bato-adv
کد خبر: ۱۹۷۷۲۵

برآمدن نظام جديد از جهان كهن

گاوريلو پرينسيپ، دانشجوي ملي‌گراي صرب و ضارب فرانتس فرديناند آرشيدوك، وليعهد اتريش و همسرش بعدها در زندان گفت كه از اقدامش پشيمان است، شليك چند گلوله كه فقط نقطه شروع جنگي چهارساله در دنياي متمدن نبود بلكه به تعبير دكتر بيگدلي چهره جهان را تغيير داد و دست‌كم به فروپاشي سه امپراتوري انجاميد.
تاریخ انتشار: ۱۰:۰۲ - ۱۸ تير ۱۳۹۳
گاوريلو پرينسيپ، دانشجوي ملي‌گراي صرب و ضارب فرانتس فرديناند آرشيدوك، وليعهد اتريش و همسرش بعدها در زندان گفت كه از اقدامش پشيمان است، شليك چند گلوله كه فقط نقطه شروع جنگي چهارساله در دنياي متمدن نبود بلكه به تعبير دكتر بيگدلي چهره جهان را تغيير داد و دست‌كم به فروپاشي سه امپراتوري انجاميد.

100سال از آن زمان مي‌گذرد، بشريت نشان داده كه از تاريخ درس نمي‌گيرد و جهان همچنان محل نزاع‌هاي خونين و درگيري‌هاست. شايد هم به قول باربارا تاكمن، روزنامه‌نگار، مورخ و نويسنده دو كتاب قابل توجه درباره زمينه‌هاي شكل‌گيري جنگ جهاني اول، اين بي‌خردي است كه بر تاريخ فرمان مي‌راند. براي فهم علل و عوامل وقوع جنگ جهاني اول و پيامدهاي آن به ويژه در ايران نزد دكتر علي بيگدلي، استاد بازنشسته تاريخ جهان دانشگاه شهيد بهشتي رفتم. دكتر بيگدلي با تسلطي شگفت‌آور سير وقايع را بر‌شمرد و از ضرورتي سخن گفت كه جنگ جهاني اول نتيجه آن بود.

الان دنيا فهيم‌تر شده است امروز نظام ديپلماسي خيلي قدرتمند شده است و سياستمداران عاقل‌تر شده‌اند اما با وجود همه اينها بحران فعلي جهان را تنها يك جنگ جهاني سوم مي‌تواند رفع بكند. اگرچه جنگ جهاني سوم با دو جنگ پيشين فرق مي‌كند. الان كشورهاي اتمي زياد شده و در نتيجه دنيا تبديل به يك گلوله آتش مي‌شود، سرمايه‌ها فنا مي‌شود، نيروهاي متخصص از بين مي‌رود و ضريب تخريبش بسيار بسيار بالاست

نخست درباره علت يا علل وقوع جنگ جهاني اول توضيح بفرماييد. آيا مي‌توان صرف ترور فرانتس فرديناند آرشيدوك، وليعهد اتريش را علت وقوع جنگي به اين بزرگي خواند؟

بر اساس تئوري‌هاي ناظر بر روابط بين‌الملل و با‌توجه به تجربيات جهان در دو سده قبل از جنگ جهاني اول مي‌توان نشان داد كه جهان و به‌طور كلي تاريخ در هر دوره‌يي نيازمند يك تغيير است. تمدن غرب مديون دو چيز است؛ نخست سرعت در حركت و ديگري سرعت در تغيير. اين دو ويژگي در فرهنگ و تمدن ما ديده نمي‌شود بنابراين من اصل را بر اين مي‌دانم كه نظام بين‌المللي بايد دستخوش يك تغييري شود. از اين رو نمي‌توان يك عامل معين يا حادثه خاص يا يك فرد يا گروه خاص را عنصر موثر در وقوع اين حادثه بزرگ دانست. اصولا در تاريخ هيچ حادثه‌يي قائم به يك حادثه واحد نيست و مجموعه‌يي از عوامل حادثه بزرگي چون جنگ جهاني اول را به وجود مي‌آورند. تاريخ فرآيندي است كه در يك نقطه برآيندش را بروز مي‌دهد، ‌جنگ جهاني اول هم در نتيجه تغيير و تحولاتي كه رخ داد، در انتظار يك نقطه بروز بود كه اين نقطه لحظه‌يي است كه يك جوان صرب به نام پرينسيب آن گلوله را به سمت وليعهد اتريش رها مي‌كند.

