bato-adv
کد خبر: ۱۸۲۹۷۲

گود "سگ دعوا" در حوالی آرامگاه "فردوسی"

باد صدای ضجه را از دهان سگ زخم‌خورده و غریو برخاسته از هیجان را از حلقوم تماشاچیان که با حلقه خود رینگی دور او و رقیب یغورش درست کرده‌اند، می‌قاپد، در هم می‌پیچاند و می‌برد؛ سخت می‌شود صداها را از هم تمیز داد. برای سگ زخمی، راه فراری نیست، حتی اگر لحظه‌ای پس گردنش را از نیش‌های «ببری» در ببرد.
تاریخ انتشار: ۰۷:۴۸ - ۲۰ اسفند ۱۳۹۲
باد صدای ضجه را از دهان سگ زخم‌خورده و غریو برخاسته از هیجان را از حلقوم تماشاچیان که با حلقه خود رینگی دور او و رقیب یغورش درست کرده‌اند، می‌قاپد، در هم می‌پیچاند و می‌برد؛ سخت می‌شود صداها را از هم تمیز داد. برای سگ زخمی، راه فراری نیست، حتی اگر لحظه‌ای پس گردنش را از نیش‌های «ببری» در ببرد.

«پشمال» دمش را لای پایش می‌گذارد، سرش را پایین می‌گیرد و از زیر چشم، در انبوه جمعیتی که گرد و خاک برخاسته از میدان و دهان‌های به نیشخند بازشده‌شان، همه را کم و بیش شبیه هم کرده است به دنبال صاحبش می‌گردد، یافتش می‌کند، به سمتش می‌رود، جلو پایش می‌خسبد و پوزه‌اش را روی دست‌ها می‌گذارد، اما صاحبش نمی‌خواهد بازنده میدان باشد و به تسلیم‌شدن حیوانش هم اهمیتی نمی‌دهد. پس‌گردن و پشت پُر پشم سگ را می‌گیرد، از زمین می‌کنندش و او را روبه‌روی رقیب گردن‌کلفتش که با دیدن او در وسط میدان، جری‌تر شده است و دارد خرناسه می‌‌کشد، زمین می‌اندازد.

لحظه‌ای چشم در چشم، نشان‌دادن چنگ و دندان همراه با صدای خُرخُر و دوباره درگیری، صاحاب هر دو سگ، شاید برای روحیه‌دادن، نام سگ‌شان را فریاد می‌زنند و تشویقش می‌کنند، اما پشمال کمتر از یک دقیقه می‌تواند مقاومت کند، ببری رویش سوار شده و گردنش را گرفته است. صدای ناله‌ سگ مغلوب، مانند الماس که بر شیشه خط می‌اندازد، هوا را می‌شکافد و مستقیم بر مغز خط می‌کشد، چند لحظه دست‌وپا می‌زند که صاحبش به میدان می‌آید، شکست را می‌پذیرد و پیش از تلف‌شدن، حیوانش را سوا می‌کند و از میدان به در می‌رود.

فرهنگ پهلوانی که خاک شد
سفیدی سنگ‌های آرامگاه فردوسی در آفتاب کم‌جان زمستان، چشم را می‌زند. نیمه‌های روز جمعه هر هفته، جاده فردوسی که در 20کیلومتری شمال‌ مشهد قرار دارد و به‌دلیل بودن آرامگاه بزرگ حماسه‌سرای ایران در انتهای آن، چنین نام‌گذاری شده است، شلوغ‌تر و پرترددتر از روزها و ساعت‌های دیگر است، اما کسی برای خواندن فاتحه هم که شده بر سر آرامگاه فردوسی یا اخوان؛ که بی‌سروصدا در گوشه‌ای از محوطه آرامگاه، آرام گرفته است، نمی‌رود. بیشتر آمدگان، فردوسی را دور می‌زنند و با کمک بلد راه یا پرسان‌پرسان، از کوچه‌پس‌کوچه‌های خاکی و سنگلاخ می‌گذرند و می‌روند به گودی که قرار است آدم‌ها، حیوانات را به جان هم بیندازند و کیف‌شان از دیدن نبرد وحشیانه سگ‌ها، کوک شود. گودی که به گود «سگ دعوا» معروف است.

