی مجلس مانده و در آن با وضعیت وخیم اقتصادی سال آینده، فقط 43 میلیارد تومان برای دولت در نظر گرفته شده!
( آقای خوشوقت در این لحظه به طرز اندکی غیرمعمول از جا می جهد)
خ: نه!!!
م: تازه 34 ميليارد تومان هم برای سازمان ملي جوانان در نظر گرفته شده.
( آقای خوشوقت در این لحظه به طرز غیرمعمولتری از جا می جهد)
خ: عجب!!!
م: ای آقا... کجای کارید. بودجه شورای نگهبان 24 میلیارد تومان... فقط 5 ميليارد تومان به دبيرخانه شورايعالي اطلاع رساني دولت اختصاص دادهاند.
خ: وااااا...ااا ....آآآآآخ... قلبم.
(در این لحظه آقای خوشوقت همچنان که مسبوق به سابقه است، طوری که اتوی لباسش به هم نخورد دستش را بر قلبش می گذارد و می خواهد به زمین بخورد که چون ممکن است برای اولین در عمرش خاکی بشود از این کار صرفنظر می کند و به طریقهی اسلو موشن روی صندلی ولو می شود)
خ: ادامه نده فه. برای قلبم ضرر دارد.
م: ای آقا هنوز اولش بود که... شما چه کم طاقت شدهاید! پس اگر میگفتم که برای موسسه آقای مصباح یزدی چند میلیارد از بودجه دولت کنار گذاشتهاند چه می گفتید...
خ: ول کن... حالا بگو چطور بودجه سال آینده فرارو را ببندیم؟
م: خیلی راحت است آقا... به همین طریقهی تقدم نسوختن سیخ بر نسوختن کباب عمل میکنیم. از آن فلان تومانی که دست شماست، نصفش را میگذاریم تنخواه دفتر ریاست؛ نصفش برای تحریریه... آنوقت از آن نصفهی تحریریه، نصفش مشترکا می رسد به من که خیلی طنزنویس و برنامهریز و مشاور خوبی هستم و شما که راهنماییهای داهیانهای در زمینه روزنامه نگاری به همهی ما میفرمایید ... از آن نصفهی باقیمانده، نصفش مشترکا میرسد به رئیس دفتر شما که واقعا کار صعب و مشکلی دارد و شما که بر کار صعب و مشکل ایشان نظارت دارید و من که خیلی هر دوی شما را دوست دارم... بعد از آن نصفهی باقیمانده، نصفش مشترکا باید برسد برای دوستان و رفقای حضرتعالی که قدم رنجه میفرمایند هر از چندی یادداشتی برای سایت میفرستند و شما که دوستان به این خوبی دارید و من که دوستار شما و دوستانتان هستم... ودر نهایت باقی هر چقدر ماند طبق ضوابط و قواعد با پرسنل پرداخت میشود که البته جسارتا بنده و شما هم با فروتنی هر چه تمامتر جزو پرسنل محسوب میشویم.
خ: آفرین... احسنت!... خیلی تقسیم خوبی بود. چقدر فروتنانه! چقدر سادهزیستانه! با این که در این برنامه من همه چیزم با دیگران مشترک شد اما از شما چیزی به دل ندارم و حتی خوشحالم که شما این شهامت را داشتید که در حضور خودم طرحی دادید که من را در آن جزو پرسنل ساده فرارو قرار دادید.
م: ما خاک پای شماییم. (میم فه در حین حرف زدن قلم و کاغذی جلوی آقای خوشوقت می گذارد) نخیر قربان... به هیچ وجه راضی نیستم... تشویقی ما نزد خداست.
خ: چی؟... آها... خب...
م: حالا که اصرار میفرمایید پس اجازه بدهید نیمی از این تشویقی رو محض تبرک هم که شده تقدیم کنم به خودتان.
خ: (تشویقی را مینویسد) حالا شد... یعنی منظورم این بود حالا که اصرار می کنید باشد... بدهید این را به خانم یزدانی اقدام کند...
م: خیرش را ببینید... خدا سایه شما و سیختان را از سر ما کم نکند!
خ: الو... خانم بگویید برای مشاور اقتصادی ما چایی بیاورند.