با اين مقدمه شما چه سلسله از عواملي را موجب وقوع جنگ جهاني اول مي‌دانيد؟

كنگره وين در سال 1815 نخستين كنگره‌يي بود كه رهبران بزرگ اروپايي از جمله روسيه، اتريش، پروس، انگليس و فرانسه دور هم جمع شدند تا حس ناسيوناليستي‌اي كه در قرن نوزدهم سراسر اروپا را در برگرفته بود، كنترل كنند. اين حس به دنبال نوعي آزاديخواهي و رهايي از استبداد داخلي و تسلط خارجي‌ها به وجود آمده بود و جوامع اروپايي را بسيار حساس و تند و تيز كرده بود و در نتيجه اين تعصبات ناسيوناليستي تاثيرات زيان‌آوري به همراه داشت.

البته كنگره وين كار كه هدفش كنترل اين احساسات آزاديخواهانه بود، اشتباه كرد زيرا هر روز گروه‌هاي سلحشوري به دنبال آزادي بودند ولي دولت‌ها به دليل مغايرت با منافع‌شان اين حركت را سركوب مي‌كردند، اقدامي كه بر خلاف حركت رو به تعالي تاريخ است. بنابراين كنگره با ناكامي‌هايي مواجه شد و انتظارات ناخواسته و نامطلوب كشورهايي چون روسيه (به خصوص) و پروس و اتريش در اين ناكامي به صورت يك عقده دروني باقي ماند. تا اينكه در سال 1871 تحت رهبري بيسمارك آلمان متحد مي‌شود. ظهور آلمان به عنوان پديده‌يي استثنايي و پر غليان كه مي‌خواست به سرعت عقب‌افتادگي‌هاي گذشته‌اش را جبران كند، حايز اهميت است، به همين دليل در طول 20 سال صدرات بيسمارك به اندازه 200 سال انگلستان رشد كرد. اين رشد افسارگسيخته اين كشور را تبديل به يك قدرت جهاني كرد.

از سوي ديگر امريكايي‌ها تبديل به قدرتي جهاني شدند. آقاي مونرو ششمين رييس‌جمهور امريكا در سال 1823 اعلاميه‌يي منتشر كرد كه اين كشور در امور داخلي اروپا دخالت نمي‌كند بنابراين اروپاييان نيز در مسائل اروپا حق دخالت ندارند. در نتيجه اين كشور در لاكي از انزوا فرورفت و دست به خودسازي عجيب و غريب زد. تا اينكه در اوايل قرن بيستم اين كشور به يك قدرت برتر جهاني بدل شد. سومين قدرت ژاپن بود كه به عنوان يك امپرياليسم ميليتاريسم بخش وسيعي از شرق آسيا را تصرف كرده و به قدرتي بلامنازع در اين منطقه بدل شده بود. ظهور اين سه كشور نيازمند تغيير شكل نظام جهاني بود زيرا تا پيش از آن قدرت‌هاي پيشين دنيا را ميان خودشان تقسيم كرده بودند. بنابراين شرايط بين‌المللي ايجاب مي‌كرد كه نظم جهان تغيير كند و فضاي جغرافيايي متحول شود و به تعبيرهيتلر فضاهاي تنفسي جديد بين اين كشورهاي نوظهور به وجود مي‌آمد.

به نظر مي‌رسد در كنار ظهور اين قدرت‌ها، برخي قدرت‌هاي پيشين مثل روسيه، عثماني و اتريش نيز رو به افول بودند.