استقبال خوب است و هر هفته بیشتر هم می‌شود. انگار هم سگ‌هایی که برای جنگیدن آورده شده‌اند و هم تماشاچیان به‌طور تصاعدی رشد می‌کنند. این هفته جمعیت خیلی بیشتر از سه هفته پیش است که برای اولین‌بار آمدم. می‌گویند تا چند سال پیش در محل آرامگاه فردوسی، در روزهای جمعه مراسم کشتی پهلوانی به پا می‌کردند و جمعیتی بیشتر از چیزی که امروز برای دیدن سگ دعوا می‌آیند، برای دیدن کشتی جمع می‌شدند و برای پهلوانی هورا می‌کشیدند. ولی چند سالی است که آن مراسم جمع شده و این گود خواسته ناخواسته جایش را گرفته است.

کارشناسان زبده
می‌افتم دنبال ببری و صاحبش که حالا از حلقه آدم‌ها خارج شده‌اند و چندمتر آن‌طرف‌تر ایستاده‌اند. فاصله‌ام را با سگی که سری به قاعده سر خر دارد و دندان‌های نیشش نیز به نسبت جمجمه‌اش بزرگ است، حفظ می‌کنم. رد خون حریف روی پوزه‌اش هنوز تازه‌ است. زبانش چنان بی‌قاعده بزرگ است که به‌نظر می‌رسد نمی‌تواند به‌راحتی آن را در دهانش جای دهد. لَه‌لَه می‌زند و چشم‌های پر از سفیدی‌اش را عین دو گل‌میخ، به چشمانم می‌کوبد. چشم از او برنمی‌دارم و در همان حال از صاحبش می‌پرسم: سگتون ناراحت نمیشه ازش عکس بگیرم؟

من و سگ به هم نگاه می‌کنیم، من آب دهانم را قورت می‌دهم و آب و خون کش‌آمده از پوزه ببری جلو پایش می‌چکد. صدای خنده صاحبش را می‌شنوم، دستی به گَل و گردن حیوانش می‌کشد و می‌گوید: نه، بیگیر.

از صاحاب ببری که انگار که هنوز نشئه برد سگش در میدان است و نیشخند از روی صورتش محو نمی‌شود، می‌پرسم، سگ شما از نژاد خاصی است که جثه و به‌خصوص جمجمه‌اش از سگ‌های دیگری که اینجا هستند، بزرگ‌تر است؟ می‌گوید: سگی که هفته‌ای یه خر بخوره، معلومه که باید با سگی که نون خشک می‌خوره فرق داشته باشه.

تعجبم را که می‌بیند، ادامه می‌دهد: تقریبا هفته‌ای یه خر که پیر یا علیل و ازکارافتاده باشه‌رو زخمی می‌کنم یا می‌کشم و میندازم جلوش، خوب می‌خوره، درست می‌خوره و وختی‌ هم که میارمش میدون برا سگ دعوا، چیزایی که خورده‌رو حلال می‌کنه؛ نوش جونش، دیدی چطور پشمال‌رو جوید؟ فک نکنی چون پشمال از ببری خورد سگ بی‌بنیه‌ایه، نه، اینطور نیس، چون اگه صاحبش فکر می‌کرد که سگش جلو ببری کم میاره، اصلا نمی‌آوردش تو میدون.

اینطور که معلوم است، صاحب سگ‌ها، جنگیدن یا به قول خودشان دعوای سگ رقیب را قبلا دیده‌اند و می‌شناسند یا آنقدر در کارشان تبحر پیدا کرده‌اند که می‌توانند با دیدن سگ وسط میدان، بفهمند که سگ‌شان شانسی برای برد دارد یا نه؟ و اگر بفهمند یا حدس بزنند که سگشان، سگ آن میدان نیست، پاپیش نمی‌گذارند.

از صاحب ببری می‌پرسم باز هم به میدان می‌روید؟ که باز با همان نیشخند و صدایی که غرور در آن موج می‌زند می‌گوید: اگه سگی جرات کنه جلو ببری وایسه، چرا که نه؟

به جرم وفاداری
به حلقه تماشاچیان بازمی‌گردم، دو سگ دیگر در میدان دارند همدیگر را جر می‌دهند، چشمان یکی از سگ‌ها تاب دارد و انگار از آن دو گوی سرخ، خون می‌چکد. پوست پوزه بالایی که به سیاهی می‌زند را جمع می‌کند، دندان‌هایش را بیرون می‌اندازد و صدای خُرخُری که از ته حلقش بیرون می‌ریزد، آمیخته به نفرتی عمیق و عجیب است و او را کریه‌المنظرتر از آن چیزی که هست می‌نماید؛ این سگ انگار از جهنم آمده است. لختی نمی‌گذرد و به سگی که تا امروز حتی ندیده‌اش حمله می‌برد، در چشم به‌هم‌زدنی زیر گلوی رقیب را که سگی زردرنگ است می‌گیرد و او را به زمین می‌زند. صاحبش دندان‌هایش از ذوق و هیجان بیرون افتاده و با صدایی نعره‌مانند اسم سگش را می‌آورد و او را تشویق می‌کند: «های بگردمت عقرب...‌های بگردمت».

«عقرب» هم جنس خودش را لت‌وپار می‌کند، سگ‌ها تا پای مرگ با هم می‌جنگند و خون می‌ریزند و شاید بزرگ‌ترین دلیلشان همان تکه‌استخوانی باشد که پیش رویشان می‌اندازند، یا شاید به حکم همان چیزی که به آن شهره‌اند؛ به حکم یا بهتر است بگوییم به جرم وفاداری‌شان؛ این صفت سگ است، اما در هر صورت در این مکان و زمان، سگ‌ها به‌خاطر صاحبانشان می‌جنگند.

شرط‌بندی سر 206
یکی از افرادی که در میدان بروبیایی دارد، سگ‌ها را برای دعوا انداز ورانداز می‌کند، یا رقیبی برای سگ به‌میدان‌آمده پیدا می‌کند را کنار می‌کشم و از او در مورد سگ‌ها و سگ‌دعوا می‌پرسم.

می‌گوید: از روزی که سگ بوده، سگ دعوا هم بوده، البته به این شکلش یه پنج، شش‌سالی میشه که راه افتاده، هرکس سگ داره و ادعاش میشه، سگشو میاره اینجا و دعوا میندازه، بیشتر سگ‌ها هم از روستاهای اطرافن، البته از شهرهای دوروبر مث چناران و قوچان و فریمان هم سگ میارن.

او در مورد خصوصیاتی که یک سگ باید برای جنگیدن داشته باشد، چنین می‌گوید: سگ‌رو از بچگی باید خودت بزرگ کنی و بهش یاد بدی چطور بجنگه، مثلا موقعی که می‌خوای بهش غذا بدی باید یه‌تیکه گوشت‌رو بیگیری بالا تا خودش بپره و بیگیره و بعد بلندش کنی تا یاد بیگیره وقتی گرفت، دیگه ول نکنه، مث شیر یا ببر که وقتی طعمه رو می‌گیره دیگه به هیچ عنوان ول نمی‌کنه. سگ باید قُلف کن باشه، یعنی وقتی گردن حریف‌رو گرفت، قلف کنه و دیگه ول نکنه، بعضی سگا قلف‌کنن و بعضی سگا نیشی، سگ نیشی به درد نمی‌خوره، چون یه‌ جارو می‌گیره و ول می‌کنه و واز یه‌جا دیگه رو می‌گیره، بهترین سنم برای جنگیدن سگ بین دو تا چهار پنج سالگی‌شه.