بله، تا پيش از آن برخي قدرت‌ها مثل روسيه با بلعيدن چيزي حدود 17 يا 18كشور در درون خودشان امپراتوري‌هايي ايجاد كرده بودند. بايد اين كشورها آزاد مي‌شدند تا به بازار مستقلي بدل شوند كه هم قابليت پذيرش سرمايه را داشته باشند و هم قابليت پذيرش كالا. بنابراين مثلا امپراتوري كهنه و مندرس عثماني كه از سال 1517 تمام خاورميانه را گرفته بود بايد به هم مي‌ريخت. براي تغيير آن نظم كهنه بايد جنگي رخ مي‌داد.

براي اين تغيير آيا راهي غير از جنگ وجود نداشت؟

خير، هيچ راهي نبود و فقط جنگ بود كه مي‌توانست مثلا عثماني را مجبور كند كه از متصرفات خاورميانه صرف‌نظر يا روسيه كشورهاي منطقه بالكان را رها كند.

آيا اين به معناي نگرشي مثبت به پديده جنگ نيست؟

بله، البته من نمي‌گويم كه جنگ يك ضرورت تاريخي است، همان‌طور كه انقلاب يك ضرورت تاريخي نيست اما زماني كه چاره و راهي نباشد به عنوان يك ابزار تغيير و تحول مورد استفاده قرار مي‌گيرد. لنين تعريف مي‌كند در آخرين روزهايي كه در اتاق زير شيرواني در وين زندگي مي‌كند يكي از دوست‌هايش به ديدارش مي‌آيد و مي‌گويد چرا فعاليت‌هايت را كم كرده‌يي؟ او جواب مي‌دهد فعاليت من به جايي نخواهد رسيد، مگر اينكه يك جنگ جهاني اتفاق بيفتد و روسيه سقوط كند!‌ بنابراين بر اثر تغيير و تحولاتي كه به وقوع پيوست بايد از درون جهان كهنه، نظامي جديد سر بر مي‌آورد و اين كار با جنگ صورت گرفت.

البته جنگ نيازمند يك نقطه شروع يا بهانه نيز است. اين نقطه شروع چگونه به وجود آمد؟

در وحدت آلمان به فرانسوي‌ها خيلي ضربه خورد زيرا ناپلئون سوم تسليم آلمان شد، بيسمارك به قهرمان جهاني بدل شد. بعد از جنگ 1871 در اروپا دوران «صلح مسلح» (تا جنگ جهاني اول) حاكم شد. در اين دوره به‌طور پنهاني اين دو تصور به وجود آمده بود: نخست اينكه جنگيدن و خونريزي در اروپا شايستگي‌شان اين قاره را كه صاحب اكتشافات و اختراعات و تمدني به اين پيشرفتگي است را ندارد و بايد جنگ و خونريزي را به بيرون مرزهاي اروپا ريخت. اين تصور در محافل روشنفكري خيلي طرفدار داشت. تصور دوم در ميان سياستمداران و نظاميان رواج داشت كه به اين نتيجه رسيده بودند كه اروپا در انتظار يك جنگ عمومي است و هر كشوري كوشش مي‌كرد كه قدرت نظامي‌اش را حتي به قيمت كاهش خوراك مردم افزايش دهد.

اين امر به‌طور پنهاني صورت مي‌گرفت. همچنين در اين دوره اصطلاح «ديپلماسي پنهاني» رواج يافت، بدان معنا كه مثلا كشور A با كشور B قرارداد مي‌بست و كشور B نيز بدون اطلاع كشور A، با كشور C قرارداد مي‌بست. يعني اعتمادي وجود نداشت و نوعي ناامني در فضاي اروپايي رواج داشت. در اين شرايط هر كشوري به دنبال دوستي براي خودش بود. نخستين كشوري كه قدم در اين راه گذاشت فرانسوي‌ها بودند كه از آلماني‌ها خيلي مي‌ترسيدند، زيرا اين كشور را قابل كنترل نمي‌دانستند. ايشان نخستين قرارداد را در سال 1894 با روس‌ها امضا كردند اما بعدا به اين نتيجه رسيدند كه روسيه اولا از اروپا دور است و ثانيا از نظر توان نظامي چندان ارزشمند نيست و فقط نيروي انساني و منابع زيرزميني دارد. بر اين اساس بايد سراغ انگليس رفت.