سگ‌هایی که در این میدان حاضرند، همه در یک چیز مشترکند؛ هیچ‌کدام گوش ندارند. او دلیل این کار را چنین بیان می‌کند: وقتی سگ‌ هنوز توله ‌‌است، صاحبش گوشارو می‌بره، چون اگه نبره وقتی سگ بزرگ شه، براش میشه نقطه ضعف؛ خدا نکنه گوشش به دندون گرگ یا سگ دیگه‌ای بیفته، خیلی درد می‌کشه و باید فرار کنه.

بعضی سگ‌هایی که برای جنگ می‌آورند قیمت بالایی دارند، در این مورد می‌گوید: یه بابایی هست یه سگ داره اسمش سناتور، سگ نیس که، دکل، میگه 15‌میلیون‌تومن، بعضی وقتا هم میاره اینجا یه دورش میده که مردم ببینن، اما دعوا نمیندازه، چون کسی جرات نمی‌کنه سگشو با اون بندازه؛ دو تا سگ رو دو سه سال پیش توو شرط‌بندی خفه کرد و کشت، با جفت چشای خودم دیدم.

و شاید یکی از دلایل قیمت بالای بعضی سگ‌ها، شرط‌بندی‌هایی باشد که گاهی صورت می‌گیرد. می‌گوید: اینجا شرط‌بندی کم اتفاق می‌افته، اونایی که بخوان شرطی بندازن، سگا رو می‌برن تو یه طویله‌ای جایی که خلوت باشه به هم می‌ندازن، شرطی هم فقط سر پول نیست، سر 206، سر ملک، سر زمین و سر گوسفند هم زیاد شرط بسته می‌شه.

در جایی از حرف‌هایش در وسط میدان گفته بود «اومدیم اینجا که هم خودمون حال کنیم هم سگا»، از او می‌پرسم سگ‌ها از اینکه همدیگر را لت و پار کنند، حال می‌کنند؟ که با خنده می‌گوید: نه، اونجا لفظ اومدم، سگا که حال نمی‌کنن، گناه هم دارن حیوونیا، ولی دیگه چه می‌شه کرد!

قمار سگی

نه آنهایی که برنده شده‌اند به برد خود قانع می‌شوند و نه آنهایی که باخته‌اند، زمین را ترک می‌کنند. برده‌ها با غرور و ادعای بیشتری پا به میدان می‌گذارند و حریف می‌طلبند و شکست‌خورده هم با امید اینکه نبرد بعدی را ببرد و آبروداری کند؛ البته اگر سگش بتواند روی پا بایستد، پی حریف می‌گردد.

و در این حال، هر دو سوی ماجرا به قماربازانی می‌مانند که هیچ‌وقت نه از برد خود سیر می‌شوند و نه از باختشان ناامید. برنده بیشتر می‌خواهد و بازنده در پی جبران است.

بعد از چند سگ‌دعوای دیگر، پشمال که در دور اول زیر دندان‌های ببری جویده شده بود و حالا نفسی تازه کرده است، به میدان می‌آید. پسر جوانی، سگی هم‌قدوقواره پشمال به میدان می‌آورد. دو سگ را رودرروی هم قرار می‌دهند، هر دو سگ به هم نگاه می‌کنند، اما ظاهرا تمایلی برای درگیرشدن ندارند، اما صاحبانشان دست‌بردار نیستند و با زدن دست به پشت آنها، صدازدن اسم‌شان و «کیش‌کیش» گفتن، آنها را تحریک می‌کنند.

صدای صاحاب سگ‌ها و‌ های و هوی تماشاگران آنقدر بالا می‌گیرد که بالاخره سگ‌ها کنترل خود را از دست می‌دهند. لحظه‌ای خرناسه می‌کشند و بعد، در یک چشم به هم‌زدن به هم می‌پرند. غریو شور و هیجان تماشاگران بالا می‌گیرد و با صدای سگ‌ها قاطی می‌شود، باد صداها را در هم می‌پیچاند، تمیزدادن صدای تماشاگران و سگ‌ها مشکل است. از وسط میدان و جای درگیری سگ‌ها، گرد و خاک بلند می‌شود و بر تماشاگران می‌نشیند. بعد از چند دقیقه برنده مشخص می‌شود. این بار پشمال برده است، صاحبش، سرش را بالا و قلاده سگش را به دست می‌گیرد و از میدان به در می‌رود؛ خوشحال است.


بعد از آن دو سگ دیگر را به میدان می‌آورند، یکی می‌خواهد حمله کند و دیگری دمش را لای پایش گذاشته به نشانه تسلیم و سر از درگیری باز می‌زند. اما چاره‌ای ندارد، اگر خودش هم نخواهد، صاحابش که انگار آبرویش را به میدان آورده و آن تماشاگرانی که روی پا بند نیستند تا لت و پارشدن حیوان دیگری را ببینند، این اجازه را به او نمی‌دهند. سگ مهاجم حمله را شروع می‌کند و او دست‌کم مجبور به دفاع است. دیگر نمی‌مانم تا نتیجه را ببینم، تمام سگ‌دعواها یکی است، فقط جسته و رنگ‌ سگ‌ها فرق می‌کند و البته شدت جراحات.

ببری روی بار وانت است و آماده رفتن، ظاهرا رقیبی برایش پیدا نشده است. لحظه‌ای به دیدنش قدم سست می‌کنم. رد خون پشمال بر روی پوزه‌اش خشک شده است، اما در انعکاس نور و رنگ غروب، سرخ‌تر به نظر می‌رسد، انگار همین الان از جای زخم جوشیده است. بیش از این نمی‌مانم. از گود که بالا می‌آیم و کمی پیش می‌روم، کَم‌کَمَک سنگ‌های سفید آرامگاه فردوسی، که در نور غروب، خاکی‌رنگ به‌نظر می‌آیند، نمایان می‌شود. کمی جلوتر از جاده فرعی می‌پیچم به سمت جاده فردوسی، در حاشیه جاده قبری خلوت و ساکت و گود و تاریک، تک افتاده است، اطرافش را با فنس کهنه‌ای پوشانده‌اند، پرنده هم دور و برش پر نمی‌زند. روبه‌روی آن، روی تابلویی آهنی نوشته شده است، «آرامگاه فیلسوف ایرانی، امام محمد غزالی.»
ناشناس
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
۱۵:۴۰ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۰
سگها كه تقصيري ندارن تابع غريزه شون هستند
همين سگها با استفاده درست به جايي ميرسند كه جان ٣٢ انسان را به تنهايي از مرگ نجات ميدهند...
متاسفانه ما از غريزه وفاداري اين حيوان به كثيف ترين شكلي استفاده ابزاري ميكنيم
سنگ پا
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
۱۴:۴۰ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۰
جمله تمیز دادن صدای سگ ها و تماشاچیان مشکل بود بسیار زیبا و پر از نکته بود.
ناشناس
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
۱۴:۲۴ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۰
تمدن 2500 ساله ما داره شکوفا میشه!!!!
vahid
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
۱۴:۰۱ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۰
متن زيبايي بود به نويسنده تبريك ميگم هرچند موضوعش باعث تاسف است
gorg
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
۱۳:۲۱ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۰
در نگاه آدمیان سگ حیوانیست با وفا ولی در قاموس گرگها سک همان گرگیست که تن به خفت وننگ نوکری داده است. قلاده ی بندگی بر کردن پوزه خفقان بر دهان بسته دارند.
مجله خواندنی ها
انتشار یافته: ۳۶
احسان
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
۰۸:۰۷ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۰
واقعا که ما ایرانیها خیلی وحشی و بی تمدن هستیم
ناشناس
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
۰۹:۲۱ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۰
تو هستی !
چرا همه رو مثل خودت میبینی؟!
ناشناس
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
۰۹:۴۳ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۰
چطور 75 میلیون آدم رو با یک معیار میسنجی؟
کمی هم قبل از درافشانی فکر کن، ادب داشته باش.
ناشناس
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
۰۹:۴۵ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۰
بعضی از ایرانیا بعله.
البته امثال شما با این ادبیات هم جزئی از همون ها هستی
علی
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
۰۹:۴۹ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۰
فقط ادعای فرهنگ و تمدن داریم و تو بوق کرنا کردن رو خوب بلدیم ولی بپذیریم که در حال حاضر ملتی بی فرهنگ بی ادب ذلیل هستیم
وفا
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