 بعد از كشتار بوئرها در سال 1901 توسط انگلستان، اين كشور در محافل اروپايي خيلي بدنام شد، حتي انگليسي‌ها به‌طور پنهاني به آلمان پيشنهاد اتحاد و تسلط بر اروپا دادند كه آلماني‌ها نپذيرفتند. فرانسوي‌ها با وجود اختلاف هزارساله و جنگ‌هاي پياپي، سپر انداختند و با اين توجيه كه آلمان روز‌به‌روز قدرتمندتر مي‌شود، از انگليس خواست كه متحدش شود. انگليسي‌ها به اين كار چندان راغب نبودند اما به اين شرط پذيرفتند كه فرانسه مشكلات انگليس در شرق اروپا و خاورميانه با انگليس را حل كند. فرانسه اين شرط را پذيرفت، زيرا نخستين كشوري بود كه بنياد صنعتي‌شدن را در روسيه (مثل كارخانه ذوب آهن و كشيدن راه آهن شرقي-غربي روسيه) بنا نهاد.

مشكل انگليسي‌ها و روس‌ها چه بود؟

اين دو كشور در ايران، عثماني، افغانستان و چين تضاد منافع داشتند. فرانسه ميان اين دو آشتي داد. پيش از آشتي‌كنان، نخستين قرارداد رسمي ميان انگليس و فرانسه در سال 1904 به اسم قرارداد كورديال (قلبي) بسته شد. قرارداد 1907 در ايران بين روسيه و انگليس براي حل اختلافات اين دو كشور با اين مقدمه بسته شد و ايران به سه منطقه تقسيم شد (شمال براي روسيه و جنوب براي انگليس و مركز بي‌طرف). مخصوصا كه ما در سال 1906 انقلاب مشروطه را داشتيم و جامعه هنوز در التهاب انقلاب مشروطه بود كه انگليسي‌ها نيز تا‌حدودي از آن حمايت مي‌كردند و با قرارداد 1907 حمايت انگليس از مشروطه برداشته شد و شايد يكي از دلايل ناكامي مشروطه و اينكه به همه اهدافش نرسيد، جدا شدن انگليس از مشروطه بود. در سال 1908 ميان روسيه و اتريش نيز قراردادي پنهان از چشم انگلستان امضا شد مبني بر اينكه روس‌ها بتوانند نيروي دريايي‌شان را از تنگه داردانل- بوستور عبور دهند و اتريشي‌ها بتوانند بوسني و هرزگوين را بگيرند.

مدتي بعد از امضاي قرارداد، قضيه لو رفت و در نتيجه انگليسي‌ها جلوي امتياز روس‌ها گرفتند و نگذاشتند كشتي‌هاي انگليس از تنگه داردانل-بوستور بگذرد، زيرا هند در خطر بود اما چون اتريش كشور بسته‌يي بود و هرزگوين كشور مهمي نبود، انگليسي‌ها آن را رها كردند. بنابراين بوسني و هرزگوين به دست اتريشي‌ها افتاد.

آن زمان امپراتوري هابسبورگ يا مجارستان- اتريش خودش يك امپراتوري رو به افول بود.

بله.

در مورد امپراتوري بريتانيا چطور بود؟

انگليس بعد از جنگ اوضاعش تغيير كرد. نخستين باري كه انگليسي‌ها از يك كشور خارجي وام گرفتند، بعد از جنگ از امريكايي‌ها بود. يكي از دلايلي كه انگليسي‌ها از ايران رفتند و رضاشاه را پادشاه كردند، اين بود كه ديگر امكان اقتصادي براي تامين هزينه‌هاي نيروهاي مستقر در ايران نداشتند.

به اتحاد ميان انگليس و روسيه و فرانسه اشاره كرديد. در آن سوي ماجرا يعني ميان اتريش و آلمان چه اتحادي برقرار شد؟

بيسمارك با ويلهلم اول اختلاف داشت. بيسمارك طرفدار روسيه و معتقد بود كه روسيه كشور وسيعي است و نيروي انساني فراوان و منابع زيرزميني گسترده‌يي دارد و تكنولوژي آلمان در كنار اين امكانات مي‌تواند آلمان را به قدرتي جهاني بدل كند. در آن زمان آلمان در كنار امريكا قوي‌ترين كشور جهان بود. در سال 1872 يك سال بعد از تحقق وحدت آلمان، قرارداد پيمان سه امپراتور آلمان، روسيه و اتريش) را امضا كرد اما چون ميان روسيه و اتريش بر سر منطقه بالكان اختلاف بود و يك مثلث بحران در اين منطقه ميان روسيه، اتريش و عثماني داشتيم، اين اتحاد موفق نبود.

به تدريج اين اتحاد از هم گسيخته شد و بيسمارك به سمت ايتاليا رفت و آنجا را در كنار اتريش به عنوان متحد پذيرفت، در حالي كه مي‌دانست اين دو كشور چندان قوي و در مواقع جنگ قابل اعتماد نيستند. بنابراين آلمان قصد داشت به‌تنهايي با انگلستان و فرانسه بجنگد و انصافا هم هيچ كشوري در دنيا در هر دو جنگ جهاني، به اندازه آلمان ذخاير غذايي و تسليحاتي براي همه جنگ نداشت. يعني اگر 10سال ديگر جنگ ادامه مي‌يافت، همچنان تسليحات و غذا داشت، در صورتي كه وقتي جنگ جهاني اول شروع شد، انگلستان فقط 11روز مواد غذايي داشت، زيرا مواد غذايي‌اش از مستعمراتش مي‌آمد و خودش را گرفتار مواد غذايي نمي‌كرد و به سمت صنعتي شدن پيش مي‌رفت كه البته بعدا متوجه شدند كه اشتباه كرده‌اند و در مواقع بحراني به مشكل بر‌مي‌خورند.

اتريش چه منافعي را در صربستان و بوسني و هرزگوين دنبال مي‌كرد؟

اين منطقه‌يي گندم‌خيز و عالي است و مي‌تواند نياز غذايي اتريش را تامين بكند. به همين خاطر وليعهد اتريش آرشيدوك و همسرش به اين كشور رفتند تا اين موضوع اثبات شده باشد. وقتي ايشان وارد سارايوو شدند، ابتدا انفجار بمبي رخ داد، اما كسي آسيب نديد. آرشيدوك و همسرش به هتل مي‌روند و استراحت مي‌كنند تا بعد از استراحت براي سان و رژه ديدن بازگردند. يك گروه تروريستي پنهاني و متعصب صرب، بعد از اقدام ناموفق اول، موفق شدند توسط جواني به نام پرينسيب آرشيدوك و همسرش را به ضرب گلوله بكشند.

حرف ايشان چه بود؟

مي‌خواستند مستقل شوند. صربي‌ها دو دسته بودند، آنها كه از جنوب بودند، خشن‌تر بودند و ارتدوكس بودند و ترور را هم آنها صورت دادند. وقايع سال‌هاي اخير هم عمدتا به عهده ايشان بود. خلاصه اين نقطه شروع جنگ جهاني اول بود. يعني بعد از ترور امپراتور اتريش‌نامه تندي مي‌نويسد و در كنار شروط فراوان از صربستان مي‌خواهد كه خودش عهده‌دار پيگيري قضيه ترور در صربستان شود. اين امر باعث خدشه‌دار شدن حاكميت ملي اين كشور مي‌شد. پادشاه صربستان اين شرط را نپذيرفت، زيرا از سويي هم خودش تحت فشار گروه‌هاي تروريستي بود و بنابراين امپراتوري اتريش به پشتوانه آلمان اعلان جنگ داد. صربستان هم به پشتوانه روسيه به اتريش اعلان جنگ داد، زيرا اولا نژادشان اسلاو بود و ثانيا دين‌شان ارتدوكس است و مركز ارتدوكس در مسكو بود و متولي اين منطقه روس‌ها بودند. روسيه ناچار حمايت از صربستان را پذيرفت.