۱۰:۳۱ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۰
آقا احسان از اون ور بام نيفتي، در خيلي از كشورهاي اروپايي و آسيايي اين چيزها هست، ربطي به فرهنگ ايراني و غير ايراني نداره، آدم‌هايي كه ظاهرا فقط آدمه و بويي از آدميت نبرده‌اند، در همه كشورها پيدا ميشه، جنگ دادن خروسها، سگها، شترها، گاوها و ساير حيوانات با يكديگر متاسفانه تفريح خيلي از آدم‌ها در خيلي از كشورها هست، بايد نيروي محترم انتظامي و قوه قضاييه هرچه سريع‌تر نسبت به اين مورد اقدام لازم را داشته باشند و نتيجه آن را به عموم مردم اطلاع‌رساني فرمايند، اين رفتار از نظر اخلاقي، قانوني و شرعي مزموم و زشت و ناپسند است، سريع در مورد همه ايراني‌ها نظر منفي نديم، همه جزء اندكي سودجو و بي اخلاق مخالف اين قضيه هستند، فرارو از شما متشكريم اطلاع رساني فرماييد تا مراجع مرتبط اقدام نمايند ان شا الله
ناشناس
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
۱۱:۱۴ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۰
جمع نبند.
ياس
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
۰۸:۲۰ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۰
بااين اوصافي كه درباره قمارسگي وسگ بازي شده براي حفظ شان وآبروي فردوسي بزرگ بهتراست آرامگاه ايشان رابه جاي مناسبي منتقل كنندچراكه ظاهرا"حريف سگ بازها نمي شوندويانمي خواهندبرخوردكنند!
ناشناس
KUWAIT
۰۸:۴۱ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۰
دمت گرم بابا.چی وقتی گذاشتی برا همچبن گزارشی؟
ناشناس
UNITED STATES
۰۸:۴۱ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۰
ما فرزندانی هستیم که بی هویت و بی فرهنگ مانده ایم
اگر دیرتر بجنبیم،گودهای سگ دعوا در تمام آرامگاه های بزرگانمان برپاخواهد شد و کثیف ترین کارها در چنان مکان هایی واقع خواهد شد.
خدایا هرچه زودتر ما را ادب کن به بهترین نحوی که خودت می دانی.
علی
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
۱۲:۲۰ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۰
سلام.لطفا یه سری تشریف بیارید همدان ،مقبره جناب بوعلی،اینجا گود"کراک دعواس".جولانگاه مواد فروشهای عزیز.محل کار من مشرف به این ارامگاه شریفه و کاری به جز حرص خوردن نمیتونم بکنم.جالبه یه بار که به 110زنگ زدم و گزارش دعوا رو دادم متصدی گفت "بازم مواد فروشای آرامگاه ،عادی شما نگران نباش،خودشون ساکت می شن"
محسن
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
۰۸:۴۸ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۰
مگه نیروی انتظامی خواب تشریف دارن.
فقط بلدم گشت ارشاد درست کنن؟
خیلی ناراحت کننده بود خیلی . خدایا کجا داریم زندگی میکنیم
علیرضا
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
۰۹:۳۷ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۰
این جزء وظایف این نیروی مخلص نیست!!!
ناشناس
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
۰۹:۰۳ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۰
اگر ترس از قانون نبود این ملت آدمارو هم به جون هم مینداختن
مثه گلادیاتورها...
ناشناس
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
۰۹:۰۳ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۰
ما همش داریم به فرهنگ دو هزار سال پیشمون می بالیم الان چی هستیم . چی بودیم و چی شدیم
ناشناس
UNITED STATES
۰۹:۲۰ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۰
بازم میتونیم تاج سر دنیا بشیم
خیلی خیلی خیلی سخته اما ممکنه
ما ایرونیا خاصیت عجیبی داریم:
میتونیم زیباترین و متمدنترین و خردمندترین انسانهای روی زمین باشیم(که در تاریخ نمونه هاش هست) وبالعکس(که باز در تاریخمون نمونه هاش هست).
انتخابش فقط با خودمونه.
ناشناس
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
۰۹:۰۴ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۰