البته برخي مي‌گويند آلمان تغييراتي در دستگاه مديريتي اتريش داد كه اين جنگ حتما اتفاق بيفتد. دو كشور فرانسه و انگلستان كه دموكراتيك بودند و نمي‌توانستند با فرمان امپراتوري وارد جنگ شوند، به همين دليل بعد از ارائه لايحه دولت به پارلمان و موافقت پارلمان با تاخير چند‌روزه وارد جنگ شدند. بنابراين عملا روز چهارم ژوئن 1914 با حمله اتريش به صربستان جنگ جهاني اول شروع شد.

گفته مي‌شود كه آلمان تصور نمي‌كرد كه فرانسه و انگليس وارد جنگ شوند و تصورشان اين بود كه اين يك جنگ منطقه‌يي خواهد بود.

بله، اما انگليس و فرانسه تصورشان اين بود كه بالاخره جنگ گسترش مي‌يابد. ضمن آنكه انگليس خيلي تلاش كرد كه جلوي جنگ را بگيرد، زيرا بيش از همه متضرر مي‌شود.

آيا جنگ توانست آن تغييراتي را كه در ابتدا گفتيد، به وجود آورد.

بله، تبعات جنگ خيلي زياد بود. اولا سه امپراتوري عثماني، روسيه و اتريش از بين رفتند و از درون اينها كشورهاي جديدي به وجود آمدند. ويلسون رييس‌جمهور امريكا در سال 1916 (دو سال پيش از پايان جنگ) رييس‌جمهور امريكا شد و به مردم امريكا اعلام كرد كه وارد جنگ نمي‌شود اما با سه ميليون نفر جمعيت با بهانه غرق شدن دو كشتي با نام سوسكس توسط آلمان‌ها كه چند سرنشين امريكايي داشت، وارد جنگ شدند، البته بعدا معلوم شد اين كشتي‌ها توسط انگليس‌ها منهدم شدند.

البته سرمايه‌داري امريكا نيز اين كشور را به سمت ورود به جنگ هل داد، زيرا اگر وارد جنگ نمي‌شد، از غنايم جنگ استفاده نمي‌كرد. ايران بعد از جنگ هياتي از جمله محمد علي فروغي را به كنفرانس صلح پاريس فرستاد اما به ايران اجازه ورود ندادند، زيرا گفتند كه ايران كشور بي‌طرف بوده است. به همين خاطر سرمايه‌داري امريكايي كه بيش از 28 درصد سرمايه‌هاي اروپا را در دست داشت، هوشمندانه اين كشور را به سمت ورود به جنگ سوق داد.

البته ورود امريكا به جنگ به همراه ريسك بود.

بله، اما ريسكي با بيش از 50 درصد احتمال پيروزي. چون همه توان نظامي‌شان را از دست داده بودند، روسيه و عثماني از جنگ بيرون رفته بودند و فقط انگلستان مانده بود كه ناچار بود امريكا را به كمك بطلبد. امريكا هم ناچار از ورود به جنگ بود، زيرا در غير اين صورت جنگ تداوم مي‌يافت و سرمايه‌داري به‌شدت متضرر مي‌شد. بيش از همه در جنگ انگليس متضرر شد، زيرا جنبش‌هاي آزاديبخش در كشورهايي چون هند و مصر و عراق شروع شد و انگلستان ناچار شد كه با وجود ورشكستگي اقتصادي، يك حلقه نظامي در خاورميانه به وجود آورد، فيصل (دوست صميمي لورنس عربستان) در عراق، رضاشاه در ايران، ژنرال چيانگ كاچينگ در چين، داود خان در افغانستان و آتاترك در تركيه همه نظامي و در 1921 بر قدرت نشستند. اين حلقه نظامي هم براي كنترل فضا و هم براي جلوگيري از رشد كمونيسم به وجود آمد. مجمع ملل متفق نيز طرح قيموميت را اجرا كرد و كشورهاي نزديك به خليج فارس مثل عراق و فلسطين را به انگلستان داد و لبنان و سوريه را به فرانسه داد. خلاصه شكل‌گيري نهضت‌هاي آزاديبخش ضربه بزرگي به انگليس وارد كرد، از جمله در مصر و هند كه قلب تپنده انگلستان بود و هر دو به استقلال رسيدند.

لطفا به پيامدهاي اقتصادي جنگ نيز اشاره كنيد.

بسياري از مزارع، كارخانه‌ها و فعاليت‌ها در نتيجه بمباران‌ها از بين رفت، موج بيكاري و مهاجرت دنيا را فراگرفت و نظام سرمايه‌داري از بورس نيويورك دچار بحران بزرگ 1929 شد زيرا اين نظام در هم تنيده بود و همه كشورهاي دنيا را فراگرفت. براي مثال در ايران به دليل وضع خراب اقتصادي از چند سال ديگر حجاج را به مكه نمي‌فرستادند! اين بحران عميق‌ترين و مخرب‌ترين بحران اقتصادي دنيا بود كه بعدها با روي كارآمدن روزولت و تئوري نيوديل او متوقف شد.

تا چه اندازه جنگ اول را مي‌توان مقدمه‌يي بر جنگ دوم خواند؟

جنگ دوم به اين دليل به وجود آمد كه نظام سرمايه‌داري نتوانسته به همه اهدافش در جنگ اول دسترسي پيدا بكند و بعد از جنگ اول دنيا به خصوص اروپا وارد دوران بحران‌زايي شد، يعني شمار زيادي فقير به وجود آمدند. در نتيجه فاشيسم، كمونيسم و سوسياليسم به سرعت گسترش يافتند. در انگلستان براي نخستين‌بار در سال 1924 حزب سوسياليست به عنوان حزب كارگر روي كار آمد. در فرانسه براي نخستين بار در سال 1936 حزب سوسياليست به رهبري لويي بلوم به قدرت رسيد. نازيسم و فاشيسم در آلمان و ايتاليا نيز محصول همين ناآرامي‌ها و ناهنجاري‌هاي اجتماعي بودند. يعني جنگ اول دنيا را به‌هم ريخت و محرك‌هاي اجتماعي را زياد كرد.

تاثير جنگ جهاني اول در ايران چه بود؟

در سال 1909 عضدالملك، رييس ايل قاجار، با سرعت از آلمان به ايران آمد و احمدشاه 18 ساله را بر تخت نشاند و به جاي خودش نيز ناصرالملك را گذاشت و خودش به لندن رفت زيرا فهميده بود كه اتفاقاتي در راه است. در پارلمان ما دو جناح دموكرات (طرفدار آلمان) و طرفدار انگلستان (به‌طور پنهاني) حضور داشتند. هر دو گروه خوشحال بودند كه روسيه در نتيجه جنگ دچار سرنوشت جديدي خواهد شد. طرفداران آلمان در كشور ما زياد بودند، مثل نظام‌السلطنه مافي كه گروه دموكرات طرفدار آلمان بود و به احمدشاه فشار آورد كه پايتخت را از تهران به اصفهان منتقل كند، خودشان به قم و از آنجا به كرمانشاه رفتند، تا نزديك عثماني شوند. مستوفي‌الممالك صدراعظم وقت نيز اعلام بي‌طرفي كرد اگرچه خودش عميقا طرفدار آلمان بود. ما چاره‌يي جز بي‌طرفي نداشتيم اما تبعات آن را نيز نمي‌دانستيم. بعد از جنگ متوجه شديم كه ضرر كرديم.