چه تعبیری..... و چه افسوس
ناشناس
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
۰۹:۰۹ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۰
جهان سوم که میگن همینه
ناشناس
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
۰۹:۱۲ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۰
اوج فرهنگ ایران زمین.
ناشناس
UNITED STATES
۰۹:۱۷ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۰
لطفا مسخره نکنین
باید برگردیم و دوباره خودمون رو تربیت کنیم
حسین
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
۰۹:۱۴ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۰
صرفنظر از سوژه و محتوا که اشاره بسیار به جایی است، از ادبیات نویسنده لذت بردم.
ناشناس
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
۰۹:۲۴ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۰
گردشگرهای خارجی بیان نمیگن اینا چپ و راست میگن تمدن nهزار ساله این چه بساطیه کنار یکی از معروفترین شعرای ایران!
ایا به اسم همه مردم ایران نمیزنن این لکه ننگ رو
سعید
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
۰۹:۳۳ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۰
شماها که این حیوانات بی گناه رو اذیت می کنید امیدوارم در اخرت گرفتار همین سگهای وحشی بشین
ناشناس
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
۰۹:۵۸ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۰
نیروی انتظامی...تشکر تشکر
نعع
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
۱۰:۰۸ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۰
در حاشیه جاده قبری خلوت و ساکت و گود و تاریک، تک افتاده است، اطرافش را با فنس کهنه‌ای پوشانده‌اند، پرنده هم دور و برش پر نمی‌زند. روبه‌روی آن، روی تابلویی آهنی نوشته شده است، «آرامگاه فیلسوف ایرانی، امام محمد غزالی.»
فقط بایستی گریه گرد.
ناشناس
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
۱۰:۳۶ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۰
گزارش تكان دهنده اي بود از حضيض فرهنگي كه درش افتاده ايم. البته اين نكته را هم بگويم كه غزالي فيلسوف نبود. و همو بود كه با فيلسوفان به مبارزه پرداخت و چراغ عقل را در اين مملكت خاموش كرد و موجبات عقب ماندگي عميق فرهنگي ما را رقم زد.
سامان
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
۱۳:۱۴ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۰
غزالی یک شخصیت تاریخی است و باید به مثابه یک شخصیت تاریخی با محل دفن او برخورد کرد.
ضمنا نظریه عقب ماندگی ایران بوسیله غزالی هم اثبات نشده است.
میثم
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
۱۰:۴۶ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۰
انصافا متن خیلی خوبی بود.چند وقتی بود که یه همچین متن ادبی نخونده بودم.توصیف صحنه ها،سگ ها و .. عالی بود.من خیلی وقتی هست به این نتیجه رسیدم که وحشی ترین ملت دنیاییم.باور کنید ما اگه جای آمریکا ابرقدرت بودیم وای...بقیش رو نمی تونم بگم!!!
آرمین
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
۱۱:۴۴ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۰
هرچند موضوع بسیار دلخراش و غیر انسانی بود اما از نویسنده این متن باید تشکر کرد که این قدر زیبا و ادبی این سوژه را توصیف کرده بود نکته دیگر در نظرات و نکته سنجی مخاطبان است که بسیار دقیق به آن اشاره شده بود " موضوع غزالی و این که فیلسوف نیست " از شما هم ممنونیم
ناشناس
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
۱۲:۱۲ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۰
آقا میثم دمت گرم
منم 10 سال پیش به نظر شما رسیدم.
gorg
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
۱۳:۱۴ - ۱۳۹۲/۱۲/۲۰
سگ همان گرگیست که تن به بردگی داده تا در آسایش و رفاه زندگی کند. زنده باد گرگ...
مجله فرارو