اين اعتماد سياستمداران ما به آلمان‌ها چقدر منطقي بود؟

اصلا منطقي نبود. ويلهلم دوم در سال 1903 پيماني با عثماني براي كشيدن خط آهن برلن-بغداد-كويت امضا كرد كه به كويت اجازه ندادند. اين راه آهن در سال 1913 به بهره‌برداري رسيد. يعني آلمان‌ها علاقه‌مند به برقراري روابط با ايراني‌ها بودند و جاسوس‌هايشان در بوشهر، شيراز و كازرون فعاليت‌هايي مي‌كردند (مثل روباه صحرا) . از طرفي آلمان‌ها با شيوخ و روساي افغانستان ارتباط داشتند كه هند را بگيرند. يعني هدف‌شان اولا چاه‌هاي نفت ايران و ثانيا هند بود. انگليس هم براي مقابله دو ميليون سرباز هندي به ايران آورد. شايد بيشترين ضرر را در كشورهاي منطقه ما از جنگ جهاني اول متقبل شديم زيرا مستعمره كه نشديم و از سوي ديگر رها شديم و در اين رهايي از يك سو ديكتاتوري نظامي رضاشاه را پذيرفتيم. ضمن آنكه رضاشاه كوشيد در برابر روسيه و انگليس قدرت سومي را بيابد (استراتژي قديمي ما از زمان اميركبير كه هميشه نيز ناموفق بود)، ابتدا سراغ امريكا رفت كه ديد خيلي از ايران دور است و بعد به سراغ آلمان رفت. آلمان هم خيلي در ايران فعاليت كرد اما موفق نشد.

درباره جنگ جهاني اول و شرايط و دلايل وقوع آن به نحو مستوفا بحث شد. الان هم شرايط دنيا را شايد بتوان تا حدودي با آن زمان مقايسه كرد يعني گسترش اختلافات، بحران‌هاي اقتصادي، ضعف قدرت‌هاي جهاني و در نهايت رشد افراطي گرايي. به نظر شما آيا مي‌توان اين دو وضعيت را با يكديگر مقايسه كرد؟ آيا احتمال وقوع يك جنگ جهاني ديگر را قوي مي‌دانيد؟

در ابتداي بحث به شكل‌گيري حس ناسيوناليسم افراطي در قرن نوزدهم در اروپا اشاره كردم كه باعث خود برتربيني در رهبران سياسي و ملت‌ها شده بود يعني اگر كوچك‌ترين توهيني به يك كشور مي‌شد، حتما با جنگ خاتمه مي‌يافت. الان دنيا فهيم‌تر شده است. از سوي ديگر كشورها سرمايه‌گذاري‌هاي گسترده‌يي كرده‌اند و جنگ مي‌تواند همه اينها را بر باد دهد. ضمن آنكه امروز نظام ديپلماسي خيلي قدرتمند شده است و سياستمداران عاقل‌تر شده‌اند.

يك زماني يكي از دلايل بروز جنگ، كاهش جمعيت بود، امروز براي كاهش جمعيت دنيا روش‌هاي ديگري به كار بسته مي‌شود اما با وجود همه اينها چنان كه در كلاس‌هاي درس نيز گفته‌ام، بحران فعلي جهان را تنها يك جنگ جهاني سوم مي‌تواند رفع بكند. اگرچه جنگ جهاني سوم با دو جنگ پيشين فرق مي‌كند. الان كشورهاي اتمي زياد شده و در نتيجه دنيا تبديل به يك گلوله آتش مي‌شود، سرمايه‌ها فنا مي‌شود، نيروهاي متخصص از بين مي‌رود و ضريب تخريبش بسيار بسيار بالاست. حتي محيط زيست را از بين مي‌برد، اگرچه قابل رد كردن نيست!
مجله خواندنی ها
مجله فرارو
پرطرفدارترین عناوین